سالانه تنها ۵ درصد از متقاضیانی که فرم گینس را پرمیکنند، موفق به ثبتِ رکورد خود میشوند. ملاک تصمیمگیری چیست؟
چرا آدمها اینقدر کارهای عجیبوغریب میکنند تا اسمشان در کتاب رکوردهای گینس بیاید؟ چه ارزشی دارد که ۱۵۲ تا جوراب روی هم بپوشیم تا رکوردِ بیشترین جورابها را از آنِ خودمان کنیم؟ یان رابرتسون، استاد روانشناسی، دلایلی برای شوقِ آدمها به رکوردزنی ذکر میکند.
آتلانتیک — استوارت سابسک۱، دانشآموز دبیرستانیِ اهلِ کلدواتر در میشیگان، چند روز پیش، سرانجام کار بزرگی را انجام داد که تمام شش ماه گذشته را به آمادهشدن برای آن گذرانده بود: کمی کمتر از یک ساعت، طولِ باندِ پروازِ فرودگاه کلدواتر را روی یکچرخه پا زد و همزمان مکعبهای روبیک را یکی پس از دیگری حل کرد؛ دقیقاً هشتاد مکعب روبیک.
سابسک در پایان نمایش به اخبار محلی تلویزیون میشیگان غربی گفت: «حس فوقالعادهای داشتم. انگار که باری از روی دوشم برداشته شد.» احساسِ راحتیِ او از این جهت نبود که بالأخره از روی یکچرخهاش پایین پریده بود؛ بلکه به دلیل نکتهای بود که در اینجا خواهد آمد: پس از پایان تشریفات اداری و تأیید فرم تقاضا، استوارت بهراحتی میتواند در فهرست رکوردهای جهانی گینس برای پاهایش شهرت جاودانی به دست آورد.
به گزارش تلویزیون محلی میشیگان غربی، داستان این شاهکار خاص، روایت کاملاً سادهای است. بنابراین گزارش، «استوارت همواره رؤیای آن را داشت که نامش در فهرست رکوردهای جهانی گینس ثبت شود. ازهمینرو شروع به دقت در کارهایی کرد که در آنها مهارت داشت.» یکچرخهسواریاش خوب بود و در حل معمای مکعب روبیک هم ماهر بود؛ بنابراین، نتیجهٔ منطقی این است که «ترکیب این دو استعداد، بلیط برندهاش برای پیروزی خواهد بود».
بسیار خوب. شاید «پیروزی» تا حدودی کلمهٔ سنگینی است.
فهرست رکوردهای جهانی گینس اکنون به شصتسالگی رسیده است. تعدادی از نامهای شناختهشده نیز در این فهرست دیده میشود؛ مانند الویس۲ که حتی امروز هم پرفروشترین خوانندۀ جهان است و همچنین ادموند هیلاری۳ که در سال ۱۹۵۳ نخستین کسی بود که به قلهٔ اورست صعود کرد یا مایکل فلپس۴ که در المپیک سال ۲۰۰۸ پکن هشت رکورد جهانی شنا را شکست و در ادامه توانست رکورد بیشترین مدال طلا در یک دوره از بازیهای المپیک را نیز از آن خود کند.
اما نام هر سه نفر از آن جهت در فهرست ثبت شد که کار آنان بهخودیخود و همچنین در فهرست رکوردهای جهانی گینس، به عنوان «دستاورد» در نظر گرفته میشود؛ البته این دست افراد در آن فهرست در اقلیتاند. در کنار این اقلیت و بسیار بیش از آنها، نامهای دیگری مانند سابسک نیز وجود دارد؛ یعنی افرادی که دستاوردشان تنها در ربط با موارد معدودتری موجودیت پیدا میکند که پیش از آنها مشاهده شده است؛ مانند پوشیدن تعداد بسیار زیاد و غیرمعقولی جوراب با رکورد ۱۵۲ عدد یا گرفتن توپ تنیس در حالی که سطلی روی سر گذاشته شده است با رکورد ۴۸ توپ یا نوشیدن یک لیتر آبلیمو با نی با رکورد ۴۱/۲۴ ثانیه.
پیش از سابسک، رکورد حل معمای مکعب روبیک روی یکچرخه، ۲۸ بار در سال ۲۰۱۰ بود. در تارنمای گینس مشخص نیست که این رکورد پیش از آن چند بار شکسته شده است؛ اما صرفنظر از این مسئله، دستکم دو نفر در این دنیا هستند که چندین ساعت از عمرشان را صرف یکچرخهسواری کردهاند و تعداد زیادی مکعب را بارهاوبارها در دستشان چرخاندهاند تا به چیزی دست یابند که نه پولی عایدشان میکند و نه با لحاظ تمام احتمالات، شهرتی.
پس این کار دقیقاً چه سودی برای آنها دارد؟
یان رابرتسون، استاد روانشناسی دانشگاه ترینیتی دوبلین و نویسندهٔ کتاب تأثیر برندهشدن؛ بررسی موفقیت و شکست از دیدگاه علم اعصاب معتقد است «آنچه در فرد، انگیزهٔ پیروزی در رقابت یا مسابقهٔ ورزشی را ایجاد میکند، ترکیبی است از انگیزههایی شبیه به همان که در مواردی بیاهمیت مانند شکستن رکوردهای عجیبوغریب دارید.» انگیزههای بشری میتواند به بخشها و قطعات مختلفی تقسیم شود؛ اما نظریهٔ «نیازهای سهگانه» یکی از انواع از تقسیمبندیها در این زمینه است که بسیار شناختهشده است. این نظریه انگیزه را در قالب سه نیاز مختلف تقسیم میکند: نیاز به پیروزی، نیاز به قدرت و نیاز به تعلق.
نویسندهٔ تأثیر برندهشدن با استفاده از چیزی مانند رکوردهای جهانی گینس، توضیح میدهد که نیاز به پیروزی میتواند افراد را به پیگیری برای موفقیت در چیزی، هر چه باشد، هدایت کند. در اینجا نوع مهارت، در مقابل این حقیقت که اصولاً مهارتی وجود دارد، اهمیت کمتری پیدا میکند. او میگوید: «موضوعی که با آن سروکار دارید، انگیزهٔ شدید برای موفقیت است؛ فقط ممکن است فردی نتواند از مسیرهای معمول، فرصت دستیابی به آن موفقیت را پیدا کند؛ به همین دلیل، موقعیتهای مناسبِ عجیبوغریب ایجاد میکند.»
رابرتسون میگوید البته انگیزهٔ قدرت نیز رابطهٔ نزدیکی با انگیزهٔ موفقیت دارد. ممکن است ایجاد موقعیت برای ثبت رکوردهای ناشناخته، لزوماً به اعتبار یا شهرت گستردهٔ فراهمآورندۀ آن موقعیت نینجامد؛ اما تقریباً تمام آنها که طبق شعار گینس «رسماً شگفتانگیز» اعلام شدهاند، کاملاً از دیگران متمایز شدهاند. این تمایز از آنجا حاصل شده است که آنها مراحلی گذراندهاند که رسماً متمایز باشند و مطمئن شوند که دستکم، تمایزشان به رسمیت شناخته شده است.
در واقع تضمین این به رسمیت شناختهشدن، ورای اصل شکستن هر رکوردی، بهخودیخود شاهکار است. از میان هر چهلتاپنجاههزار فرم تقاضایی که گینس سالانه دریافت میکند، تنها حدود پنجدرصد از آنها رکورد جهانیِ رسمی میشوند و کمتر از این میزان نیز در کتاب گینس ثبت میشوند. بیشترِ تقاضاهای پذیرفتهشده مستقیماً به پایگاه دادههای گینس راه پیدا میکنند؛ هم آنها که رکود جدید خلق کردهاند و هم آنها که رکوردهای پیشین را شکستهاند.
در سال ۲۰۰۸ در کتاب اقتصاد غیرعادی۵ مصاحبهای با کرگ گلندای، سردبیر گینس چاپ شد. او در این مصاحبه میگوید: «عدهای فرصتجو با ما دربارهٔ مواردی مکاتبه میکنند که هیچ بخت و اقبالی برای ثبت در فهرست ندارند. مثل قطعهای چیپس سیبزمینی که همینالان از بسته درآوردهاند و اتفاقاً بزرگترین قطعه چیپس سالم دنیاست یا مثلاً رشتۀ واژههایی که کودک یکسالهشان تولید کرده و بلندترین جمله برای کودکان یکساله در دنیاست یا برای مثال چهارصد بار پرش متوالیشان با کانگوروی فنری». او سپس توضیح میدهد برای آنکه رکوردی بتواند در فهرست نهایی ثبت شود، باید سنجشپذیر باشد. به گفتهٔ گلندای «بهاینترتیب ما مقولهای برای زشتترین سگها نداریم؛ اما میتوانیم این ادعا را بپذیریم که یکی از آنها برندهٔ بیشترین تعداد دفعات قهرمانی در مسابقات زشتترین سگ باشد». چنین رکوردی بینظیر است و این قابلیت را دارد که شکسته شود (بهاستثنای «نخستینهای بزرگ») و نیز ویژه و جالب است.
این توصیف آخری، جالببودن، همان است که رکورد را از واقعیت صرف متمایز میکند. از نظر فنی، زندگی روزمره پر است از رکوردهایی که شکسته میشوند؛ بیآنکه توجهی به آنها شود. برای نمونه، از میان تمام کارکنان آتلانتیک، من تنها کسی بودهام که بیشترین زمان را پشت یک میز خاص کار کردهام. این ادعا سنجشپذیر و بینظیر است؛ البته من حدس میزنم که بینظیر باشد. همچنین اگر همگی ما میزهای کارمان را عوض کنیم، قابلیت شکستهشدن هم خواهد داشت. (قابلیت تصدیقپذیری هم دارد. این یکی دیگر از ملزومات ثبت در گینس است. میز مد نظر من همین یک ماه پیش ساخته شده است.) اما آیا این رکورد، جالب هم هست؟ نهچندان.
استفن گارسیا، استاد روانشناسی دانشگاه میشیگان که در زمینهٔ رقابت مطالعاتی کرده است، در این باره توضیح میدهد که بههرحال چه رکوردی جالب باشد و چه نباشد، چه گینسی باشد و چه نباشد، درهرصورت ما معمولاً این جوایز کوچک بیاهمیت را به خود میدهیم. او میگوید: «مردم همواره در تلاشاند تا راهی بیابند که وانمود کنند بهتریناند.» نظریهٔ «تمایز مطلوب»، در روانشناسی میگوید مردم در طول زندگی همواره روی مرز وابستگی و فردیت حرکت میکنند. هدفشان این است که متمایز باشند؛ اما نه آنقدر که پیوندشان را با گروههایی از دست بدهند که به شکلگرفتن هویتشان کمک کردهاند.
گارسیا معتقد است «انسانها نیاز دارند منحصربهفرد باشند. تصور میکنم افراد به شکلهای مختلف، این نیاز را حس میکنند.» وقتی همه بهدنبال نشان ویژهاند، «احتمالاً خود را در بُعد خاصی بهترین میدانند و چیزهای دیگر را نیز جدی نمیگیرند».
وی بهعنوان نمونه به استاد دانشگاهی اشاره میکند که در دانشکدهای با ردۀ میانی در رتبههای علمی استخدام شده باشد. به گفتهٔ گارسیا این استاد ممکن است بگوید «در بهترین دانشکدهٔ میشیگان» یا «بهترین دانشکده در دیترویت بزرگ» تدریس میکند. گارسیا در ادامه توضیح میدهد: «هر زمان که مقیاس یا بُعد و اندازهای خلق میکنید که قابلیت سنجش دارد، یعنی رقابت هم ایجاد کردهاید.»
در اصل، ویژهبودن رقابت میتواند بر جذابیت آن نیز بیفزاید. چند نفر میتوانند روی یکچرخه حتی سوار شوند، چه رسد به اینکه در حال سواری مکعب روبیک هم حل کنند؟! یکی از مطالعات گارسیا و همکارش در سال ۲۰۰۹ نشان داد هرچقدر شمار افراد درگیر در رقابت افزایش یابد، آنان انگیزۀ کمتری در خود مییابند. وی در توضیح میگوید تأثیر نهایی این امر بهویژه در میان افراد پیشرو در رقابت مشاهده میشود. «وقتی رتبهٔ شما در رقابتی ۲۰۲ و رتبهٔ من ۲۰۳ باشد، فاصلهٔ هر دوی ما از نفر اول بهقدری زیاد است که حتی میتوانیم با هم همکاری کنیم.» اما در ردههای نزدیک به نفر اول، این حس همکاری ناپدید میشود: «اگر من و شما نفر دوم و سوم باشیم، مشارکتی با هم نخواهیم داشت؛ چراکه نمیخواهیم دیگری پیش بیفتد.»
بهسخندیگر، این حقیقت که دستیابی به موفقیت قطعی و نزدیک است، از میزان رضایت دستیابی به آن نخواهد کاست. از دیدگاه عددی، ممکن است احتمال برندهشدن در کوچکترین و غریبترین رقابتها، مانند نوشیدن آبلیمو یا پوشیدن تعداد زیادی جوراب، بیشتر باشد؛ اما برنده شدن پدیدهای دووجهی است: یا فرد در چیزی بهترین، بیشترین و سریعترین است یا نیست. جذابیت رکوردهای جهانی گینس به تعداد فراوانِ راههایی است که فرد میتواند از طریق آنها یکی از این ترینها باشد. این در واقع، همان جذابیت طبقهبندی بهطور عمومی است. اکثر کارکنان آتلانتیک خیلی بیشتر از من پشت این میزها کار کردهاند؛ اما نه پشت میز من. زندگی به تکههای دلخواهی تقسیم شده است که میتوان در آنها برنده بود.
گارسیا میگوید: «بههرحال، به باور من این نوعی کوتهبینی است… در شِمای بزرگتر، این دستاورد بسیار کوچکی است. شما فقط مثل ذرهٔ کوچک غبارید که برای مدت بسیار کوتاهی حرکت میکنید و فقط همین.» صحیح؛ اما برای همین مدت کوتاه آیا ذرهٔ غبار دیگری هم هست که درست در همین مسیر حرکت کرده باشد؟ این دقیقاً همان جایی است که رکوردی جهانی شکل میگیرد.
• نسخۀ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
پینوشتها:
[۱] Stuart Sobeske
[۲] Elvis
[۳] Edmund Hillary
[۴] Michael Phelps
[۵] Freakonomics
در دنیای محدود شخصیتهای اصلی، بقیۀ آدمها صرفاً زامبیهایی مزاحم هستند
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند