آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 10 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
استرسهای عاطفی سهمگین میتوانند مثل یک گردباد بدن ما را در هم بکوبند
زیستشناسان به ما نشان دادهاند که تجربۀ شادی، غم یا عشق، با کم و زیاد شدن هورمونهای بخصوصی در بدن در ارتباط است. بااینحال، هنوز ابعاد زیادی از واکنشهای بدنی ما در مواجهه با تجربههای عاطفی شدید، مثل ازدستدادن همسر یا عزیزانمان، ناشناخته است. شواهد نشان میدهد دلبستگیها عاطفی چنان قدرتمند است که حتی میتواند به فرد این توانایی را بدهد که لحظۀ مرگ خود را عقب یا جلو بیندازد.
کریستن ویر، نوتیلوس — روث و هارولد ناپکه (معروف به دکی) در مدرسۀ ابتدایی باهم آشنا شدند. در دوران جنگ که دکی در آلمان مستقر بود، برای هم نامه میفرستادند. پس از بازگشت هارولد، عشقی پرشور میانشان شعله کشید. باهم ازدواج کردند، شش فرزند بزرگ کردند و ۶۵ بار سالروز ازدواجشان را جشن گرفتند. و در آگوست ۲۰۱۳، در اتاقی در خانۀ سالمندان اهایو که در مشترکاً در آن زندگی میکردند، در یک روز، هردو باهم درگذشتند.
«هیچ رابطهای بینقص نیست، اما رابطۀ آنها یکی از بهترینهایی بود که دیدهام». این را مارگارت ناپکه، دختر ۶۱ سالهشان که درمانگر روانتنی است میگوید. «آن دو همیشه مثل چسبک به هم چسبیده بودند و تاب جدایی از یکدیگر را نداشتند».
ناپکه میگوید که او و خواهر و برادرانش طی سالها زوال سلامت پدرشان را میدیدند. او از مشکلات قلبی طولانیمدت رنج میبرد و اخیراً نشانههای زوال عقل را نشان داده بود. علاقهاش را به چیزهایی که قبلاً از آنها لذت میبرد از دست داده بود و تقریباً تمام وقت چرت میزد. مارگارت میگوید: «ما از هم پرسیدیم ’بهنظرتان چرا پدر هنوز زنده است؟‘ تنها پاسخی که به ذهنمان میرسید این بود که بهخاطر مامان زنده است. او پس از چرتهای طولانی بیدار میشد و میپرسید ’مادرتان چطور است؟‘».
تا اینکه روث به بیماری عفونی نادری مبتلا شد. او که در اتاق مشترکش با دکی در خانۀ سالمندان از هوش رفته بود، مشخص بود نفسهای آخرش را میکشد. فرزندان ناپکه جمع شدند تا به دکی بگویند که مادرشان دیگر هیچگاه بیدار نمیشود. مارگارت میگوید: «پدر بعد از آن حرف دیگر نخوابید. میدیدم که ساعتها درحال پردازش این حرف است». صبح روز بعد دکی از دنیا رفت و روث هم همانشب به دنبال او.
ناپکه مرگ والدینش در یک روز را تصمیمی آگاهانه میداند، دو قلب که با یکدیگر از کار میایستند. میگوید: «حسم این بود که او بهخاطر مادرم هنوز در این دنیا پرسه میزند». ناپکه معتقد است که پدرش میخواسته راه دنیای بعدی را به مادرش نشان دهد. «او میدانست که مادرم چیز دیگری از او میخواهد، به همین خاطر دنده را خلاص کرد و رفت. حس میکنم او تصمیم گرفت اول برود تا بتواند به مادرم کمک کند. قطعاً این کارش از روی عشق بود».
داستان ناپکه شاید خاص باشد، اما منحصربهفرد نیست. هر چندماه روزنامهای در شهری کوچکْ داستانِ انسانیِ مشابهی را منتشر میکند. جولای سال گذشته، مجلۀ پیپل۱ داستان دو کالیفرنیایی ۹۴ ساله به نامهای هلن و لز براون را منتشر کرد که ۷۵ سال باهم زندگی کرده بودند. آنها در یک روز به دنیا آمده و به فاصلۀ یک روز از یکدیگر فوت کرده بودند. در ماه فوریه، عکس دو شهروند نیویورکی، اد هال ۸۳ سال و فلورین، همسر ۸۲ سالهاش در شبکههای اجتماعی دست به دست میشد. در این تصویر، این زوج از لای حفاظ تختهای خود در بیمارستان، دست همدیگر را گرفته بودند. آنها فقط با فاصلۀ چند ساعت از هم فوت کردند.
مرگ بر اثر دلشکستگی یکی از مضامین ثابت ادبیات است؛ حتی شکسپیر هم از «غم مرگبار» مینویسد. تخریب عاطفی ناشی از ازدستدادن یک عزیز قطعاً مثل دردی جسمانی باشد. اما آیا ممکن است دلشکستگی واقعاً باعث مرگ شود؟ از قضا بله، مرگ بر اثر «سندروم دلشکستگی» یا کاردیومیوپاتیِ ناشی از استرس امکانپذیر است. مطالعات داغدیدگی نتیجۀ محکم دیگری هم دربارۀ اثرات استرس بر سلامت به دست آوردهاند. اما دانشمندان میگویند غم مرگبار تنها مربوط به استرس نیست؛ با مطالعۀ این نوع غم میتوان چیزهای زیادی دربارۀ پیوندهای فیزیولوژیک عشق فهمید، پیوندهایی که موهبت تکامل بوده و وقتی درهم شکسته شود به بهترین شکل میشود آنها را درک کرد.
بررسیها از سرتاسر دنیا تأیید کرده که افراد در هفتهها و ماههای پس از فوت همسرشان بیشتر در معرض خطر مرگ هستند. در سال ۲۰۱۱، پژوهشگران دانشگاه هاروارد و دانشگاه یاماتاشی توکیو نتایج ۱۵ بررسی مختلف را با دادههای مربوط به بیش از ۲.۲ میلیون نفر تحلیل کردند. آنها برآورد کردند که خطر مرگ در شش ماه اول پس از فوت همسر ۴۱ درصد افزایش مییابد. درضمن این اثر منحصر به افراد مسن نیست. افراد کمتر از ۶۵ سال هم به اندازۀ افراد بالای ۶۵ سال در خطر مرگ در ماههای پس از مرگ همسر بودند. میزان «اثر بیهمسر شدن» در مردان شدیدتر از زنان بود.
شاید یکی از تبیینها برای این تفاوت جنسیتی مربوط به سازماندهیهای ساده باشد. بهخصوص در نسلهای قبل، زنان فعالیت بیشتری در نگهداری از شوهر، خانه و خانوادۀ خود داشتند. آنها با فرزندان بالغ در ارتباط بودند و مسئولیت زندگی اجتماعی خانواده را به دوش میکشیدند. این را تریسی شروپفر میگوید. او استاد مددکاری اجتماعی در دانشگاه ویسکانسین است و دربارۀ نیازهای روانیاجتماعی افراد مبتلا به بیماریهای لاعلاج و خانوادههایشان پژوهش میکند. مردان پس از فوت همسرشان بیشتر در معرض انزوا قرار میگیرند. شروپفر میگوید: «حس تنهایی واقعاً شدید است و در مردانی که نمیتوانند خودشان خرید و آشپزی کنند، بر تغذیه و سلامتشان هم تأثیر میگذارد».
البته هرچند زنان در برابر فوت همسرشان انعطاف بیشتری دارند، اما در مقابلِ آثار کشندۀ غم مصون نیستند. بررسی بیش از ۶۹ هزار زن آمریکایی در سال ۲۰۱۳ نشان داد که خطر فوت یک مادر در مدت دوسالۀ پس از مرگ یکی از فرزندانش ۱۳۳ درصد افزایش مییابد.
روی زیگلشتاین، متخصص قلب و نائب رئیس آموزش در دانشکدۀ پزشکی دانشگاه جانز هاپکینز میگوید به لحاظ شهودی با عقل جور درمیآید که غم بتواند خطر فوت را بهخصوص میان کسانی که با بیماران وقت میگذرانند افزایش دهد: «فکر میکنم اگر از پزشکان نظرسنجی کنید، اکثراً به شما میگویند که این رویداد چندان نادر نیست».
ایوون ماتینکو، پرستار و مربی سلامت کلینگر، سندرم دلشکستگی را به خوبی میشناسد. ماتینکو ۵۱ساله بود و بدون هیچ سابقهای از مشکلات قلبی که تماس تلفنی شوکهکنندهای دریافت کرد. نوۀ نوجوانش که با او زندگی میکرد تصادف شدیدی کرده بود. ماتینکو شتابان به سمت صحنۀ تصادف رفت. او میگوید: «وقتی آدمهای آسیبدیده و هلیکوپترها و کودکان را در بزرگراه دیدم، قلبم داشت از جا کنده میشد».
ماتینکو همان شب وقتی مطمئن شد که نوهاش خوب میشود، کمی نوشید و سعی کرد آرام بگیرد. ناگهان دچار سرگیجه شد و از حال رفت. ماتینکو را فوراً به بیمارستان بردند و پزشکان تشخیص دادند که او دچار کاردیومیوپاتی ناشی از استرس شده است.
برخلاف حملۀ قلبی، سندرم دلشکستگی بهخاطر انسداد سرخرگها نیست. به نظر میرسد این سندرم حاصل ترشح ناگهانی هورمونهای استرس از جمله اپینفرین (یا به اصطلاح آدرنالین) و نور اپینفرین باشد این هجوم هورمونها پاسخی نرمال و طبیعی به استرس شدید است. این وضعیت به واکنش مشهور «جنگ یا گریز» در بدن دامن میزند، واکنشی که شما را آمادۀ مواجهه با تهدیدهای جدی میکند. اما در برخی موارد، سیل ناگهانی هورمونها اصولاً قلب را شوکه میکند و نمیگذارد به پمپاژ معمولی خود ادامه دهد. بطن چپ قلب زیر اشعه X یا فراصوت بزرگ و بدشکل بهنظر میرسد. میگویند این شکل نامعمول شبیه به نوعی تلۀ اختاپوس ژاپنی به نام تاکوتسوبو است، به همین خاطر به این سندروم تاکوتسوبو هم میگویند. این سندرم آسیبی دائمی به بافت ماهیچههای قلب نمیزند و بیماران معمولاً به طور کامل بهبود مییابند. ماتینکو حالا که یک سال از آن اتفاق گذشته هیچ مشکل مداوم قلبی ندارد. بااینحال، اگر قلبِ ازشکلافتاده نتواند خون کافی به سایر قسمتهای بدن پمپاژ کند، آنگاه این وضعیت میتواند مرگبار باشد.
غم میتواند از راههای غیرمستقیمتر هم بر قلب تأثیر بگذارد. پژوهشگران بریتانیایی اخیراً دادههای بیش از ۳۰ هزار فرد همسرباخته را در پایگاه دادههای مراقبتهای اولیه در بریتانیا تحلیل کردند. طبق این بررسی که در ماه فوریه در جاما اینترنال مدیسن۲ منتشر شد، خطر حملۀ قلبی و سکته در ۳۰ روزِ پس از مرگ همسر دوبرابر است و سپس به سطح نرمال برمیگردد.
زیگلشتاین میگوید: «ما میدانیم که استرس عاطفی حاد ممکن است موجب انواع مشکلات قلبی شود». قلب مثل وقتی که تحت فشار فیزیکی است، در دوران آشوب احساسی هم به اکسیژن بیشتری نیاز دارد. منتها وقتی احساسات بالا میگیرد، رگهای خونی گشاد نمیشود. زیگلشتاین میگوید که استرس عاطفی حتی ممکن است رگها را فشرده کند. نتیجه این میشود که جریان خون کرونری کاهش مییابد. قلبتان اکسیژن بیشتری میخواهد، اما اکسیژن کمتری به آن میرسد. این مسئله ممکن است موجب ضربان غیرطبیعی و خطرناک قلب و حتی حملۀ قلبی شود، بهخصوص در افرادی که قبلاً دچار انسداد سرخرگها بودهاند.
اما قلب تنها اندامی نیست که بر اثر غم آسیب میبیند. جیمز کُن، روانشناس بالینی و روانعصبشناسِ دانشگاه ویرجینیا، توضیح میدهد که رویدادهای استرسزا قادرند بر دستگاه ایمنی هم فشار بیاورند. واکنش پیچیدۀ جنگ یا گریزِ بدنْ بهای کمی ندارد. برای پرتاب آبشاری از مواد شیمیایی که شما را قادر میسازد از دست یک خرس یا دزد فرار کنید، جسم باید منابعی را از دیگر دستگاههای بدن قرض بگیرد. کُن میگوید: «یکی از جاهایی که بدنتان میتواند منابع انرژی زیستی زیادی از آن بکشد، دستگاه ایمنی است. وقتی استرس مزمن دارید، دائماً تواناییتان برای بهبود و مبارزه با عفونت تحلیل میرود. بههمین خاطر است که استرس مزمن با آن همه عوارض بد برای سلامتی همراه است».
عوامل ظریفتری هم ممکن است بر این امر تأثیر بگذارند که چگونه و چرا زوجها با فاصلۀ کوتاهی از یکدیگر میمیرند. شروپفر از دانشگاه ویسکانسین، هم در شغل کنونی خود و هم در کار پیشینش بهعنوان مددکار اجتماعی هاسپیس، وقت زیادی را با افراد در پایان عمرشان گذرانده است. او میگوید افرادی که به مرگ نزدیک میشوند ظاهراً میتوانند تصمیم بگیرند یک روز دیگر زنده بمانند تا عزیزی را راضی کنند. او میگوید: «هنگام کار با افراد در حال مرگ، دیدهام که آنها چنین تصمیماتی میگیرند. فکر میکنم چیزهای زیادی درمورد قدرت اراده وجود دارد که ما نمیدانیم».
شروپفر هرگز یکی از بیماران هاسپیس۳ خود را فراموش نمیکند که در آستانۀ مرگ سردرگم بود. او بیهوش بود و به سختی زنده مانده بود. بچههایش همگی به او گفته بودند که دیگر میتواند با آرامش از این دنیا برود. اما شوهر ماتمزدۀ آن زن هنوز نتوانسته بود دعایخیرش را به همسر خود تقدیم کند. در آخر، او پس از صحبتکردن با دخترش آماده شد تا به همسرش اجازۀ ترک آنها را بدهد. شروپفر اینگونه به یاد میآورد که «شوهرش کنارش نشست و به او گفت که دوستش دارد و اینکه او میتواند ترکشان کند. سپس بلند شد تا روی صندلیاش بنشیند و پس از اینکه نشست، همسرش سر خود را بلند کرد و گفت ’دوستت دارم‘ و از دنیا رفت. خوشحالم که دخترشان هم آنجا بود، وگرنه فکر میکردم خیالاتی شدهام».
گرچه پژوهشهای پزشکی شاید نتواند به طور دقیق تبیین کند که این موجِ قدرت اراده از کجا میآید، اما شواهدی مبنی بر توانایی شگفتانگیز آدمها برای مقاومت و انتخاب اختیاری زمان مرگ وجود دارد. دیوید فیلیپس استاد جامعهشناسی در دانشگاه کالیفرنیا در سندیهگو و متخصص تحلیل آماری دادههای جامعهشناختی است. او در پژوهشی رابطۀ میان مرگومیر و وقایع معنادار فرهنگی را بررسی کرده است. فیلیپس دریافت که در ایام منتهی به جشن پسح۴، نرخ مرگومیر یهودیان از سطح معمول بسیار پایینتر میآید و بعد از آن، بلافاصله دوباره افزایش مییابد. غیریهودیها قبل و بعد از این عید هیچ تغییری در مرگومیر نشان نمیدهند. او کاهشی مشابه در تعداد مرگومیر در چینیان قبل از فستیوال مهم و نمادین ماه برداشتمحصول۵ و افزایش متناظر آن پس از پایان این رویداد را نیز نشان میدهد. اگر افراد میتوانند اراده کنند بدنشان یک فستیوال ماه برداشت محصول یا یک دورهمی خانوادگی دیگر را دوام بیاورد، پس چرا برای عشق چنین نباشد؟
کُن دریافته که عشق فقط حس خوبی ندارد، بلکه واقعاً برایمان خوب است، چرا که روابط شاد ما را در برابر اثرات منفی استرس مصون میکند. در پژوهشهایی با هدف سنجش نحوۀ تأثیر حمایت اجتماعی بر واکنش استرس، کُن داوطلبان را در یک اسکنر ام.آر.آی میگذارد و تهدید میکند به آنها شوک الکتریکی وارد خواهد کرد. هرازگاهی نمادی جلوی چشم آنها فلش میزند که حاکی از این احتمال ۲۰درصدی است که آنها شوک را در چند ثانیۀ آینده دریافت خواهند کرد. او میگوید هدف از این کار ایجاد «اضطراب انتظار» است که تقلیدکنندۀ حسی است که از استرسزاهای روزمره همچون نزدیکشدن یک ضربالاجل کاری به شما دست میدهد. اما داوطلبان در اینجا تنها نیستند. برخی از آنها دست فردی مورد اعتماد را میگیرند، مثلاً شریک عشقی، مادر، پدر یا یک دوست صمیمی. برخی دیگر دست یک غریبه را میگیرند. کُن دریافته که فعالیت مغزی در هیپوتالاموس (قسمتی از مغز که دخالت زیادی در واکنش استرس بدن دارد) بین کسانی که دست یک عزیز را میگیرند و آنهایی که دست در دست یک غریبه دارند، متفاوت است. گرفتن دست یک عزیز فعالیت مرتبط با خطر را کاهش میدهد.
در پژوهشهایی مرتبط، کُن داوطلبان را در اسکنر قرار داد و از آنها خواست تا دست یک شریک عشقی را بگیرند. اما این بار، نماد فلشزن هشدار میداد که شریکشان قرار است شوک را دریافت کند. کُن دریافت که الگوهای مغزی داوطلبان، چه خطر متوجه آنها و چه شریکشان بود، تفاوتی نداشت. اما هنگام گرفتن دست یک غریبه این تفاوت وجود داشت. او میگوید: «تا جایی که به مغزتان مربوط است، شریک عشقی شما نه فقط بهصورت استعاری، که به واقع بخشی از وجود شماست».
وقتی شریکی را از دست میدهید، واقعاً بخشی از خودتان را از دست دادهاید. همچنین بخشی از مکانیسم مقابلهتان را برای رویارویی با دشواریهای زندگی از دست میدهید. کن میگوید: «باید واکنش استرستان را تطابق دهید. قرار است منابعی را از دستگاه ایمنیتان بیرون بکشید و بدنتان قرار است ضربۀ بزرگی بخورد».
هلن فیشر انسانشناس زیستی در دانشگاه راتگرز و مؤلف چرا عشق میورزیم۶ و کتابهای دیگر دربارۀ تکامل و شیمی جاذبۀ رمانتیک است. او توضیح میدهد که آسیبهای فیزیولوژیک غم میتواند قدرت و اهمیت عشق را برجسته کند. فیشر میگوید ما حیواناتی اجتماعی هستیم و به شکلی تکامل یافتهایم که عاشق شویم و با دیگر اعضای گونهمان پیوند زوجیت برقرار کنیم. «مسیر مغزی اصلی مربوط به عشق رمانتیک در پایین مغز و در کنار کارخانههای اساسی مربوط به تشنگی و گرسنگی است. عشق نوعی سیستم بقاست».
فیشر سه ویژگی شاخص این سیستم را شرح میدهد: اول احساس دلبستگی، دیگری احساس شدید عشق رمانتیک، و سوم میل جنسی. دلبستگی با محوریت اکسیتوسین است، هورمونی که نقشی اساسی در پیوند زوجیت ایفا میکند. فیشر میگوید: «وقتی زندگی زناشویی خوبی دارید، یکدیگر را در آغوش میگیرید، میبوسید، ماساژ میدهید و از صدای یکدیگر لذت میبرید. تمام اینها اکسیتوسین را افزایش میدهد». او میافزاید اکسیتوسین ضمن نقشی که در پیوند اجتماعی دارد، هورمون استرس کورتیزول را هم کاهش میدهد.
عشق رمانتیک سیستم مغزی را برای دوپامین هم تحریک میکند. دوپامین پیامرسانی شیمیایی است که نقشی مهم در مسیرهای مغزی مربوط به لذت و پاداش ایفا میکند. فیشر میگوید: «وقتی عاشق هستید دوپامین مرتباً فعال میشود و به شما انرژی، تمرکز، انگیزه، خوشبینی، خلاقیت و انواع چیزهایی میدهد که برای یک زندگی سالم نیاز دارید». سکس هم سیستم دوپامین را فعال میکند و ارگاسم سیلی از اکسیتوسین را وارد جریان خون مینماید. فیشر میگوید سکسِ مرتب سیستم تستسترون را هم در مردان فعال میکند که به حس تندرستی کمک زیادی مینماید.
با درنظر گرفتن تمام اینها، پس از ازدستدادن یک شریک عشقی پتانسیل زیادی برای ویرانی در مغز وجود دارد. فیشر میگوید در کسی که همسرش را از دست داده، تمام این سه سیستم مغزی اساساً غیرفعال میشود». این آشوب شیمیایی همراه با دیگر تغییراتی که یک مرد یا زنِ همسر ازدستداده تجربه میکند -تغییر عادات روزمره، ارتباطات اجتماعی و انتظارات مربوط به مابقی زندگی- میتواند زمینه را برای پایانی نابهنگام فراهم کند.
• نسخۀ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
پینوشتها:
• این مطلب را کریستن ویر نوشته است و در تاریخ ۱۰ جولای ۲۰۱۴ با عنوان «Can You Die From a Broken Heart» در وبسایت نوتیلوس منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۵ آبان ۱۳۹۷ با عنوان «ازدستدادن کسی که عاشقش هستید واقعاً میتواند کشنده باشد» و ترجمۀ علیرضا شفیعینسب منتشر کرده است.
•• کریستن ویر (Kirsten Weir) نویسندۀ علمی است و جستارهایش در نیوساینتیست، نوتیلوس و برخی دیگر از نشریات به چاپ میرسد.
[۱] People
[۲] JAMA Internal Medicine
[۳] بیقراری دم مرگ [مترجم].
[۴] Passover
[۵] Harvest Moon Festival
[۶] Why We Love
برخی افکارشان به شکل تصویر است و بعضی به شکل واژهها. اما فرایندهای ذهنی مرموزتر از چیزی که تصور میکنیم هستند
یک متخصص هوش مصنوعی میگوید فرق انسانها با هوش مصنوعی در نحوۀ آموختن آنهاست
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها