فایو بوکز — ممکن است باب سخن را با نکاتی دربارۀ فلسفۀ اطلاعات بگشایید؟ وقتی من دانشجوی فلسفه بودم درسی با عنوان فلسفۀ اطلاعات در کار نبود. به همین خاطر زیاد مطمئن نیستم چگونه چیزی است.
فلسفۀ اطلاعات حوزه پژوهشی جدیدی است. ما هم وقتی دانشجو بودیم چنان درسی نداشتیم. از دوران یونان باستان تا امروز، مطالب فلسفی بسیاری راجع به اموری که اکنون آنها را ذیل عنوان فلسفۀ اطلاعات میشناسیم داریم، ولی خب آن موقع به این نام نبودند، به علاوه جامعۀ ما و علایق فرهنگیمان روی این مفهوم خاص متمرکز نبود. با این حال، برای مثال در اخلاق، وقتی از این بحث میکنید که در چه صورت تصمیمِ درست اتخاذ میشود، میگویید در صورتی که عامل دارای عقلانیت مجرّب و اطلاعات کافی باشد. یا در معرفتشناسی، بنیاد معرفت نیازمند برخی اطلاعات اولیه است که برای توجیه، تضمین و حمایت به آنها نیاز دارید.
دانشجوی تحصیلات تکمیلی که بودم، دنبال راهی برای بحث دربارۀ بعضی مسائل معاصر فناوری اطلاعات از نظرگاه فلسفی میگشتم؛ طریقی که به خوبی از نظریهپردازیهای مرتبطِ دورانهای قبل نیز مطلع باشد. به مقالهای از کارل پاپر برخوردم که عنوانش «معرفتشناسی بدون فاعلِ شناسا۱» بود؛ ناگهان به ذهنم رسید که اگر فاعلِ شناسا را از معرفتشناسی حذف کنیم، اطلاعات است که باقی میماند. آنچه یافتم یکسره بیسابقه نبود، اما نظرگاه تازهای ناظر به مباحث کلاسیک میگشود که امکان میداد از آن طریق با مسائل زمان خود، یعنی فلسفۀ اطلاعات، درگیر شویم.
اینطور به نظر میرسد که میگویید نوعی «چرخش اطلاعاتی۲» – تقریباً شبیه چرخش زبانی در قرن بیستم – در فلسفه رخ داده است؛ و این چرخش به فهم تازهای از گذشتۀ فلسفه منجر میشود و این بار از تکنولوژی دیجیتال الهام گرفته است.
نحوه بیان بسیار خوبی است. همانطور که به معنایی ما همیشه به فلسفهورزی درباب زبان مشغول بودهایم – اینطور نیست که در افلاطون، ارسطو و توماس آکویناس فلسفه زبان نباشد، بلکه عنوان «فلسفه زبان» نبود و بحث اصلی آنها حول محور معنا نبود – فلسفۀ اطلاعات نیز از همان روز اول در جریان بوده است، هرچند با چنین تعابیری وصف نمیشد و تمرکز اصلی بر آن نبود. از مایکل دامت که استاد و مربی دوره پُستدکتریام بود تصویری از تاریخ فلسفه به ارث بردهام، تصویری بسیار خوب که البته شاید بیش از حد سادهسازی شده است: فلسفه باستان بیشتر به سرشت چیزها توجه داشت و بنابراین عمدتاً بر هستیشناسی و متافیزیک متمرکز بود. این وضع در قرون وسطی ادامه یافت. سپس مدرنیته به مثابه عصر محوریت معرفتشناسی، یعنی فلسفۀ معرفت، آمد. پس از آن فلسفه معاصر، از ویتگنشتاین به بعد، فلسفه زبان را در قلب خود داشته است: پرسشهایی دربارۀ معنا، یعنی معناشناسی. به بیان خلاصه، فلسفه دربارۀ واقعیت، فلسفه دربارۀ معرفتِ ما از واقعیت و سپس فلسفه دربارۀ زبانِ معرفتِ ما از واقعیت. میتوان مرحله دیگری هم به این کاریکاتور بیش از حد سادهشده افزود: نقطه عطف اطلاعات. نه اینکه واقعیت چیست، نه اینکه دربارۀ سرشت واقعیت چه میدانیم و آن [معرفت] چیست، نه اینکه صرفاً بر ابزارهایی تمرکز کنیم که از طریق آنها جهان را به واسطه واقعیت فهم میکنیم، بلکه چارچوبهای تکنولوژیک و اطلاعاتی که از درون آنها معرفت خود از واقعیت را فهم میکنیم.
کسانی که چندان اطلاعی از تاریخ فلسفه ندارند گِله و شکایت میکنند که هیچ گاه قادر به حل مسائل نیستم. مایلم آنها را به خوردن اِستِیکی از گوشت ماموتی پشمالو دعوت کنم و ببینم آیا حاضرند بگویند آشپزی پیشرفتی نداشته؟ البته پیشرفت داشته است؛ ولی نه همان نوع پیشرفتی که در علم میبینید. امروزه ما کارها را متفاوت انجام میدهیم که من ترجیح میدهم بگویم کارها را بهتر انجام میدهیم؛ فلسفه نیز اینطور است. نکته این است که فصول سابق حذف نشدهاند. بلکه مدام فصول تازهای به دورههای قبل میافزاییم؛ بنابراین فلسفۀ اطلاعات فصل چهارم این تاریخ فلسفه خاص است؛ فلسفۀ اطلاعات به عنوان امری محوری، از نظرگاه ما و برای زمانۀ ما. حواستان باشد همان کسانی که از فلسفه گِله میکنند، مستعدند که فراموش کنند هزار سال دیگر نمونههای خوب از فلسفه معاصر ما را همچنان خواهند خواند در حالی که نمونههای خوب علم معاصر جایش را به چیزهای دیگری داده است.
البته کاریکاتور شما از تاریخ فلسفه این بخش اساسی را ندارد که دست کم از سقراط به بعد، اینکه چطور باید زندگی کنیم پرسشی محوری بوده است. جالب است که چطور شخص شما هم از کارتان در فلسفۀ اطلاعات به مباحث اخلاقی و سیاسی دربارۀ حریم شخصی در عصر اینترنت رسیدید، آن هم به عنوان مشاورهدهنده به گوگل دربارۀ آنچه اصطلاحاً «حق فراموش شدن» نامیده میشود.
کاملاً حق باشماست. ولی بیم آن دارم که باید گفت فلسفه اخلاق۳، یا گفتمان اخلاقی۴ همواره فرع بر هرچه جریان غالبِ راستکیشانۀ فلسفهورزی محسوب میشده حضور داشته است. در نظر ارسطو [فلسفه اخلاق] فرع بر متافیزیکِ انسانشناسی۵ طرح میشد، یعنی پرسش از سرشت انسان. نظر به اینکه انسان کمالیافته۶ و با کارکرد خوب چگونه است، نظرگاهی در اخلاق فضیلت شکل میگیرد. سپس در قرون وسطی متافیزیک دینی فلسفه اخلاق را تعیین میکند؛ و بعد به مدرنیته میرسیم که نخست باید تفسیری کامل از واقعیت به دست بدهید و بعد به فلسفه اخلاق بپردازید – کانت نمونۀ کلاسیک این فضاست؛ و به همین ترتیب. فکر میکنم امروز نیز پدیدار مشابهی را میبینیم. به فلسفۀ اطلاعات میپردازید و سپس میکوشید از آن درسهایی بیرون بکشید تا گفتمان اخلاقیتان را تغذیه کند. البته من با این ایده مخالفم که اخلاق اهمیت ثانوی دارد. هرگز چنین نیست. بلکه شاید بتوان اینطور گفت که برای ساختن تفکر اخلاقی مناسب زمان خود لازم است کارهایی مقدماتی و زمینهساز انجام دهید. بسته به مرحلهای که در آن قرار دارید، گاه کارهای زمینهساز متافیزیکی است، گاه معرفتشناختی، یا معناشناختی، یا منطقی؛ و مایلم بگویم امروز این کار باید بر حسب مباحث اطلاعات باشد. هر فلسفی باید به سرشت امور غایی نظر کند و به این معنا آخرتبین۷ باشد. لذا فلسفه اخلاق و در واقع گفتمان سیاسی مقصد این سفر فکریاند.
بخشی از ارتباط میان فلسفه و اخلاق اطلاعات پیامدهای عملی بسیار شدیدی در امور هر روزه دارد. در مورد شخص من، این امر باعث شده نقش فعلیام در شورای مشورتی گوگل۸ را داشته باشم. چون تنها فیلسوف آن جمع هستم، از منظر اخلاق مسائل را میبینم و از من انتظار میرود درونداد، بازخورد، پیشنهاد و توصیههایی در بحث اخلاق «حق فراموش شدن» فراهم کنم.
شاید افراد بخواهند بدانند چرا این موضوع این چنین مهم است. به نظر میرسد تا حدی زیادی از سهم خودش سرریز کرده و بیش از آنکه باید جا گرفته است. این امر دلیلی دارد. بهترین تمثیل جرقه در جایی است که دینامیت ذخیره شده باشد. مردم میگویند «مسئله مهمی نیست، فقط یک جرقۀ کوچک است!» توجهشان به جرقه معطوف است و حواسشان به دینامیتها نیست. در اینجا هم وضع همین است و در نتیجۀ مسائل پرشماری سرریز میشوند. مسئله این نیست که باید (نباید) برخی لینکها را از موتور جستوجو حذف کنیم یا نه. پیش از هر چیز مسئله بر سر برخورد دو اصل اخلاقی بنیادی است که تا کنون، به لطف نبود تکنولوژی و همچنین داشتن فرهنگی متفاوت، هیچ گاه شاخ به شاخ نشده بودند. یکی از این اصول حریم شخصی۹ است که حتی در نمایۀ درسنامههای اخلاق عملی سالهای ۱۹۸۰ از آن خبری نبود، اما دیرزمانی است که آن را یکی از اصول بنیادی جامعهای لیبرال دموکرات میدانیم و اصل دیگر آزادی بیان۱۰ است. این جرقۀ کوچک باعث شده این دو غول بزرگ به جنگ با یکدیگر برخیزند.
در صدر آن، وجه سیاسی مسئله است. یکی از این اصول – یعنی حریم شخصی – قاطعانه در اروپا و از سوی اتحادیه اروپا و دادگاه عدالت اروپا۱۱ مورد دفاع است. دیگری، یعنی آزادی بیان، دی. اِن. ایِ فرهنگیِ امریکا و جهان تجارت۱۲ است. پس با جنگی میان امریکا و اتحادیه اروپا هم طرفید. در صدر آن تقابل سیاست و جهان تجارتهای را دارید، چون سیاست و اروپا از یک طرف دفاع میکنند و امریکا و جهان تجارته از طرف دیگر. بگذارید بحث دیگری را هم اضافه کنم: دربارۀ سرشت قانون نیز مشکلاتی داریم، زیرا همه مسائل مورد نظر ما در فضایی رخ میدهد که فیزیکی نیست. از قرن هفدهم به بعد قانون در اراضی ملی موجه بود: کشور من قانون من، کشور تو قانون تو. ممکن است نقطه اشتراکی بیابیم که دو طرف را پوشش دهد. ولی به هر حال مرزها حد و حدود قانون را تعیین میکردند؛ اما به محض ورود به فضای مجازی، یا حوزۀ اطلاعات۱۳، ناگهان همه مرزها برچیده میشوند. حال باید تصمیمات دادگاه عدالت اروپا۱۴در مورد همه دنیا به کار بسته شود؟ آیا سازمانی مانند گوگل باید نسبت به حذف برخی لینکها از همۀ موتورهای جستوجویش، از جمله گوگل تحت اجبار قرار بگیرد؟ این بار هم ممکن است مسئله کوچک به نظر برسد، اما اینطور نیست. آیا دادگاه عدالت اروپا۱۵ باید برای همۀ دنیا قانونگذاری کند؟ فهرست کردن مسائل دیگر کار سادهای است، مثلاً نقش رسانههای جمعی در جهان دیجیتال و غیره. این است که این جرقۀ خاص آتش مشاجرۀ بینالمللی عظیمی را روشن کرده است.
اصل همه این بحثها به فلسفۀ اطلاعات بازمیگردد. فقط وقتی میتوانیم با مسائلی همچون حریم خصوصی و امثال آن – که برآمده از تکنولوژیهای جدیدند – دست به گریبان شویم که بفهمیم اطلاعات چیست و چه معنایی دارد. برای این کار، به عنوان نخستین کتاب جمهوری افلاطون را برگزیدهاید. اثری گرانسنگ در فلسفه است، اما چه ارتباطی با اطلاعات دارد؟
همانطور که اوایل مصاحبه گفتم، قویاً معتقدم بیآنکه بدانیم به فلسفۀ اطلاعات اشتغال داشتهایم. افلاطون فیلسوف اطلاعات عالیمرتبهای است، بیآنکه این تعبیر درکار بوده باشد. برای مثال، وقتی به تصویر کلاسیک افسانۀ غار میرسیم، میتوانیم تمام آن را در بیان امروزی نظریۀ کانال ارتباطات و اطلاعات۱۶ تعبیر کنیم: چه کسی به چه اطلاعاتی دست مییابد. کسانی که در افسانۀ غار مقابل دیوار غل و زنجیر شدهاند، در واقع کسانیاند که پای تلویزیون نشسته یا به شبکهای اجتماعی چسبیدهاند. بی آنکه جفایی در حق متن شود، میتوان چنین خوانشی از آن به دست داد. این امر دو نکته را نشان میدهد. نخست، توضیح میدهد چرا این اثر کلاسیک است. اثر کلاسیک آن است که بتوان آن را خواند و بازخوانی و بازتعبیر کرد. هیچ گاه قدیمی نمیشود، بلکه پیامدهای غنیتری پیدا میکند. همچنین حالا معلوم میشود اینکه میگویم از روز نخست به فلسفۀ اطلاعات پرداختهایم منظورم چیست، چون به واقع تمام بحث غار دقیقاً فصلی در فلسفۀ اطلاعات است. نکتهای که در تلاشم از آن ویژگی به خصوص در معماری جمهوری برداشت کنم این است: بعضی مردم یکسره توجهشان به رسانههای اجتماعی جلب شده است. آنها به آن رسانه اجتماعی خاص غل و زنجیر شدهاند – دیروز تلویزیون بود و امروز تکنولوژی دیجیتال. بعضی از آنها میتوانند واقعاً خود را از زنجیر آزاد کنند و فهمی بهتر از اینکه واقعیت چیست و جهان حقیقتاً چگونه است به دست بیاورند. حال کسانی که خودشان را از آن جریان ممتد، از جلب توجه مدامِ رسانۀ هرروزه، رها کردهاند (چنانکه کردهاند) و میتوانند عقبگرد کنند و به معنای دقیق کلمه از غار خارج شوند، چه مسئولیتی دارند؟ آیا باید آنطور که متنِ [جمهوری] میگوید برگردند و کسانی را که داخل غارند به زور بیرون بیاورند؟ شکل روزآمد این راه، برای مثال، میتواند تصویب قانون و اجرای آن باشد؛ یعنی رسانههای اجتماعی را ممنوع کنیم، موبایل داشتن مردم را قدغن کنیم، یا در رسانههای اجتماعی راههای مخفی تعبیه کنیم چون خواهان کنترل هستیم. شاید هم باید تساهل را تمرین کنیم؟ در این صورت مسئله به تعلیم و تربیت مربوط میشود؛ یعنی باید برگردیم و با آنها صحبت کنیم. آنچه افلاطون با طرح این سؤالات به ما میآموزد، در ذات خود، درسی در فلسفۀ اطلاعات است.
انتخاب دوم نیز اثری کلاسیک است، تأملات از رنه دکارت. دکارت بر آن شد که کتاب را به زبان بومی، یعنی فرانسوی، بنویسد نه لاتین؛ در حالی که لاتین زبان متعارف اهل فکر همعصر او در قرن هفدهم فرانسه بود. لابد برای آنکه بتواند مخاطب گستردهتری بیابد و چیزی مهمی برای گفتن داشته است؟
از افلاطون تا دکارت و تا راسل – تا جایی که من میدانم آخرین فیلسوفی که از این جهت خوب است – فلسفه همواره این رویکرد ارزشمند را داشته که با هر دو جنبۀ انسانی سخن بگوید: جنبۀ روشنفکر، آکادمیک و اهل برجعاج؛ همچنین جنبۀ ابعاد عملی و معمولی دنیا. از دکارت، با واسطه هیوم، حتی تا کانت (که البته آسانفهمترین فیلسوف نیست، اما حداقل تلاش خود را کرده است) و بعد تا برسیم به راسل، این کانال ارتباطات دوتایی را داریم. البته مسئله عمومیسازی۱۷ فلسفه، سطحی کردن آن یا فلسفه برای احمقها۱۸ نیست، بلکه جذابکردن فلسفه برای کسانی است که جذب آن هستند. واژگان متنوعاند و به راههای مختلفی میتوان سخن گفت. این است که دکارت تأملات را به زبانی نوشت که برای افراد تحصیلکردهای که چندان لاتین بلد نبودند هم قابل استفاده باشد.
تأملات صرفاً اثری کلاسیک نیست – به سادگی میتوانید تقریباً هر چیزی را در آن بیابید؛ افزون بر آن به نظرم میرسد از جمله کتابهایی است که میتوانید آن را در تاریخی از فلسفۀ اطلاعات بگنجانید. نزاعِ شکاکیت غالباً سوءفهم شده است. شکاکیت بازی فکری نیست، مسئلۀ کسی نیست که وقت و پولش را در حیرتِ اینکه وجود دارد یا نه هدر میدهد. هر کس که در ردّ شکاکیت بکوشد وقتش را تلف کرده و هیچ فیلسوف موقر و محترمی۱۹ هم با جدیت به این سنخ گمانهزنیها نپرداخته است. شکاکیت در تأملات را باید تکنولوژیک فهمید. شکاکیت مثل محک زدنِ کالا با آزمودن آن در شرایط حادّ و خاص است. هدف این است که وقتی کالا به بازار عرضه شد، محکم و مقاوم باشد. برای مثال خودرو را در شرایط حادّ تست میکنند در حالی که کسی قصد ندارد آن ماشین را در چنان شرایطی براند. دکارت مانند مهندسی است که ایدهها را تست میکند. او میخواهد علمی را که مشغول ساختنش هستیم آزمون مجدد۲۰ کند تا محکم و مقاوم باشد و حتی در مقابل دیوانهوارترین تستها هم تاب بیاورد. احمقانه است که از این کار نتیجه بگیریم کار فلسفه ردّ شکاکها است! اصلاً مسئله این نیست. شکاکیت در دکارت نوعی افزایش فشار است تا نشان دهد چقدر ایدههایش مقاوم و باتحمل هستند. موضوع انعطافپذیری۲۱ است.
پس دکارت ابزارهای دستیابی به معرفت را تا حدّ ویرانی تست میکند. تصویر خوشایندی است!
میتوان از تأملات خوانشهای مختلفی به دست داد. امروزه اگر دکارت را معادل مهندسی در نظر بگیرید که محصول را تست میکند، مستقیمتر با شما حرف میزند. این خوانش خیلی بهتر از آن است که بگوییم در ماتریکس۲۲ زندگی میکنیم.
دربارۀ ایمانوئل کانت چه توضیحی دارید؟ کتاب او با عنوان نقد عقل محض انتخاب سوم شماست، اما برخلاف تأملات، هیچ گاه مخاطب عمومی و گسترده نداشته است.
همه میدانیم که کانت، هرقدر هم که تلاش کرد، نمیتوانست بنویسد. حتی آلمانیها ترجیح میدهند ترجمههای انگلیسی از آثار او را بخوانند، چون ترجمهها روشن میکنند که احتمالاً چه میخواسته بگوید. در نظر خودم، خواندن کانت کمی شبیه فهم بازی کریکت برای ناظری ناآشناست: در ابتدا فهم آن سخت است، اما همین که آن را فهمیدید، بسیار لذتبخش میشود. وقتی بتوانید ریتم آن شیوه تفکر را بفهمید، اصلاً کلۀ آدم دود میکند. بسیار فوقالعاده است. میتوانید قدرتِ آن شیوۀ مفهومسازی مسائل را بفهمید.
آنچه از کانت آموختهام درس مهمی است: هرگاه مشغول بحثی دربارۀ هر مسئله فلسفی بودید، یک شفافسازی بنیادی هست که باید بر هر بحثی مقدم شود، از این قرار که «آیا نظر به شروط امکانِ آن بحث، سؤال برایمان معنا دارد؟» وقتی از محدودۀ آنچه میتوانیم پردازش کنیم (اطلاعاتی که پرسش از آنها معنا دارد، آنگاه میفهمیم) پا فراتر میگذاریم، در حال قدم گذاشتن به وادی متافیزیک محض هستیم.
امروزه برای ما گمانهزنی محض است که راهی برای نادرست بودن نباشد. فلسفههایی از این دست بسیارند – به ویژه فلسفه تکنولوژی و مقداری هم فلسفه عامهپسند – این صرفاً گتفمان محض است. یا تأمل به نحوی است که در بازی سودوکو یا دست و پنجه نرم کردن با مسئلهای در بازی شطرنج با آن مواجهیم. ولی من وقت ندارم در حالی که همین جهان فعلی درحال سوختن است، دربارۀ فلان جهان ممکن متافیزیکی گمانهزنی کنم. کانت پادزهر خوبی برای هر دو نوع گمانهزنی بیحاصل است، هم رویکرد جواز هر نوع بحثی و هم رویکرد منطقی محض که در آن مقدماتی فرضی اتخاذ و اندیشه میکنید که از آنها چه استنتاجاتی به دست میآید. البته جذاب است، ولی دیگر فلسفه نیست. دیگر به زبان زمان سخن نمیگوید و به مسائلی که امروزه مورد توجهاند ربطی ندارد. در حالی که امروزه فلسفه میتواند نقشی اساسی ایفا کند. قضیه از این قرار است که بعضی مسائل را علی الاصول میتوان با ریاضیات، آزمایش و واقعیات حل کرد و بنابراین دیگر در زمرۀ فلسفه نیستند. با این حال، مسائل بسیار بیشتری از تکنولوژیهای جدید و شیوههای جدید زندگی در حال سربرآوردن هستند. فلسفه به مسائلی میپردازد که در میانۀ دنیای واقعیات۲۳ و دنیای امکانهای منطقی قرار دارند.
تلقی سادۀ من از کانت در نقد اول این است که توضیح میدهد چگونه اینکه چه هستیم حدود و قیودی ایجاد میکند بر اینکه چه نوع اطلاعاتی را میتوانیم به دست آوریم؛ بنابراین، لابد، اگر شما کانتی باشید، باید محدودیتی منطقی بر نوع اطلاعاتی که میتوانید به دست آورید وجود داشته باشد.
این نکته بنیادی است. کانت درسی دارد که همواره باید آن را بیاموزیم، اینکه هیچ شکلی از واقعگرایی خام۲۴ – مبنی بر اینکه جهان همانطور است که به نظر میرسد یا همانطور است که علم به من میگوید- را نباید جدی گرفت. کانت میگوید ما درونداد (پیام) های حاصل از از جهان (منبع پیام) را پردازش میکنیم – آنچه میتوانیم داده بنامیم. حدود و قیود اطلاعات با داده معین میشود: اگر از پنجره طبقه سوم بیرون بپرید، گردن خود را خواهید شکست. جهان را بر اساس تخیلات خود نمیسازید. با این حال، جهان همانطوری که به نظر ما میرسد نیست. این بار میتوان از تمثیل آشپزی استفاده کرده. داده مانند مواد اولیۀ غذاست. موارد اولیه را پردازش میکنیم تا به برونداد خاصی برسیم، این همان اطلاعات است. نسبت میان غذا و مواد اولیه از مقوله بازنمایی۲۵ نیست، بلکه از مقوله تعیین حدود توانایی آن است: نظر به مواد اولیه/داده فقط راههای معدودی برای آشپزی/دانستن هست که معقول باشند و آنها را به غذا/اطلاعات درست تبدیل کنند. بگذارید به بیانی دیگر بگویم. گاه صحبت مردم از معرفت به مثابۀ معرفت «از» واقعیت در نظرم بسیار خام جلوه میکند: واقعیت منبع سیگنالهاست، اما معرفت ما از سینگالهاست. تا حدی مثل این است که بگویید موسیقی را روی رادیو میشنوید. موسیقی از طریق رادیو ارسال میشود، اما دربارۀ رادیو نیست و رادیو را «بازنمایی» نمیکند. روایتهایی از واقعگرایی ساختگرا۲۶ در فلسفه علم از این دیدگاه حمایت میکنند.
انتخاب چهارمتان مطمئناً در عرصۀ اطلاعات است چون با آلن تورینگ سروکار داریم که سهم عمدهای در توسعۀ کامیپوتر داشته است. این اثر گزیدهای از مقالات منتخب اوست. آیا مطلبی در آن هست که بخواهید آن را به عنوان نمونه ناب اثری از تورینگ برجسته کنید؟
مطمئناً اثرِ نابِ تورینگ برای فلسفه «آزمون تورینگ» است که در بازی تقلید۲۷ وصف شده. در آزمون تورینگ درسی کانتی نهفته است. با تأسف، اگر جایزۀ لوبنر۲۸ را ببینید، مدالی دارند که روی آن حک شده است: «آیا ماشین میتواند فکر کند؟» متأسفانه آنها به پاسخ تورینگ توجه نکردهاند، چون تورینگ میگوید «بیمعناتر از آن است که شایسته بحث باشد.» او این سؤال را در مقالهاش نپرسید. آنچه گفت این بود که چون این مسئله شروط امکان ارائۀ پاسخ را فراهم نمیکند – چون نمیدانیم «فکر» چیست و حتی نمیدانیم «ماشین» چیست – نمیتوانیم به آن پاسخ دهیم؛ اما میتوانیم آزمونی طراحی کنیم که اگر اگر در آن میان پاسخ ماشین و انسان تفاوتی نبینیم، میتوان گفت ماشین آزمون را از سر گذرانده است. پس تورینگ به ما میگوید باید روشن کنید بحث در چه سطحی از انتزاع صورت میگیرد. متاسفانه «سطح انتزاع» در علوم کامپیوتر معنایی فنی دارد که غالباً در فلسفه سوءفهم میشود چون خبری از سطوح نیست – سطوحِ انتزاع از جنس سلسلهمراتب نیستند. اگر به یک خانه نگاه کنید، میتوانید از منظر مالکانش به آن نگاه کنید یا از نظرگاه مشورتی، اقتصادی، یا یک وکیل – اینها سطوح مختلف انتزاعاند. سطح انتزاع در آزمون تورینگ با بازی پرسش و مقایسۀ دو بازیکن در سطح توانایی فهمِ سؤالات و پاسخ معنادار به آنها فراهم میشود.
به نظر میرسد تورینگ بسیار به پراگماتیسم نزدیک میشود، از این جهت که میگوید، با توجه به آزمون تورینگ، اگر یک شخص و یک کامپیوتر تأثیراتی یکسان ایجاد کنند، همین کافی است که رفتار مشابهی با آنها داشته باشیم.
حق با شماست، نکتهای از چارلز سندرز پیرس در آن است. او نیز یکی از قهرمانان من است، شخصیتی دیگر در تاریخ فلسفۀ اطلاعات. اگر میتوانستم شش انتخاب داشته باشم، او هم در میان انتخابهایم بود. گاهی باید به جای فکر کردن به ذات مواد اولیه، توجه خود را به اثرات آن مواد معطوف کنید.
انتخاب پنجم شما گزینهای غیرقابل انتظار است: کتاب وضعیت پُستمدرن از لیوتار.
میخواستم کتابی معاصرتر انتخاب کنم. دلیل آنکه کتاب لیوتار در فهرست انتخابهای من جا گرفته این است که در اوایل جوانی آن را خواندم و به شدت دربارۀ آن دچار بدفهمی شدم و لقمه دندانگیری به نظرم نیامد. پختهتر که شدم، باز آن را خودم و این بار فهمیدم چه درسهای بنیادینی و چه بصیرتهای فوقالعادهای دارد که من در دوران دانشجویی کارشناسی یکسره به آنها بیتوجه بودم. بگذارید فقط یکی از درسهایی که از لیوتار یاد گرفتهام (و شاید بنیادیترین درسِ او باشد) انتخاب کنم که به ابعاد اجتماعی-سیاسی تکنولوژی مربوط میشود. در کتاب لیوتار بر رابطه میان سیاست و تکنولوژی تأکید شده است، سیاستی که تکنولوژی را به نفع خود به کار میگیرد و بر آن تأثیر میگذارد و بنابراین بر نحوۀ زندگی ما اثر میگذارد. سیاست اطلاعات۲۹ مفهومی است که لازم است بسیار عمیقتر از آنچه تا کنون به آن پرداختهایم کاویده شود.
آیا مثالی هم برای آن هست، یعنی تکنولوژی خاصی که به این نحو اثر پذیرفته باشد؟
قبلاً فکر میکردیم قدرت به ایجاد یا کنترل چیزها مربوط است، به نحوی که قدرت را به عنوان ابزارهای تولید کالاها میشناختیم. مارکس چنین طرز فکری داشت. در این فهم، قدرت دربارۀ تولید تجربه یا خدمات نیست. سپس جامعه به سمت تمرکز بر قدرتی از طریق کنترل اطلاعات تغییر جهت داد. همین که کنترل اطلاعات منبع قدرت دانسته شود، آنگاه هر موجود قدرتمندی در پی کنترل این اطلاعات است. دولتها و امپراطوریها همه میخواهند اطلاعات را کنترل کنند. آنچه امروزه شاهد آن هستیم آغاز یک تغییر جهت دیگر است، این بار از قدرت بر چیزها به سمت قدرت بر اطلاعات و سپس به سمت قدرت بر پرسشها – پرسشهایی که پاسخهایی را شکل میدهند که اطلاعات ما از امور از آن پاسخهاست. اگر بپذیرید که اطلاعات معناشناختی۳۰ به بیان عام به صورت پرسشی به همراه پاسخ دریافت میشود، آنگاه کسانی که پرسشها را کنترل میکنند به پاسخها شکل میدهند. این قدرتی است که امروز روز لازم است بفهمیم و به نحو مناسبی آن را مدیریت کنیم.
پینوشتها:
* این گفتوگو در تاریخ ۵ فوریه ۲۰۱۵ با عنوان Luciano Floridi recommends the best books on The Philosophy of Information در وبسایت فایو بوکز منتشر شده است.
[۱] Epistemology Without the Knowing Subject
[۲] Informational turn
[۳] ethics
[۴] Moral discourse
[۵] Metaphysics of anthropology
[۶] Complete
[۷] eschatological
[۸] Google’s Adisory Council
[۹] Priacy
[۱۰] Free speech
[۱۱] European Court of Justice
[۱۲] Corporate world
[۱۳] Infosphere
[۱۴] European Court of Justice
[۱۵] European Court of Justice
[۱۶] the channel of communication and information theory
[۱۷] Popularising
[۱۸] Philosophy for dummies
[۱۹] Decent
[۲۰] Doublecheck
[۲۱] Resilience
[۲۲] The Matrix [سهگانۀ فیلمهای ماتریکس]
[۲۳] Facts
[۲۴] Naïe realism
[۲۵] Representation
[۲۶] Affordances
[۲۷] The Imitation Game [فیلم ۲۰۱۴]
[۲۸] Loebner Prize [جایزۀ سالانه در حوزه هوش مصنوعی است که هدف شرکتکنندگان ارائۀ ماشینی انسانوار است که بتواند آزمون تورینگ را بگذراند.]
[۲۹] The politics of information
[۳۰] Semantic information
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها
چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجاتبخش دوران افسونزدایی میداند
او چیزی از خواهرم نمیدانست، خوبیاش همین بود