گویی در تنهایی کیفیتی است که نمیتوان از آن سخن گفت
همۀ انسانها در طول زندگیشان تجربۀ احساس تنهایی را دارند. اما احساسی که برای خیلیها زودگذر است و با پیداکردن دوستان جدید برطرف میشود، برای بعضی به همنشین همیشۀ زندگیشان تبدیل میشود. آدمهایی که مرزی نامرئی از بقیه جدایشان میکند. ادوارد هوپر، نقاش سرشناس آمریکایی، از این دسته آدمها بود. کسی که با آثارش نگاه خالیِ انسانِ تنها را به ما نشان داد. در عصر تنهایی دیجیتال، این نگاه برای همۀ ما آشناست. آن را در چشمهایی که به صفحۀ گوشی دوخته شده دیدهایم.
جانشینسردبیر سایت و فصلنامۀ ترجمان
18 دقیقه
محمد ملاعباسی، ترجمان — ادوارد هوپر در سیسالگی جوانی بود ترکهای، بلندقامت، خجالتی، کمحرف، درونگرا و محافظهکار. در مدرسه دانشآموزی سربهراه و آرام بود که به جز نقاشی به چیز دیگری علاقۀ چندانی نشان نمیداد و در سالهای بعد از مدرسه، به لطفِ وضع مالی نسبتاً خوب خانوادهاش، برای ادامهدادن راه هنری خود از حمایت کافی برخوردار بود. در دانشگاه شش سال در رشتۀ نقاشی تحصیل کرد و در این سالها با آثار ادوار مانه، نقاش فرانسوی، و رالف والدو امرسون، نویسندۀ رمانتیک آمریکایی، خو گرفت. هوپر در نقاشی با رنگروغن، آبرنگ، زغال و سیاهقلم مهارت داشت و بهتازگی استودیوی آبرومندی نیز در نیویورک اجاره کرده بود. همهچیز فراهم بود، اما یک مانع بزرگ راهش را سد میکرد: هوپر موضوعی برای نقاشی پیدا نمیکرد. میدانست که دلش میخواهد از چشماندازهای شهری نقاشی بکشد، اما از خیابانهای شلوغ یا ساختمانهای عظیم و تودۀ درحالجنبوجوش مردم که مضامین اصلیِ نقاشیهای شهریاند خوشش نمیآمد. گاهی ماهها وقتش را صرف پرسهزدن در کوچه و خیابانها میکرد تا شاید صحنهای یا ایدهای پیدا کند که الهامبخش نقاشیِ جدیدی بشود. دوستش والتر تیتل دربارۀ حال او در این سالها گفته است: «از دورههای طولانی سکون رنج میبرد … بیحالیای درمانناپذیر … گاهی روزها جلوی بوم نقاشیاش مینشست، با ناخشنودی بیپایان، و حتی نمیتوانست دستش را بالا بیاورد تا این طلسم را بشکند». طی این مدت با طراحی پوسترهای تبلیغاتی زندگی میگذراند و سبکِ غمزده و تاریک خودش را بهتدریج کامل میکرد. رفتهرفته عناصری مثل «پنجره»، «شب» و «فضاهای خالی و بستۀ شهری» به چهارچوب اصلی نقاشیهای او تبدیل شدند.
هوپر در ۴۲سالگی با دختری که از بسیاری جهات نقطۀ مقابل خودش بود ازدواج کرد. بااینحال، ازدواج با زنی سرزنده و پرطراوت نیز نتوانست روحیۀ منزوی او را تغییر دهد. همسرش، ژوزفین نیویسون که خود نقاشی حرفهای بود، جایی گفته است: «گاهی اوقات حرفزدن با اِدی مثل پرتابکردن سنگ توی چاه است، با این تفاوت که حتی صدای خوردن سنگ به انتهای چاه هم به گوشتان نمیرسد». بعد از این ازدواج، ژوزفین مدلِ اصلی او در نقاشیهایش بود.
دو سال بعد، در ۱۹۲۷، هوپر یکی از مشهورترین نقاشیهایش را تمام کرد. «اتومات» زنی را نشان میداد که تک و تنها پشت میزی در کافهای خلوت نشسته و به فنجان نوشیدنیاش خیره شده است. پنجرهای بزرگ بیشترِ قاب پشت سر را پر کرده و شبی تیره از پشت پنجره شهر را در خود فرو برده است. تنها نقشی که روی پنجره افتاده انعکاس نور چراغهای سقف کافه است. زن، که در واقع همان ژوزفین است، لباسی رسمی به تن دارد و گویی خودش را برای مهمانیای تکنفره آراسته است. یا شاید بعد از برگشتن از سر کار، به این کافه آمده تا ساعتی با خودش خلوت کند. هیچ نشانهای از انسانهای دیگر دیده نمیشود. عنوان نقاشی، یعنی اتومات، به سبکی از رستورانها در آمریکا اشاره میکند که در آنها خودِ مشتریان غذا یا نوشیدنیشان را آماده میکردند و، از این جهت، به بیننده یادآوری میکند که احتمالاً با گارسون یا مسئول کافه نیز هیچ گفتوگویی در کار نبوده است. بسیاری از منتقدان هنری اتومات را یکی از مهمترین آثار هنریای میدانند که توانسته است تنهایی انسانها در شهر مدرن را بهخوبی به تصویر بکشد. هوپر مسیری که با اتومات شروع میکند را تا سالها بعد ادامه میدهد و در آثار مختلف خود این شخصیتِ جدید را میکاود. نقاشی مشهور دیگری از هوپر به نام «دفتر کار در شهری کوچک» مردی میانسال را نشان میدهد که آستینهایش را تا آرنج بالا زده، پشت میز کارش، که در طبقات بالای ساختمانی مرتفع قرار دارد، نشسته و نگاهش از پنجرۀ بزرگ روبهرویش به بیرون دوخته شده است. ما از پنجرۀ کناری او را میبینیم و بخشی از چشماندازی که پیش روی اوست در دیدرس ما نیز هست: سقفِ ساختمانهای روبهرو، با دودکشهای بدقواره و نامنظم، پنجرههای بسته و ساختمان کناری با نمایی سیمانی. مرد به این فضای خالی چشم دوخته است. شیشۀ پنجره نهتنها جسم او را از آنچه به آن مینگرد جدا کرده، بلکه گویا مرزی برای روح او نیز ساخته است. هیچچیز جالبی برای دیدن پیدا نمیشود. در واقع، یکی از سختترین سؤالها در فهم آثار هوپر این است که چگونه باید چهرۀ انسانها را در نقاشیهای او تفسیر کرد؟ روشن است که خوشحال و خندان نیستند، اما بهآسانی هم نمیتوان گفت که ماتمزده، خسته یا عصبیاند. گویا این شخصیتها اساساً واکنشی به دنیای پیرامونشان ندارند و به جایی دیگر خیره شدهاند. آدمهایی که وسط روز در فکر و خیالهای پوچ فرو رفتهاند و کل این شهر پرهیاهو چیزی ندارد که توجهشان را جلب کند. شاید بهترین نمودِ چنین ذهنیتی را در تابلوی «صبح زود روز یکشنبه» ببینیم. هوپر، در این تابلو، خیابانی را به ما نشان میدهد که در آن پرنده پر نمیزند، همۀ مغازهها بستهاند و چراغِ آپارتمانهای کوچکی که بالای مغازهها ردیف شدهاند خاموش است. نور زرد صبحگاه با زاویهای تند تابیده است و سایههای دراز ترسناکی را جا به جا روی زمین پهن کرده است. پنجرههای سیاه همهجا خودنمایی میکنند و حتی پردههای سفید پنجرهها به سیاهی میزند. در پِیرنگ اولیه، هوپر در چهارچوب یکی از پنجرههای طبقۀ دوم انسانی را هم کشیده بود، اما بعد منصرف شد و او را حذف کرد تا موجود زندهای در تابلو باقی نماند. بعید نیست که صبح روزِ تعطیلِ هفته چنین حال و هوایی داشته باشد، اما پازل این تابلو وقتی کامل میشود که آن را کنار حرفهایی بگذاریم که هوپر در یکی از مصاحبههایش دربارۀ این تابلو میگوید: «این کلمۀ یکشنبه را کس دیگری روی نام این تابلو گذاشته است، از نظر من ضروری نیست، میتواند هر وقتی باشد» و در ادامه اضافه میکند که این تابلو برای او «تجسمِ خیابان هفتم [نیویورک] به معنی دقیق کلمه است» یا اگر راستش را بخواهید «تجسم کلِ آمریکا». چه کسی میتواند بگوید تجسمِ کل آمریکا، به معنای دقیق کلمه، خیابانی برهوت است با مغازههای بسته و چراغهای خاموش؟ احتمالاً کسانی از قبیل هوپر، آدمهای تنها.
از تنهایی بهراحتی نمیتوان حرف زد. گاهی دلیل این بیتمایلی را حس شرم و شکستی دانستهاند که اعترافکردن به تنهایی برای انسانهای امروزی به وجود میآورد. گفتهاند ما در جامعهای زندگی میکنیم که از سنین کودکی دائم تشویقمان میکند دوستان بیشتری داشته باشیم، با آدمهای بیشتری ارتباط بگیریم و اصطلاحاً «سرمایۀ انسانی»مان را بالاتر ببریم. روشن است که در چنین جامعهای، آدمِ تنها، آدمی شکستخورده است و به همین خاطر کسی از تنهاییاش حرف نمیزند. اما شاید سختیِ حرفزدن از تنهایی، غیر از نگرانی بابت قضاوت دیگران، دلایل عمیقتری نیز داشته باشد. یعنی شاید کیفیت یا خصوصیتی در آن چیزی که اسمش را تنهایی میگذاریم وجود دارد که نمیشود آن را با دیگران در میان گذاشت. وقتی به سوژههای هوپر نگاه میکنیم، میبینیم آنها نهتنها در حال گفتوگو با همدیگر نیستند، بلکه حتی بهندرت مشغول خواندن یا نوشتناند. نه خودشان افکارشان را با دیگران سهیم میشوند، نه پذیرای شنیدن حرف دیگراناند. تنها «نگاه خیره» آنها باقی مانده که به فضایی تهی دوخته شده است. از چشم هوپر، آدمهای دوره و زمانهاش کسانیاند که چشم میدوزند، بدون آنکه موضوعی توجهشان را جلب کرده باشد. بهراحتی میتوان تصور کرد که اگر از آن زن که تنها در رستوران نشسته یا آن مرد که پشت میز کارش به پنجره چشم دوخته بپرسیم «به چه نگاه میکردی؟» سرشان را به آرامی به طرفمان برگردانند و بگویند «هیچچیز».
این نگاهِ خیره، بهعنوان خصوصیتِ اصلی انسانِ تنها، برای ما نیز آشناست، در واقع شاید امروز بیشتر از همیشه. اگر هوپر باید ماهها میگشت تا، در نیویورکِ شلوغ نیمۀ قرن بیستم، موقعیت مناسبی برای به تصویر کشیدن نگاهِ خیرۀ انسانِ تنها پیدا کند، امروز دور و بر ما پر است از این نگاههای تهی. چنین نگاههایی را در اعضای خانوادهمان دیدهایم، در دوستان و آشنایانمان، و همینطور در آدمهایی که در خیابان و پارک و رستوران میبینیم. نگاههایی که نه به شیشۀ پنجره یا فنجان قهوه که به سطح شیشهای تلویزیونها و گوشیهای هوشمند دوخته شدهاند: پرتافتادگی هراسآوری از دنیای پیرامون، آدمهایی که نه تمایلی به حرفزدن با دیگران دارند، نه تمایلی به شنیدن حرف بقیه، خاموش و یخزده. و وقتی از آنها میپرسی به چه چیز نگاه میکنی همیشه جواب میدهند: «هیچ چیز جالبی برای دیدن پیدا نمیشود». البته این جور سؤالات را هم فقط وقتی میپرسیم که خودمان به هر دلیلی چند دقیقه از تبلت یا گوشیمان دور افتاده باشیم.
شواهد بسیاری میگویند ما در دورانِ بیسابقهای از تنهایی زندگی میکنیم. پیوندهای انسانی عمیقی که به زندگی معنا میداد، هر روز ضعیفتر از قبل میشوند. نیل گورنفلو، روزنامهنگاری که در تأسیس سازمان مردمنهادی برای ارتقای سرمایۀ انسانی سهیم بوده است، میگوید: «بافت اجتماعی طوری در حال تخریب است که دیگر جبرانپذیر نخواهد بود»۱. گوشیها زندگی ما را به تسخیر خود درآوردهاند و فرصتی برای ارتباط مستقیم و چشمدرچشم با همدیگر باقی نگذاشتهاند. دانشگاهیان دمبهدم از تحقیقات جدیدی رونمایی میکنند که میگوید وضعیت تنهایی حتی از آنچه فکر میکنیم وخیمتر است. در جدول رقابتِ کشندهترین بیماریها جایگاه تنهایی هر لحظه بالاتر میآید، بدتر از ۱۵نخ سیگار در روز، مرگبارتر از چاقی، خانمانسوزتر از اعتیاد. و البته که مقصر اصلی را همه میشناسند: گوشیهای هوشمند و شبکههای اجتماعی. تنهایی و گوشی هوشمند چنان به هم مرتبط شدهاند که میشود تصور کرد اگر هوپر امروز زنده بود و میخواست دربارۀ تنهایی نقاشی بکشد، به جای خیابانی خالی، صفحۀ خاموش یک گوشی هوشمند را میکشید. شاید کنارش پرهیبی از انسانی تنها را هم میدیدیم، شاید هم آن پرهیب را در بازبینیهایش حذف میکرد.
این تصویر جدیدِ آشنا، یعنی انسانِ تنهای خیره به گوشی، برای ما تجربهای نزدیک و روزمره است. در مرتبۀ اول خودمان مزهاش را چشیدهایم و در مراتب بعدی آثارش را در زندگی آدمهای دور و برمان فراوان دیدهایم. برای همهمان پیش آمده که از دوستان یا اعضای خانوادهمان آزرده شویم که چرا سرشان را از توی گوشی بیرون نمیآورند و قطعاً پیش آمده که چنان از شبکههای اجتماعی دلزده و خسته شویم که تصمیم بگیریم کل آنها را پاک کنیم و در لاک خودمان بخزیم. به خاطر همین درگیری روزمره معمولاً راهحلهای حاضر و آمادهای هم برای خلاصشدن از این نوع تنهایی داریم: گوشیهای هوشمند را بگذارید کنار و دوباره با آدمهای واقعی رفتوآمد کنید. به جای پرسهزدن در اینستاگرام بروید کوه و، به جای پیامدادن در تلگرام، تلفنی با دیگران صحبت کنید. این وعدهها را هر هفته به خودمان میدهیم، پس چرا موفق نمیشویم؟ چرا همچنان با تنهایی دست به گریبانیم؟
پروندۀ این شماره از فصلنامۀ ترجمان تلاشی است برای دیدنِ وجوهی از این احساس پیچیده که در بحثهای عمومی دربارۀ تنهایی معمولاً از آنها صحبتی به میان نمیآید. در این پرونده آگاهانه تصمیم گرفتهایم از مرز باورهای رایج دربارۀ تنهایی فرا برویم. نه به معنای اینکه این باورها را تماماً نادرست یا بیاهمیت بدانیم، بلکه با قصدِ دیدن ماجرا از زاویههایی دیگر. باورهایی از قبیل اینکه انسانها به خاطر فناوریهای ارتباطی جدید از همیشۀ تاریخ تنهاتر شدهاند یا اینکه تنهایی اساساً چیزی بد و آسیبزاست که باید هر طور شده از آن فرار کرد. بنابراین، همچون دیگر پروندههای فصلنامۀ ترجمان، در این پرونده نیز دیدگاه واحد یا غالبی حکمفرما نیست و مطالب را نمیتوان ذیل یک ایدۀ واحد جمعبندی کرد.
مقدمۀ ورود ما به این بحث، فصلِ اول کتاب جان کاسیوپو، استاد فقید دانشگاه شیگاکو، است. کاسیوپو روانشناسی بود که با رواج استفاده از تکنیکهای علوم عصبشناختی در روانشناسی به تحقیقاتی در زمینۀ تصمیمگیری دست زد. موجی که با دانیل کانمن و ایدههای تأثیرگذار او دربارۀ تفکر عقلانی شروع شد کاسیوپو را هم با خود همراه کرده بود. او رفته رفته بر تأثیرِ زیستشناسی بر رفتارهای اجتماعی علاقهمند شد و پژوهشهایش را روی احساس تنهایی متمرکز کرد. کاسیوپو چند دهه دربارۀ تنهایی تحقیق کرد و نتیجۀ این تحقیقات چندین مقاله و یکی از مهمترین کتابها دربارۀ تنهایی بود: تنهایی: طبیعت بشر و نیاز به پیوند اجتماعی. ایدۀ اصلی کاسیوپو ساده و در عینحال بسیار جالبتوجه است: بدن با تحریک احساساتی خاص هشدارهایی به ما میدهد که برای حفظ بقای ما ضروریاند. مثلاً وقتی بدن ما با کمبود مواد مغذی مواجه میشود، احساس گرسنگی میکنیم و وقتی خطر کمآبی تهدیدمان میکند، تشنه میشویم. احساس تنهایی نیز دقیقاً چنین عملکردی دارد. یعنی مغز شما میداند که برای جان به در بردن نیاز به پیوندهای اجتماعی با دیگران دارید، و هر گاه به هر دلیلی چنین پیوندهایی وجود نداشته باشد، به شما هشدار میدهد که در خطرید. علاوهبراین، درست همانطور که احساس گرسنگی ربط چندانی به میزان غذای درون معدهتان ندارد، احساس تنهایی هم ربط چندانی به تعدادِ آدمهای دور و برتان ندارد. آنچه مهم است وجود پیوندهایی محکم و ژرف با دیگران است. بنابراین کاملاً معنادار است که کسی که همسری همدل یا یکی دو تا دوستِ صمیمی دارد، خیلی کمتر از کسی احساس تنهایی بکند که همیشه دهها نفر دور و برش هستند، اما همۀ روابط دوستانهاش موقت و سطحیاند.
کاسیوپو، «دکتر تنهایی»۲، جزء معدود دانشمندانی بود که این بخت را پیدا کرد تا فراتر از دانشگاه و در سطح عمومی جامعه نیز تأثیرگذار باشد، طوری که دانیل گیلبرت، استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد، دربارۀ او نوشته است: «هر کس به شما گفت تنهایی به اندازۀ یک بسته سیگار در روز برای سلامتی مضر است، دارد از جان کاسیوپو نقلقول میکند، حتی بدون اینکه بداند». کاسیوپو در فصل اول کتاب تنهایی: طبیعت بشر و نیاز به پیوند اجتماعی مهمترین ایدههایش را توضیح میدهد. در ادامۀ این فصلنامه، ترجمۀ یکی از مصاحبههای کاسیوپو را خواهید خواند. در این مصاحبه کاسیوپو از منظری دیگر و با زبانی سادهتر سازوکار تنهایی را شرح میدهد. «جان کاسیوپو: تنهایی مثل کوه یخ است» را میتوانید تکملهای بر مطلب اول پرونده در نظر بگیرید.
در کنار جان کاسیوپو، خوب است با همسر او، استفانی کاسیوپو نیز آشنا شوید. جان و استفانی، که در کنفرانسی علمی در شانگهای با هم آشنا شده بودند، در سال ۲۰۱۱ با هم ازدواج کردند. رابطۀ عاطفی و کاری جان و استفانی در دانشگاه شیکاگو زبانزد بود. آنها اتاق مشترکی داشتند که روی در آن زده بودند: «کاسیوپوها». پشت یک میز مشترک مینشستند و با همدیگر دهها مقالۀ علمی منتشر کردند. اما این رابطۀ عاشقانه با مرگ جان در سال ۲۰۱۸ به پایان راه خود رسید. به این ترتیب، استفانی خود به یکی از همان کسانی تبدیل شد که از درد تنهایی مزمن رنج میکشیدند، کسانی که او مدتها با همسرش دربارۀ آنها پژوهش کرده بودند. استفانی کاسیوپو، که حالا دیگر یکی از متخصصان مطرح در مطالعات تنهایی به شمار میرود، به ادامۀ پروژهاش برای یافتن راههای تسکین دردِ تنهایی ادامه داد. شرحی از این تلاشها موضوع مقالۀ بعدی پرونده است: «افسردگی شاید با قرص درمان شود، تنهایی چطور؟». در این مقاله با دیدگاههای موافق و مخالف دربارۀ درمانهای داروییِ تنهایی آشنا خواهید شد. این بحث از این جهت مهم است که در دل خود پرسشهایی اساسی را مطرح میکند: آیا باید تنهایی را بیماری دانست یا نه؟ و در مرتبۀ بعدی، اگر فرض بگیرید که تنهایی نوعی اپیدمی است، آیا راهحل آن ساختن دارویی برای تسکین آن است یا مبارزه با شرایطِ اجتماعیای که منجر به این افزایش بیسابقۀ انسانهای تنها شده است؟
الیتسا دِرمِنژیسکا در «برای مغز فرقی ندارد که استخوانت شکسته یا قلبت» ماجرا را از چشماندازی بالاتر میبیند. او تحقیقات متعددی را مرور میکند که نشان میدهد ما انسانها طرد یا بیرونراندهشدن از جمع را چگونه تجربه میکنیم. او بر سازوکارهای پیچیدۀ عاطفی و ذهنیای دست میگذارد که تجربۀ طرد را به تجربۀ انزوا تبدیل میکنند. در این مسیر، ایدۀ مرکزی درمنژیسکا این است که رنجهای روحی از بسیاری جهات به اندازۀ دردهای جسمی تأثیرگذار و عمیقاند.
اما تنهایی فقط موضوعی علمی نیست که روانشناسان و عصبشناسان سراغ آن رفته باشند. تنهایی تجربۀ انضمامی فراگیری است که تقریباً همۀ انسانها در طول عمر خود در برهههایی تجربهاش میکنند. این تجربه در ادبیات، هنر، تاریخ، انتقادات اجتماعی و عقاید اخلاقی ما نیز بروز و ظهور داشته است. تنهایی بخشی از زندگی ماست و همانطور که راه و رسم زندگی را فقط با علم تجربی نمیشناسیم، برای فهم تنهایی نیز نمیتوانیم صرفاً به علم تجربی بسنده کنیم.
«ما قبل از شبکههای اجتماعی هم تنها بودهایم» گزارشی تاریخی است از تنهایی. نویسندگانِ این مطلب، لوک فرناندز و سوزان جی مت، معتقدند این باور رایج که شبکههای اجتماعی باعث شدهاند ما تنهاترین انسانهای تاریخ باشیم شاید تصور درستی باشد، اما نه به آن صورتی که فکرش را میکنیم. در واقع ما احساس تنهایی میکنیم، چون شبکههای اجتماعی باعث میشوند «احساس کنیم» تنها هستیم، در حالی که وقتی «بنا بر شواهد تاریخی» خودمان را با نسلهای پیشین مقایسه میکنیم، تنهاتر از آنها نیستیم. به عبارت دقیقتر، اتفاقی که افتاده است تغییر انتظارات ما از تنهایی است. رشد امکاناتی که به هر انسانی در هر کجای جهان اجازه میدهد تا بلافاصله با هر کسی که اراده میکند تماس برقرار کند باعث شده است بازۀ زمانیای که توانِ تحملِ تنهایی را داریم بهشکلی محسوس پایین بیاید. در جهان قدیم کاملاً معمول بود زنی برای همسرش که در شهری دیگر کار میکرد نامهای بنویسد و یک ماه منتظر بماند تا جواب نامهاش را دریافت کند، بدونِ آنکه چیز غمانگیزی در این انتظار باشد. اما امروزه اگر به کسی بگویید که یک ماه باید منتظر بمانی تا طرفِ مقابل جوابت را بدهد، احتمالاً ترجیح میدهد آن فرد را از زندگیاش کنار بگذارد.
«کناره بگیر و از تنهایی نترس» متنی است در ستایش خلوت و تنهایی. ویلیام دیریزیوئس سراغ سنتهای دینی، عرفانی و ادبیای رفته است که کنارهگرفتن از اجتماع را یکی از شرطهای اصلی پرورش روح میدانند. دیریزیوئس تاریخی رنگارنگ از عاشقان انزوا ترسیم میکند و بیمحابا به شرایط امروزی زندگی مدرن که هیچ گوشهای برای خلوت باقی نمیگذارند میتازد. راهحل او نیز مثل دغدغههایی که دارد خاص خودش است. دیریزیوئس میگوید فرهنگ و جامعه ارزشی برای خلوت قائل نیستند رهایشان کنید و خودتان را نجات بدهید.
سه مطلب پایانی این پرونده روایتهایی است فردی از تجربۀ تنهایی. بیلی بیکر، روزنامهنگار آمریکایی، با طنزی شخصی مطلبی دربارۀ مردان میانسال و شیوۀ بخصوص تنهایی آنها نوشته است. دونالد هال، شاعر برجستۀ آمریکایی، از تنهایی مردی ۸۷ساله میگوید که بیش از بیست سال است تنها همدمش را از دست داده است و، در نهایت، «در خلوت افکارم، بیش از هر زمان دیگری احساس سرزندگی میکنم» گزارشی است از اریکا بیوست، روزنامهنگار گاردین، که با سه نفر از کسانی مصاحبه کرده است که شکلهای افراطی و عجیب از تنهایی را تجربه کردهاند.
پینوشتها:
• این مطلب سرمقالۀ محمد ملاعباسی در سیزدهمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۷ دی ۱۳۹۸ آن را با عنوان «تنهایی نگاه است نه کلمه» منتشر کرده است.
•• محمد ملاعباسی دانشآموختۀ دکترای جامعهشناسی در دانشگاه تربیت مدرس و جانشینسردبیر سایت و فصلنامۀ ترجمان است.
[۱] https://shareable.net/how-our-loneliness-hurts-us-all-and-what-we-can-do-about-it
[۲] لقبی که همکارانش در دانشگاه شیکاگو به کاسیوپو داده بودند.
راستافراطی: جستوجویی تباه در جهانی ویرانشده
فرقهها از تنهایی بیرونمان میآورند و تنهاترمان میکنند
تاریخ مطالعات فقر و نابرابری در قرن گذشته با تلاشهای این اقتصاددان بریتانیایی درهمآمیخته است
کالاهایی که در فروشگاه چیده میشود ممکن است محصول کار کودکان یا بیگاری کارگران باشد