آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 12 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
پیشنهاد من این است: کار کودکان در صنعت تبلیغات هم باید ممنوع شود
یک قرن پیش، تقریباً همۀ کودکان از سالهای ابتدایی زندگی مشغول کار میشدند. از کارگری در مزرعه تا شیفتهای کاری طولانی در کارخانه و معدن. حالا که به آن دوران نگاه میکنیم با خودمان فکر میکنیم این حد از قساوت و بیرحمی چطور رایج شده بود؟ اما یک سوال: کودکان معصومی که هر روز در تلویزیون، صنعت موسیقی، مد یا کلیپهای اینستاگرامی میبینیم و آنها هم مجبورند ساعتها درگیر کار باشند، چه فرقی با آن بچههای صد سال پیش دارند؟
The Kids And The New Coal Mine
11 دقیقه
شان کرافورد، تریکوارکسدیلی — در ۱۹۰۴ در آمریکا، ۲۶درصد از پسرانِ ده تا پانزده ساله به صورت تماموقت خارج از خانه کار میکردند. در کارخانجات نساجی نیو انگلند، کودکان از شش سالگی در شیفتهای دوازده تا شانزده ساعته کار میکردند. وقتی چرتشان میگرفت، آب به صورتشان میپاشیدند. بیچارهها. در طلیعۀ قرن بیستم، ۷۰درصد از کودکان مهاجری که در مزارع کلرادو کارگری میکردند، بر اثر کار، دچار اختلالات اسکلتی شده بودند.
با توجه به این شرایط رقتانگیز، شاید فکر کنید تصویب قوانین کار کودکان در آغاز قرن بیستم تسریع شد. اما برعکس، طی مشاجراتی به طول یک دهه، قانونگذاران به خاطر حقوق صاحبان سرمایه بر سر یکدیگر فریاد کشیدند و از تنبلی کارگران آمریکایی انتقاد کردند.
سردمدار آنها ولدُن هیبُرن بود، سناتوری اهل ایداهو و از مخالفان برنامههای تئودور روزولت. در نگاه هیبرن کسانی که از طلوع تا غروب آفتاب کار نمیکردند یک مشت تنهلش بودند و این حُکم شامل حال کودکان هم میشد. در این میان حقوق صاحبان سرمایه باید محترم شمرده میشد؛ اگر کسی میخواست جنینی را برای کندن معدن زغال سنگ استخدام کند، دولت وظیفه داشت از او حمایت کند. احتمالاً اگر خبر بحثهای مربوط به مراقبتهای بهداشتی امروزی به هیبرن میرسید، مخش سوت میکشید.
اما پس از آنکه جنون و تظاهر و لفاظی رنگ باخت، قوانین معقول کار کودکان تدوین شدند، از جمله ممنوعیت کامل بهکارگیری کودکان در برخی مشاغل. ساده آنکه سرعت صنعتیشدن سبب شد بیشترِ افراد نتوانند تشخیص دهند چه مشاغلی برای کودکان بیضرر بودند و همچون همیشه برخی تجارتها بیشرمانه و با خرسندی از این موقعیت سوءاستفاده کردند. در کنار اینها، پذیرش کودکی بهمثابۀ دوران رشدی کاملاً متمایز از بزرگسالی، نگاهی تازه و بحثانگیز بود. سالیان سال، کودکان تنها در مقام بزرگسالانی مینیاتوری زندگی کرده بودند و بهتر بود هر چه سریعتر مشغول به کار میشدند و واقعیتهای دنیای بزرگسالی را میشناختند. اما هم فرهنگ و هم دانش میتوانستند این باور را بپرورانند که کودکان از همه نظر با بزرگسالان متفاوتند: احساسی، جسمی و روانشناختی.
البته آمریکاییها هم مانند ما گذشتۀ خود را فراموش کردهاند و ثابت کردهاند نمیتوانند درسهای گذشته را در بافت جدید به کار بندند. زیرا در همان حال که از کودکان در مقابل کار و غالب مسئولیتهای ناخوشایند بزرگسالی محافظت میکنیم، به راحتی آنها را رها میکنیم تا از همۀ مزیتهای بزرگسالی بهره ببرند.
در نتیجه کودکان موبایل دارند، تلویزیونهای صفحهبزرگ، سیستمهای بازی پیشرفته، صفحات فیسبوک و گوشیهایی که از لحظۀ بیدارشدن از خودشان جدا نمیکنند. «بنیاد خانوادۀ کایسر» دریافت که بچههای ۸ تا ۱۸ ساله هر روز بیش از هفتونیم ساعت از وقت خود را با ابزاری الکترونیک میگذرانند و چون استادِ کارِ همزمان با دستگاههای مختلف هستند، در این بازۀ زمانی یازده ساعت محتوای رسانهای دریافت میکنند.
بحث دربارۀ فایدههای چنین رفتاری را باید برای جای دیگری گذاشت. در اینجا روی این نکته تمرکز داریم که این استفادۀ مدام چه حاصلی داشته است: نیازی تمامنشدنی به تولید محتوا و ارائۀ آن به گروه مخاطبانی که سنشان هر روز کمتر و کمتر میشود. اهالی تولید سرگرمی متوجه شدهاند که بچهها دوست دارند چیزهایی را ببینند و به چیزهایی گوش بسپارند که دیگر بچهها تولید کردهاند. این تولیدات معمولاً در یکی از این دو قالب است: ۱) در فضای قانونشکنی، در جایی که همسنوسالهایشان رفتار و زندگیای فراتر از سن خود دارند (بچههایی با والدین یا بزرگسالان نزدیکی که نوعی جراحی اخلاقی را پشت سر گذاشتهاند)؛ ۲) در فضای زندگیای فانتزی با ثروت و شهرتی فراتر از تصور. این محتوا اغلب در قالب فیلم سینمایی و برنامۀ تلویزیونی آغاز میشود و به انواع و اقسامِ ضبط صوت و تصویر توسط همۀ افراد میانجامد که در آنها از ابزارهای تغییر و ویرایش صدا وسیعاً استفاده میشود.
دو مثال از گذشتۀ نسبتاً دور که از سرکوفتزدن به کودکان سر باز میزدند: اول، «آیکارلی»، سریال شبکۀ نیکلودئون، ماجرای نوجوانانی ۱۵-۱۶ ساله (در آغاز فیلم) را نشان میدهد که فیلم اینترنتی خود را تولید میکنند. ظاهراً این بچهها در نوعی جامعۀ مشترک نیروانایی در سیاتل زندگی میکردند. و باور کنید حال و هوای نوجوانی هیچ گاه این قدر دلنشین نبوده است. پدر کارلی (هیچگاه حرفی از مادرش به میان نیامده است) در یک زیردریایی زندگی میکرد (نهایت تخیل بچهها: لافزنیِ باورنکردنی و زندگی بدون نظارت دیگران) و گمان میکنم کارلی فقط از برادر بیستسالۀ خود نوعی انرژی میگرفت و نه چیز دیگر. بچههایی که دوست دارند اینطور زندگی کنند که جای خود دارند، خودِ من هم دوست داشتم در آن آپارتمان زندگی کنم. بچهها به آخرین فناوریهای روز دسترسی بیحدوحصر داشتند و در هر قسمت، هیچ کاری نداشتند بکنند جز رقمزدن نسخههایی نوجوانانه و ناشیانه از داستانهایی به سبک سریال «تریز کمپانی»۱. من مدام منتظر بودم سروکلۀ روح دون ناتس۲ در سالن پذیرایی پیدا شود.
مثال دوم، اثر عظیم مایلی سایرس یعنی «هانا مونتانا» است. این سریال روح فرهنگ عمومی را به خوبی درک کرد و توانست تخیل فوقالعادۀ نوجوانانه را خلق کند: زندگی عادی در روز، ستایش پایانناپذیر در شب، به دور از عکاسان جنجالی و نیاز به اعادۀ حیثیت. هانا هویتی دوگانه داشت که امکان میداد بتواند مانند دیگر دخترهای مدرسهای باشد و پس از مدرسه به سوپراستار پاپ تبدیل شود در حالیکه هیچ یک از این دو هویت بر دیگری برتری نداشت.
این تیمهای امید طرفدارانی کمسنوسال و متعصب و یک عالمه پول با خود آوردند. مایلی سایرس اولین ستارهای بود که قراردادهای تلویزیونی، سینمایی، موسیقی و تبلیغات را با دیزنی امضا کرد و میراندا کاسگرو، ستارۀ آیکارلی، در هر فصل ۱۸۰,۰۰۰ دلار درآمد داشت. این مبلغ بدون در نظرگرفتن موسیقی خودتنظیمی است که تولید میکرد. برای کسب حداکثر سود از این بچهها پیش از آنکه شیرینی خود را از دست بدهند یا پا جای پای لیندزی لوهان۳ بگذارند فشار زیادی بر آنها وارد میشود. والدینی را هم که به سبب نیاز خود به توجه، بچههایشان را تحت فشار قرار میدهند به این مسائل بیفزایید. اینگونه است که همه سود میبرند جز خود بچهها.
به جایی رسیدهایم که کار کودکان در برنامههای تفریحی چیزی کم از بیرونکشیدن زغال سنگ از معدن ندارد. نمیتوان انتظار داشت کودکی بتواند این فشار، پول و موشکافی رسانههای اجتماعی را تاب بیاورد. واگذاری این تصمیمات به والدین مضحک است؛ حتی بیلی ری سایرس، پدر مایلی، مردی که در این نظام استخوان ترکانده است، نتوانست دختر خود را در این نظام مدیریت کند زیرا جهانی که فکر میکرد آن را میشناسد، با سرعت برق تغییر کرده بود.
اجتماع خطرات زیادی در خود دارد و در فرهنگ ما باید از بچهها محافظت شود. خوب است به گفتههای چاک کلاسترمن گوش دهیم که با استفاده از مثال ستارۀ پاپی که جریان دوبارۀ شهرت در سن پایین را آغاز کرد، در این باره توضیح میدهد:
کسی مانند بریتنی اسپیرز از زندگی خصوصی، شرافت و حقوق اجتماعی خود دست میکشد و در عوض ما به او پول میدهیم. اما هنوز هم در مقایسه با آنچه میتوانست در اقتصاد فرهنگی تجارت آزاد به دست آورد، مبلغ ناچیزی است. اگر بریتنی اسپیرز هر بار که غریبهای از خود بیزار او را جانشین شکستهایش میکرد ۱ دلار دریافت میکرد، در طول سه ماه درآمدش از وارن بافت هم بیشتر میشد… ما آنها را در مسیری به کار میبریم که از پول ارزشمندتر است. این نوع جدیدی از بردهداری غیرانسانی است که به بدی همان نوع بردهداری نیست اما بیشک غیرانسانی است (چاک کلاسترمن، دایناسور خوردن۴).
من اصلاً نمیتوانم کسانی را تحمل کنم که میکوشند این بچهها را لوس یا ناسپاس یا چیزی شبیه این توصیف کنند. آنها صرفاً از سوءاستفادهای که در جهانی فانتزی کادوپیچشده رنج میبرند و هر واکنشی برای من قابل درک است، واکنشهایی چون خشم، مصرف مواد مخدر و خشونت که کمک میکنند بچهها با روشهای شگفتآوری کنار آیند که به آنها عادت کردهاند، با آنها گول خوردهاند و سپس تا رسیدن شگفتی بعدی مدتی کنار گذاشته شدهاند. همان افرادی هم دستاندرکار این روند هستند که مدعی هستند این بچهها را دوست دارند و تنها به دنبال موفقیت و شادکامی آنها هستند. ما هم راه بازگشتی نداریم؛ اگر بخواهیم ثابت کنیم این عزیزکردهها ارزش این قدر تحسین را نداشتهاند باید سراسر باورهایمان را دور بریزیم. فکر نکنم حتی بزرگترها هم در چنین شرایطی سالم بمانند اما دوست دارم بپذیرم که در اتاق آینه دستکم انتخابهایی برای این بچهها باقی میماند.
در این اوضاع غمبار، من پیشنهادی بسیار خاضعانه برایتان دارم. صنعت تبلیغات را هم به فهرست مشاغل ممنوعه برای کودکان بیفزایید. همین فکر که میتوانستیم جای جاستین بیبر باشیم سبب میشود این ایده ارزشمند باشد. در آن صورت قانون چطور عمل میکرد؟ اول، به این صنعت مدت زمان معینی مهلت داده میشد تا پروژههای جاری خود را که کودکان را در آنها به کار گرفتهاند کنار بگذارد. رتبهبندی و عایدی، مثلاً آخرین گروه موسیقی پسران، چنین تصوری را با شگفتی مواجه میکرد و از شدت آن میکاست.
بعد از این فرجه، دستورالعملهای محکم ابلاغ میشوند. هیچ کودکی زیر سن ۲۱ سال نباید در تجارت برنامههای تلویزیونی حرفهای، از جمله برنامههای تلویزیونی واقعی، مشغول به کار باشد. گروه تیالسی و کانال امتیوی واقعاً به دردسر خواهند افتاد. خوب است یک مشت بچۀ تخس تهیهکنندههای این برنامهها را شکنجه کنند. این ممنوعیت را تا اینترنت هم بسط بدهید زیرا استثمار در یوتیوب و دیگر بخشهای فضای مجازی از این هم بدتر است و قوانین کار کودکان فعلی را هم رعایت نمیکنند. تنها یک استثنا وجود دارد: نوزادانی برای صحنههای شیرین و اشکآلودی که به خاطر مسخرهبازیهای پدر، مادر مجبور شده درون آسانسور یا تاکسی یا هر جای دیگری جز بیمارستان به دنیا بیاید.
آیا تمدن فرومیریزد؟ نه. برای نمونه بازیگران سریال «خوشی»۵ مجبور نبودند جای دیگری بروند زیرا همه تا الان به میانسالی رسیدهاند. در جاهای دیگر هم خودشان را بالاخره سازگار میکردند. «من ریموند را دوست دارم»۶ نشان داد که میتوان یک برنامۀ تلویزیونی راجع به خانهای پر از بچه ساخت و اصلاً بچهای نشان نداد. برنامهریزی کودکان میتوانست به دوران انیمیشن، فیلم عروسکی و تکرار «جزیرۀ گیلیگانز»۷ باز گردد. شاید جالب باشد بدانید که من طرفدار مری آن هستم. تفریح خود را سازگار خواهد کرد همانطور که همیشه کرده و راه جدیدی پیدا میکند تا بتواند بدون خلاقیت و کیفیت جیبهای ما را خالی کند. این قانون تنها فناوری را رشد میدهد، فناوریای که سبب میشود تمام تفریحات به نوعی کامپیوتری باشند و جیمز کامرون واقعاً سلطان جهان شود.
وقتی نسلهای بعدی آن کودکان کار، از پدربزرگ و مادربزرگهایشان میپرسیدند چرا در آغاز قرن بیستم بچهها در آن شرایط وحشتناک کار میکردند، احتمالاً آنها شانه بالا میانداختند و میگفتند «ما هم نمیدانیم.» شاید ما هم روزی همین کار را بکنیم، روزی که نوههایمان بپرسند چرا بچهها در فضای بیرحم صنعتِ تفریح کار میکردند. شاید هم حقیقت این باشد که ما اکنون هم میدانیم ماجرا از چه قرار است اما برای اجتناب از دیدن واقعیتهای خشن، نمیخواهیم سهم خود را در دزدیدن معصومیت کودکان بپذیریم.
پینوشتها:
• این مطلب در تاریخ ۶ مه ۲۰۱۹ با عنوان «The Kids And The New Coal Mine» در وبسایت تریکوارکسدیلی منتشر شده است و وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ با عنوان «آیا جاستین بیبر هم کودک کار است؟» و ترجمۀ نجمه رمضانی منتشر کرده است.
•• شان کرافورد (Shawn Crawford) نویسندۀ آمریکایی است. او تحصیلات آکادمیک را رها کرد تا با تجربۀ شخصی نگاهش به جهان را بسازد و علاوه بر نوشتن برای تریکوارکسدیلی، سردبیری سایت کالیوپکراشز را نیز برعهده دارد.
[۱] Three’s Company: سریالی رمانتیک که داستانهای آن بر محور دو دختر و یک مردم مجرد پیش میرود [مترجم].
[۲] بازیگر مرد سریال تریز کمپانی [مترجم].
[۳] بازیگر و مدل آمریکایی که از سه سالگی با کمپانیهای مختلف قرارداد بسته است. در بزرگسالی درگیر چندین رسوایی، اعتیاد به مواد، دستگیری و… شد [مترجم].
[۴] Eating the Dinosaur
[۵] Glee
[۶] I Love Raymond
[۷] Gilligan’s Island
عجیبها در همه جای دنیا دارند به هم شبیهتر میشوند
امروزه روانشناسان معتقدند نوستالژی احساسی تقریباً همگانی و اساساً مثبت است
آیا روانکاوان حق دارند هر طور که دلشان میخواهد دربارۀ مراجعانشان بنویسند؟
هان میان نسل بومی دیجیتال محبوبیت شایانتوجهی یافته است