ششمین قسمت از مجموعه مباحث فلسفۀ آزمایشگاهی، فلسفۀ کلاسیک و آینده
مدتهاست که فلسفه مسئول تفکر انتزاعی است و این کار را با لمیدن در پشت میز انجام داده است. آیا روشهای آزمایشگاهی موسوم به فلسفه آزمایشگاهی میتواند بسترهای جدیدی برای مسائل قدیمی ارایه دهند؟ در ششمین قسمت از مجموعه مباحث «فلسفۀ آزمایشگاهی، فلسفۀ کلاسیک و آینده»، ارنست سوسا پاسخ میدهد.
3 دقیقه
نیویورکتایمز — فلسفه در خلال تاریخ طولانیاش موضوعات خاصّ خود را با اندیشه و گفتگوی فلسفی دنبال کرده است و پرسشهای آن هم چنان بیش از همه با همین روشها بررسی میشود. بهمعنای واقعی گفتگوهای فلسفی اگرچه دیگر در رواقها انجام نمیشود، اما هم چنان در دورهها و وبلاگها پی گرفته میشود. به همین ترتیب روشهای تجربی نیز غالباً ثمرات مهمی برای فلسفه داشته است.
کنکاش در علوم، پدیدهای فی نفسه نوین نیست و فلاسفه مدتهاست این کار را انجام میدهند. برای مثال به یاد بیاورید که چگونه فیزیک نسبیت، فلسفه زمان و مکان را متأثر نمود یا پدیدهٔ دوپارگی مغز۱ بر موضوع هویت شخصی اثر گذاشت. تازگی این پدیده بیشتر در این است که فیلسوفان تجربی چندان از دانشمندان کمک نمیگیرند بلکه شخصاً وارد عمل شدهاند. آنها این کار را با طراحی و اجرای آزمایشهایی با هدف روشن ساختن مسائل جالب فلسفه انجام میدهند؛ و اگر فلاسفه در بررسی مغز به شیوۀ عصبشناسان یا روانشناسان و یا دانشمندان علوم شناختی ماهر نیستند، میتوان به راحتی جریان فلسفه آزمایشگاهی را گسترش داد تا کارهای بینرشتهای مشترک را دربرگیرد. مشروط بر این که دانشمندان دربارهٔ چنین موضوعاتی، با استفاده از مفاهیم فلسفی دقت کافی به خرج دهند؛ که بدون شک بسیاری توجه لازم را دارند. در واقع بسیاری از فلاسفه آزمایشگاهی قبلاً جریان مذکور را به این شیوۀ بینرشتهای تعریف کردهاند.
اگر چنین بیاندیشیم، فلسفۀ آزمایشگاهی را باید پیشرفتی مثبت دانست. اینک فلسفۀ آزمایشگاهی به سایر فلسفههای مضاف میپیوندد که از مدتها قبل در حوزههای گستردهتری مابین فلسفه و فلان حوزه مشغول بودهاند. خواه آن حوزه ریاضی باشد یا فیزیک یا زیستشناسی یا …
اینکه پیشرفت مذکور در رشتهٔ فلسفه مورد استقبال قرار بگیرد، یک چیز است. اینکه نتایج ملاقات رشتهها تا چه حد مهم و صحیح باشند، به کلی چیز دیگری است. میان این دو خلط صورت گرفته است. حمله به روششناسی سنتی با تکیه بر نتایج تجربی قابل پذیرش نیست. در عین حال این نتایج و نظایر آنها چالشهای جالبی پدید آوردهاند و بحثهای قوی درباره ماهیت و جهت رشته ما مطرح کردهاند. این در واقع یک مناظرۀ فلسفی است که موضوع آن خود فلسفه است.
پینوشت:
[۱] بیماری مغز متفرق یا دوپارگی مخ به مشکلی اطلاق میشود که در آن فرد از قطع ارتباط میان کارکردهای دو نیمۀ مغز رنج میبرد. (م)
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها
چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجاتبخش دوران افسونزدایی میداند
او چیزی از خواهرم نمیدانست، خوبیاش همین بود