اینهمه اخبار به چه دردمان میخورد؟
تولید و تبادل اخبار لازمۀ دموکراسی است، اما این سیل اطلاعات میتواند راه را برای دیکتاتوری هموار سازد. امروزه دیگر لازم نیست دیکتاتورها اطلاعات را سانسور کنند بلکه، با انتشار سیل اخبار غیرمرتبط به هم، نیاز آنان به ازبینبردن فهم سیاسی شهروندان تأمین میشود. آلن دوباتن از تأثیر حجم انبوه اخبار سخن میگوید.
آلن دوباتن، هافینگتونپست — ما از نخستین نسلهایی هستیم که ناگزیر از دستوپنجه نرمکردن با سیل اطلاعاتی هستیم که ربط چندانی به زندگیمان ندارند. در بخش عمدهای از طول تاریخ، همواره دسترسی به اطلاعات دربارۀ رخدادهای دیگر مناطق بسیار دشوار بوده است. البته شاید هم اهمیتی برای افراد نداشت: برای شُمای مزرعهدار در روستای هبریدز اسکاتلند، اهمیتی داشت که بدانید امپراتوری عثمانی دستخوش جنگ قدرت شده است؟
آنچه اکنون بهعنوان اخبار پذیرفتهایم ریشه در اطلاعاتی دارد که افراد تصمیمگیر در امور مهم یا مرکز امور ملی بدان نیاز داشتهاند. همچنان انعکاس این امر را در شیوۀ گزارش اخبار میشنویم: زمان آنقدر مهم تلقی میشود که گویا ما شنوندگان اخبار واقعاً عاملان فعالی در این حوزههاییم. انگار که اگر آخرین خبر را نشنیده باشیم، شاید مرتکب خطای بزرگی شویم یا فرصت گرانبهایی را از دست بدهیم.
آسانی ارتباطات و نوعی انگیزۀ دموکراتیکِ علیحده سبب شده است اطلاعاتی که در اصل برای تصمیمگیران طراحی شده بودند حالا توسط رسانهها بهصورت پیوسته به دست تعداد زیادی از مردم عادی برسد. این مثل آن است که پروندهای حاوی آخرین اخبار کییِف، که جایش روی میز یک وزیر است، تصادفاً به نشانی اشتباهی رفته و روی میز صبحانۀ یک کتابدار یا برقکار در شهر کلچستر قرار بگیرد. ولی کتابدار یا برقکار، لابد در حرکتی معقول، مؤدبانه میگوید این اطلاعات برای او فایدهی ندارد و پرونده مطمئناً اشتباهی به دست او رسیده است. اما آنها این کار نمیکنند، فقط به این دلیل که عادتْ چشم ما را بر بنیان عجیبوغریبِ پدیدۀ اخبار بسته است.
تصور مدرنی که از اخبار داریم بسیار خوشایند است. ولی درواقع عجیبوغریب است. مدام اطلاعاتی به دستمان میرسد که نمیدانیم با آن چه کنیم. پس اینکه گاهی اوقات قدری دلزده میشویم نه عجیب است و نه تقصیر ماست.
سازمانهای خبری مایل به اعتراف نیستند که آنچه هر روز به ما میگویند صرفاً خلاصۀ کوچکی از روایتهایی است که شکل و منطق راستین آنها عموماً از پرتو گذر چند ماه یا حتی چند سال آشکار میشود. لذا خردمندانهتر این است که، بهجای چند جملۀ بریدهبریده، فصلهای ماجرا عرضه شوند. چنین نهادی لاجرم بهتلویح میگوید لابد داشتن دریافتی بیپایه و ناقص از موضوعی چنین خُرد بهتر از آن است که صبر کنیم تا در زمانی دیرتر به فهمی جامع و مطمئن دست پیدا کنیم.
برای برانگیختن کنجکاویمان، سازمانهای خبری باید نشان دهند گزارشهایشان چه نسبتی با مضامین کلیتری دارند که زمینۀ توجه و منفعت واقعیمان هستند. برای اینکه به اطلاعات بخصوصی توجه نشان دهیم، باید آن را در جایی «بگذاریم»: یعنی آن را بهنحوی به موضوعی مرتبط سازیم که میدانیم چه اهمیتی برایمان دارد. هر بخش از مغز انسان را میتوان مثل کتابخانهای دانست که اطلاعات در آن ذیل مقولههایی بنیادین طبقهبندی شدهاند. اکثر چیزهایی که هر روز میشنویم خودشان اشاره میکنند که باید کجا انبار شوند و بهسرعت و ناخودآگاه طبقهبندی میشوند: مثلاً خبر ماجرایی عشقی در قفسۀ سنگین و شلوغِ «وضع رابطهها» قرار میگیرد و داستان اخراج ناگهانی یکی از مدیرعاملها به بخش «کار و موقعیت اجتماعی» میرود که فهم روبهتکامل ما از این مقوله را شکل میدهد.
اما هرچه ماجراها عجیبتر و کوچکتر میشوند فرایند طبقهبندیشان سختتر میشود. آنچه اصطلاحاً «دلزدگی» خواندیم، درواقع نوعی واکنش ذهن است که، برای محافظت از خود، اطلاعاتی را پس میزند که از یافتن جای مناسبشان ناامید شده است. برای مثال ممکن است درگیر این باشیم که با این اخبار چه کنیم: گروهی از مسئولین چینی به افغانستان رفتند تا دربارۀ امنیت مرزی در ولایت بدخشان مذاکره کنند یا اینکه اندیشکدهای چپگرا میکوشد سطح مالیات در صنعت داروسازی را کاهش دهد و… . برای انتقال این خردهاطلاعات یتیم به جایی که منطقشان را آشکار کند شاید نیازمند کمک باشیم.
سازمانهای خبری باید بخشی از این وظیفۀ «کتابداری» را بر عهده بگیرند. فهم ما از سرفصلهای کلیتری که واقعههای ریزتر ذیلشان قرار میگیرند بسته به این سازمانهاست. مثلاً خبری دربارۀ خرابکاری جزئی شنبهشب در یک شهرستان («جوانان خرابکار در شهر بدفورد روی ایستگاه اتوبوس دیوارنویسی کردند»)میتواند برایمان روح و معنا پیدا کند، اگر آن را بهعنوان بخش کوچکی از درامی کلیتر با این عنوان ببینیم: «دشواریهای پیش روی جوامع لیبرالسکولار برای نهادینهسازی رفتار اخلاقی بدون یاری دین.» یا مثلاً برای هضم راحتترِ خبری سنگین دربارۀ فساد مالیِ صاحبمنصبان در جمهوری دموکراتیک کنگو («اتهام رشوه در جمهوری دموکراتیک کنگو») میتوان آن را ذیل سرفصلی قرار داد که زیربنای کلیترِ آن را نشان میدهد: «تعارض میان فهم غربی دولت و مفهوم آفریقایی قبیله.»
آنچه برای این نوع تعاملِ ما با اخبارْ تأسفبار است این پیشداوری رایج در سازمانهای خبری است که معتبرترین جنبۀ کار خبرنگاری را ارائۀ بیطرفانه و بیاحساس «واقعیتها» میدانند. مثلاً شعار سی.ان.ان این است: «واقعیت را به شما میدهیم.» خبرگزاری هلندی ان.آر.سی.هندلبلد توان خود را اینگونه به رخ میکشد: «ارائۀ واقعیت، نه تفسیر و نظر.» بی.بی.سی هم که اینطور لاف میزند: «قابلاعتمادترین منبع واقعیات در جهان».
امروزه مشکل ما با واقعیات در کمبود منابع قابلاعتماد نیست. مسئله اصلاً این نیست که به واقعیتهای بیشتری نیازمندیم، بلکه چالش این است که نمیدانیم با آنچه داریم چه کنیم. در هر روزِ خبری، سیلاب دیگری ما را نشانه میگیرد: متوجه میشویم که مؤسسۀ «استاندارد اند پور» درحال بررسی رتبۀ اعتباری کشور است، بودجۀ هزینههای دولت افزایش داشته است، مرزبندیهای حوزههای انتخابیه تسلیم یک کمیته شدهاند و بالاخره طرح احداث یک خط لولۀ گاز طبیعی در دست تدوین است. این خبرها واقعاً چه معنایی دارند؟ چه ربطی به پرسشهای اصلی در زندگی سیاسی دارند؟ در فهمیدن چه چیزی به ما کمک میکنند؟
نقطۀ مقابل واقعیتْ سوگیری۱ است. در فضای روزنامهنگاری حرفهای، سوگیری واژهای بدنام است و مترادف با دستورکارهای بدطینت، دروغگویی و تلاشهای مستبدانه برای محرومکردن مخاطبان از آزادی نظر و تصمیم.
ولی شاید بهتر باشد که، در مقابل سوگیری، گشادهروتر باشیم. سوگیری در حالت نابش نشاندهندۀ روشی برای ارزیابیِ رویدادهاست که نظریهای بنیادی و منسجم دربارۀ عملکرد و شکوفایی انسانیْ آن را هدایت میکند. سوگیری شبیه یک جفت عدسی است که روی واقعیت قرار میگیرد و هدفش این است که آن را با وضوح بیشتری نمایان کند. سوگیری نوعی تلاش برای توضیح معنای وقایع است و برای قضاوت دربارۀ نظرات و رخدادها مقیاسی ارزشی ارا/ه میکند. به نظر میرسد تلاش برای فرار از هرگونه سوگیری محال است. درعوض باید کوشید و راههایی یافت که اقسام قابلاعتمادتر و مفیدترِ آن استفاده شوند.
هرچند نسخههای ناخوشایند راست و چپ بر فهم ما از واژۀ سوگیری سیطره یافتهاند، درنهایت باید پذیرفت که بهتعداد جهانبینیها سوگیری وجود دارد. بنا به همان استعاره، بیشمار عدسیهای ارزشمندی وجود دارند که میتوانند بین ما و جهان قرار گیرند. والت ویتمن یا جین آستین، چارلز دیکنز یا بودا، هرکدام یک دیدگاه متمایز و با سوگیری خاص خود دارند که میتوانیم اخبار را طبق آن تفسیر کنیم. همچنین میتوان با سوگیریِ روانکاوانه به خروجی خبری نگاه کرد: میتوان در دو طرفِ مناقشۀ عربها و اسرائیل روی مسئلۀ احساس گناه و حسادت تمرکز نمود، در مباحث سیاسی به ایدۀ فرافکنی اندیشید، تردید داشت که چون حجم اقتصاد ۰.۱درصد کاهش یافته است در کل کشور دچار «رکود/افسردگی» شدهایم و چون قرار است ۱.۳درصد افزایش یابد بدانیم که گریزی از شادی و بهروزی نیست.
آنچه باید در خبرگزاریها ستود صرفاً توان جمعآوری واقعیتها نیست، بلکه مهارتی است که بهواسطۀ سوگیری هوشمندانه به دست میآید و ارتباط واقعیتها به ما را آشکار میکند.
در محور سیاست مدرن، این تصور زیبا و مسحورکننده قرار دارد که هر شهروند، بهشکل جزئی اما بسیار مهم، حکمران ملت خویش است. خبرها نقشی مهم در تحقق این وعده دارند، زیرا مجرایی هستند که از طریق آن با رهبرانمان ملاقات میکنیم، دربارۀ کفایت کشورداریشان قضاوت میکنیم و دربارۀ مهمترین چالشهای اقتصادی و اجتماعی روزگارمان موضع میگیریم و مواضعمان را اصلاح میکنیم. سازمانهای خبری ابداً مشخصۀ تصادفی دموکراسی نیستند، بلکه ضمانتکنندگان آناند.
و همچنان اخبار، در شکل موجود خود، به طرز اسفباری کمبهره از هماهنگی، عصارهگیری و فرآوری است. خطر آن است که دستور کارِ دائماً متغیرِ اخبار چنان حواسمان را پرت کند که اصلاً نتوانیم هیچ موضع سیاسیای بگیریم. دراینمیان چه بسا سردرگم شویم که کدام تخطیها واقعاً برایمان اهمیت دارند و یادمان نیاید که همین چند ساعت پیش مشتاقانه متوجه چه چیزی بودیم.
درست همان وقتی که جوامعمان به پیچیدگی بیسابقهای رسیدهاند، بیصبرانه توقع داریم که همۀ موضوعات بنیادی قابلیت کوتاهشدن پیدا کنند. ابتکار عمل فردی در مواجهه با حجم مشکلاتی که اخبار نمایش میدهند سردرگم و رقت انگیز به نظر میرسد. مواجهه با اخبار بهجای آنکه حس برخورداری از امکانها و گزینههای عمل سیاسی را در ما برانگیزد، شاید به حس پوچی در جهانی غیرقابلبهبود و آشوبناک بینجامد.
بهسادگی میتوان تسلیم این باور شد که سانسور عمدی و فعالانۀ اخبارْ دشمن سیاستورزی دموکراتیک است و لذا آزادی بیان و انتشار هرچیزی، متحد طبیعی تمدن است.
اما جهان مدرن به ما میآموزد که هنوز روشهایی موذیانهتر و شرورانهتر از سانسور وجود دارد که میتواند مردم را از ارادۀ سیاسیشان محروم کند: روشهایی مثل سردرگم یا دلزدهکردن اکثر مردم یا پرتکردن حواس آنها از سیاست با ارائۀ وقایع بهشیوهای نامنظم، تکهپاره و متناوب تا درنتیجه اکثر مخاطبان نتوانند سیر موضوعات مهم را در طول زمان دنبال کنند.
اگر یک دیکتاتور در دوران معاصر در پیقدرت باشد، لازم نیست کار ناپسندِ روشنی مثل سانسور اخبار انجام دهد، بلکه کافی است کاری کند که سازمانهای خبری جریانی از بولتنهای خبریِ بهظاهر تصادفی را در شمارگان زیاد اما با کمترین توضیح دربارۀ بافت و زمینۀ اخبار منتشر کنند، آن هم با دستور کاری که دائماً تغییر کند، بدون توضیح اینکه خبری که اندکی قبل فوری و مهم به نظر میآمد اکنون به چه دردی میخورد و به مخاطب چه ربطی دارد. همچنین کل اینها را با اطلاعرسانیهای گاهوبیگاه دربارۀ قاتلان و ستارگان سینما جلا دهند. برای نابودکردن ظرفیت اکثر مردم برای درک واقعیت سیاسی و هرگونه عزم و ارادهای که شاید در شرایط دیگر برای تغییر این واقعیت داشتند، همین روال کفایت میکند. بهاینترتیب، نه ممنوعیت اخبار بلکه سیلاب آنهاست که موجب میشود وضع موجود تا ابد تداوم پیدا کند.
پس این برداشت عمومی که اخبار سیاسیْ دلزدگی ایجاد میکنند مسئلۀ پیشپاافتادهای نیست، زیرا وقتی اخبار نمیتواند با شیوههای عرضهاش کنجکاوی و توجه مردم را به خود جلب کند، جامعه بهشکل خطرناکی ناتوان از رسیدگی به معضلاتش و درنتیجه ناتوان از بسیج ارادۀ عمومی برای تغییر و بهبود خویشتن خواهد شد.
البته راهحل این مسئله هراسافکنی به دل مردم برای وادارکردن آنها به مصرف اخبار «جدیتر» نیست، بلکه باید این خروجیهای بهاصطلاح جدی را واداشت که یاد بگیرند اطلاعات مهم را بهشیوههایی ارائه کنند که مخاطب را بهنحو مقتضی درگیر کند. گفتن اینکه «مسائل جدی لاجرم قدری دلزدگیآور هستند و ایرادی هم ندارد» دردی را دوا نمیکند. چالش پیش روی ما، عبور از این دوگانه است: در یک سو رسانههایی که مطالب تأملبرانگیز اما کسالتبار منتشر میکنند و در سوی دیگر رسانههایی که مطالب شورانگیز ولی فاقد هرگونه احساس مسئولیتی پخش میکنند.
پینوشتها:
• این مطلب را آلن دوباتن نوشته است و در تاریخ ۱ دسامبر ۲۰۱۴ با عنوان «The Difficulties of Consuming News» در وبسایت هافینگتونپست منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۰ مرداد ۱۳۹۴ این مطلب را با عنوان «اخبار چگونه وارد زندگی عامه شد؟» و با ترجمۀ زهرا داورپناه منتشر کرده است.
•• آلن دوباتن (Alain de Botton) نویسندۀ متولد سوئیس است که در لندن زندگی میکند. عمدۀ شهرت او به تلاش برای واردکردن فلسفه به مسائل زندگی روزمره برمیگردد. دو باتن در سال ۱۹۹۳ کتاب جستارهایی دربارۀ عشق را منتشر کرد تا امروز بیش از دو میلیون نسخه در سراسر جهان به فروش رفته است. چگونه پروست میتواند زندگی شما را تغییر دهد و تسلیبخشیهای فلسفه از دیگر کتابهای پرفروش اوست. دو باتن در لندن مرکزی را به نام «مدرسۀ زندگی» تأسیس کرده است که ایدۀ او را در قالب کلاسهای مختلف تدریس میکند.
[۱] bias
پساز چند دهه پیشرفت، جهان در مبارزه با فقر با ناکامی مواجه شده است
جوایز معتبر در حوزۀ اقتصاد بین چند مؤسسه متمرکز شدهاند، چرا؟
با پذیرش و درک بهتر شانس، میتوانیم در جریان زندگی همزیستی بهتری داشته باشیم