همزمان با تولد فرزندمان در ذهن من نیز اندیشههایی تازه به دنیا آمد
یک نویسنده گفته است تولد بچه مثل انفجار یک بمب در زندگی است. روالی که همیشه در خانه حاکم بوده، ناگهان دود میشود و قواعد تازهای شکل میگیرد. ساعتهای طولانی بیخوابی و نگرانی دربارۀ سلامت، تغذیه و تربیت نوزاد پدر و مادر را به آدمهایی تبدیل میکند که قبل از بچهدار شدن، برای خودشان هم باورنکردنی به نظر میرسیده است. یک فیلسوف بوسنیایی تعریف میکند که چطور تولد دخترش حتی مسائل فلسفی ذهن او را نیز عوض کرد.
الدار ساراجلیچ، نیویورک تایمز — فلسفه همواره برایم از پدربودن جذابتر بوده است. عادت کرده بودم زندگیام را مثل زنجیرهای از مطالعه و سفر و مداقه در خاموشی ببینم. اگرچه میپنداشتم بالاخره روزی فرزندی خواهم داشت، اما چندان به آن فکر نمیکردم. پدربودن، جایی در زندگیِ وقفِ فلسفۀ من نداشت.
بااینحال در سال ۲۰۱۴، سه ماه پس از آن که از رسالۀ دکترایم دفاع کردم، دخترم به دنیا آمد و همهچیز دگرگون شد. در یک تابستان، هم پدر شدم و هم فیلسوف. هردوی اینها در وجودم آمیخت و هویتی برایم آفرید که به تمامی تازه بود. پیش از تولد دخترم، به فلسفۀ سیاسی علاقه داشتم و مسائل مورد علاقهام معطوف بود به عدالت سیاسی و اجتماعی، لیبرالیسم و مشروعیت. سپس، همانطور که فرزندم در رحم مادرش رشد میکرد، علایق جدیدی نیز در ذهن من بالوپر میگرفت. همسرم فرزندی به دنیا آورد و فرزندمان نیز اندیشههایی تازه.
رفتهرفته دریافتم والدبودن، راههایی بیشمار برای اندیشیدن فراهم میآورد. فیلسوفان عموماً پرسشهایی گوناگون دربارۀ والدبودن میپرسند: آیا توجیهی اخلاقی برای بچهدار شدن وجود دارد؟ ابعاد اخلاقی پرورش کودک چیست؟ اکنون که خود را همزمان فیلسوف و والد مییافتم، شروع به پرسیدن پرسشهایی مشابه کردم: چگونه باید فرزندم را تربیت کنم؟ چطور میتوانم پدری خوب باشم؟
بیشتر والدینی که تازه فرزندشان متولد شده است میدانند که نخستین فرزندداری آمیزهای است از رضایت، ترس، یأس و مهمتر از همه، بیخوابی. در همان اندک لحظات بیخوابی در نخستین ماههای پدرشدن بود که تمرکز فلسفی من معطوف به پرسشی خاص شد: دختر من، در بزرگسالی، به چه کسی تبدیل خواهد شد؟ هویتش چه خواهد بود؟ همچنان که به پیچوتاب تنِ کوچکش نگاه میکردم، به آیندههای محتملی فکر میکردم که پیش پای اوست. آیا میتواند تبدیل به همان کسی شود که خودش میخواهد؟
زمینهای خودزندگینامهای در پس این پرسش نهفته است. من در بوسنی و هرزگووین، در خانوادهای سکولار و مسلمان، زاده شدم و ۳۰ سال نخست زندگیام را آنجا بودم. بلوغ من همزمان با جنگهای وحشیانۀ قومی در اوایل دهۀ ۱۹۹۰ بود، بنابراین به سوی هویتی فرهنگی هل داده شدم که میگفتند متعلق به من است. مورد آزار قرارگرفتن، به دلیل مسلمان بودن، باعث شد نوعی مقاومت فردی و فرهنگی در من به وجود بیاید؛ این هویتِ مورد هتاکی قرار گرفته را پذیرفتم و آن را ستایش کردم؛ بدینترتیب بود که رفتهرفته «تبدیل» به یک مسلمان شدم. اگرچه مورد طعن و آزار قرار گرفتن را با آغوش باز پذیرفتم و آن را به خودم متعلق کردم، بااینحال، خیلی زود فهمیدم که به خود بستنِ یک هویت، به عنوان شکلی از مقاومت، اوضاع را بدتر میکند. چنین هویتی درست مثلِ پوشیدن جامهای تنگ و نامرغوب است که باعث میشود در سرتاسر بدنت احساس خارش کنی و به خودت بگویی ای کاش لباس راحتتری پوشیده بودم.
فلسفه ارزشی توصیفناپذیر در فرایند خودآفرینی من داشته است. فلسفه نهتنها به من کمک کرد که بدانم، و بپذیرم که کیستم، بلکه همچنین ابزارهایی در اختیارم نهاد تا آن جامۀ تنگ را از تن به در آورده و چیزی مناسبتر بیابم. یکی از نخستین اندیشمندانی که الهامبخش این فرایند بود، هانا آرنت است. زمانی که برای نخستین بار با دریافت او از آزادی آشنا شدم، بیدرنگ خودم را در اندیشههایش پیدا کردم. آزادی، نزد آرنت، به معنای ظرفیتی است برای آغازی دوباره. این ظرفیت برآمده از ظرفیتِ عمل است؛ یعنی ویژگیای که تمامی انسانها با آن زاده میشوند. ریشۀ آزادی، برای آرنت، در مفهوم «زایشمندی»۱ نهفته است؛ یعنی در این واقعیت که هر تولد تازه، نمایانگر ظهور تازگی در جهان است. فرزندان چیزهایی، از بنیان، تازه هستند؛ تجسم واقعی آزادی و رهنمونی به سوی ساختارمندسازی جهان اجتماعیمان.
نمونۀ تاریخی محبوب آرنت برای زایشمندی، انقلاب امریکا است؛ یعنی عملی رادیکال برای آوردن آزادی به جهان. من متوجه شدم جستجویم برای جهان جدید، نوعی جستوجو برای خویشتن جدید بود. به محض آن که در شهرِ تازگیهای ابدی، یعنی نیویورک مستقر شدم، آغازی دوباره یافتم؛ فرزندی متعلق به خودم.
در آن شبهای بیخوابی، همانطور که دخترم به زندگی خارج از رحم خو میگرفت، من هم بسیار به آرنت فکر میکردم. به یاد دارم که از خودم پرسیدم اگر دخترم یک تازگی بنیادین در این جهان است، چگونه میتوانم به او کمک کنم تازگیاش را حفظ کند و یگانگیاش سرکوب نشود؟ چگونه میتوانم این هستیِ تازه و کوچک را پرورش دهم و بگذارم خودش باشد و نه کسی دیگر؟ چه کار میتوانم انجام دهم تا دخترم همچون فردی اصیل تربیت شود؛ یعنی رونوشتی از من و زمینهام نباشد؛ یا حتی از نسخهای برآمده از انتظارات فرهنگی زمان و مکان تولدش.
شبهای بیخوابی بارورتر از آنی بود که فکرش را بکنید. نخست اینکه، متوجه شدم حق با آرنت است: فرزندان ما از بیخ و بن موجودیتهایی تازه هستند و همینگونه نیز میباید با آنان رفتار کرد. اگرچه درک چنین چیزی دشوار است؛ بهویژه برای والدینی که تازه فرزنددار شدهاند و از یافتن مشابهات میان خودشان و نوزادشان لذت میبرند (ببین عزیزم! دماغش به من رفته!) اما هم از نظر اخلاقی و هم از نظر عملی لازم است چنین کاری را نکنیم. دختر من، صرفنظر از ژنهایی که از مادرش و من به ارث برده، انسانی است منحصر به فرد، و هیچ محتمل نیست که حتی من بتوانم آیندۀ او را پیشبینی کنم؛ تعیین کردنِ این آینده که دیگر جای خود دارد. آیا هویت او مطابق با انتظارات من است؟ من اصلاً حق ندارم چنین انتظاری داشته باشم.
[…]
برای آنکه فرزندان، نه همچون محصول انتظارات والدین، بلکه بهعنوان انسانهایی اصیل پرورش یابند، باید بیاموزند که هویتشان بر شالودۀ خِرد بنا میشود، یا به کلام دیگر؛ بر حقانیت عقلانی. خود مفهوم هویت از چنین برداشتی از خِرد استخراج شده است.
اگر هویت فردی عقاید خاصی باشد که فرد دربارۀ خویش دارد، بنابراین همواره محصول روابطِ میانِ خودآگاه فرد و مجموعهای از واقعیات است. براین اساس، بسته به اینکه ماهیت واقعیات گوناگون چه باشد، دلایل هویتیابی نیز میتوانند متفاوت باشند. […] دلایل دیگر مبتنی بر واقعیتهای تاریخی، محیطی و تجربی هستند.
اگر فرزندی، در مدرسه یا به یاری روابط اجتماعی، شیوهای دیگر برای زندگی بیابد، بپذیردش و مصمم شود آنگونه زندگی کند، والدین باید به این موضوع احترام بگذارند که فرزندشان میتواند دلیلی درست برای انحراف از مسیر فرهنگ خانوادگیشان داشته باشد. ممانعت فرزندان از اقدام براساس دلایلی که مییابند، بدون آن که صحت دلایلشان را بسنجیم، خیانتی است به ارزش و معنای رابطۀ والد و فرزندی.
دیگر اینکه، متوجه شدم والدبودن تمرینی است بیمانند در خودشناسی؛ یعنی فرصتی برای کشف خودتان فراهم میکند. پدرشدن به من کمک کرد چشمانداز فلسفیام را بفهمم. اندیشیدن دربارۀ عقلانیتی که میتواند خویشتنِ آیندۀ دخترم را شکل دهد، کمک کرد تا عقلانیت نهفته در پسِ هویت فلسفی و فردی خود را دریابم؛ اگر بخواهم روشنتر سخن بگوییم، من که مهاجری در ایالات متحده هستم، دو تابعیت و دو فرهنگ در خود دارم.
همین موضوع به شکلی تأثیرگذار دلیل علاقۀ من به موضوعات فلسفی خاصی است. درست است که من در ایالات متحده زندگی میکنم، اما هستیام در مرز دو کشور است. من هیچگاه نمیتوانم بدون این هر دو ( بوسنیایی و امریکایی) باشم. دوگانگی، پیشفرض هستیشناختی من است. بنابراین پیوسته از سازوکارهای فرهنگ آگاهم و چون همیشه کنارههای فرهنگ را میبینم، مدام پیرامون هستهاش پرسشگری میکنم.
حتی عقیدۀ من دربارۀ حق فرزند به داشتن هویتی اصیل نیز دربرگیرندۀ دوگانگیِ آن سنتهای فلسفیای است که زیربنای این عقیده را شکل داده است. برای نمونه، اصالت، از نظر سنتی، دعوت به هماندیشی از سوی رمانتیکهایی مانند روسو بوده است که معتقد بودند پیشرفتِ روشناندیشی سبب زدودن فردیت افراد میگردد. همۀ ما اصیل به دنیا میآییم، اما همچون یک رونوشت از دنیا میرویم. تمدن چیزی است که فاصلۀ میان تولد و مرگ ما را شکل میدهد؛ تمدن ما را به گونهای شکل میدهد که اغلب در تضاد با بخشهایی از خویشتن ماست که طبیعت در وجودمان به ودیعه نهاده است. بینشهای روسو، مونتسکیو، مارشال برمن و دیگر اندیشمندانی که سودای برهانآوری برای نوعی هستی اصیل را داشتهاند، همیشه به شکلی خاص مرا مفتون کرده است.
بااینحال، اصرار بر اینکه فرد با دستیابی به خرد و ارزیابی آن به اصالت میرسد، بازتابی است از روشها و اندیشههایی که در سنت متفکران روشناندیشی میتوان سراغ گرفت. من، برخلاف رمانتیکها، معتقدم بهکارگیری و ترویج خرد کمک میکند خویشتن حقیقیمان را بیابیم. خودبیگانگی محصول ذهنی غیرمنطقی است. من نیز مانند جان لاک عقیده دارم هویت حاصل آگاهی و خرد است، و تا زمانی که معقول نباشیم، نمیتوانیم اصیل باشیم.
حالا دیگر شبهای بیخوابی به همراه یک نوزاد را پشت سر گذاشتهام. اکنون دخترم ۴ ساله است؛ با هویتی متعلق به خودش و ارادهای آهنین برای انجام هرآنچه دلخواهش است. بااینحال، برخی شبها؛ نیمهشبها، نگرانی از آیندهای غیرمنتظر گریبانم را میگیرد، آرامشم را میتاراند و وادارم میکند همه چیز را زیر سؤال ببرم. در این لحظهها هیچ لالاییای نمیتواند آرامم کند، تنها کاری که از دستم بر میآید این است که به مغاک چشم بدوزم، بیآنکه امیدوار باشم مغاک به من چشم ندوزد.۲
اما وقتی میبینم اینچنین درآرامش به خواب رفته است، میفهمم که نباید از مغاک ترسید؛ چراکه مغاک نوعی گرداب بیمعنایی نیست که ما را به جنون رهنمون شود. مغاک دروازهای است به سمت خویشتنِ ما؛ و تنها خود ما هستیم که تصمیم میگیریم با چه چیزی پرش کنیم؛ رؤیا، ترس، بلندپروازی. این یگانه شانس ما است برای آنکه تبدیل به چیزی شویم که واقعاً هستیم؛ فرصتی برای اینکه والدِ خودمان باشیم.
پینوشتها:
• این مطلب را الدار ساراجلیچ نوشته است و در تاریخ ۶ ژوئن ۲۰۱۹ با عنوان «Becoming Parents to Ourselves» در وبسایت نیویورک تایمز منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۹ تیر ۱۳۹۸ با عنوان «وقتی یک استاد فلسفه پدر میشود» و ترجمۀ آرش رضاپور منتشر کرده است.
•• الدار ساراجلیچ (Eldar Sarajlic) استاد فلسفه در دانشگاه سیتی شهر نیویورک است. حوزۀ پژوهشی او فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ سیاسی است و نوشتههای روزنامهنگارانۀ او در نیویورک تایمز و هافینگتونپست به انتشار رسیده است.
••• بخشی از این نوشتار ترجمه نشده است.
[۱] Natality: در فارسی به «آغازمندی» هم ترجمه شده است [مترجم].
[۲] اشارهای است به جمله نیچه در فراسوی نیک و بد: اگر دیری در مغاک چشم بدوزی، مغاک نیز در تو چشم میدوزد [مترجم].
یک متخصص هوش مصنوعی میگوید فرق انسانها با هوش مصنوعی در نحوۀ آموختن آنهاست
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها
چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجاتبخش دوران افسونزدایی میداند
بهشت زیر پای مادران نیست! بهشت درون مادران است.خداوند با هدیه فرزند به مادر یک بهشت کوچک درون مادر پديد می آورد.به شرط آنکه مادرقَدر این بهشت کوچک را بداند,به آن رسیدگی کند.به گلهایش آب دهد و پرورش کند.آن وقت آن بهشت کوچک به یک بهشت گسترده تبدیل می شود که خودش می تواند خالق بهشت های دیگری باشد.
اینکه پدر شدن آدمی را فیلسوف تر می کند یا نه، کاشف مکتب فلسفی متکلم است: اگر از هیوم و اعوان وانصارش بپرسید خواهند گفت این تجربه پدرشدن به فهم شما می افزاید ولی اگر دکارتی اندیشه وتدقیق کنید بدون پدرشدن هم فهم متعلق ممکن است. فی الحال به کانت پناه ببریم که پدرشدن را مقوم فهم پیشینی بر سوژه می داند تا چه زاید سحر!
متاسفم كه اولين نظرم در سايت خوب شما جمله اى مثبت نيست، ولى فكر ميكنم كه بايد بنويسم: نظرم درباره اين متن و اين نويسنده: يك جهان سومى كه سر از آمريكا درآورده و ذوق زده است كه بچه اى را اونجا بوجود آورده! اين لحن و اين طرز حرف زدن راجع به فرزندان اين تيپ آدمها براى من خيلى آشناست!
مزخرف بهترین کلمهای است که میتوان برای توصیف این نوشته به کار برد.این نوشته دارای اشکالات متعدد است، حتی اگر از امور اختلافی چشمپوشی کنیم باز هم دارای اشکالات شگفتآوری است که از کسی که مدعی فیلسوف بودن است بعید است گرچه از بعضی جملات آقای ساراجلیچ میتوان حدس زد که ایشان چندان آشناییای با فلسفه ندارند مثل این جمله "در یک تابستان، هم پدر شدم و هم فیلسوف" نه آدم با گرفتن دکترا فیلسوف میشود و نه با والد شدن. فلسفه ورزی غیر از فلسفهخوانی است و فقط با اولی میتوان فیلسوف شد. با جملات دیگر نظیر متن ذیل معلوم میشود که ایشان نه فیلسوف، بلکه شاعر و داستان نویس است که با مخلوط کردن نقل قولهای فلاسفه با تخیلاتش فلسفه میبافد. " آزادی، نزد آرنت، به معنای ظرفیتی است برای آغازی دوباره. این ظرفیت برآمده از ظرفیتِ عمل است؛ یعنی ویژگیای که تمامی انسانها با آن زاده میشوند. ریشۀ آزادی، برای آرنت، در مفهوم «زایشمندی» نهفته است؛ یعنی در این واقعیت که هر تولد تازه، نمایانگر ظهور تازگی در جهان است. فرزندان چیزهایی، از بنیان، تازه هستند؛ تجسم واقعی آزادی و رهنمونی به سوی ساختارمندسازی جهان اجتماعیمان. نمونۀ تاریخی محبوب آرنت برای زایشمندی، انقلاب امریکا است؛ یعنی عملی رادیکال برای آوردن آزادی به جهان" آزادی چه ربطی به تازگی و زایش دارد؟! تولد فرزند چه ربطی به آزادی دارد؟ همه اینها چه ربطی به استقلال آمریکا دارند؟! آزادی و زایش و تازگی و فرزندان چه ربطی به راهنمای ساختن جهان اجتماعی دارند؟! (در متن اصلی از فعل structure استفاده شده که به گمانم شاید بهتر باشد به ساختن و پیریزی ترجمه شود تا ساختارمندسازی گرچه با وجود آن جمله هنوز بی معنی خواهد بود). اگر دلیل درآوردن جامه مسلمانیاش هم این بوده که خواسته آزاد باشد و طبق برداشت خودش، آزادی یعنی تازگی و به همین علت خواسته عقایدش را تازه کند و از دین قدیمیاش برگشته است که وای به حال چنین فلسفه و چنین فیلسوفی. مثل اینکه نیویورک تایمز در وضعیت بدی قرار دارد که هر کس هر چیزی را بدون ملاحظه و تامل در دفتر خاطراتش نوشت، نشر میکند. صرفا اشاره به عقیده بودن (opinion) یک مطلب نیز نشر آن را چندان موجه نمیکند. ضمن تشکر از ترجمان و مترجم پیشنهاد میکنم شما هم به عقیده بودن چنین مطالبی اشاره کنید.
کاش مادره هم میتونست لحظه ای ازین شب بیداریها بجای تقلاها برای اروم کردن بچه ش، بجای امتحان کردن انواع اغوشها برا اروم کردنش، به جای تلاشهای گاها بی ثمر و اضطراب الودش برای گرفتن سینه ش توسط نوزاد و خوردن شیر، بجای راه رفتنهای مدام و پیش پیش کردنهاش و لالایی های از سر اضطرارش با کمردردهای ناشی از زایمان، بجای عوض کردنهای شبانه پوشکش، بجای لحظات گویا ناتمام برای گرفتن آروغ بچه ش، بجای بدو بیراه گفتنهای مدام توی دلش به خودش و نوزادش و کل بشریت و قربون صدقه رفتنهای زبانی ش...به جای تمام کلافگی های شبهای بی پایان دوران سخت نوزادی فرزندش، فقط از صدای گریه ش بیدار شه و با خیال تخت از حضور یک دیگری، یک دیگری تمامقامت در خدمت فرزندش، غرق شه در افکار فلسفی و با آرامش بی بدیلش جهانی دیگرگون در وجودش بیافرینه...کاش مادر هم این اقبال را داشت... چند شبه یه مادر جوان از ساعت یک شب تا حوالی سه تو محوطه ساختمون، بچه نوازدشو میاره تو تاریکی شب تنهای تنهای با اضطراب و استیصال راه میره و تلاش میکنه گریه شو اروم کنه. جالبه مادره تو این تاریکی شب تنهاست. دلم میخواد فقط برم پایین و فقط چند دقیقه بچه شو ازش بگیرم و شانسمو امتحان کنم تا شاید با کمک تجربه های مادریم بتونم آرومش کنم، شاید بتونم با بغل کردنش کمی فرصت بدم به زن جوون که همونجا روی پله های سیمانی کمی بشینه و استراحت کنه، اما بچه های خودم رو نمیتونم تنها بذارم؛ همسر یا تو خواب سنگینه، یا داره مطالعه میکنه و غرق فلسفه س، مثل پدر این بچه که شاید در حال ساختن دنیایی فکورانه ست بر گرده خسته زن جوانش.
جواب دو تن از دوستان رو میخوام بدم : 1_ خدمت اون عزیزی که نژاد براشون مهم بود وبه هانا رانت حمله کرده بودند عرض کنم که اگر اهل مطالعه نیستید لااقل تورات و قرآن را بخوانید تا متوجه شباهتهای بسیار زیاد این دو دین بشوید. حتی بعضی می گویند اسلام از روی دین یهود رونویسی شده چون مدینه محل زندگی یهودیان بوده( بنی نضیر و بنی قینقاع و...) ما به دو دلیل به دین یهود نباید حمله کنیم اولا که پیامبر آن حضرت موسی فرستاده الهی است و حمله به آن حمله به انتخاب خدا میشود دوما مگر یهودیان( یا پیروان دیگر ادیان) آفریده خدا نیستند؟ اینگونه حمله به پیروان دیگر ادیان بمنزله بی عقل پنداشتن خدا ( نعوذ بالله) و عقل کل دانستن خودمان است که کفر بشمار میرود پ. ن. بنده مسلمان و شیعه هستم 2_ دوست عزیزی گفته بودند که چون مادر زحمت بچه را می کشد فرصتی برای اندیشیدن ندارد و در نتیجه پدر بچه می تواند رشد کند و با افکار فیلسوفانه خود پز بدهد. مادر عزیز! بزرگ کردن بچه خود یکی از انگیزه دهنده ترین جوشش افکار فلسفی هست که راه آن برای مردها تقریبا بسته است. هر زنی یکبار دیگر با بچه اش زاده میشود و رشد میکند. با او حس میکند با او می گرید و با او می خندد. مگر ماری کوری مادر دو فرزند نبود؟
وقتی والد شدن عموما فیلسوف شدن است «... رفتهرفته دریافتم والدبودن، راههایی بیشمار برای اندیشیدن فراهم میآورد ... به یاد دارم که از خودم پرسیدم اگر دخترم یک تازگی بنیادین در این جهان است، چگونه میتوانم به او کمک کنم تازگیاش را حفظ کند و یگانگیاش سرکوب نشود؟ چگونه میتوانم این هستیِ تازه و کوچک را پرورش دهم و بگذارم خودش باشد و نه کسی دیگر؟ چه کار میتوانم انجام دهم تا دخترم همچون فردی اصیل تربیت شود؛ یعنی رونوشتی از من و زمینهام نباشد؛ یا حتی از نسخهای برآمده از انتظارات فرهنگی زمان و مکان تولدش...»
عجب اسلامی! عجب مسلمانی! فیلسوف مسلمان به جای اینکه برای یافتن پاسخ های مشکلات خود به تعالیم ناب قرآن، پیامبر و ائمه اطهار رجوع کند به فیلسوف یهودی و ملحدی مثل هانا آرنت متوسل شده است. پاسخ هر چیزی در کتاب و سنت پیامبر و ائمه آمده است و اینکه یک فیلسوف «مسلمان سکولار» نمی تواند آنها را بیابد یا از عجائب روزگار است یا از کوری عامدانه!
برادر جان، نه تنها او بلکه هیچ کس دیگری هم نتوانسته آنچه شما ئیشنهاد میدهید را بیابد. نگاهی به کشورهای مسلمان و مشکلاتشان بیاندازید، خواهید دید که پاسخ هرچیزی در کتاب و سنت نیامده است. خدا عقل هم آفرید برای انسان و بغیر از مسلمانان بقیه مردم دنیا هم عقل دارند یعنی اینکه همیشه و همه جا چیزهای زیادی برای یادگیری وجود دارد فرقی ندارد طرف مسلمان باشد یا یهودی یا کافر.