بررسی کتاب «مواخذۀ گرسنگی: غذا، عدالت و پول در قرن بیستویکم» نوشتۀ دیوید ریف
مطابق اجماعِ متخصصان توسعه، سالهای ابتدایی قرن بیست و یکم را میتوان پایان فقر شدید دانست. اما دیوید ریف در کتاب مواخذۀ گرسنگی، نشان میدهد که آنچه این اجماع میگوید، صرفاً رویکردی ایدئولوژیک به مسائل است که علل فقر را سادهسازی میکند. جان گری، فیلسوف سیاسیِ انگلیسی، این کتاب را بررسی میکند.
فیلسوف سیاسی و از نویسندگان نیو استیتسمن
15 دقیقه
نیو استیتسمن — در سال ۲۰۰۰، اگر از متخصصانِ تأثیرگذار در حوزۀ توسعه میخواستید که عوامل مخاطرهآمیزِ پیش روی مبارزه با فقر جهانی را نام ببرند، احتمال اندکی وجود داشت که در میان موارد ذکر شده، افزایشِ شدیدِ قیمتِ کالاهای کشاورزی و مواد غذاییِ ساختهشده از این محصولات (که حیات مردمان فقیر به آنها وابسته است) باشد. چنانکه دیوید ریِف میکوشد نشان دهد، از سال ۲۰۰۶، قیمتِ برنج، گندم و سویا در بازار جهانی بهشدت افزایش یافته است. قیمت نان در کشورِ مصر، ظرف چند ماه دو برابر شد و بر اساس برخی ارزیابیها، بهای مواد غذایی در کشورهای فقیر جهان، در حدود ۴۰ درصد افزایش یافته است. در نتیجه، ۳۰ کشور فقیر جهان، از اتیوپی تا ازبکستان، در معرض آشوبِ نان قرار گرفتند. قیمت مواد غذایی در سال ۲۰۰۸ به اوج خود رسید، اما از آن زمان باز هم افزایش یافته است. در خلال سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۱ میلادی افزایش قیمتها سرعت بیشتری یافته، به نحوی که بهای نان یکی از عوامل آغاز بهار عربی بوده است.
با چنین شرایطی، چرا متخصصانِ [توسعه] آمادگی لازم برای تحلیل و کنترل دشواریها را نداشتند؟ یکی از علل اصلی این ناتوانی این است که آنها معتقدند فرمولِ نهایی برای رهایی جهان از فقر را یافتهاند و مسئله صرفاً به ارادۀ موجود برای کاربرد این راهکارها باز میگردد. این رویکرد در اغلب سازمانهای غیردولتی و چندملیتی حاکم است و بهعنوان روش اصلی مقابله با گرسنگی توصیه میشود، چنانکه ریِف مینویسد: «مطابق اِجماعی فراگیر در کشورهای توسعه یافته، سالهای ابتدایی قرن بیست و یکم را میتوان پایان فقر شدید و گرسنگی دانست». اما کتاب مواخذۀ گرسنگی۱ این اجماع را به چالش کشیده و نشان میدهد که آنچه از سوی متخصصان پیشنهاد میشود، صرفاً [رویکردی] ایدئولوژیک به مسائل است که علل فقر شدید را سادهسازی کرده و دشواریهایِ پیش رویِ ریشهکنی آن را دستِ کم میگیرد.
برای درک اشکالات موجود در تحلیل مسئلۀ فقر، ضروری است که دیدگاه ریِف را بفهمیم؛ دیدگاهی که میگوید اجماع متخصصانِ توسعه ایدئولوژیک است. جنبش فراگیر علیه فقرِ جهانی تصور میکند که جایی فراسوی جناحبندیهای سیاسی قرار گرفته و [قادر است از چنین جایگاهی] تغییرات اساسی در نظم حاکم بر جهان را توصیه کند. برخی از این افراد در پی جداسازی غذا از بازارِ جهانی هستند و دیگران نیز هواداری نوعی «سرمایهداری بشردوستانه۲» را بر عهده گرفتهاند که ایدههای عطوفتآمیزِ ناکجاآبادی را در چارچوب سیستم اقتصادی موجود پیشنهاد میکند. اما آنچه تمامی انواع گوناگونِ تحلیلِ مسئله فقر را در چارچوب اجماعی فراگیر گرد هم میآورد هواداری از برنامههای رادیکال سیاسی و در عین حال، امتناع از تفکر مبتنی بر سیاست دربارۀ محدودیتهای پیش رو است.
اما بدون توجه به واقعیتهای مرتبط با نظام قدرت، سوءتغذیه و قحطی قابل فهم نیست و بیتوجه به این عوامل نمیتوان مانع آن شد. بهطور مثال نقش جنگ را در نظر بگیرید. چنانکه رِیف نوشته است، «در حالی که قحطی در زمان صلح نیز به چشم میخورد، جنگهای بزرگ اغلب در شرایط قحطی روی دادهاند». در جنگ جهانی دوم، چیزی میان پنجاه میلیون تا هفتاد و دو میلیون نفر از دنیا رفتهاند. از این میان، حدود بیست میلیون مرگ در اثر گرسنگی بوده و نیمی از آنها در اتحاد جماهیر شوروی روی داده است. در سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۲ میلادی، سیصد هزار نفر از جمعیت هفت و نیم میلیون نفری یونان در نتیجۀ غارت کشور توسط آلمان و همچنین محاصره دریایی بریتانیا [از گرسنگی] تلف شدند. آخرین قحطی بزرگ اروپا در جنگ جهانی دوم نیز، در خلال سالهای ۱۹۴۴ و ۱۹۴۵ در بخشهایی از هلندِ تحتِ اشغالِ آلمان روی داده است.
برویم به سالهای قبلتر؛ قحطی بزرگ ایرلند در سالهای ۱۸۴۵ تا ۱۸۵۰ و قحطی بزرگ در بنگال میان سالهای ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۴ هر دو نتیجۀ حکمرانیِ [نامناسب و ظالمانه] بوده است. قحطیِ بزرگ در اتحاد جماهیر شوروی، تحت حاکمیتِ لنین و در زمان جنگ داخلی سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۲ روی داد، در حالی که قحطی در اوکراینِ سالهای ۱۹۳۲ و ۱۹۳۳، نتیجۀ مستقیم سیاستهای سوسیالیستیِ استالین بود. قحطی بزرگ در چین، میان سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۲ نیز که بر اساس توصیف ریِف «احتمالاً مرگبارترین واقعه در تاریخ بشر بوده است» در اثر برنامۀ مائو برای پیشرفت صنعتی به وجود آمد. ریِف با خلاصه کردن این موارد مینویسد: «میتوان بهدرستی نیمه دوم قرن ۱۹ را عصر قحطیهای امپریالیستی نامید، در حالی که بیشتر قرن ۲۰ عصر قحطیهای سوسیالیستی محسوب میشود».
تمام این مواردِ قحطی و گرسنگیِ فراگیرْ نتیجۀ کاربرد قدرت بودهاند و هیچ یک، برخلاف توصیف توماس مالتوس، در اثر شکاف میان تولید غذا و افزایش جمعیت روی ندادهاند. این روزها با اشاره به رشد عظیم در تولید محصولات کشاورزی و بهرهوری در طول دهههای گذشته، نگرانیهای این ملای اقتصاد را بیمورد میدانند؛ اما شاید سخن او همچنان در نسبت با آیندۀ جهان معنادار باشد. به نوشتۀ ریِف «واقعیت صریح و دردناک آن است که برای پیشگیری از بروز قحطی در جهانی با جمعیت هفت میلیارد نفری، که تا سال ۲۰۵۰ دو میلیارد نفر به آن افزوده شده و در طول ۲۰ سال بعدتر نیز یک میلیارد دیگر افزایش خواهد یافت، تولید محصولات کشاورزی باید بیوقفه افزایش یابد».
البته شاید بتوان به این افزایش ضروری امیدوار بود. محصولات کشاورزیِ حاصل از دستکاری ژنتیکی، بهمانند انقلاب سبز قرن ۲۰، تولید محصولات را بهشدت افزایش دادهاند، در شرایطی که تأثیرات مخرب ناشی از تغییرات آب و هوایی نیز (که در بسیاری از کشورها خطری جدی برای تولید غذا محسوب میشود) ممکن است بهنوعی خنثی شود. با این حال، نمیتوان از چنین پیشرفتهایی نتیجه گرفت که ریشهکنی فقر در زمانی نزدیک ممکن است. کسانی که برای غلبه بر گرسنگی چشم امید به تکنولوژی دارند، فرض را بر این نهادهاند که بحران جهانی غذا در واقع به مشکلات عرضه مرتبط است؛ در حالی که بر خلاف تحلیل آنها، مسئله اصلی در [فرآیند] توزیع نهفته است. در حقیقت، عامل اصلیِ بازدارنده گرسنگی و قحطی مزمن تکنولوژی نیست، بلکه افزایش دسترسی به غذا است که تنها توسط مدیریت مؤثر و معقول قابل تحقق است.
پیام اصلیِ آمارتیا سن، برنده نوبل اقتصاد، همین بود. آثار او تأثیر قابل توجهی روی تفکر در باب توسعه نهاده است. سن آشکارا اعلام کرد که «قحطی و گرسنگی با تلاش جدی قابل پیشگیری است و در این میان، حاکمیت دموکراتیک، انتخابات و انتقادات احزاب رقیب و البته روزنامههای مستقل ضروری و غیرقابل اجتناب است». او این مسئله را بهطور مشخص در ارجاع به هندوستان توضیح داده است. کشوری که پس از پایان حاکمیت انگلستان، تجربۀ قحطی نداشته است. البته امروز اگر دموکراسی یگانه مسئلۀ ضروری باشد، آنگاه ممانعت از بروز قحطی آسان نخواهد بود. اعلامیه سن در سال ۱۹۹۹ منتشر شد؛ زمانی که بهعنوان دوران پیروزی دموکراسی شناخته میشود. اما این تصویر تغییر کرده است. بهراستی، آیا صَرف نظر از برخی لیبرالهای مداخلهگرا و متوهم، امروزه فردی وجود دارد که به تحقق دموکراسی در سوریه یا لیبی در کوتاه یا میانمدت باور داشته باشد؟ بهصورت مشابه، آیا صرفاً دموکراسی است که میتواند مانع قحطی شود؟ موارد نقض برای چنین پیشفرضهایی بسیار است. بهطور مثال، بی آن که هوادار چشم و گوش بستۀ چینِ پس از مائو باشیم، میتوانیم تصدیق کنیم که بزرگترین کاهش در نرخ گرسنگی و قحطی در طول تاریخ در چین رخ داده است. در حقیقت، بزرگترین مانع کنترل قحطی در سالهای اخیر، نه فقدان دموکراسی، که ناتوانیِ دولتها بوده است.
سیطرۀ جهانیِ فقر، اگر نگوییم بیشتر، دست کم همان قدر که مربوط به فرایند تولید غذا است، مربوط به سیاست و قدرت است و «سیاستِ فقر» به هیچ عنوان مسئله پیشپاافتادهای نیست. تاریخِ گرسنگی به قدمت جنگ، آشوب داخلی و فروپاشی دولتها است که گاه شدید و زمانی مزمن بودهاند. اما هیچ یک از مدیران رسمیْ حاضر به پذیرش چنین واقعیتی نیست. فرهنگ غالب در آژانسهای توسعه به گونهای است که تفکر واقعگرایانه در آنها، نوعی توهین به انسانیت تلقی میشود. ریِف در این باره مینویسد:
[در چنین شرایطی] مخالفت با این ایده که تمام جوامع و مشکلات انسانی به نحو بنیادین قابل برطرف شدن هستند و میتوان رنج را به پایان رساند، نوعی بدعت و بدکیشی تلقی میشود. در گفتار توسعه [گرا] نیکی در نهایت پیروز شده و بدی نابود خواهد شد. در این جهان، که شاید بیش از آنکه اخلاقی باشد احساسی است، نشانۀ عضویت فرد در گروهِ افراد نیک آن است که جهان را در مسیرِ از نو ساخته شدن بداند و این فرایند را نتیجۀ کمکهای دولتی و توسعهایِ ارائه شده از سوی دولتمردان غربی محسوب کند.
ریِف در سالهای ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۴ بهعنوان خبرنگار، در مجموعهای از خطرناکترین مناطق درگیری در جهان مشغول به کار بوده است (شامل بالکان، رواندا، کنگو، فلسطین اشغالی، افغانستان و عراق). در خلال همین سالها بود که او به وجوهِ بشریِ جنگ توجه کرد و زمان زیادی را در کمپهای آوارگان در کنار آژانسهای سازمان ملل به کاهش آلام مردم گذراند. بر اساس این تجارب، ریِف امروز متقاعد شده است که «دوران جنگهای بشردوستانه سپری شده» و در این مورد کاملاً برحق است. ایده جنگ بشردوستانه با سیاستهای ابهامآمیز و معطوف به تغییر رژیمهای سیاسی همراه شده است و خشنترین منازعات را در مناطقی روی داده که آژانسهای فراملیتی و سازمان ملل ابزارهای قدرتِ اندکی در دست داشتهاند (بهمانند عراق یا سوریه). حال پرسش اصلی اینجا است که آیا اهداف مبهم و پیشنهادی برای توسعه (از قبیل پایان گرسنگی در مدت یک دهه) بهصورت مشابهی زودگذر و بیتأثیر نیستند؟
البته ریِف باور ندارد که پاسخ قطعی را یافته است، اما تحلیل قاطع او اِصلاحی جدی در دیدگاه خوشبینانه و غیرواقعی متخصصان نسبت به گرسنگی را پیش روی قرار میدهد. کتاب مواخذۀ گرسنگی نقدی پر قدرت از ایدئولوژی خاص حاکم بر سازمانهای فراملیتی است و اثری بنیادین در تفکر سیاسی محسوب میشود.
ریِف به اثری «مهم» از کُرماک آ گرادا۳، خوردنِ آدمها نادرست است۴، دربارۀ تاریخ قحطی ارجاع میدهد و با یاری از تحلیل ارائه شده در آن، مسئله را دنبال میکند. این کتاب از ۵ فصل تشکیل شده و از دقت علمی و آکادمیک بالایی برخوردار است و شماری از دهشتناکترین وجوه گرسنگی و قحطی را بررسی میکند. در فصل نخست، تحت عنوان «سیاهترین راز گرسنگی؛ موضوعی ممنوعه» نویسنده از مسئلۀ آدمخواری بحث کرده است. به نوشتۀ آ گرادا «چیزهای وحشتانگیز دوران قحطیْ موارد بسیاری را شامل میشود، از جمله رها کردن کودکان، بردگیِ اختیاری و تن دادن به فحشا یا از میان رفتن وفاداری میان همسایگان و سراسر جامعه. اما شاید ترسناکترین نمودهای قحطی قربانیان آدمخواری باشند». آ گرادا به خوردن گوشت انسان در گونهای از مراسم آیینی و بهصورت محدود اشاره نمیکند، بلکه منظور او آدمخواری در دورانی طولانی و در زمانۀ کمبود شدید مواد غذایی است. بهعلاوه مسئله صرفاً به خوردن گوشت بدن مردگان محدود نمیشود (که آن را آدمخواری برای زنده ماندن مینامد) بلکه از نوعی «قتل آدمخوارانه» نیز سخن میگوید که در آن، افراد را میکُشند تا بخورند. به گفته آ گرادا، در روسیه برای توصیف این اقدام واژههای متعددی وجود دارد. در سیچوآن چین نیز در سال ۱۹۳۶، به نوشتۀ مورخان، گوشتِ انسان بسته به اینکه مربوط به یک جسدِ کهنه یا فردی تازه کشته شده باشد، در قیمتهای متنوعی به فروش میرسید.
گرچه این گونه از آدمخواری بخشِ بسیار کوچکی از مرگ و میر ناشی از قحطی را شامل میشود، همواره موضوع ترس و توجه قرار گرفته و نشانهای از شکنندگی معیارهای بشری در شرایط دشوار تلقی شده است. البته تمام قحطیها به ظهور چنین پدیدهای منتهی نمیشوند. آ گرادا انجام این اقدامات در قحطی سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۲ شوروی را با جو ناامیدی و خشونت مرتبط میداند؛ فضایی که در قحطی ۱۹۶۰ بیافران و خشکسالی ساحل [آفریقا] در سالهای ۱۹۷۲ و ۱۹۷۳ میلادی وجود نداشت [و در نتیجه پدیده فوق نیز ظهور نیافت]. به علاوه قحطی بزرگ بنگال نیز، که بهتفصیل آن را بررسی میکند، به بروز آدمخواری منتهی نشده است.
صرفنظر از کنارگذاشتن تبیینهای فرهنگی (نژادی) که از ایدۀ توحش بهره میگیرند، آ گرادا سعی نکرده است تا برخی قحطیها را مولد آدمخواری و برخی را بیارتباط با آن نشان دهد، بلکه صرفاً روی این نکته تأکید نموده که تبیین سادهای برای این مسئله وجود ندارد.
در فصل ماقبل پایانی کتاب، آ گرادا تحت عنوان «جهش بزرگ به سوی قحطی بزرگ» بزرگترین قحطی تاریخ بشر را مورد بررسی قرار داده است که در دوران «جهش بزرگ به پیش۵» و در کشور چین روی داد. این برنامه «نوعی کمپین بیپروا و مبتنی بر درک نادرست بود که پیشرفت سریع اقتصادی را سرلوحۀ خود داشت». او فاجعه متعاقب این «جهش» را توصیف میکند که به ظهور آدمخواری گسترده در سراسر چین انجامید. کشوری که از سوی حکمرانانش بهعنوان «بهشت نهایی تاریخ» معرفی میشد که «با خودش متحد شده است». بنا بر توصیف آ گرادا، وسعت دور از تصور این فاجعه «در طول دههها پنهان بوده و نادیده گرفته شده است». زمانی که کمبود غذا به سیاست مرتبط باشد و با دلایل سیاسی آن را توجیه کنند، داوریِ سیاسی دربارۀ آن نیز اجتنابناپذیر خواهد بود. در چنین شرایطی، بیطرفی آکادمیکْ ناممکن و به نظر من نامطلوب است. نویسندهْ کتاب را با اعلام این مسئله به پایان میبرد که «نابودی کامل گرسنگی، به هیچ عنوان، آنگونه که آژانسهای بازاریابی و گروههای جمعکننده آرا تصور میکنند، ساده و سرراست نیست. در گذشته این آژانسهایِ توسعهایْ گرایشی قابل فهم و با نیت خیر برای بزرگنماییِ خطرات و ابعاد مختلف قحطی داشتند. اما امروز این گرایش بهنوعی بزرگنماییِ مزایای کمکهای خارجی و آسان نشان دادن کنترل قحطی تغییر یافته است. این انجمنهای غیردولتی از مزیت دوری از فساد برخوردار هستند و تجارب زیادی دارند. با این حال، تلاشهای آنها را منافعِ متفاوت گروههای ذینفوذْ محدود میکند و با موانعی در عرصۀ سیاست و قدرت، جغرافیا، فقر، جهل، بدبینی و تحلیل نادرست مواجه است».
میتوان از این نیز گامی فراتر نهاد. کنار نهادنِ سیاستْ نقطه ضعف اصلی نظریات عمومی و نقطه ضعفِ اجماع متخصصان دربارۀ گرسنگی است. پیشفرض پنهان در این نظریات آن است که همگان با هدفی تحت عنوان غلبه بر گرسنگی توافق دارند. اما دولتها و مردمانِ تحت کنترل آنها بر اساس اولویتهای دیگری زندگی میکنند. این تفاوتها نیز یکسره در تصمیمات سیاسی ریشه دارد. چنین انتخابهایی نمیتوانند با کمک آژانسهای فراملیتی صورت پذیرند و سرمایه و توانایی آنها نیز تأثیری بر موفقیتشان نخواهد داشت.
راهحلهای قالبی برای پایان گرسنگی، از جمله کمک بیشتر، برنامههای توسعه و موارد مشابه، شبیه نظریات پرآب و تاب و زیادهگو دربارۀ حقوق بشر هستند که امروزه مورد پذیرش عمومی قرار دارد؛ ایدئولوژیهایی خواستنی که واقعیات موجود در جوامع انسانی و ماهیت منازعات را پنهان کرده و انکار میکنند. نمیتوان زمان وقوع قحطی بعدی را پیشبینی کرد، اما بدون شک این رخداد محصول جنگ و سیاست خواهد بود. این قحطی بزرگ در هر منطقهای که روی دهد، بهمانند آشوبِ نان در سالهای گذشته، بار دیگر متخصصان توسعه را غافلگیر خواهد کرد.
اطلاعات کتابشناختی:
ریف، دیوید، مواخذۀ گرسنگی: غذا، عدالت و پول در قرن بیستویکم، انتشارات ورسو، ۲۰۱۵
Rieff, David. The Reproach of Hunger: Food, Justice and Money in the 21st Century,Verso Books, 2015
پینوشتها:
[۱] The Reproach of Hunger
[۲] philanthrocapitalism
[۳] Cormac Ó Gráda
[۴] Gráda، Cormac Ó. Eating People is Wrong، and Other Essays on Famine، Its Past، and Its Future. Princeton University Press، 2015.
[۵] Great Leap Forward