آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 7 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
ما در تعاملات خود بهشکلی روزافزون به افرادی شبیه خودمان گرایش داریم
ما دوست داریم با افرادی معاشرت کنیم که شباهت بیشتری به خودمان دارند و بالطبع نسبتبه کسانی که در این دایره قرار نمیگیرند حساسیت نشان نمیدهیم. حتی در شبکههای اجتماعی هم آن کسانی را دنبال میکنیم که بههرحال قرابتی با ما دارند. کسی چه میداند؟ شاید در این صورت زندگیِ همهمان آسودهتر سپری شود. اما تحقیقات نشان میدهند این آسودگی به قیمت گزافی تمام میشود: محدودیت ارتباطهای ما نابرابری و اختلاف طبقاتی را در جامعه تشدید میکند.
لیزا وینشتایگر، گاردین — تحقیقات نشان میدهند که ما بیشتر با افرادی شبیه خودمان تعامل داریم و درنتیجه دربارۀ اینکه افراد خارج از «حباب ارتباطی» ما چطور زندگی میکنند حساسیت کمتری داریم. این امر میتواند سوءتفاهمهایی جدی دربارۀ وضع جامعه بهدنبال آورد.
دایرۀ ارتباطی شما چگونه است؟ به دوستان، خانواده و همکاران خود بیندیشید: اگر مدرک دانشگاهی دارید، چند نفر از دوستانتان مانند شما مدرک دانشگاهی دارند؟ چند تن از آشنایانتان درآمدی مشابه شما دارند؟ والدین دوستان مدرسۀ فرزندانتان را در نظر بگیرید: چند نفر از آنها اتومبیلی مشابه شما سوار میشوند و شغلهای مشابه شما دارند؟
حالا نگاهی به فیسبوک یا اینستاگرامتان بیندازید: آیا دوستان و همکارانتان به همان رستورانهایی میروند که شما میروید؟ برای تعطیلات به همان جاهایی سفر میکنند که شما سفر میکنید؟ همان چیزهایی را دوست دارند که شما دوست دارید؟ در همین ارتباط، تا حالا شده ببینید فردی که جلوی شما در صف ایستاده دارد همان کتابی را میخواند که شما میخوانید؟ (اخیراً این اتفاق برای من افتاد…)
حتماً حالا نتیجه میگیرید که دایرۀ ارتباطیتان آنقدر هم که فکر میکردید متنوع نیست. اگر اینطور است، آرام باشید: شما تنها نیستید. شواهدی در ایالات متحده و بریتانیا نشان میدهند که ما در تعاملات خود بهشکلی روزافزون به افرادی شبیه خودمان گرایش داریم؛ و خودمان هم به درستی درک نمیکنیم که دیدگاههایمان دربارۀ جامعه چقدر گزینشی است.
شاید بپرسید: خوب که چه؟ آیا اینکه با افرادی همفکر مرتبط باشیم، لزوماً بد است؟
درواقع، دلایل مهمی برای نگرانی دربارۀ این تمایل روزافزون به جداسازی اجتماعی داریم؛ و تنها به این خاطر نیست که [جداسازی] مانع درک متقابل است و به تفرقه و قطبیسازی جوامع میانجامد (همانطور که در رأی به ترامپ و برگزیت نشان داده شد).
جداسازی همچنین نقش مهمی در سطح نابرابری اقتصادی جوامع دارد؛ اول آنکه، بهسبب «تأثیرات شبکه»، کار ثروتمندان رونق میگیرد و علت آن نهتنها درآمد بلکه محلههای پولدارنشین و ارتباطات مهم آنها است. به همین شکل، افراد فقیرتر شاید ضرر کنند و علت نهتنها درآمد پایین بلکه محلههای اغلب محروم، مدرسههای درجۀ دو، و نداشتن ارتباطی تأثیرگذار است. آتشسوزی اخیر در برج گرنفل نمونۀ بارز چنین جداسازی سکونتی است، در این حادثه به نگرانیهای ساکنین دربارۀ ایمنی آتشسوزی بیتوجهی شد، چون افراد تحتتأثیر آنقدرها «مهم» تلقی نمیشدند.
البته جداسازی میتواند بهشکلی ثانوی و غیرمستقیم هم بر نابرابری تأثیر بگذارد: جداسازی اجتماعی میتواند سوءتفاهمها را دربارۀ وضع جامعه تشدید کند و درنتیجه بر حمایت شهروندان از برخی سیاستها مانند توزیع درآمد و توسعۀ وضعیت رفاهی تأثیر بگذارد.
آنطور که کریس راک، کمدین آمریکایی، در مصاحبه با نیویورک مگزین بیان کرد: «اگر فقرا میدانستند ثروتمندان چقدر ثروتمند هستند، مدام در خیابانها شاهد راهپیمایی اعتراضآمیز بودیم. اگر افراد متوسط میتوانستند سالن استراحت پرواز درجۀ یک شرکت هواپیمایی ویرجین را ببینند، حتماً میگفتند: ’چی؟ چی؟ این غذا مجانی است و آنها…؟ چی؟ ماساژ؟ شوخی میکنید؟‘».
جداسازی سوءتفاهم به بار میآورد
مطالعات نشان میدهند که، در هر دو سوی دامنۀ توزیع درآمدی، افراد مایلاند که نابرابری ثروت و درآمد را کماهمیت جلوه دهند و اینطور تصور کنند که خود به میانۀ دامنۀ توزیعِ درآمدی نزدیکتر هستند.
پژوهش من نقش جداسازی را در این سوءتفاهمها برجسته میکند. من از طریق آمازون مکنیکال ترک در ایالات متحده تحقیقی کمّی انجام دادم که بهزودی کل کشورهای اروپایی را شامل میشود. این تحقیق نشان میدهد که تعصبات افراد با سطح جداسازی اجتماعی-اقتصادی آنها ارتباط تنگاتنگی دارد.
افراد با دایرههای ارتباطی خیلی یکدست که عموماً با افرادی شبیه خود از نظر شرایط مالی، تحصیلی و غیره تعامل دارند، در مقایسه با آنهایی که ارتباطات اجتماعی متنوعتری دارند، تعصب بیشتری روی شکل توزیع درآمدی دارند. شاید چون از تنوع بسیار افراد خارج از دایرۀ خود چندان باخبر نیستند و این طور برداشت میکنند که بیشتر مردم شبیه خودشان هستند.
این سبب میشود ثروتمندان فکر کنند فقرا آنقدر هم که گفته میشود فقیر نیستند و فقیرترها نیز نمیفهمند که ثروتمندان چقدر ثروتمند هستند. جداسازی سبب میشود همه سطح نابرابری را بیاهمیت جلوه دهند؛ یعنی فقرا، در مقایسه با حالتی بدون تعصب، کمتر خواستار بازتوزیع هستند. از سوی ثروتمندان نیز، محتملترین تأثیر این است که تقاضای بازتوزیعْ بیشتر از زمانی است که این سوءتفاهمها در کار باشند، که خود به نابرابری بیشتر پس از مالیات میانجامد.
استلزامات کامل این پدیده زمانی آشکار میشوند که متوجه باشیم جداسازی و نابرابری پابهپای هم جلو میروند: مطالعات بسیاری در ایالات متحده نشان میدهند که طی چهل سال اخیر در اغلب نواحی کلانشهرها نابرابریِ درآمد و جداسازی افزایش یافتهاند. به نظر میرسد که نابرابری بیش از هر چیز افزایش یافته و ثروتمندان روزبهروز بیش از پیش از سایر اعضای جامعه جدا میشوند درحالیکه «محلههای طبقۀ متوسط» کوچکتر شدهاند، مثلاً همانطور که در نمودار زیر نشان داده شده در شیکاگو این اتفاق مشهود است.
این حقیقت که جداسازی با سوءتفاهم مرتبط است در برخی دورههای افزایش نابرابری، مثل دورۀ کنونی، پیامدهای مهمی در تقاضای بازتوزیع داشته است. برای مثال، اگر نابرابری افزایش یابد، اما جامعه همزمان بیش از پیش جداسازی شود، شاید مردم متوجه این افزایش -یا گسترۀ آن- نشوند، یعنی بر این اساس حمایت آنها از سیاستهای بازتوزیعی افزایش نمییابد.
در شکل افراطی، این سوءتفاهمها حتی میتواند سبب شود مردم فکر کنند که نابرابری کاهش یافته، چون دایرههای ارتباطی آنها یکدستتر از قبل شده است. درنتیجه این افراد در واقع کمتر از دوران پیش از افزایشِ نابرابری بهدنبال بازتوزیع هستند.
این سازوکار میتواند به توضیح این مسئله کمک کند که چرا ما اغلب شاهد دورههای افزایش نابرابری درآمدیای هستیم که با افزایش همزمان تقاضای بازتوزیع همراه نیستند (مثلاً در ایالات متحده بین ۱۹۷۵ و ۲۰۰۸، زمانی که نابرابری درآمدی اوج میگرفت، حمایت از سیاستهای بازتوزیعی ثابت ماند یا حتی کمی کاهش یافت).
چه میتوان کرد؟
در سوی ثروتمندان، جداسازیِ مکانی ظاهراً اغلب خودخواسته و بهواسطۀ مجموعههای دردار، محافظان امنیتی، حمل و نقل شخصی و مدارس خصوصی است. من در تحقیق خود فرضیهسازی میکنم که در جوامع نابرابرتر، شرکتها سود بیشتری میکنند اگر امکان جداسازی را برای مشتریان فراهم سازند زیرا اگر نابرابری بیشتر و فقرا فقیرتر باشند، ثروتمندان حاضرند پول بیشتری بدهند تا از فقرا دور شوند.
اما در سوی فقرا، این مسئله اغلب پیامد مستقیمِ قدرتِ خریدِ پایین است: هزینۀ مسکن و کیفیت مدرسۀ محله رانههای مهمی در جداسازی اجتماعی هستند.
پس برای کاهش جداسازی چه میشود کرد و آیا این کار بر نابرابری تأثیر خواهد داشت؟
بیشک برای شکستنِ جداییِ مکانی میتوان سیاستهایی همچون حمل و نقل عمومیِ ایمنتر و پیشرفتهتر را به کار برد، که سبب میشود دستۀ بزرگتری از افراد این شیوه [حمل و نقل] را برگزینند، آن هم در کنار هزینۀ ترافیک که عاملی بازدارنده در حمل و نقل با اتومبییل شخصی است. گرایش به بخشهای بازتر و ویژۀ عابران پیاده در شهرها گام مهم دیگری است.
البته علاوهبر جداسازی اجتماعی در زندگی واقعی، در ارتباطات هرروزه، لازم است آگاه باشیم که عصر اینترنت وجه جدیدی از انزوای اجتماعی را با خود آورده است. رسانههای اجتماعی که در نظر میتوانستند ابزاری باشند تا ما را به جمعیتی متنوع وصل کنند، به افرادی که در غیر این صورت با آنها مرتبط نمیشدیم، در عمل اغلب نقشی عکس این دارند.
الگوریتمهای ساخته شده در فیسبوک و مانند آن اتاقهای پژواکی ایجاد میکنند که میتوانیم در آنها مانند زندگی واقعی تعامل داشته باشیم، اغلب با افرادی که شرایط زندگی و عقایدی مشابه ما دارند. حبابهای رسانههای اجتماعیِ ما، بهجای تنوعبخشیدن به دیدگاههایمان، عقاید متعصبانه و دیدگاههای گزینشی را در جامعه تثبیت میکنند.
کَس سانستین، استاد دانشگاه هاروارد، در کتاب جدید خود #جمهوری۱ به خطرات این نوع جدید جداسازی اجتماعی اشاره میکند که (دقیقاً مانند معادل غیرمجازی خود) اغلبِ افراد متوجهش نیستند. سانستین راهحلهای خلاقانۀ بخش خصوصی مانند «کلیدهای بخت» را پیشنهاد میدهد، تا افراد در معرض دیدگاههای متنوع یا موضوعاتی قرار گیرند که در غیر این صورت با آنها مواجه نمیشدند. و آخرین راهحلْ مداخلۀ دولت در تنوعدادن به تغذیۀ رسانههای اجتماعی مردم و، دستکم تاحدی، اصلاح دیدگاههای تحریفشدۀ آنهاست.
اینکه برای مقابله با جداسازی، گزینش اجتماعی و ایجاد حبابهای رسانۀ اجتماعی، میخواهیم نظارت دولتی را- در فضای مجازی و حقیقی- افزایش دهیم یا نه، پرسشی ایدئولوژیک است.
البته واضح است برای اینکه همه بتوانیم دربارۀ نوع جامعهای که میخواهیم در آن زندگی کنیم، انتخابهایی غیرمتعصبانه و آگاهانه انجام دهیم؛ لازم است موانعی را که دیدگاههای ما را دربارۀ آن جامعه بهمثابۀ یک کل واحد محدود میکنند از سر راه برداریم. این را به دست آورید و بهزودی شواهد روزافزون آغاز روند کاهش سطح نابرابری را با چشمان خود ببینید.
• نسخۀ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
پینوشتها:
• این مطلب را لیزا وینشتایگر نوشته است و در تاریخ ۲۷ ژوئن ۲۰۱۷ با عنوان «How our narrowing social circles create a more unequal world» در وبسایت گاردین منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۹ دی ۱۳۹۶ آن را با عنوان «ارتباط با افراد شبیه خودمان در شبکههای اجتماعی به نابرابری اقتصادی دامن میزند» و ترجمۀ نجمه رمضانی منتشر کرده است.
•• لیزا وینشتایگر (Lisa Windsteiger) در حال اتمام دورۀ دکتری در مدرسۀ اقتصاد لندن است و از ماه آگوست بهعنوان محقق ارشد در موسسۀ «حقوق مالیات و امور مالی عمومی ماکس پلانک» مشغول به کار میشود.
[۱] #Republic
اینکه چرا انسانها به نگهداشتن حیوانات خانگی علاقه دارند پرسشی است که پاسخدادن به آن اصلا ساده نیست
بسیاری از بحثهایی که در کلاسهای مبانی اقتصاد طرح میشود کلیشه و تاریخمصرفگذشته است
سفرهای اینستاگرامی پر از پژواکهای استعماریاند
ناهار رایگان، وقفههای استراحت ذهنی، معلمهای خوشحال و مهمتر از همه: برابری
سلام ممنون از اینکه مطالب جدید و به روز را ترجمه و در اختیار علاقمندان قرار می دهید. بنده هم در رساله دکتری خود به یافته ای هم سو با این پژوهش دست یافتم مبنی بر اینکه در جامعه ما، از جمله طبقه پایین، گرایش اندکی به بازتوزیع وجود دارد. چند وقت بود که ذهنم درگیر چرایی این موضوع بود. امروز که این مطلب شما را مطالعه کردم ایده خوبی برای تبیین این مسئله به من داد که شاید بشود براساس معیار جداسازی و میزان آگاهی طبقات از وضعیت دیگر گروهها و طبقات آن را تبیین کرد. سپاس از تلاش های شما