چندی پیش نوا اسمیث در مقالهای از گرایش اقتصاددانان مطرح معاصر به اردوگاه چپ سخن گفت. پیتر باتکی، اقتصاددان آمریکایی معتقد است اگرچه اقتصاددانان معاصر به عقاید چپ تمایل پیدا کردهاند اما همانطور که آدام اسمیت در واقعیت بیرونی نشان داده است بازارها خیلی بیشتر از ادعای چپگرایان قدرتمند هستند.
کوردینیشن پرالبم — در میان سیاستمداران و روشنفکران باوری افسانهای وجود دارد مبنی بر اینکه علم اقتصاد در حقیقت سنگری است که تمام قد به حمایت و دفاع از بنیادگرایی بازار آزاد میپردازد. برای مثال میتوان به کتاب اخیر فر بلاک در رابطه با قدرت بنیادگرایی بازار اشاره کرد که در آن بیان میکند چطور این بنیادگرایی در مقابل غنی کردن عدهای معدود، بسیاری را فقیر میکند. البته این موضوع چیز جدیدی نیست و بلاک مدتهاست که به خاطر بنیادگرایی بازاری، به عنوان یکی از منتقدان سرسخت اقتصاد شناخته میشود. این نوع نگرش نسلهاست که به این شکل بیان میشود.
حتی در دوران اوج ساموئلسون و ترکیب نئوکلاسیکی -که در آن نظریهٔ شکست بازار نئوکلاسیکی را با نظریهٔ اقتصادکلان کینز ترکیب کرد- منتقدان جریان مخالف به طرقی ادعا میکردند که اقتصاد تحت سلطهٔ بنیادگرایی بازار قرار دارد. یکی از جالبترین نظریهپردازان اجتماعی نیمهٔ دوم قرن بیستم یعنی آلبرت هیرشمن از تأثیر بنیادگرایان بازاری مانند میزس، هایک و فریدمن بر فرهنگ روشنفکری ما سخن گفته است- در حالی که خودش به جایگاه سلطنتی دانشگاهیاش در نهاد مطالعات پیشرفته تکیه زده بود و کوچکترین نگرانی در مورد جایگاهش نداشت. من نمیخواهم در مورد میزس و هایک مرثیهسرایی کنم، اما واقعیت این است که آنها نظراتشان را در جایگاهی بیان میکردند که با جایگاه سلطنتی منتقدانشان در دانشگاهها فرسنگها فاصله داشت. آنها (از این جمله جیمز بوکانان)، در مقابل همهٔ مخالفتها میایستادند.
یکی از مضحکترین ادعاهایی که این مدت خواندم در کار آلیس آمسدن و لنس تیلور به نام بازار جفتش را مییابد بود که اولین بار در سال ۱۹۹۵ به چاپ رسیده است. این کتاب ادعا میکند که اصلاحات بازار آزاد در دوران پساکمونیسم را باید شکستی فاحش و مطلق دانست و اینکه حرکت به سمت اصلاحات بازاری نتیجهٔ تسلط استدلال استقرایی لودویگ فون میزس و اعتقاد دگماتیک به نظم خودجوش هایک در میان اقتصاددانان و سیاستگذاران بوده است. خوانندگان باید توجه داشته باشند که دوران پساکمونیسم از سال ۱۹۸۹ آغاز شده و فراز و فرودهای زیادی را تجربه کرده است. این دوران در روسیه از سال ۱۹۹۲ اغاز شده است. با این حساب چارچوب زمانی این «تجربهٔ طبیعی» برای نوشتن یک کتاب دانشگاهی در مورد آن بسیار کوتاه بوده است. پس نظریهپردازی مبل راحتی که آمسدن و تیلور طبق آن بنیادگرایان بازاری را متهم به ضرر رساندن به انسانیت میکنند نباید فقط به این بنیادگرایان محدود شود بلکه باید به منتقدان نیز وارد باشد چرا که مشخصاً «تجربه» دلیل قضاوت انجام شده در این کتاب نبوده است. امسدن و تیلور تکیه زده بر کرسی دانشگاهیشان در ام.آی.تی و نیواسکول، هر دو با درجهٔ استاد تمامی نظریهپردازی میکردند که خودشان و ایدههایشان به نحوی در دنیای اقتصاد منکوب شدهاند و کسانی مثل میزس و هایک از شرایط سلطنتی در اقتصاد برخوردارند.
زمانی که این کلمات را در این کتاب میخواندم استادیار دانشگاه نیویورک بودم و با خودم فکر میکردم که وقتی ارزش کارهای میزس و هایک در مجامع علمی نمایان شود، دیگر کسی به ما که در سنت اتریشی فعالیت میکنیم از نظر روششناسی، تحلیلی و ایدئولوژیک به دیدهٔ تردید نگاه نمیکند. اما امروز که ۳۰ سال از آن زمان میگذرد و کتابها و مقالات زیادی در اینباره نوشته شده است، این بدبینی نسبت به روششناسی، تحلیل و ایدئولوژی این سنت به هیچ عنوان کاسته نشده است و در واقع متقاعد کردن افراد سختتر هم شده است. البته توجه داشته باشید که من از چیزی شکایت نمیکنم، این کاری است که من از همان ابتدا با علم به این مشکلات وارد آن شدم. اما اینکه کسی اصرار داشته باشد که بخش عظیمی از حرفهٔ اقتصاد متعلق به بنیادگرایی بازار آزاد است، تنها فریب اذهان است.
ممکن است «جان کسیدی» اینچنین بگوید؛ یا «فیل میروسکی» این ادعا را مطرح کند، اما واقعیت آن قدر با این ادعاها در تضاد است که به هیچ شکلی نمیتوان از آنها دفاع کرد.
از ساموئلسون تا استیگلیتز؛ از کینز تا کروگمن؛ آنچه مشخص است اقتصاددانان سلطنتی همیشه به «چپ متمایل بودهاند». صد البته نه آن قدر «چپ» که همکارانشان در علوم انسانی و اجتماعی هستند. عموم اقتصاددانان، یا حداقل بیشتر آنها متوجه هستند که محدودیتهایی وجود دارد و برای سبک سنگین کردن موارد مختلف باید به بحث بنشینیم؛ اما به هر حال اقتصاددانان هم مانند دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی، تحت تأثیر تفکر غالب قرار دارند؛ و فرهنگ فکری ما هم قرنهاست که متمایل به شیوهٔ تفکر پیشروانمان بوده است. در واقع همکار من دن کلاین در نظرخواهی خود این موضوع را به روشنی نشان داده است.
اما آیا نظریهٔ اقتصاد مدرن به چپ متمایل است؟ این ادعایی است که نوا اسمیث در مقالهٔ اخیرش به نام «گردش به چپ ستارههای اقتصاد» مطرح کرده است. من این مقاله را به دلایل متعدد توصیه میکنم. اولاً اسمیث درست میگوید که اقتصاد معاصر پر است از فوق ستارههایی است که به چپ متمایلاند. اما همانطور که قبلاً هم اشاره کردم این موضوع محدود به امروز نیست و در ۱۰۰ سال اخیر صادق بوده است. دوم اینکه اسمیث از این موضوع آگاه نیست که برای هر کدام از بحثهایی که در رابطه با شکست بازار شده است، مباحثی تجربی، مفهومی و تطبیق نهادی از سوی اندیشهپردازان متمایل به بازار در حمایت از بازار آزاد انجام شده است. اسمیث کاملاً از کنار کارهای اقتصاددانان برندهٔ نوبل مانند بوکانان، کوز، نورث، وی اسمیث و اوستروم میگذرد. او همینطور از کنار اندیشهپردازان سزاوار نوبل مانند الچین، دمستز، کریزنر و تولاک نیز رد میشود.
مدلهای مدرن و استفاده از «دادههای بزرگ» باعث شده مباحث جدیدی در رابطه با عوامل عقلایی، ساختار بازار، عدم تقارن، ناکارایی، ناپایداری و نابرابری مطرح شود. برگردید به قبل و مقالهٔ کینز به نام «پایان لسه فر» را بخوانید، مشاهده خواهید کرد که بسیاری از این مباحث در آنجا مطرح شده است، آن هم نه به شکل ضمنی که خیلی هم مستقیم و صریح؛ و با همان نتیجهگیریها. بنیادگرایان بازار به دست نامرئی باور دارند اما باورشان بر پایهٔ عوامل کاملاً عقلایی است که در یک بازار کاملاً رقابتی فعالیت میکنند؛ و اگر ما بتوانیم نشان دهیم که یکی و یا هر دوی این فروض اشتباه است، بحث دست نامرئی محو خواهد شد. از آدام اسمیث تا ورنون اسمیث این مباحث را مطرح کرده و نشان دادهاند که بازارها خیلی بیشتر از ادعای منتقدین مستحکم و قدرتمندند و این موضع را هم با استفاده از «آزمایشهای طبیعی» در جهان خارج و آزمایشهای آزمایشگاهی و امروزه با شبیهسازی عوامل انجام دادهاند. اما نوا اسمیث در این مورد صحبتی نمیکند.
بنیادگرایی بازاری از جریان اصلی اندیشهٔ اقتصادی فاصله دارد. کسانی که در این جریان اصلی هستند کار خودشان را غیرایدئولوژیک و فقط فنی میدانند، چرا که همهٔ آنها از پیشفرضهای ضمنی اقتصاد سیاسی تبعیت میکنند. به نظر خوب میآید که آنها از دریچهای متفاوت بنگرند و زمانی را صرف مطالعهٔ اقتصاددانان برندهٔ نوبل و سزاوار نوبل که در بالا ذکر کردم کنند.
روح علم اقتصاد به عنوان یک رشتهٔ علمی، در نهایت همین چیزی است که ما از آن سخن میگوییم. شاید روزی ما اقتصاددانانی که بر مسند آدام اسمیث تکیه زدهایم و اقتصاد خط اصلی را کار میکنیم موفق شویم و آن زمان ترس فرد بلاک، تیلور و آمسدن به حقیقت بپیوندد و برنامهٔ پژوهشی میزس و هایک (و دیگرانی که از آنها نام بردم) به عنوان استاندارد اصلی برای پیشبرد اقتصاد مورد توجه قرار گیرد. آن روز خط اصلی همان جریان اصلی خواهد بود. اما تا آن روز خط اصلی جدا از جریان اصلی باقی خواهد ماند و تنها نوآفرینی علمی میتواند این حقیقت را در آینده تغییر دهد.
پینوشت:
* این مطلب در تاریخ ۹ ژانویه ۲۰۱۵ با عنوان Do Economists Lean Left در وبسایت کوردینیشن پرالبم منتشر شده است.
نوجوانی بهخودیخود دوران بسیار دشواری است
در اقتصاد آزاد هایک وظیفۀ اکثریت تسلیم و دنبالهروی است
آماندا مونتل از ترفندهای جادوییای میگوید که ذهنمان روی خودمان اجرا میکند
از منظر کارل یونگ، نمیتوان بدون معماری تصوری از عوالم درونی داشت