آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 8 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
مورخ جوان دانشگاه ییل به یک منتقد برجستۀ لیبرالیسم تبدیل شده است. اما او از چه دفاع میکند؟
ساموئل موین، استاد تاریخ دانشگاه ییل، فقط ۴۵سال دارد، اما همین حالا هم کمتر استاد دانشگاهی در آمریکا پیدا میشود که بیش از او در عرصۀ روشنفکری این کشور تأثیرگذار باشد. موین، مثل نوجوانی ۱۷ساله، معتاد فیسبوک است و اگر به او ایمیل بزنید، بهندرت پیش میآید که جوابدادنش بیش از ده دقیقه طول بکشد. موین یک مخالفخوان بالذات است؛ استاد نابودکردنِ متفکران پرطمطراق، ولی راهی که او در پیش گرفته است، به کجا خواهد انجامید؟
یان باسکین، کرونیکل آو هایر اجوکیشن — ساموئل موین، در کمال شگفتی، شبیه نوجوانان است. اما رزومۀ مهیبش خیلی سریع بر این برداشت خط بطلان میکشد: موین در ۴۵سالگی، پس از چند دوره تدریس در دانشگاههای هاروارد و کلمبیا، اولین ترم کاری خود را در مقامِ استاد تاریخ و حقوق در دانشگاه ییل آغاز کرده است. بهعلاوه، حتی در مقایسه با دیگر پژوهشگران جاافتاده، موین دربارۀ طیف خارقالعادهای از موضوعات دیدگاههای فاضلانهای دارد. زمستان پارسال که با شلوار جین و کفش کانورس در دفترش در دانشکدۀ حقوق هاروارد ولو شده بود، از فیلسوف فرانسوی امانوئل لویناس (موضوع رساله و اولین کتاب موین) تا نظریههای اقتصاد سیاسی (که از زمان بحران مالی ۲۰۰۸ توجه بیشتری صرف آنها کرده است) تا رمان خیرخواهان۱ اثر جاناتان لیتل (که موین در مرورش در مجلۀ نیشن گفت «اثر موفقی است که عامدانه تهوعآور است و بیتردید درخشان») حرف زد.
از طرف دیگر، موین به رسانههای اجتماعی جوری عادت کرده است که شبیه اکثر نوجوانان است.
توماس مینی، دانشجوی سابق موین در دانشگاه کلمبیا، میگوید: «برای شما، دیدن صفحۀ فیسبوک موین لازمتر از اندرونی خانۀ اوست. او اساساً در آن صفحه زندگی میکند. انگار دارد مجلۀ خودش را منتشر میکند.»
اخیراً که به صفحهاش سر زدم، لینکهایی به این چیزها دیدم: سرمقالهای دربارۀ دفاع «اتحادیۀ آزادیهای شهروندی آمریکا» از برتریطلبان سفیدپوست پس از اتفاقات شارلوتزویل، یک مقالۀ پیچیده که مروری حقوقی بر اقتصاد سیاسی جهانی بود، و یک گفتوگو بین سردبیر نیویورکر دیوید رمنیک و مورّخ روشنفکر مارک لیلا دربارۀ کتاب جدید لیلا با عنوان لیبرال قدیم و آینده۲. قسمت نظرات زیر هر پست، انجمنی است برای مباحثه میان کسانی از ردههای میانی دانشگاه و صنعت نشر که اگر نه چهره به چهره، حداقل به اسم همدیگر را میشناسند. طبق عُرفِ رسانههای اجتماعی، بحثها به سمت یک اِجماع خودپسندانه پیش میرود تا این حد که هرازگاهی امتناع موین از تبیین موضعش دربارۀ مقالههای جنجالی میتواند باعث بهت و حیرت شود. (یکی از نظردهندگان زیر لینکِ ساموئل به گزیدهای از کتاب لیلا، با حالتی عصبی میپرسد: «سَم، آیا این یکی از آن پستهایی است که صرفاً جهت اطلاع گذاشتهای؟ یا تأییدش میکنی؟») اما دامنۀ علایق، حجم فعالیت و سطح بالا و نامعمول فرزانگی دنبالکنندگان موین، صفحۀ او را به مقصد مطالعۀ جماعت برجسته و روزافزونی از دانشپژوهان چپ-لیبرال تبدیل کرده است.
همچنین این صفحه، یک نقطۀ شروع مناسب برای درک نفوذ فزایندۀ موین است. در زمان ملاقاتمان، موین مشغول اصلاحات نهایی ناکافی: حقوقبشر در یک دنیای نابرابر۳ (انتشارات بلکنپ) بود. انتظار میرود این کتاب، که قرار است بهار سال آینده منتشر شود، شهرت او به عنوان یکی از نافذترین منتقدان سیاستخارجی «بشردوستانۀ لیبرال» را قوام ببخشد. ولی شهرت موین به جایگاه او نیز پیوند خورده است: الگو و مغناطیسِ نسلی از مورخین و روشنفکران مردمی جوان که او استاد یا مربی بسیاری از آنها بوده است و در دورۀ تدریسش در دانشکدۀ تاریخ دانشگاه کلمبیا در سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۴ جذب مدار او شدند.
در فهرست آنها میتوان این افراد را برشمرد: مینی که نوشتههایش در لندن ریویو آو بوکز و نیویورکر منتشر شده است؛ تیموتی شنک، یکی از سردبیران مجلۀ دیسنت و دانشجوی فوقدکترا در دانشگاه واشینگتن در سنتلوئیس؛ استفن ورتیم، مورّخ روابط بینالملل در دانشگاه کمبریج؛ آنا کیلسون، پژوهشگر رقص و سیاست که در هاروارد درس میدهد؛ جیمز جی. چپل، مورّخ روشنفکر در دانشگاه دوک؛ دنیل اشتینمتز-جنکینز، فیلسوف دین در دانشگاه ییل؛ و دیوید مارکوس، سردبیر ادبی در مجلۀ نیشن.
یاشا مونک، مدرس نظریۀ سیاسی در دانشگاه هاروارد که همراه با موین در سال ۲۰۰۵ یک درس اختیاری ارائه داده بود، میگوید: «به سختی میتوان استاد دیگری در دانشگاههای آمریکا یافت که دانشجویانش در دهۀ گذشته سهم بیشتری در غنای تفکر چپگرا داشته باشند.»
در نگاه اول، تبیین تأثیر موین دشوار است. گرچه پرانرژی و همواره پاسخگو است (به ندرت بیش از ۱۰ دقیقه طول میکشد تا به یک ایمیل جواب بدهد)، چه در نوشتههایش و چه در برخورد رودررو، چندان کاریزماتیک نیست. اشتیاق او برای صحبت جدی دربارۀ ایدهها و سیاستورزی در مجلات و روزنامههای بزرگ و کوچک، گفتوگوهای عادی و رسانههای اجتماعی، مطمئناً او را مناسب زمانهای کرده است که نوشتههای پژوهشی محض به تدریج شکل و شمایل کارهای انفرادی را گرفتهاند. اما بخشی از جاذبۀ موین نیز در همهکاره بودن اوست که بهویژه برای نسلی جذاب است که در طول جنگ عراق و بحران مالی سال ۲۰۰۸ بالغ شدند و اکنون خود را با ریاستجمهوری دونالد ترامپ مواجه میبینند: توانایی ایجاد توازن بین نقد سرسختانۀ لیبرالیسم با امتناع از تن دادن به بدیلهای ایدئولوژیک معمول برای آن.
در نیمۀ اول دوران کار حرفهای موین، نشانهای در دست نبود که بگوید او در مسیر تبدیلشدن به یک روشنفکر مردمی یا یک منتقد برجستۀ لیبرالیسم آمریکایی است. مبنای دو کتاب اول او، که هر دو در سال ۲۰۰۵ منتشر شدند، پژوهشهایش در دورهای بود که دانشجوی مارتین جی (استاد تاریخ در دانشگاه کالیفرنیا-برکلی) بود. موین در خاستگاههای دیگری۴ به رصد سیر رشد فکری لویناس در مقابل گسترش الهیات پروتستان و نظریۀ سیاسی جنگ سرد در اروپای پس از جنگ پرداخت. و در یک جنجال بر سر هولوکاست۵، به بررسی یک بحث دهۀ هفتادی در فرانسه پرداخت که حول اتفاقات اردوگاه زندانیان تربلینکا میگذشت. موین سپس مشغول مطالعۀ کلود لوفور شد: فیلسوف سیاسی و چپگرای فرانسوی که لابد به خاطر تفاسیر جنجالیاش از استادش موریس مرلوپونتی مشهور شده است.
دوازده سال از آن زمان میگذرد، و موین میگوید که همچنان قصد دارد کتابش دربارۀ لوفور را کامل کند، اما پس از تکمیل آن «مسیر فرعی» که با مرورش بر کتاب ابداع حقوقبشر۶ آغاز شد. او مرور خود بر این کتابِ لین هانت، مورخ دانشگاه کالیفرنیا-لسآنجلس، را در مجلۀ نیشن منتشر کرده بود. شهرت امروزی موین مدیون همین مسیر فرعی است، که به انتشار روایت تاریخی خودش از حقوقبشر انجامید: آخرین آرمانشهر۷.
تغییر مسیر او به سمت نوشتن دربارۀ حقوق بشر شاید نامأنوس باشد، اما موین از قدیم رابطهای با این موضوع داشت. موین در تابستان ۱۹۹۹، بخاطر تعلق خاطر «رمانتیکش» به ایدۀ «سیاستخارجیِ مبتنی بر حقوق بشر»، یک دورۀ کارآموزی را در شورای امنیت ملی دورۀ ریاستجمهوری بیل کلینتون گذراند. در آن هنگام، آمریکا درگیر یک مداخلۀ نظامی در بوسنی بود. موین به من گفت: «من تقریباً شبیه همۀ همنسلانم بودم. در دهۀ ۱۹۹۰ به بلوغ سیاسی رسیدم. آن زمان نقطۀ اوج فکری و فرهنگیِ یادآوریِ هولوکاست بود، و لذا این حس را برمیانگیخت که دستور کارمان، نهادینهسازی این امر مطلق اخلاقی بود: دوباره، هرگز. کوزوو نقش محوری داشت چون زمانی رسیده بود که بالاخره اقدامی انجام شد.»
موین در زمان همکاری با مشاور امنیت ملی کلینتون یعنی سندی برگر، وظیفه داشت به تدوین سرمقالههایی مانند «یک جنگ منصفانه و ضروری»۸ کمک کند که به اسم رییسجمهور کلینتون در نیویورکتایمز منتشر شد و آن مداخلۀ نظامی را اساساً یک جنگ اخلاقی علیه پاکسازی قومیتی نشان میداد. موین آن سرمقاله را به دیوار اتاقکش چسباند. ولی پس از دورۀ کاریاش در کاخ سفید (و بهویژه هنگام دانشجویی در دانشکدۀ حقوق هاروارد که در سال ۲۰۰۱ از آن فارغالتحصیل شد)، از آن مداخله دلچرکین شد چون به این باور رسید که دولت کلینتون قوانین بینالمللی را دور زد تا در یک جنگ داخلی، جانب یک طرف را بگیرد. موین اکنون میگوید: «آن موقع در کاخ سفید سردرگم بودم که در خدمت چه کسی هستم. فکر میکردم در خدمت بشریت بودم. اما اکنون با نگاه به گذشته میبینم که در خدمت اثبات هژمونی آمریکایی بودم.»
مرور او بر کتاب هانت، اولین فرصتی بود که موین برای تدوین این تجدیدنظر به دست آورد. موین مدعی است که روایت هانت، به عنوان یک تلاش تاریخنگارانه، بیش از حد قطعیت دارد. چون خانم هانت مصمّم است که حقوقبشر را حدّ اعلای یک سنت خطی بداند که از عصر روشنگری و دورۀ انقلابهای دموکراتیک «مثل آبشار» سرازیر شده است، نقش دیگر سنتهای رادیکال را (از قبیل سوسیالیسم) در جنبشهای انقلابی متأخر (مثل جنبشهای ضداستعماری کشورهای حاشیۀ کارائیب) نادیده میگیرد.
بااینحال، چنانکه انتظار میرود، آنچه محرک این مقاله است بیشتر اختلافی اخلاقی است تا عدم توافقی دانشپژوهانه. در وهلۀ اول، موین مدعی است که هانت آنچه را حتی بسیاری از هواداران حقوق بشر در آن بُرهه پذیرفتهاند، نادیده میگیرد: اینکه این شعار میتواند پوششی برای منافع مخوفتر باشد، مثل زمانی که جورج دابلیو. بوش به «اتاقهای تجاوز و تالارهای شکنجۀ» صدام حسین اشاره کرد تا حمایت افکار عمومی را در حمله به عراق جلب کند. به گفتۀ موین، نکتۀ برجستهتر آن است که آن اِجماع حقوق بشری که در دهۀ ۱۹۷۰ شکل گرفت، حتی وقتی صادقانه بیان شود، یک فهرست حداقلیِ خندهآور است که یکی از دلایل حمایت کشورهای ثروتمند از آن، پیشگیری از تقاضای مردم برای الگوهای پرهزینهتر عدالت جهانی است (و صفت «آخرین» در عنوان کتاب آخرین آرمانشهر هم از همینجا میآید). موین مینویسد: «کتاب هانت برای مخاطبانی است که شکنجه (و دیگر اقدامات مشهود دولت) را دردناکترین توهین به اخلاق میدانند. اما این احساسات بشردوستانه چندان قدر و منزلتی نزد کسانی ندارد که معتقدند تمرکز بر شکلهای مشهود بیرحمی، آن خطاکاریهای ساختاری را که دیدنشان دشوراتر است، پنهان میسازد. حتی با وجود اینکه آن خطاهای ساختاری، از قبیل درد گرسنگی یا فرسودگی کار، نیز گاهی اوقات موجب رنج جسمانی میشوند.»
موضع تقابلجویانۀ موین، موجب تعجب برخی دانشپژوهان شد (مگر کسی هم هست که فکر کند بیش از حد روی حقوق بشر تمرکز شده است؟) و دیگرانی را برانگیخت. با انتشار آخرین آرمانشهر در سال ۲۰۱۰، هوادارن مسلک بشردوستی هم پاتک زدند. جان ایکنبری، استاد سیاست و امور بینالملل در دانشگاه پرینستون، موین را متهم کرد که نمیفهمد پیشدرآمدهای عصر روشنگری مانند «حقوق انسان» به چه طرز ظریفی زمینهساز منشورهای حقوق بشری معاصر شدهاند. (یک سال بعد، موین نظرش دربارۀ ایکنبری را در مجلۀ نیشن مطرح کرد.) برای بلیندا کوپر، مدرس مؤسسۀ مطالعۀ حقوق بشر در دانشگاه کلمبیا، این سؤال مطرح بود که روایت موین از حقوق بشر چرا در دهۀ ۱۹۷۰ خاتمه مییابد، در حالی که قوام واقعی آن در مقام یک ایدهآل بینالمللی تا اواخر دهۀ ۱۹۹۰ طول کشید (که موین این انتقاد را موجه میداند). گری باس، استاد سیاست در دانشگاه پرینستون و مؤلف کتابی دربارۀ خاستگاههای مسلک بشردوستی، موین را به چندین و چند خطا (کنارگذاشتن مثالهای نقض، ترسیم تصویری کاریکاتوری از مخالفان، «تحقیر» جودیت شکلر) متهم کرد که نمیشد گفت کدام یک جُرمی بزرگ است و کدام یک خطایی کوچک. موین دو سال پیش در یک مقالۀ مُروری با عنوان «خطاهای تماشایی»۹، دربارۀ کتاب باس یعنی نبرد آزادی۱۰ نوشت.
موین میگوید سروکله زدن با مرورهای عمدتاً منفی یکجور «فرآیند یادگیری» بوده است، اما معتقد است که کتابش صدایی عمومی به او داد که از آن زمان هم شرم و خجالتی در استفاده از آن صدا نداشته است. هجده سال پس از کمک به تنظیم پیشنویس سرمقالۀ رییسجمهور کلینتون در توجیه مداخلۀ نظامی در بوسنی، موین یک مقالۀ دیگر اما با نام خودش و با یک درس اخلاقی متفاوت برای نیویورکتایمز نوشت. او در مقالۀ «مسیر طولانی به سوی جنگ ترامپ»۱۱ که چهار روز پس از شلیک ۵۹ موشک به سوریه با فرمان ترامپ منتشر شد، موین و نویسندۀ همراهش استفن ورتیم نهتنها تقاضای هر دو حزب برای «اقدام» در سوریه را تقبیح کردند، بلکه «۱۵ سال اهمالکاریِ» مسبوق بر آن را هم نکوهش کردند، ۱۵ سالی که شامل بازههایی هم میشود که بشردوستان لیبرالی مانند سامانتا پاور و هیلاری کلینتون زمام امور را در دست داشتهاند.
موین نگران است که نوشتههای عمومیاش «اهمیت فکری کمتری» از کارهای آکادمیک قبلیاش داشته باشند، اما به جذابیت قرارگرفتن در بطن یک گفتوگوی گستردهتر معترف است. او میگوید: «در زمانهای که کمتر کسی کتابهای دانشگاهی را میخواند، به سختی میتوان تصور کرد که پیشۀ دانشگاهیِ کسی صرفاً نوشتن چیزهایی برای کتابخانهها باشد.»
البته تصور آن چندان هم سخت نیست: بسیاری از دانشپژوهان راضیاند که برای کتابخانهها بنویسند، یا تسلیم این کار شدهاند. اینکه موین در سال ۲۰۰۷ مسیر دیگری را پیش گرفت، احتمالاً به لطف تجربۀ او در دانشکدۀ تاریخ دانشگاه کلمبیاست که تدریس در آن را در ۱۰ سپتامبر ۲۰۰۱ آغاز کرد.
حداقل از زمان ریچارد هافستدر، این دانشکده مشهور به ساختنِ استادانی بوده است که درگیر مباحثات سیاسی میشوند، و موین در یک دورۀ حاصلخیز این دانشکده حضور داشت. مارک مازور، نویسندۀ پرکار مجلات و روزنامهها و مؤلف چندین کتاب دربارۀ تاریخ اروپا، در سال ۲۰۰۴ به این دانشکده پیوست. او به موین نشان داد که چگونه میتوان «با عملیاتیکردن آنچه حرفهایها میدانند، نوری انتقادی به دوران حاضر تاباند.» در همان بازه، تعدادی از دانشجویان تحصیلات تکمیلی موین هم کار دانشگاهیشان را با مقالهنویسی آزاد برای مجلاتی مانند نیشن، بوستونریویو و دیسنت کامل میکردند.
موین میگوید: «در برکلی هرگز نیشن نمیخواندم. مارتین جی یا جودیت باتلر یا دیگر اهالی نظریه هرگز به ما نمیگفتند برای عموم مردم بنویسیم. ولی در کلمبیا، همه از همان شربتی مینوشیدند که من نوش جان میکردم. بدتر آنکه، آنها در آیندۀ خود هیچ شغلی نمیدیدند، لذا نوشتن را یاد گرفتند و میخواستند برای این خروجیهای مختلف بنویسند.»
مجاورت این دانشگاه با صنایع نشر، و با مراکز بحران مالی ۲۰۰۸ و جنبش اشغال والاستریت، موین و دانشجویانش را در این راه ثابتقدمتر کرد، همچنین فقدان مرزبندی درون دانشکدۀ تاریخ هم در آن مؤثر بود چون دانشجویان را تشویق میکرد که پروژههای جاهطلبانهای برای رسالههایشان انتخاب کنند.
اگر موین در ابتدا از آن محیط متأثر بود، بعداً به یک چهرۀ اثرگذار در آن تبدیل شد. تیموتی شنک میگوید که وقتی مقالههای او منتشر میشدند، «هرچه دستم بود زمین میگذاشتم. چه کس دیگری میتوانست از تبیین دیدگاههای جاناتان ایزریل دربارۀ عصر روشنگری، سراغ کاوش در نظرات الین اسکری و بعد ارزیابی عناصر سیاسی قحطی برود؟»
موین کمک کرد تا چند نفر از دانشجویانش به ویراستارِ آثارش در مجلۀ نیشن یعنی جان پالاتِلا وصل شوند. صفحات مرور کتابِ پالاتلا به زمینِ تمرین بسیاری از دانشجویان دانشکده تبدیل شد، یعنی مدتها قبل از سالِ پیش که دیوید مارکوس عهدهدار این بخش مجله شد. در همین حال، موین در فیسبوک مقالات و کتابهای دانشجویانش را ترویج میکرد و همچنین سبکی از گفتوشنود را حمایت کرده و پرورش میداد که دیوار فیسبوک او را، به تعبیر توماس مینی، به «قطب رفتوآمد فکریای تبدیل کرد که نسخهای مجازی از قهوهخانههای وینی است».
همانطور که مازور در نظر موین الگویی بود برای اینکه چگونه دانشپژوهی میتواند در بحثهای عمومی اثرگذار شود، مقالات موین هم برای تعدادی از تاریخنگاران جوانتر دانشگاه کلمبیا مانند شنک مصداق پیوندِ «استواری فکری با جدیت سیاسی» بود. همچنین این مقالات یک درس صریحتر و روشنتر هم داشتند. به تعبیر سیمون تیلور، دانشجوی سابق او، به نظر موین «ایرادی ندارد که آن ادبیات پژوهشی یا کتاب در حال مرور را تکهپاره کنید به شرط آنکه واقعاً به نظرتان خطا باشد و دلیل مناسبی برای این فکرتان داشته باشید.»
در واقع مقالات موین نسخهای مطمئن و کاربردی برای شکار در عرصۀ دانشپژوهیاند. ابتدا یک روشنفکر لیبرال-چپ و برجسته را پیدا کنید: کسی مثل الین اسکری، جاناتان ایزریل، مایکل والزر، توماس پیکتی). سپس اندیشۀ آن روشنفکر را به یک شاخه از ارتدکسیِ چپ-لیبرال ارتباط بدهید: مسلک بشردوستی لیبرال، سکولاریسم عصر روشنگری، «چپ نجیب»۱۲، مارکسیسم نسل هزاره. سپس استدلال آن روشنفکر را طوری جمعبندی کنید که نقاط کور و محدودیتهای آن ارتدکسی را نشان دهد: وسواس فکری دربارۀ برنامهریزی اضطراری، اعتقاد کورکورانه به اسطورهشناسی عقلایی، تبعیت از نظریههای چپگرای منسوخ، و هرچه در منابع آمده است. در نهایت نتیجه بگیرید که معالاسف اگر واقعاً بخواهیم از پس چالشهای فعلیمان برآییم، باید این مکتب فکری را ناقص بدانیم. (مقاله را بفرستید، سپس همین فرآیند را تکرار کنید.)
این شیوۀ خالیکردنِ باد بقیه، کمتر به دنبال بسط یک استدلال است، و بیشتر میخواهد بادکنکهای دیگر متفکران را بترکاند. همین رویکرد به موین و شاگردانش امکان داده است که در میدان نبرد چپ-لیبرال که به شدت قشربندی شده است، چست و چالاک بمانند. آنها گویا جایی بین مجلۀ سوسیالیست ژاکوبن و مجلۀ لیبرال و باکلاس نیویورک ریویو آو بوکز قرار میگیرند (که معمولاً برای هیچکدام هم چیزی نمینویسند)، اما جالب آن است که نمیتوان مختصات ایدئولوژیک آنها را به طور دقیق تعیین کرد.
البته وقتی کسی وقف این جنس از عدم تعهد شود، محدودیتهایی هم پیدا میکند. مهمترین محدودیت هم آن است که هیچ دستورکار اثباتیِ روشنی ندارد. جولین بورگ، استادیار تاریخ در بوستونکالج و همکلاسی سابق موین در برکلی، میگوید: «سَم در تحریک کردن، در اشاره به یک نقطۀ کور به شیوهای که گفتوگو و بحث را پیش ببرد، بسیار ماهر است.» اما «وقتی بحث از اینکه او علیه چیست به این میرسد که مدافع چیست، ناچار مردد میشویم.» ویکتوریا دگرتزیا، تاریخنگار دانشگاه کلمبیا که موین میگوید او را به آن دانشکده آورده است، از حملۀ موین به «باد نفخ لیبرال برای حقوقبشر» تمجید میکند، که در دهۀ ۱۹۹۰ «یک ایدۀ جدید بود که میتوانستیم پشتش بایستیم و برایش بجنگیم.» اما اضافه میکند که «اکنون یک رژیم ارتجاعی داریم که نقد تندتری بر لیبرالیسم دارد. پرسش بزرگی که پیش روی همۀ ماست این است: از اینجا به بعد کدام سمت برویم؟»
تابستان که برای بار دوم در یک غذاخوری در منهتن ملاقات کردیم، موین ریش گذاشته بود اما ریش او را پیرتر نکرده بود. البته یک ذره ابهت خاخامی به او داده بود، که مقتضی هم بود چون موین برای یک همایش دربارۀ پانصدمین سالگرد جنبش اصلاحات مذهبی به شهر آمده بود. دین یکی دیگر از موضوعاتی است که موین دربارهاش بسیار میداند: آخرین کتابش که در سال ۲۰۱۵ منتشر شد، دربارۀ ریشههای مسیحی گفتمان حقوق بشر است. اما محور گفتوگوی ما، دورنمای اصلاحات سیاسی بود: از اینجا باید به کدام سمت برویم؟
موین گفت «من در اصل سوسیالدموکرات هستم» و افزود که در انتخابات برای برنی سندرز تبلیغ کرده است. چون احساس کرد که جوابش کاملاً رضایتبخش نیست، وعده داد که کتاب جدیدش یعنی ناکافی روایتی اثباتیتر از نوع سیاستورزی مطلوب او ارائه دهد. ولی وقتی بیشتر از بحث کتابِ خودش، پیرامون «نیودیل»۱۳ حرف زد، چندان هم اثباتی به نظر نمیآمد. موین با اشاره به مقالهای انتقادی که دربارۀ مورّخ سرشناس بریتانیایی تونی جات نوشته بود، سلسلهای از آه و نالهها را دربارۀ «نوستالژی نسنجیدهای» ردیف کرد که برخی دربارۀ دولت رفاه پس از جنگ دارند، که «عمیقاً مخدوش، و در کشور ما، حاوی جنبههای نژادپرستانه» بود. او با حسادت اضافه کرد که در نیودیل، «تعداد مردمی که در یک پروژۀ سیاستورزی رهاییبخش دخیل شدند، بیش از همیشه بود. پس این یک نقطۀ شروع است.»
موین معترف است که میل به منفینگری دارد. «اگر در عصر نیودیل زندگی میکردم، شاید همان کاری را میکردم که آرتور شلزینگر کرد، یعنی رمانتیزهکردن و تجلیل از آن، چون نمیدانستیم سرانجامش چیست.» ولی او امروز هیچ پروژۀ سیاسی مشابهی نمیبیند که مُهر تأیید بر آن بزند. موین دربارۀ تجربهاش از کار در کاخ سفید میگوید: «احساس میکنم به نوعی گول خوردم، و میخواهم اسطورهشکنی بکنم تا مردم امیدشان را به اهداف درست ببندند. فقط وقتی عشق بورزید که چیزی در میان باشد که قابلیت عشقورزی را داشته باشد.»
این حکم الهامبخشی است، که جاذبۀ موین برای آنهایی را نشان میدهد که معتقدند گزینههای سیاسی «واقعبینانه»، برای حلوفصل پیامدهای چندین دهه اخلاقگرایی و سوءمدیریت لیبرال، «ناکافی» هستند: یعنی به قدر کافی بلندپروازانه، یا اندیشمندانه، یا انسانی نیستند. و نیز به همین خاطر، در موج پرآشوبی که پشت سر انتخاب ترامپ به ریاستجمهوری رقم خورد، یک ردیّۀ قدرتمند برای استدلال موین مطرح میشود. یاشا مونک میگوید: «تا زمانی که نظم لیبرال بینالمللی قدرتمند بود، اشاره به نقصها و دوروییهای متعددش معقول بود. اما اکنون که دونالد ترامپ به اساسیترین عناصرش حمله میکند، این خطر جدی وجود دارد که به زودی چین، روسیه و ایران قوانین بینالمللی را تعیین کنند. هر چپگرایی که از این خطر غفلت کند، مرتکب خطایی عظیم در ویرانسازی خودش شده است.»
در طول تابستان، آنهایی که خواستار پُرکردن سنگرهای لیبرال بودند، از حمایت کسی بهرهمند شدند که انتظارش نمیرفت. مارتین جی، استاد راهنمای سابق موین که با تاریخنگاریاش از مکتب فرانکفورت مشهور شده است. او در مجلۀ نیشن استدلال کرد که گرچه همدل آنهایی است که رؤیای یک نسخۀ بدیل برای لیبرالیسم را در سر دارند، «در حال حاضر … محتاطانهتر آن است که از آنچه مورد تهدید قرار گرفته، دفاع شود.»
پاسخ موین در سرمقالهای آمد که همراه با دیوید پریستلند (تاریخنگار دانشگاه آکسفورد) در نیویورکتایمز نوشت، آن هم با این عنوان تحریکآمیز: «نه ترامپ، که هیستری تهدیدی علیه دموکراسی ماست.»۱۴ موین و پریستلند ضمن مقایسۀ «آنتیترامپیسمِ» لیبرال با سیاستورزی ضدکمونیستی در دهۀ ۱۹۵۰، مدعی شدند که «استبدادهراسی» صرفاً موجب تقویت «وضعیت سابق بازارهای آزاد و محافظهکاری اجتماعی» میشود، طوری که نیاز ضروری و فوری «به جهتگیری جدید» را میپوشاند. این ستون، که در همان آخرهفتهای منتشر شد که تظاهرات برتریطلبان سفیدپوست در شارلوتزویل برگزار شد، افراد زیادی را (حتی از گروههایی که معمولاً حامی ایدههای موین هستند) برانگیخت تا برایش ردیّه بنویسند.
ولی آن سرمقاله برای دنبالکنندگان موین در رسانههای اجتماعی، غافلگیرکننده نبود. موین در مقدمۀ فیسبوکیاش برای مقالۀ مارتین جی نوشته بود: «یکی از بزرگترین مورخان اندیشۀ مارکسیستی به خودش اجازه میدهد که با تسلیمشدن در برابر وحشتآفرینی دونالد ترامپ، کودکِ لیبرالِ درونش را که قوز کرده و حالت تدافعی به خود گرفته است، در آغوش بکشد.» زیر آن، در بخش نظرات، دستهای از روشنفکرهای چپ-لیبرال مُهر تأیید بر آن قضاوت زدند.
کسانی که زیر آن پست نظر داده بودند احتمالاً نمیتوانند توافق کنند که از اینجا به بعد به کدام سمت بروند. ولی مثل موین و دانشجویانش، آنها نیز گویا بر این عقیده متفقاند که وقت خالی کردن باد آن پیکربندیهای ایدئولوژیکی رسیده است که ما را در اینجا گرفتار کردهاند.
پینوشتها:
• این مطلب را یان باسکین نوشته و در تاریخ ۲۷ اکتبر ۲۰۱۷ با عنوان «The Disillusionment of Samuel Moyn» در وبسایت کرونیکل آو هایر اجوکیشن منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۱ فروردین ۱۳۹۷ آن را با عنوان «حرفه، خالیکردن باد کلۀ روشنفکران» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر شده است.
•• یان باسکین (Jan Baskin) روزنامهنگار آمریکایی و یکی از مؤسسان مجلۀ پوینت است. نوشتههای او در نیشن، لسآنجلس ریویو آو بوکز و دیگر نشریات منتشر شده است.
[۱] The Kindly Ones: این رمان در سال ۲۰۰۶ به زبان فرانسوی و در سال ۲۰۰۹ به زبان انگلیسی منتشر شد [مترجم].
[۲] The Once and Future Liberal
[۳] Not Enough: Human Rights in an Unequal World
[۴] Origins of the Other
[۵] A Holocaust Controversy
[۶] Inventing Human Rights
[۷] The Last Utopia
[۸] A Just and Necessary War
[۹] Spectacular Wrongs
[۱۰] Freedom’s Battle
[۱۱] The Long Road to Trump’s War
[۱۲] Decent Left
[۱۳] New Deal: برنامۀ اقتصادی و اجتماعی فرانکلین روزولت رییسجمهور ایالات متحده بعد از رکود بزرگ این کشور در دهۀ ۱۹۳۰[مترجم].
[۱۴] Trump Isn’t a Threat to Our Democracy. Hysteria Is.
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟