آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 26 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
آیا مسائل جهانی هنوز هم درنهایت تابع واقعیات ثابت جغرافیایی است؟
جنگ روسیه در اوکراین با شگفتیهای بسیاری همراه بوده است. ولی بزرگترین آنها این بود که اصلاً اتفاق افتاد. سال گذشته، روسیه در صلح و درگیر یک اقتصاد پیچیدۀ جهانی بود. آیا واقعاً روابط تجاری را کنار خواهد گذاشت، فقط برای گسترش قلمرویی که به قدر کافی گسترده هست؟ بهرغم هشدارهای فراوان، از جمله از سوی خود ولادیمیر پوتین، باز هم این تهاجم شوکهکننده بود. دستهای از نویسندگان که خودشان را متخصصان ژئوپلیتیک میدانند، میگویند این جنگ پیشبینیپذیر و اجتنابناپذیر بوده است. آیا حق با آنهاست؟
دنیل ایمروار، گاردین— جنگ روسیه در اوکراین با شگفتیهای بسیاری همراه بوده است. ولی بزرگترین آنها این بود که اصلاً اتفاق افتاد. سال گذشته، روسیه در صلح و درگیر یک اقتصاد پیچیدۀ جهانی بود. آیا واقعاً روابط تجاری را کنار خواهد گذاشت -و تهدید به جنگ هستهای خواهد کرد- فقط برای گسترش قلمرویی که به قدر کافی گسترده هست؟ بهرغم هشدارهای فراوان، از جمله از سوی خود ولادیمیر پوتین، باز هم این تهاجم شوکهکننده بود.
اما برای تیم مارشالِ روزنامهنگار این اتفاق شوکهکننده نبود. مارشال در نخستین صفحۀ کتاب موفقش در سال ۲۰۱۵، با عنوان زندانیان جغرافیا، از خوانندگان خود میخواهد دربارۀ توپوگرافی روسیه فکر کنند. حلقهای از کوهها و یخ آن را احاطه کرده است. مرز روسیه و چین با رشتهکوهی محافظت میشود و از ایران و ترکیه با کوههای قفقاز جدا شده است. بین روسیه و اروپای غربی رشتهکوههای بالکان، کارپات و آلپ قرار دارند که دیوار دیگری را تشکیل میدهند. یا تقریباً یک دیوار میسازند. در سمت شمال این کوهها، مسیری مسطح -دشت بزرگ اروپا- قرار دارد که روسیه را از طریق اوکراین و لهستان به همسایگان غربیِ تماماً مسلح خود متصل میکند. روی این دشت میتوانید از پاریس تا مسکو را با دوچرخه طی کنید.
همین مسیر را میشود با تانک هم رفت. مارشال اشاره میکند که چگونه این ضعف در استحکامات طبیعی روسیه بارها این سرزمین را در معرض حمله قرار داده است. او در پایان میگوید «پوتین چارهای ندارد، حداقل باید تلاش خود را برای تحت کنترل گرفتن سرزمینهای هموار غربی بکند». وقتی پوتین دقیقاً این کار را انجام داد و به اوکراینی حمله کرد که دیگر نمیتوانست آن را با ابزارهای معتدلتر کنترل کند، مارشال با اکراه بدان سلام گفت، از جنگ ابراز تأسف کرد، و درعینحال آن را تعجبآور ندانست. او پیشتر نوشته بود که نقشههای جغرافیایی رهبران را «زندانی میکنند و انتخابها و فضایی کمتر از آنچه فکرش را بکنید برای مانور به آنها میدهند».
برای خط فکری مارشال یک نام وجود دارد: ژئوپلیتیک. این اصطلاح غالباً با مسامحه به معنای «روابط بینالملل» به کار میرود، ولی در معنایی دقیقتر به این دیدگاه اشاره دارد که جغرافیا -کوهها، پلهای سرزمینی، سطح آبهای زیرزمینی- امور جهان را مدیریت میکند. متخصصان ژئوپلیتیک میگویند اندیشهها، قانونها و فرهنگها جالباند، اما برای اینکه سیاست را واقعاً بفهمید باید خیلی به نقشهها دقت کنید. و اگر این کار را بکنید، آنگاه جهان خودش را مثل یک مسابقۀ مجموعصفر 1نشان خواهد داد که در آن هر همسایه یک رقیب بالقوه است و موفقیت وابسته به کنترل قلمرو است، مثل بازی رومیزی ریسک. ژئوپلیتیک، با نگاه بدبینانهای که به انگیزههای انسانی دارد، شبیه مارکسیسم است، و توپوگرافی در آن همان نقش مبارزۀ طبقاتی در مارکسیسم را دارد که موتور محرکۀ تاریخ به شمار میرود.
ژئوپلیتیک شباهت دیگری هم به مارکسیسم دارد، زیرا افراد بسیاری در دهۀ ۱۹۹۰ و با پایان جنگ سرد مرگ آن را هم پیشبینی کردند. گسترش بازارها و فوران فناوریهای جدید نوید میداد که جغرافیا منسوخ شود. وقتی دریاها مملو از کشتیهای کانتینری است و اطلاعات از ماهوارهها پراکنده میشود، دیگر چه کسی به کنترل تنگۀ مالاکا -یا بندر اودسا- اهمیت میدهد؟ روزنامهنگاری به نام توماس فریدمن در سال ۲۰۰۵ اعلام کرد «جهان مسطح است»، و این استعارۀ مناسبی برای جهانیشدن بود: کالاها، اندیشهها، و افراد بهراحتی از مرزها عبور میکنند.
ولی امروز جهان کمتر مسطح به نظر میرسد. وقتی زنجیرههای تأمین گسسته میشود و تجارت جهانی متزلزل میشود، سطح کرۀ زمین بیشتر ناهموار به نظر میرسد تا مسطح. خصومت با جهانیشدن، که شخصیتهایی چون دونالد ترامپ و نایجل فراژ آن را رهبری میکردند، پیش از همهگیری کرونا رو به فزونی داشت و همهگیری هم آن را تقویت کرد. تعداد دیوارهای مرزی، که در پایان جنگ سرد حدوداً ۱۰ تا بود، اکنون به ۷۴ دیوار رسیده و رو به افزایش است، و دهۀ گذشتۀ نقطۀ اوج دیوارسازی بوده است. الیزابت والِت، متخصص علوم سیاسی، نوشته است امید به جهانیشدن پس از جنگ سرد «توهم» بود و ما اکنون شاهد «ظهور مجدد قلمروسازی در جهان» هستیم.
رهبران، در مواجهه با محیطی که رو به خصومت میرود، استراتژیهای قدیمی را از قفسهها بیرون کشیدهاند. مشاور امنیت ملی ایالاتمتحده، مکمستر، در سال ۲۰۱۷، هشدار داده بود که «ژئوپلیتیک پس از این تعطیلات در دوران بهاصطلاح پسا-جنگِ سرد بازمیگردد، و با حس انتقامجویی بازمیگردد». وقتی پوتین در توضیح حمله به اوکراین به «واقعیتهای ژئوپلیتیک» ارجاع میدهد، میبینیم این دیدگاه بهروشنی بر اندیشۀ روسی حاکم است. در جای دیگر، با سستشدن ایمان به نظام بینالمللی باز و تجارتمحور، متخصصان نقشهخوانی به فهرست پرفروشها راه مییابند، یعنی کسانی مثل مارشال، رابرت کاپلان، ایان موریس، جورج فریدمن و پیتر زایِن.
وقتی میشنوید نقشهفروشها مشغول کار شدهاند، با خود میگویید انگار هیچ تغییری نسبت به جهان چنگیزخان در قرن سیزدهم رخ نداده است، جهانی که استراتژی را استپهای باز و موانع کوهستانی تعیین میکرد. تفکر ژئوپلیتیکی بهطرز بیشرمانهای سیاه است، و امید به صلح، عدالت و احقاق حق را به دیدۀ تردید مینگرد. ولی سؤال این نیست که آیا سیاه است یا نه، بحث بر سر درست بودن یا نبودن آن است. دهههای گذشته با تغییرات بزرگ فناورانه، فکری و نهادی همراه بوده است. اما آیا ما هنوز هم، چنانکه مارشال میگوید، «زندانیان جغرافیا» هستیم؟
در نگاهی بلندمدت، ما در ابعادی تقریباً شرمآور مخلوقات محیطهای خود هستیم، جایی که شرایط اجازه دهد شکوفا میشویم و جایی که اجازه ندهد میمیریم. لوئیس دارتنل، در کتاب درخشانش با نام سرچشمهها، مینویسد «اگر نقشۀ مرزهای صفحۀ تکتونیک را که روی هم ساییده میشوند بهدقت نگاه کنید و محل تمدنهای مهم باستانی جهان را روی این نقشه بیندازید، رابطهای وثیق و حیرتانگیز آشکار میشود». این رابطه تصادفی نیست. تصادمهای صفحۀ زمین رشتهکوهها را ایجاد میکند و رودخانههای بزرگی که رسوبات آن کوهها را با خود به دشتها میبرند و خاک را غنی میکنند. یونان باستان، مصر، ایران، آشور، درۀ رود سند، آمریکای میانه و رُم همگی در حوالی لبههای صفحه بودهاند. هلال حاصلخیز -منطقۀ غنیِ کشاورزی که از مصر تا ایران امتداد داشت، جایی که برای اولین بار کشاورزی، نوشتن و چرخ اختراع شد- در تقاطع سه صفحه قرار دارد.
تأثیرات جغرافیا میتواند بهطرز چشمگیری پایدار باشد، چنانکه میتوان در الگوهای رأیدهی در جنوب ایالاتمتحده مشاهده کرد. جنوبیترین مناطق بهشدت جمهوریخواهاند، اما هلالی از شهرستانهای دمکرات آنها را احاطه کردهاند. دانشمندی به نام استیون داچ میگوید این نوار مخالف شکل خاصی دارد که «یک زمینشناس بیدرنگ متوجه آن میشود». این نوار همان برآمدگی رسوباتِ دهها میلیون سال پیش است که در دورانِ گرمݬِ کرتاسه 2، وقتی بیشتر ایالاتمتحدۀ امروزی زیر آب بود، شکل گرفته است. در گذر زمان، رسوبات فشرده شدند و سنگِ رُستی (شِیل) را ایجاد کردند و بعدتر با عقبنشینی آبها این سنگها در معرض فرسایش قرار گرفتند. داچ توضیح میدهد که، در قرن نوزدهم، زمیندارانْ این منطقۀ برآمدۀ زمین را -که به دلیل خاک غنی و سیاهش «کمربند سیاه» نامیده میشد- برای پنبهکاری ایدئال یافتند. آنان برای برداشت پنبه بردگانی را به این منطقه آوردند که نوادگانشان هنوز در همانجا زندگی میکنند و مرتباً با سیاستمداران محافظهکار مخالفت میکنند. شهر مونتگومری، در آلاباما، -که به قول دارتنل «درست وسط» نوار کرتاسه قرار دارد- کانون جنبش حقوق مدنی نیز بوده است، جایی که مارتین لوتر کینگ در آن سخنرانی کرد و رزا پارکس جرقۀ جنبش تحریم اتوبوس را زد.
البته ژئوپلیتیکدانان، بیشتر از آنکه به فکر رأیگیریهای محلی باشند، به جنگهای بینالمللی فکر میکنند. در این زمینه آنان گوش به فرمان هافورد مکیندر هستند، استراتژیست انگلیسی که اساساً این طرز فکر را پایهگذاری کرد. مکیندر در مقالهای با عنوان «محور جغرافیایی تاریخ» در سال ۱۹۰۴ روی نقشۀ برجسته جهان دقیق میشود و میگوید تاریخ را میتوان منازعهای به طول قرنها میان اقوام کوچنشین دشتهای اوراسیا و دریانوردان سواحل آن دید. بریتانیا و همتایانش در قالب قدرتهای اقیانوسی رشد کرده بودند و حال که همۀ مستعمرههای زیستپذیر فرا چنگ آمده بودند آن مسیر دیگر بسته شده بود و کشورگشاییهای آینده متضمن درگیریهای زمینی بود. مکیندر احساس میکرد که دشت وسیعِ واقعشده در «ناحیۀ مرکزی» اوراسیا کانون جنگهای جهان خواهد شد.
همۀ حرفهای مکیندر درست نبود، اما خطوط اصلی پیشبینیهای او به قدر کافی صحت داشت -درگیریها بر سر اروپای شرقی، کاهش قدرت دریایی بریتانیا، ظهور قدرتهای زمینی آلمان و روسیه. فارغ از جزئیات، این بصیرت مکیندر که دولتهای امپریالیستی از مستعمرات دست میکشند و روبهروی هم قرار میگیرند مثل پیشگویی بود. او پیشبینی کرده بود که وقتی آنها چنین کنند بخش داخلی اوراسیا جایزۀ مسابقه خواهد بود. او بعدها نوشت که ناحیۀ مرکزی اوراسیا «همۀ پیشنیازهای تسلط نهایی بر جهان را در اختیار میگذارد. کسی که بر ناحیۀ مرکزی حکومت کند بر جزیرۀ جهان فرمان خواهد راند؛ کسی که بر جزیرۀ جهان فرمان براند بر جهان فرمان خواهد راند».
مکیندر میخواست با این حرف هشدار بدهد. اما ژنرال ارتش آلمان، کارل هاوزهوفر، با این عقیده که مکیندر صاحب «برترین جهانبینی جغرافیایی» است، سخن او را نوعی توصیه پنداشت. هاوزهوفر بصیرتهای مکیندر را در حوزۀ نوظهور Geopolitik (که کلمۀ انگلیسی geopolitics از آن گرفته شده) وارد کرد و اندیشههای خویش را در دهۀ ۱۹۲۰ به گوش آدولف هیتلر و رودولف هس رساند. هیتلر از اینها نتیجه گرفت که «مردم آلمان در یک ناحیۀ سرزمینی تحملناپذیر زندانیاند» و برای زندهماندن باید «قدرتی جهانی بشوند»، و برای این کار باید به شرق رو کنند -به همان ناحیۀ مرکزی موردنظر مکیندر.
اعتقاد آدولف هیتلر به اینکه سرنوشت آلمان به شرق گره خورده است بسیار متفاوت بود با ملاحظات استیون داچ که میگوید سنگهای دورۀ کرتاسه الگوی رأیدهی را پیشبینی میکنند. بااینحال، آنچه بر هر دو تأثیر گذاشته این نظریه است که آنچه زیر پای ماست چیزی را که در سر داریم شکل میدهد. در جنگ جهانی دوم، وقتی ارتشها بر سر سرزمینهای دارای ارزش استراتژیک با هم میجنگیدند و بخش عمدهای از اوراسیا را درگیر کرده بودند، انکار این دیدگاه سخت به نظر میرسید. مکیندر، که در طول آن جنگ زنده بود، دلیلی برای این باور نمیدید که «حقایق سرسخت» جغرافیایی اساساً از صحنه حذف شوند.
هافورد مکیندر اصرار داشت که نقشۀ برجسته هنوز اهمیت دارد، اما همه با او موافق نبودند. در سرتاسر قرن بیستم، آرمانگرایان به دنبال راههایی بودند که بشود روابط بینالملل را به چیزی به جز آن «مبارزۀ مشتزنی دائمی» تبدیل کرد که جان مینارد کینز، اقتصاددان بریتانیایی، گفته بود. از نظر کینز و پیروانش، تجارت میتوانست این کار را انجام دهد. اگر کشورها بتوانند روی تجارت آزاد حساب کنند، دیگر مجبور نخواهند بود برای تأمین منابع خود سرزمینی دیگر را به تصرف درآورند. از نظر برخی دیگر از آرمانگرایان، فناوریهایِ جدیدِ عصرِ آسمان کلید اصلی بود. آنان امید داشتند که، با اتصال همۀ مکانها از طریق آسمان، کشورها دیگر بر سر نقاط استراتژیکِ روی نقشه منازعه نکنند.
ولی اینها صرفاً امیدهایی بودند که هنوز جامۀ واقعیت بر تن نکرده بودند. جنگ سرد، که کرۀ زمین را به بلوکهای اقتصادی و ائتلافهای نظامی تقسیم کرده بود، چشمان رهبران جهان را بر نقشهها نگه داشت. کودکان نیز، بهلطف بازی رومیزی فرانسوی La Conquête du Monde (به معنای «فتح جهان») در سال ۱۹۵۷، که شرکت آمریکایی برادران پارکر آن را با نام «ریسک» در مقیاس کلان به فروش رساند، نقشهخوانی را بلد شدند. این بازی یک محیط قرننوزدهمی با سوارهنظام و توپخانههای قدیمی داشت اما، با توجه به اینکه ابرقدرتهای روز هنوز مشغول فتح نقشهها بودند، بهطرز تأسفباری به دنیای واقعی هم مربوط بود.
اندیشۀ ژئوپلیتیکی پس از اینکه به نازیها ربط پیدا کرد مسکوت ماند، اما آثار خود را در جنگ سرد بر جای گذاشت. جورج اف کنان، استراتژیست تأثیرگذار ایالاتمتحده، مؤلفۀ ایدئولوژیک این درگیری را کماهمیت جلوه داد. او اصرار داشت که مارکسیسم «برگ انجیر» است. بهزعم او، آنچه واقعاً رفتار شوروی را توضیح میداد «احساس ناامنی سنتی و غریزیِ روسها» بود، احساسی که طی قرنها «تلاش برای زندگی در دشتی وسیع در محاصرۀ همسایگانی با اقوام کوچنشینِ خشن» ایجاد شده بود. کنان برای این مشکلِ مکیندری راهحلی مکیندری هم پیشنهاد کرد: «محدودسازی»، که هدفش ریشهکنساختن کمونیسم نبود، بلکه به دنبال مهار آن بود. این کارزار درنهایت به مداخلۀ ایالاتمتحده در کل جهان منجر شد، از جمله اعزام ۲.۷ میلیون نفر نیروی نظامی برای مبارزه در جنگ ویتنام. از نظر بسیاری از کسانی که در ویتنام خدمت کردند، آن جنگ ناموفق یک «باتلاق» بود -زمینی که شما را در خود فرومیبرد. تا پیش از فروپاشی دیوار برلین در ۱۹۸۹ به نظر نمیرسید که سلطۀ جغرافیا نهایتاً به پایان برسد.
جنگ سرد جهان را از نظر اقتصادی دوپاره کرده بود، و پایانیافتنِ آن باعث شد دیوارهای تجاری فروبریزند. دهۀ ۱۹۹۰ شاهد اوجگیری جنونآمیز توافقنامههای تجاری و نهادسازی بود: اتحادیۀ اروپا، توافقنامۀ تجارت آزاد آمریکای شمالی (نفتا) ، بازار مشترک کشورهای آمریکای جنوبی (مرکوسور) و در رأس همه سازمان تجارت جهانی. تعداد توافقنامههای تجاری منطقهای بین سالهای ۱۹۸۸ تا ۲۰۰۸ بیش از چهار برابر شد و عمق بیشتری هم پیدا کرد، که این مستلزم هماهنگیهای کاملتر و دقیقتر هم بود. در این دوره تجارت سه برابر شد و سهم آن در تولید ناخالص داخلی جهانی از کمتر از یکششم به بیش از یکچهارم رسید.
هر چه کشورها بیشتر بتوانند منابع حیاتی خود را از طریق تجارت تأمین کنند، دلایل کمتری برای تصرف سرزمینهای دیگر خواهند داشت. خوشبینهایی مثل توماس فریدمن باور داشتند کشورهایی که سخت در شبکهای اقتصادی تنیده شده باشند، از ترس ازدستدادن دسترسی به آن شبکۀ فعال، از شروع جنگ چشمپوشی میکنند. فریدمن در سال ۱۹۹۶ با خوشخیالی این را در قالب «نظریۀ قوس زرین پیشگیری از درگیری» بیان کرد: هیچ دو کشوری که هر دو مکدونالد داشته باشند با یکدیگر وارد جنگ نمیشوند. و او خیلی پرت نمیگفت. اگرچه شمار اندکی درگیری بین کشورهای صاحب مکدونالد وجود داشته، اما از بعد از جنگ سرد احتمال اینکه یک نفر در جنگ بین دولتها بمیرد بهطرز چشمگیری کاهش یافته است.
همزمان با اینکه تجارت داشت احتمال جنگ را کاهش میداد، فناوریهای نظامی هم شکل آن را تغییر دادند. تنها چند ماه پس از سقوط دیوار برلین، صدام حسین حمله به کویت را آغاز کرد. این یک کار ژئوپلیتیکی قدیمی بود: عراق چهارمین ارتش بزرگ جهان را داشت و با تصرف کویت دوپنجم ذخایر نفت جهان را تحت کنترل میگرفت. علاوهبراین، نیروهای زمینیِ قدرتمندِ عراق را یک صحرای بزرگ و بدون راه محافظت میکرد که عبور از آن تقریباً غیرممکن بود. مکیندر اگر بود از این استراتژی صدام تمجید میکرد.
اما دهۀ ۱۹۹۰ دیگر عصر مکیندر نبود. صدام زمانی متوجه این موضوع شد که ائتلافی به رهبری ایالاتمتحده بمبافکنهایی را از لوئیزیانا، انگلیس، اسپانیا، عربستان سعودی و جزیرۀ دیگو گارسیا فرستاد تا عراق را بمباران کنند و بخش بزرگی از زیرساختهای آن را ظرف چند ساعت از کار بیندازند. بیشتر از یک ماه حملات هوایی ادامه یافت و بعد نیروهای ائتلاف از فناوری جدید ماهوارهای جیپیاس استفاده کردند تا از صحرایی که عراقیها آن را مانعی نفوذناپذیر میپنداشتند بهسادگی عبور کنند. صد ساعت جنگ زمینی کافی بود تا ارتش ازهمپاشیدۀ عراق شکست بخورد، هرچند افسران بلندپایۀ عراقی بعدتر اعلام کردند که حتی به این هم احتیاجی نبود. چند هفته بعد از حملات هوایی تنبیهی، عراق نیروهای خود را از کویت خارج کرد، درحالیکه اساساً با دشمن در میدان نبرد روبهرو نشده بود.
اصلاً «میدان نبرد» در دهۀ ۱۹۹۰ چه بود؟ جنگ خلیج فارس از «انقلابی در امور نظامی» حکایت میکرد که بسیار مورد بحث قرار گرفت، انقلابی که نوید میداد لشکرهای زرهی، توپخانۀ سنگین و پیادهنظام بزرگ جای خود را به حملات هوایی دقیق خواهد داد. ولادیمیر اسلیپچنکو، نظریهپرداز نظامی روس، خاطرنشان کرده که مفاهیم مکانیِ آشنای استراتژیستها مثل میدان، جبهه، پشت جبهه و جناح دیگر بلاموضوع شدهاند. با حضور ماهوارهها، هواپیماها، جیپیاس و حالا پهپادها، «فضای نبرد» -نامی که استراتژیستهای امروزی به جای «میدان نبرد» به کار میبرند- دیگر سطح ناهموار زمین نیست، بلکه یک برگۀ صافِ کاغذ شطرنجی [روی رادار] است.
آسمانی پر از پهپاد به معنای صلح جهانی نیست، اما پیشگامان فناوریهای جدید حداقل وعدۀ جنگهای پاکتری را دادهاند، با کشتههای غیرنظامی، اسیران و لشکرکشیهای کمتر. این انقلاب در امور نظامی به کشورهای قدرتمند -عمدتاً ایالاتمتحده و شرکایش- امکان میدهد که بهجای اینکه کل یک کشور را هدف قرار دهند فقط به سراغ افراد یا شبکهها بروند. به نظر میرسید که این نشاندهندۀ تغییری از وضعیت جنگ بینالمللی بهسوی پلیس جهانی باشد، و تغییری از نابودگریهای غرق در خون ژئوپلیتیک بهسوی عملیات ملایمتر و البته گاهی مهلکِ جهانیسازی.
اما آیا جهانیسازی واقعاً جای ژئوپلیتیک را گرفته است؟ رابرت کاپلان، متخصص ژئواستراتژی، تصدیق میکند که «در دهۀ ۱۹۹۰، به سبب حضور نیروی هوایی، نقشهها دوبعدی شدند». او مینویسد بااینحال «نقشۀ سهبعدی در کوهستانهای افغانستان و در کوچههای خطرناک عراق» دوباره زنده شد. تفاوت جنگ خلیج فارس در ۱۹۹۱ و جنگ عراق در ۲۰۰۳-۲۰۱۱ درسآموز است. در هر دو جنگ، ابرقدرت جهان ائتلافی را علیه عراقِ صدام حسین رهبری میکرد. ولی جنگ اول شاهد استفاده از نیروی هوایی برای رسیدن به یک پیروزی سریع بود، درحالیکه جنگ دوم، در نگاه افراد ناآشنا، مثل یک باتلاقِ آمریکاسازِ دیگر به نظر میآمد.
صادرات جهانی، که از دهۀ ۱۹۹۰ به بعد بهسرعت در حال رشد بود، در حدود سال ۲۰۰۸ از رشد بازایستاد. امروز «غیرجهانیشدن» -کاهش اساسی تجارت- در آیندۀ نزدیک محتمل است، و یکپارچگی اروپایی با برگزیت با شکست بزرگی مواجه شده است. و درست سر بزنگاه، شاهد جنگی زمینی در اروپا نیز هستیم. درواقع، این «جنگی مکدونالدی» است -این فستفود زنجیرهای صدها شعبه در روسیه و اوکراین داشت. احتمالاً در ذهن پوتین، منفعت اقتصادی روسیه از تجارت مسالمتآمیز، هرچه بوده، باز هم به بنادر آب گرم، منابع طبیعی و حائل استراتژیک اوکراین برای غربِ آسیبپذیرِ روسیه نمیرسیده است. این همان چیزی است که کاپلان در کلامی بهیادماندنی آن را «انتقام جغرافیا» نامیده است.
با انتقام جغرافیا، نظریهپردازان ژئوپلیتیک هم بازگشتند، کسانی که اغلب در ارتباط با شرکت استراتفور هستند، که خودش را «سازمان اطلاعات-جهانی خصوصی» معرفی میکند. این شرکت، که مجلۀ بارونز آن را «سیآیاِی در سایه» مینامد، از شکستهای آرمانگراییِ دوران پسا-جنگ سرد تغذیه میکند. بسیاری از کتابهای پرفروشِ نقشهها-تاریخ-را-توضیح-میدهندِ اخیر از محیط همین شرکت بیرون آمدهاند. رابرت کاپلان مدتی تحلیلگر ارشد ژئوپلیتیک آن بود. ایان موریس، نویسندۀ کتاب جغرافیا سرنوشت است، در همین سال جاری، عضو هیئت نویسندگان آن بوده است. و جورج فریدمن و پیتر زاین، از نویسندگان حوزۀ ژئوپلیتیک، بهترتیب مؤسس و معاون این شرکت بودهاند (تیم مارشال، نویسندۀ بریتانیایی، شبکۀ متفاوتی دارد؛ روی کتاب زندانیان جغرافیای او رئیس سابق امآیسیکس پیشگفتار نوشته است).
در سال ۲۰۱۴، بهواسطۀ ۵ میلیون ایمیلِ این شرکت که هکرها به ویکیلیکس ارسال کرده بودند، عموم مردم اطلاعاتی درمورد کار استراتفور به دست آوردند. معلوم شد که این شرکت خودش را به منبررفتن راجع به نقشهکشی محدود نکرده است. وارد معرکه شده بود و به نظر میرسید که رابطهای گرم با قدرت دارد. هکرها فاش کردند که استراتفور به نمایندگی از شرکتها در حال نظارت بر فعالیت کنشگران است، و در مقطعی پیشنهاد تحقیق دربارۀ روزنامهنگاری به نام گلن گرینوالد را به بانک آمریکا داده است. از جمله مشترکان و مشتریان این شرکت اینها بودند: داو کمیکال، ریتیان، گلدمن ساکس، مریل لینچ، بکتل، کوکاکولا و تفنگداران دریایی ایالاتمتحده. احتمالاً استراتفور، که یک شرکت اطلاعاتی دیگر در سال ۲۰۲۰ آن را خریداری کرد، در دریای پهناور دستگاه امنیتی ایالاتمتحده حتی یک ماهی متوسط هم به حساب نمیآید. اما ایمیلهای فاششده اطلاعاتی در بر داشت که منبع مستقیم آنها نخستوزیر اسرائیل، بنیامین نتانیاهو، بود، درمورد برنامۀ هستهای ایران، تمایل اسرائیل به ترور رهبر حزبالله، و احساسات نخستوزیر اسرائیل دربارۀ همتای خود در واشنگتن («بیبی بینهایت از اوباما بدش میآید»).
این شرکت فروشندۀ اسرار بود، اما درنهایت اربابرجوعهای استراتفور برای پیشبینی آینده وابسته به آن بودند. متخصصان ژئوپلیتیک هیچوقت ابایی از پیشبینیکردن نداشتهاند. درواقع، اخیراً آنان چنان پیشبینیهای متعدد متضادی ارائه کردهاند که آدم به اعتماد آهنین ایشان به خودشان هم شک میکند. آیا آنطور که بنیانگذار استراتفور، جورج فریدمن، میگوید ترکیه به «نقطۀ محوری» برای اروپا، آسیا و آفریقا تبدیل خواهد شد؟ یا آنطور که کاپلان میگوید هند به «دولت محوری در جهان» تبدیل میشود (به این بیفزایید: ایران «محوریترین جغرافیا» را در خاورمیانه دارد، تایوان «محور» دریایی آسیاست و کرۀ شمالی «محور حقیقی آسیای شرقی» است).
اگر متخصصان ژئوپلیتیک در گذشته خودشان را ثابت کرده بودند، راحتتر میشد این حرفها را جدی گرفت. لیکن ما هنوز منتظریم «جنگ قریبالوقوع با ژاپن» که جورج فریدمن در سال ۱۹۹۱ کتابی دربارۀ آن نوشته بود اتفاق بیفتد، و در هرگونه ارزیابی از پیشبینیهای کاپلان باید به خاطر داشته باشیم که او حامی جنگ عراق بود و از جمله عضو یک کمیتۀ مخفی دفاع از جنگ در کاخ سفید بود. کاپلان به اشتباهاتِ خودش اعتراف کرده است. او نوشته است «وقتی من و دیگران از جنگ برای آزادسازی عراق حمایت میکردیم، هرگز بهطور کامل یا دقیق به هزینۀ آن فکر نکرده بودیم».
دههها طول خواهد کشید تا بفهمیم که آیا اکنون این مکیندرهای مدرن همۀ عوامل مرتبط را بهطور کامل یا دقیق در نظر میگیرند یا نه. اما دیدگاه ایشان اکنون به اندازۀ کافی روشن است، یکجور محافظهکاری تمسخرآمیز که شک دارد دنیا هرگز چیز تازهای به خود ببیند. از نظر مارشال، «قبایل» بالکان دائماً در بند «سوءظنهای باستانی» هستند، جمهوری دمکراتیک کنگو «هنوز هم جایی است پوشیده در تاریکی جنگ» و یونانیها و ترکها از زمان جنگ تروا به بعد در «خصومتی دوجانبه» باقی ماندهاند. کاپلان همهچیز را مثل هم میبیند. او مینویسد روسیه همیشه یک قدرت زمینی «نامطمئن و پراکنده» بوده و مردمش را «در کل تاریخ» از کوههای قفقاز «ترساندهاند». او، با نگاهی از سر تأیید، نظریۀ مورخی بازنشسته را نقل میکند که میگوید روسها، در مواجهه با زمستانهای سرد، «تحمل بیشتری برای رنجکشیدن» دارند.
هارم دو بلیْ، جغرافیدان دانشگاهی، در نقد و بررسی کتاب انتقام جغرافیای کاپلان، گاهی این کتاب را «آزارنده» مییابد و مینویسد که محققان انگشت حیرت خواهند گزید وقتی ببینند جبرباوریِ زیستمحیطیِ خام، که «مدتها بود به زبالهدان تاریخ پیوسته بود»، دوباره زنده شده است. کاپلان اذعان دارد که اندیشۀ ژئوپلیتیکی مستلزم احیای «متفکران کاملاً ورافتاده» مثل مکیندر است، که آلوده به رابطه با امپریالیسم و نازیسم هستند. ولی کاپلان اصرار دارد که «بهرهبرداری نادرست از اندیشههای» مکیندر به معنای اشتباهبودن آنها نیست. و بنابراین دوباره به روسهای نامطمئن میرسیم که از یک رشتهکوه ترسیدهاند.
از نظر متخصصان ژئوپلیتیک، حتی رهبران قدرتمند نیز نمیتوانند با نقشه دربیفتند. مارشال مینویسد، پس از اعتراضات منجر به سرنگونی ویکتور یانوکوویچ، رئیسجمهورِ روسیهپسندِ اوکراین، در سال ۲۰۱۴، پوتین «مجبور شد کریمه را تسخیر کند». البته مارشال تجاوز روسیه را محکوم میکند، ولی لحن او شبیه لحن پوتین در توجیه این حمله است. پوتین در سال ۲۰۱۴ درمورد رقبای روسیه گفته بود «آنان دائماً در تلاشاند که ما را به یک گوشه برانند. اگر فنر را تا انتها فشرده کنید، بهشدت رها خواهد شد». ممکن است این ایراد مطرح شود که اندیشهها و نگرشهای پوتین است که عامل جنگطلبی روسیه شده است، نه نقشۀ جغرافیایی او، اما ژئوپلیتیک به چنین عواملی چندان اهمیت نمیدهد. مارشال در زمینۀ دیگری مینویسد «تنها کاری که میشود انجام داد واکنش به واقعیتهای طبیعت است».
چنانکه زاین، معاون سابق استراتفور، مینویسد، در کانون جهانبینی ژئوپلیتیک نوعی پذیرش محدودیتهای ناشی از «ماهیت تغییرناپذیر جغرافیا» وجود دارد. مارشال توضیح میدهد که اگر فقط چند خط مرزی را تغییر دهید میبینید «نقشهای که ایوانِ مخوف [۱۵۸۴-۱۵۳۰ م.] با آن روبهرو بود همان نقشهای است که امروز ولادیمیر پوتین با آن سروکار دارد». ازآنجاکه نه نقشه تغییر میکند و نه محاسبات پیرامون آن، اقدام عاقلانه عمدتاً مستلزم پذیرش واقعیات سازشناپذیر است. مارشال با همین حالت تسلیم مینویسد «در سینکیانگ دردسر بوده، هست و همیشه خواهد بود»، جملهای که میتوان آن را شعار کل این جنبش دانست.
ایان موریس مینویسد «جغرافیا نامنصفانه است» و اگر «جغرافیا خودِ سرنوشت است»، که او این را هم تصدیق میکند، آنگاه این نسخهای خواهد بود برای جهانی که در آن قویها قوی میمانند و ضعیفها ضعیف. متخصصان ژئوپلیتیک در تبیین اینکه چرا تغییری رخ نمیدهد خوب عمل کردهاند، ولی از پس تبیین اینکه چرا تغییر رخ میدهد برنیامدهاند.
این شاید لاابالیگریِ چشمگیر متخصصان ژئوپلیتیک دربارۀ تاریخ را توضیح دهد. آیا، چنانکه مارشال گفته است، اتحاد آلمان به این دلیل اتفاق افتاد که «دولتهای ژرمن سرانجام از جنگیدن با هم خسته شدند»؟ آیا آنطور که فریدمن، مؤسس استراتفور، میگوید جنگ ویتنام و عراق «صرفاً ماجراهایی فرعی در تاریخ ایالاتمتحده بودند که اهمیت چندانی نداشتند»؟ آیا همانطور که زاین ادعا کرده، «بر خلاف هر کس دیگری در اروپا، انگلیسیها هرگز لازم نبوده نگران ارتشی باشند که خسته میشود و با خیال راحت وارد میشود»؟ یا آنطور که کاپلان اصرار دارد، «سرنوشت آمریکا رهبریکردن است»؟ تبیینهای تاریخی متخصصان ژئوپلیتیک جایی بین این دو قرار میگیرد: «بهطرز مطبوعی واهی» و «راهنمای خستهای که، پیش از رسیدن اتوبوس بعدی، داخل قلعه را با عجله به دانشآموزان نشان میدهد».
توجه به این نکته مهم است که جغرافیدانان واقعی -کسانی که نقشهها و پژوهشهای معتبر را تولید میکنند- اینگونه نمینویسند. جغرافیدانان نیز مانند نظریهپردازان ژئوپلیتیک به قدرت مکان باور دارند، ولی مدتهاست تأکید میکنند که مکانها بهصورت تاریخی شکل میگیرند. قانون، فرهنگ و اقتصاد همانقدر در ایجاد یک موقعیت مکانی نقش دارند که صفحات تکتونیکی زمین. و این موقعیتها در گذر زمان تغییر میکنند.
جغرافیدانان متذکر میشوند که حتی توپوگرافی نیز آنگونه که متخصصان ژئوپلیتیک تصور میکنند تغییرناپذیر نیست. زاین، که ۱۲ سال معاون استراتفور بوده است، مدتهاست تأکید میکند که قدرت بیش از حد ایالاتمتحده را میتوان به «جغرافیای بینقص» آن نسبت داد. مهاجرانی که به نیوانگلند رسیدند با شرایط کشاورزی نامناسب مواجه شدند که در آن «گندم یک نۀ محکم بود»، و خوشبختانه تشویق شدند به سراغ زمینهای بهتری در غرب بروند. با آن زمینهای کشاورزی وافر بود که زمان «معاملۀ واقعی» رسید: یک سامانۀ رودخانهای گسترده که امکان تجارت داخلی را با هزینهای «بینهایت» ناچیز فراهم میآورد. زاین مینویسد این ویژگیها ایالاتمتحده را به «قدرتمندترین کشور تاریخ» تبدیل کرده و تا نسلها چنین خواهد بود. «آمریکاییها. نمیتوانند. این. را. به. هم. بزنند».
اما این قبیل عاملها ثابت نیستند. زمانی بوده که گندم در نیوانگلند کشت میشده، بهرغم اصرار زاین که در آنجا کشت گندم یک «نۀ محکم» بوده است. رویدادهای تاریخی بود که باعث کاهش تولید غلات در آنجا شد -ورود آفاتی مانند حشرۀ گندمخوار (که گمان میرود همراه با سربازان آلمانی در جنگ استقلال آمریکا وارد شده بودند) و فرسودگی خاک بهواسطۀ شیوههای نادرست کشاورزی. رودخانههای طبیعی که زاین اینقدر آنها را بزرگ میکند نیز متغیر بودند. برای اینکه بشود از آنها استفاده کرد باید از یک سامانۀ نهرهای مصنوعی پرهزینه استفاده میشد و بعد ظرف چند دهه فناوریهای جدید جای آنها را میگرفت. امروزه، بیشتر محمولههای ارزشمند در ایالاتمتحده از طریق راهآهن، هوا و حتی خط لوله جابهجا میشود، نه از طریق آب. ارزش بار کامیونها ۴۵ برابر قایقها یا کشتیهاست.
این بیان دیگری از این حقیقت است که ما همیشه توپوگرافیهای موروثی را نمیپذیریم. بلندترین آسمانخراش جهان، برج خلیفه، از دُبی سر بلند کرده است، که قرنها یک دهکدۀ ماهیگیریِ بیآینده و در محاصرۀ بیابان و دشتهای شور بود. در نقشۀ برجستۀ دبی چندان چیزی نبود که سرنوشتی بزرگ را بشارت دهد. هوایش مثل جهنم است و فروش نفت در آنجا، گرچه زمانی قابل توجه بود، اما اکنون کمتر از ۱ درصد اقتصاد امارات را تشکیل میدهد. اگر چیز متفاوتی در دبی وجود داشته باشد، آن چیز وضعیت قانونی آن است، نه وضعیت فیزیکیاش. امارات با یک کتاب قانون واحد اداره نمیشود، بلکه به مناطق آزاد تقسیم شده است
-«شهر اینترنتی دبی»، «پارک دانش دبی»، و «شهر بشردوستانۀ بینالمللی» از جملۀ آنها هستند- که برای جذب علایق مختلف خارجیها طراحی شدهاند. مایک دیویس، نظریهپرداز شهری، زمانی نوشته بود که بیابان دبی اساساً «یک بورد الکتریکی بزرگ» است که سرمایههای جهانی بهراحتی میتوانند به آن متصل شوند.
تبدیلکردن دبی به یک مرکز تجاری یعنی آن را طوری بازسازی فیزیکی کردهاند که هر تصوری مبنی بر سرنوشتسازبودن نقشه را زیر سؤال میبرد. مبادلات انبوه دبی غالباً از بندر جبل علی انجام میشود، که بزرگترین بندر خاورمیانه است. شاید به نظر آید که داشتن یک بندر عمیق و عظیم بخش مهمی از بخت جغرافیایی باشد، اما توجه کنید که دبی این بندر را با هزینههای گزاف در دل بیابان حفر کرده است؛ این بندر اصلاً وجود نداشته است. مهندسان دبی با شن و ماسۀ حاصل از لایروبی جزیره هم ساختهاند، از جمله مجمعالجزایری شامل بیش از ۱۰۰ جزیره که بهشکل نقشۀ جهان مرتب شدهاند. پارکهای سرسبز و پیستهای اسکی سرپوشیده هم این منظرهای را که طبیعت را به چالش کشیده تکمیل میکنند.
متأسفانه زمینوارسازیِ 3 دبی کمترین کاری است که ما میتوانیم انجام دهیم. گرمایش جهانی دارد وضعیت را تغییر میدهد، جزایر را در خطر غرقشدن قرار داده، از چمنزارها بیابان میسازد، و رودخانهها را به شورهزار تبدیل میکند. عجیب است که چقدر در رسالههای ژئوپلیتیکی کم به این موضوع پرداخته میشود. فریدمن در پایان کتاب خویش با عنوان ۱۰۰ سال آینده اذعان میکند که «هر خوانندهای متوجه خواهد شد که من به این سؤال نمیپردازم». بهجز برخی توضیحات مختصر و حاشیهها، همین را میتوان در جغرافیا سرنوشت است موریس، زندانیان جغرافیای مارشال، انتقام جغرافیای کاپلان و ابرقدرت تصادفی زاین نیز مشاهده کرد.
اکراه متخصصان ژئوپلیتیک از جدیگرفتنِ بحران اقلیمی به دلیل این احساس آنهاست که تنها دو گزینه وجود دارد: بر موقعیت فیزیکی فائق شو یا با آن زندگی کن. یا جهانیشدن ما را از محدودیتهای فیزیکی خلاص میکند یا در دام آنها گرفتار میمانیم. و چون روشن است که فناوریها و نهادهای جدید اهمیت مکان را از بین نبردهاند، پس باید به ژئوپلیتیک بازگردیم.
اما آیا تنها گزینه همینهاست؟ به نظر میرسد بسیار محتملتر باشد که نقش بر آب شدنِ جهانیسازی نه موجب بازگشت به عقب ما به قرن نوزدهم، بلکه موجب ورود ما به آیندهای پر از مخاطرات بیسابقه شود. ما در آینده محدودیتهای زیستمحیطی را به طرزی شدید تجربه خواهیم کرد، نه به روشی که متخصصان ژئوپلیتیک پیشبینی میکنند. اصلاً آنچه اقدامات ما را شکل خواهد داد نه موقعیت فیزیکی طبیعی، بلکه موقعیتهای ساخت بشر خواهد بود -از جمله همین بازسازیهای محیطی که تاکنون انجام دادهایم. همانطور که کاپلان گفته است، جغرافیا «تغییرناپذیر» نیست، بلکه بیثبات است. و جایی که ما داریم میرویم، نقشههای قدیمی کمکی به ما نمیکنند.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
دنیل ایمروار (Daniel Immerwahr) استاد تاریخ در دانشگاه نورثوسترن است. کتاب او با نام Thinking Smallبرندۀ جایزۀ مرل کورتی شد و همچنین کتاب دیگرش با نام
How to Hide an Empire کتاب برتر سال نیویورک تایمز و برندۀ جایزۀ رابرت اچفرل شد.
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست