نائومی کلاین جستاری که اورلاندو لِتِلیر در سال ۱۹۷۶ نوشت را هنوز از خواندنیهای ضروری میداند
بیش از چهل سال پیش، وزیر خارجۀ دولتِ ساقطشدۀ سالوادور آلنده، مقالهای منتشر کرد که در آن ادعا میکرد طرحهای اقتصادی ژنرال پینوشه در شیلی، بدون دستگاه مهیب قتل و شکنجهای که او به راه انداخته، امکان اجراییشدن ندارد. پاسخ دولت شیلی به این مقاله محکم و رسا بود: کمتر از یک ماه پس از انتشار مقاله، ماشین او را منفجر کردند و اورلاندو لتلیر به همراه همکار ۲۵سالهاش تکهتکه شد. نائومی کلاین، روزنامهنگار برجستۀ کانادایی، این ماجرا را بازخوانی کرده است.
نائومی کلاین، نیشن — در آگوست ۱۹۷۶، مجلۀ نیشن جستاری را منتشر کرد که هم بهخاطر محتوایش و هم بهخاطر گویندهاش، لرزه به اندام تشکیلات سیاسی ایالات متحده انداخت. «پسرکان شیکاگو در شیلی: هزینۀ مهیب آزادی»۱ را اورلاندو لِتِلیر، دست راست سابق سالوادور آلنده، رییسجمهور شیلی، نوشته بود. اوایل همان دهه، آلنده در دولت منتخب دموکراتیک خود لتلیر را به چندین جایگاه عالی منصوب کرد: سفیر شیلی در ایالات متحده (که در آنجا مسئول مذاکره بر سر مفاد ملیسازی چندین شرکت فعالِ تحت مالکیت آمریکا در شیلی بود)، وزیر امور خارجه، و نهایتاً وزیر دفاع.
سپس در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳، دولت شیلی در کودتایی خونبار توسط ژنرال آگوستو پینوشه و با حمایت سازمان سیا سرنگون شد. در پی این واقعۀ بنیانبرانداز، آلنده در کاخ آتشگرفتۀ ریاستجمهوری جان باخت و لتلیر و سایر «زندانیان بسیار مهم» به یک اردوگاه کار دورافتاده در تنگۀ ماژلان فرستاده شدند.
پس از یک کارزار قدرتمند بینالمللی که خواستار آزادی لتلیر بود، نظامیان حاکم نهایتاً اجازه دادند که او به تبعید فرستاده شود. سفیر ۴۴سالۀ سابق به واشنگتن دی.سی. رفت. در سال ۱۹۷۶ که جستار او در نیشن منتشر شد، لتلیر در مؤسسۀ مطالعات سیاستگذاری کار میکرد که یک اندیشکدۀ چپگرا بود. فکر همکاران و دوستانش که هنوز پشت میلهها بودند و بعضاً شکنجههای مخوفی را تحمل میکردند، دست از سر او برنمیداشت. به همین خاطر، لتلیر از آزادی نویافتۀ خود استفاده کرد تا جنایات پینوشه را افشا کند و از سابقۀ آلنده در برابر ماشین پروپاگاندای سیا دفاع نماید.
این نوع کنشگری او داشت اثرگذار میشد. پینوشه بهخاطر سوابق حقوقبشریاش با نکوهش جهانی مواجه بود چون دیگر نمیشد چشم بر کارهای او بست: ناپدیدشدن و اعدام دستهجمعی چپگرایان (تا پایان حکومت نظامیان بیش از ۳۲۰۰ نفر کشته شدند)؛ زندانیکردن دهها هزار نفر از مردم؛ ممنوعیت کامل اعتراض سیاسی و فعالیت سیاسی مخالف حکومت؛ قتل هنرمندان محبوب از قبیل ویکتور خارا؛ و حدود دویست هزار نفر که به اجبار به تبعید فرستاده شدند.
لتلیر درس اقتصاد خوانده بود. آنچه مایۀ سرخوردگیاش میشد این بود که دنیا از گزارش اعدامهای بیمحاکمه در استادیوم ملی و استفادۀ گسترده از شوک الکتریکی در زندانها وحشتزده شده بود، اما اکثر منتقدان در ماجرای شوکدرمانی اقتصادی شیلی سکوت میکردند. شوکدرمانی اقتصادی یعنی همان روشهای خشنی که «پسرکان شیکاگو» به کار گرفتند تا شیلی را به اولین آزمایشگاه نسخۀ بنیادگرای میلتون فریدمن از سرمایهداری تبدیل کنند. در حقیقت، بسیاری از آنهایی که سوابق حقوقبشری پینوشه را نکوهش میکردند، ژنرال را میستودند که جسورانه به استقبال بنیانهای بازار آزاد رفته است، چیزهایی از قبیل خصوصیسازی شتابان، حذف کنترل قیمت برای کالاهای اساسی مثل نان، و حمله به اتحادیههای صنفی.
لتلیر قصد کرده بود با ترکیبی مبسوط از شواهد تجربی و سخنپردازی قانعکننده، این اِجماع سهل و راحت نخبگان را در هم بشکند. او میگفت آنچه که حاکمان نظامی میکنند، دو پروژۀ مجزا از هم نیست که بتوان به سادگی تفکیکشان کرد و گفت یکی از آنها تجربهای رؤیاساز در راستای تحول اقتصادی است، و دیگری یک سیستم مهیب شکنجه و وحشتآفرینی است. درواقع، فقط یک پروژه در کار بود که در آن، وحشتآفرینی همانا ابزار اصلی تحول اقتصاد به سوی بازار آزاد بود. لتلیر نوشت: «سرکوب برای اکثریتها و آزادی اقتصادی برای گروههای کوچک ممتاز در شیلی، دو روی یک سکهاند».
او از این هم جلوتر رفت و گفت فریدمن، همان اقتصاددان مشهور آمریکایی که «معمار فکری و مشاور غیررسمی تیم اقتصاددانانی است که اکنون اقتصاد شیلی را اداره میکنند»، بخشی از مسئولیت جنایات پینوشه را به دوش دارد. (نام فریدمن ۱۹ بار در آن جستار میآید).
فریدمن مدعی بود که تشویق پینوشه به استفاده از «معالجۀ شوک» برای اقتصاد (تعبیر مورد علاقۀ اقتصاددان دانشگاه شیکاگو در آن ایام) صرفاً یک توصیۀ «فنی» است که ربطی به تعدی به حقوقبشر ندارد. لتلیر این ادعای فریدمن را رد میکرد و برعکس اصرار داشت که خشونت سیاسی پینوشه بود که خشونت اقتصادیاش را میسر میکرد. در واقع، فقط با قتل و زندانیکردن رهبران چپ و وحشتآفرینی در کل جامعه بود که پینوشه میتوانست آن ملت را وادار کند با پسگرفتن دستاوردهای اجتماعیشان کنار بیایند، همان ملتی را که چندسال قبل در انتخاباتی دموکراتیک آلنده را انتخاب کرده بودند. ادواردو گالینو، نویسندۀ فقید اروگوئهای، یک دهه بعد در این باب نوشت: «مگر میشود این نابرابری را بدون ضربههای شوک الکتریکی حفظ کرد؟»
•••
جستار لتلیر چنان جسورانه و قانعکننده بود که بلافاصله اثرگذار شد به نحوی که بحث و پاسخهایی تدافعی برانگیخت. ولی علت اصلی اینکه امروزه هم کماکان آن را میخوانیم، به اتفاقات بعد از انتشارش مربوط میشود. روز ۲۱ سپتامبر ۱۹۷۶، کمتر از یک ماه پس از انتشار مقاله، لتلیر به قتل رسید. در محدودۀ سفارتخانههای شهر واشینگتن دی.سی. در ماشین او بمب گذاشتند و او را ترور کردند. رونی مافیت، همکار ۲۵ سالهاش در مؤسسۀ مطالعات سیاستگذاری هم در ماشین بود و در جریان حمله کشته شد. آن حمله دقیقاً چهل سال پیش، در همین هفته رُخ داد.
تحقیق و بررسی اف.بی.آی نشان داد که بمبگذاری کار مایکل تاونلی بود: عامل ویژۀ پلیس مخفی پینوشه که بعداً در یک دادگاه فدرال ایالات متحده گناهکاری خود را در این جنایت پذیرفت. تروریستها اوایل تابستان همان سال سعی کرده بودند با گذرنامههای جعلی وارد کشور شوند، که وزارت خارجۀ آمریکا این واقعه را به اطلاع سیا رسانده بود. اسنادی که به تازگی از طبقهبندی خارج شدهاند حاوی شواهد قانعکنندهای هستند که میگویند شخص پینوشه دستور این اقدام تروریستی را داد که خلاف هر اصول و موازین مقبولی بود.
چهل سال پس از آن ماجرا که مقالۀ لتلیر را بازخوانی میکنیم، یادمان میآید که اوضاع چه بسیار (و چه کم) عوض شده است. امروز در شیلی حکومتی میانهرو-چپ به رهبری میچل باچله برقرار است که خود او بازماندۀ اردوگاههای شکنجۀ پینوشه است. ولی در سایر کشورهای آمریکای لاتین، از برزیل گرفته تا هندوراس، فتوحات مردمی دموکراتیک دوباره در محاصره قرار گرفتهاند.
در همین حال، در آمریکای شمالی و اروپا، آن مشکل نزدیکبین بودن متفکران که لتلیر چنان وحشیانه بدان تاخته بود، کماکان دامنۀ بسیاری از بحثهای عمومی را محدود میکند. مثل دوران لتلیر، بلندترین صداهایی که از تشکیلات سیاسیمان درمیآید معمولاً مشکلی با نکوهش سرکوبگریهای دیکتاتورهای خارجی یا اوجگیری نئوفاشیسم درون مرزهایمان ندارند؛ و حتی برخی از آنها اعتراف میکنند که با بحران خشونت پلیس مواجهیم. ولی بسیار به ندرت پیش میآید که خط و ربط این پدیدههای مشکلآفرین با سیاستهای محبوب بازار آزاد مطرح گردد، یعنی همان سیاستهایی که با هدایت پسرکان شیکاگو اولینبار و به نابترین شکل در شیلی آزمایش شدند.
بااینحال، پیوندهای میان این دو چنان آشکارند که به سختی بتوان نادیده گرفت. مثلاً دلیلی دارد که چین اقتدارگرا به بیگاریگاه دنیا تبدیل شده است: مثل شیلی در دهۀ ۱۹۷۰ میلادی، سرکوب دموکراسی، محدودسازی اطلاعرسانی و قلعوقمع بیرحمانۀ ناراضیان است که شرایط لازم برای پایین نگه داشتن دستمزدها و کنترل کارگران را به وجود میآورد.
به همین منوال، دلیل روشنی دارد که زندانیکردن انبوه مردم در ایالات متحده در میانۀ انقلاب اقتصادی نئولیبرال به اوج خود رسید، یعنی همان وقتی که سیستم دولت رفاه از بیخ و بُن ضربه خورده و سرمایهگذاری دولتی در تقریباً همۀ خدمات اجتماعی به شدت در معرض حمله است. این حرفها یکجور نظریۀ توطئۀ عظیم نیست. در حقیقت، طرد اقتصادی اقشار وسیعی از مردم مستلزم آن بود که یک استراتژی موازی برای تشدید سرکوب و مهار مردم به کار گرفته شود (که جنگ مواد مخدر هم معالاسف دمدستترین ابزار در آن راه بود). همچنین تحمیل ریاضت اقتصادی سختگیرانه و معاملههای تجاری محبوب شرکتهای بزرگ هم با اوجگیری هولناک احزاب راست افراطی در اروپا و ایالات متحده پیوند دارند. و بااینحال، در اغلب موارد، تصور میکنیم که میتوان بدون تغییر جدی و اساسی در سیاستگذاریها، به مقابله با این نیروها برخاست و شکستشان داد.
خبر خوب اینکه جنبشهای اجتماعی دارند روایت خودشان از تاریخ را مینویسند که پُر از پیوندهای شهودی میان امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و بومشناختی است. مهمترین مثالش «چشماندازی برای زندگی سیاهان»۲ است، یعنی همان پلتفرم جامع سیاستگذاری که تابستان گذشته منتشر شد. این پلتفُرم به آن ادعاهای مشهور خاتمه میدهد که خشونت دولتی علیه تن سیاهان را میتوان یک مسأله محدود حقوقبشری شمرد که با مجموعهای ساده از اصلاحات در نیروی پلیس قابل رفعورجوع است. این پلتفُرم، در عوض، خشونت را در بستر یک پروژۀ اقتصادی بررسی میکند که علیه جوامع سیاهان و رنگینپوستان اعلام جنگ کرده است، چنانکه آنها در خط مقدم بیکارشدن، کاهش خدمات اجتماعی و آلودگی زیستمحیطی باشند. نتیجهاش هم این که تعداد وسیعی از مردم از اقتصاد رسمی اخراج شدهاند، و بدینترتیب شکار زندانهای خصوصی و نیروهای پلیسی میشوند که روزبهروز نظامیتر شدهاند.
دوریان تی. وارن، یکی از مؤلفان پلتفُرم اقتصادی «جنبش زندگی سیاهان»۳ و رییس هیئتمدیرۀ «مرکز تغییر اجتماع»۴ میگوید: «میزان بالای بیکاری و چندین دهه سیاستهای دلسردکننده در اجتماعهای سیاهان، به تعاملات خطرناک با پلیس منجر شده است». یا همانطور که لتلیر آنهمه سال قبل گفت، «طرح اقتصادی را باید با زور پیاده کرد».
پینوشتها:
• این مطلب را نائومی کلاین نوشته است و در تاریخ ۲۱ سپتامبر ۲۰۱۶ با عنوان «40Years Ago, This Chilean Exile Warned Us About the Shock Doctrine. Then He Was Assassinated» در وبسایت نیشن منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۲ شهریور ۱۳۹۸ با عنوان «از شوک الکتریکی تا شوک اقتصادی: بازار آزاد بدون پلیس به جایی نمیرسد» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• نائومی کلاین (Naomi Klein) روزنامهنگار، مستندساز و فعال محیطزیست کانادایی است. کلاین تا به امروز چندین کتاب پرفروش نوشته است، از جمله شوکدرمانی (The Shock Doctrine) و نه گفتن کافی نیست (No Is Not Enough). «بگذار غرق شوند» و «سفرنامۀ نائومی کلاین به واتیکان» از جمله مطلبهایی است که ترجمان از این روزنامهنگار ترجمه و منتشر کرده است.
[۱] The ‘Chicago Boys’ in Chile: Economic ‘Freedom’s’ Awful Toll
[۲] A Vision for Black Lives
[۳] Movement for Black Lives
[۴] Center for Community Change
ابتذال توصیههای آنلاین: چرا همه چیز به یک قالب تکراری تبدیل شده است؟
اعتیاد معمولاً از چند عامل زیربنایی و نهفته ریشه میگیرد
نقدهای استیگلیتز به نئولیبرالیسم در کتاب جدیدش، خوب اما بیفایده است
حافظۀ جمعی فقط بخشهایی از گذشته را بازنمایی میکند
دلخور نباشید. امیدوار بودم چیزی بنویسید و برای گفته هایتان مدارکی و دلایلی بیاورید که از شما بیاموزم. اما امیدوارم شما چیزی از من آموخته باشید. انتقادی اندیشیدن و استدلال آوری بسیار دشوار است و زمان بر. شلنگ تخته انداختن آسان. نوشته های من و شما هر دو هنوز اینجاست. مقایسه کنید چگونه درباره ام نوشته اید و چگونه پاسخ گرفته اید. شما را حتی یک بار هم تو خطاب نکرده ام. چیزی که طعنه به خود گرفته اید برای ترغیب شما به خواندن مطلب بود. باز پیشنهاد می کنم کتاب دکترین شوک ناومی کلاین را بخوانید. نهراسید به زبان فارسی ترجمه شده است. موفق باشید!
سالها قبل از آنکه شما علوم اجتماعی را حتی بتوانید تلفظ کنید، آثار Marc Mauer و همکارش نازگل قندنوش (از گردانندگان موثر The Sentencing Project Staff که لینک از پروژه شان فرستاده اید) را شناخته و مطالعه کرده ام. روش مغالطه آمیز شما و سطحی نگرتان در لینک خوانی چیزی نیست جز سواد گوگلی. بحثی با شما ندارم. این طعنه های غیراخلاقیتان مثل "نیاز چندانی به زبان انگلیسی ندارد" ویا "نهراسید به زبان فارسی است" بیش ازآنکه بامزه یا با معنی باشد نشان از فردی دارد که عقده زباندانی داشته و توان ترجمه یک زبان خارجی را معادل دانش میداند. پایان گفتگو با شما.
از توجه شما سپاسگذارم. نخست: نوشته من هنوز اینجاست لطفا دوباره بخوانید. کجای نوشته من آمده است که تعداد زندانی ها دلیل بر بی گناهی آنهاست. دوم. نوشته من هنوز اینجاست. در کجای نوشته ام پیشنهادی داده ام. درباره خطاهای استدلال آوری و سوگیری در پژوهش و بحث علمی ن.ک. روشهای تحقیق در علوم اجتماعی، ج. اول. باقر ساروخانی. سوم: لطفا شما هم همانند من سند و مدرک گفته هایتان را بیاورید تا من هم استفاده کنم: لطفا سند و مدرک این گفته را بیاورید. من از نوشته شما نقل می کنم: «احمق هایی... فکر می کنند "همه" سیاهپوستها بی گناهن و نماد برداری». لینک مطلب در اینترنت یا کتاب یا مقاله ای که در آن "احمق هایی" چنین گفته اند را بیاورید. چهارم: نوشته من هنوز اینجاست. کجا نوشته ام که سیستم آمریکا کامل و بی ایراد است یا کجا شما را متهم کرده ام که چنین چیزی گفته اید. لطفا بار دیگر به کتاب روش تحقیق در علوم اجتماعی و بخش خطاهای استدلال مراجعه کنید. پنجم. درباره اینکه سیستم قضایی آمریکا خطا دارد یا ندارد، بی اطلاع ام. در این باره پژوهشی نکرده ام. اظهار نظر نمی کنم. ششم. درباره تعداد بالای زندانی در ایالات متحده لطفا به آمار وب سایت زیر مراجعه کنید. نیاز چندانی به زبان انگلیسی ندارد گرافیک ها و نمودارها را تماشا کنید: https://www.sentencingproject.org/criminal-justice-facts/ به خوبی خواهید دید که نظام قضایی ایالات متحده به شدت مهاجرستیز، رنگین پوست ستیز، زن ستیز است. هفتم. ناومی کلاین ریشه این تعداد بالای حبس و بگیر و ببندد در ایالات متحده و البته در سراسر جهان را در اجرای برنامه های نولیبرالی و دکترین شک می دانند. در این باره لطفا به کتاب ایشان مراجعه کنید و مفصل توضیح داده اند: دکترین شک، ناومی کلاین.نشر اختران. هشتم. برای نشان دادن رابطه نابرابری اجتماعی و اقتصادی و میزان جرم لینک یک مقاله ی علمی پژوهشی را اورده ام. نهراسید به زبان فارسی است به بخش پیشینه تحقق و بخش نتیجه گیری نگاه کنید: http://ecor.modares.ac.ir/article-18-13397-fa.pdf در این مقاله می بینید که میزان جرم و نابرابری اقتصادی اجتماعی رابطه ای مستقیم با هم دارند. موفق باشید.
دانای بزرگ (؟) ای زبان دان گوگل کننده! تعداد زندانی زیاد دلیل بر بی گناهی این زندانیها هست؟؟! پیشنهاد شما اینه که کسی قتل و دزدی و دهها خلاف کرد آزاد بذارنش، این میشه عدالت و آزادی؟! مثل احمقهائی که فکر میکنن "همه" سیاهپوستها بی گناهن و نماد برده داری، اشک تو پشاشون جمع میشه! بعد هم کسی نگفت سیستم آمریکا کامل و بی ایرادهست، حتما خیلی خطاها داره و باید اعتراض کرد تا درست بشه، اما آدمکشها و دیکتاتورها چپکی خاور دور ونزدیک نمیتونن و حق ندارن در مقام نقد آمریکاباشن. حالا من امیدوارم تو درکی از نوشته "جناب کامیاب" بدست اورده باشی.
با جستجوی ساده ای در اینترنت می توان مستنداتی برای ادعای ناومی کلاین پیدا کرد. کمی زبان انگلیسی نیاز است. رویداد خبری و مستندات یک ادعا دو چیز کاملا متمایزاند. در این باره به کتاب های روش تحقق در ارتباطات مراجعه کنید. در اینجا برای ارجاع شما خبری از سی ان ان به عنوان مستند و چند آمار این خبر را نقل می کنم. لینک خبر هم ضمیمه می آورم. خودتان بخوانید و گزارش تصویری را ببنید. بنا بر آمار دفتر قضایی ایالات متحده در پایان سال 2016 حدود 2.2 میلیون آمریکایی پشت میله های زندان بوده اند یعنی از هر صد هزار آمریکایی تقریبا 655 نفر در زندان. https://edition.cnn.com/2018/06/28/us/mass-incarceration-five-key-facts/index.html برای اینکه ابعاد وحشتناک این آمار را بهتر درک کنید آمار زندانی های دیگر کشور صنعتی جهان آلمان را نقل می کنم تا بتوانید با مستندات ارجاع بدهید. در سال 2018 در کل آلمان 63.643 نفر در زندان بوده اند: https://de.statista.com/statistik/daten/studie/72216/umfrage/gefangene-und-verwahrte-in-justizvollzugsanstalten-nach-bundeslaendern/ می توانید یک نسبت ساده بگیرد از هر صد هزار آلمانی چند نفر در زندان و آن را با آمریکا مقایسه کنید. امیدوارم برای شما هم مستندات ادعا برای ارجاع فراهم شده باشد هم درکی از معنای گفته ناومی کلاین به دست آورده باشید.
آقای فرهاد، این بازجوئی استالینی بود یا تفتیش عقاید؟! شما چپها کی دست از برچسب زدن برمیدارین؟ ضدزن، ضدیهود، ضدمهاجر،... سهمتون رو از سرمایه داری میخواین پشت سر بقیه سنگر نگیرین، مرد باشین روراست بگین. اینهمه به آمریکا غلط املائی میگیری یه مثال از خراب شده چپها بگو که آبادش کردین؟ فقط ترور و منفجرکردن رو بلدین ولی دوتا آجر روهم نمیتونین بزارین، کوبا، ونزوئلا، کره شمالی،... همه دستپخت دلقک بازی چپهاست. ایشون یه سوال کردن ده تا برچسب زدی و به چپت برخورد. شما توده ایها رو باید جمع میکردن توی موزه.
سپاس که خواندید و نوشتید. ابتدائا پاسخ "سوال" را نه در متن شما ونه در بازخوانی نوشته نیافتم، هیچ رفرنس تاریخی و مستندی ارائه نشد تا بیشتر بدانم. "آیا نامه" ای که نوشته اید یک سری گزاره های تحلیلی و انتسابی هستند که نه میشود پاسخ آری یا نه داد و نه هدف گذاری نوشته قبلی بنده بود. این مصادیقی که گفته اید در یک مدار غیر از اشارتهای تجریدی بنده قرار دارند و در سازمان مقولاتی که شخصا ارزشمند میدانم نمی گنجند، وگرنه درجدل اسنطاقی "آیاها" میشود خطی از گولاگ تا هاوانا کشید که چرخ و فلک کوربین-سندرز را یارای خیره شدن به نگاه زل زده تاریخ در افق وجدان بشری نباشد. برخلاف خبرخوانها هیچ قداست ذاتی برای رسانه ها قائل نیستم و از آبشخورهژمونی کمپانی های خبری از اقلیتها، زنان، مهاجران ونظائر آن کاسبی می کنند و بیسوادهای اتوکشیده ای که غمزه ورزانه در کت وشلوارهای چندین دلاریشان آگهی توسعه آفریقا تلفظ می کنند، برای فهم هستی ارتزاق نمی کنم. چیزی هم به اسم ملت-ماشین آمریکا نه بهشت موعود است ونه هاویه مجسم، ابداعی از ابداعات بشر است که هرمقدار بتواند نفس خواهدکشید و هر هنگام که شایستگی اش را از دست بدهد به اقتضای انسجام کیانی جابجا یا از هم خواهد پاشید و در غیاب خود-اصلاحی همان بهتر که فرو بپاشد، گفتم که بدانید با یکی از حواریون غرب صحبت نکرده اید بلکه ناظری خردگرائیست که بیرحمانه با شاقول ریاضیاتِ عقل، راستی ها وکژیها را به نظاره وقضاوت نشسته است. امید که دشمنان آمریکا بجای تقلا در فروپاشی زودهنگام سعی در خلق بهترینی از آن کنند. بنده ازاسطرلاب فلسفه ودر این مقال، فلسفه سیاسی و بدون ورود به مصادیق چپ و راست، نکاتی را که "درسـت" بدانم مورد استفاده قرار میدهم تا قربانی چرخهای چپگرد وراستگرد ماشین تحمیق نباشیم. دو طرف معادله فرقی ندارند، راست افراطی یا فاشیسم در بازی تعادل و ارتزاق با چپ افراطی و آنارشیست قرار دارند، از حیث اخلاقی رجحانی بر هم ندارند. تنها نکته مسجل از گرانش های تاریخی، اینکه چپ همواره منتهی به راست شده ومیشود. شیادی به نام "حق-این و آن- طلبی" چیز غریبی نیست وپترن مندرس و فرسوده ایست که تاریخ مصرفش گذشته است. اگر میگوئیم چپ (ودر مختصاتی دیگر راست)، منظور نظر گفتمان است نه مصادیق. کار خردمندانه استنتاج از حاصل کارکردهاست و انتگرال تاریخی فانکشنها، وگرنه افراد یا جریانهای سیاسی حبابهائی در مقطع زمان هستند و محلی از اعراب نیست. واما دو سوتفاهم از ظن شما: "احیای صدای فردیت" تمجیدی "مک لوهان" وار از قدرت گیری شالوده فرد-رسانه به مدد اینترنت بود که شما درخوانش خود به کل کژراهه رفتید. محاجه ای نیست چون از عدم شناخت نشات گرفته است. در عین حال استفاده از "مترسک-واژه" هائی مثل اشرافیت و فاشیسم، حداقل برای بنده بی معناست و خوفی از ارزیابی منصفانه اشرافیت و فاشیسم نیست. کلیشه ها ابزار "ترس فروشی" بوده و هستند. چپگرا بودنی که به اشارت نوشتم ناسزا نبود چه برسد به یهودیتِ نویسنده. این عبارتی که کپی پیست کردم عینا از "معرفی" ترجمان در یکی دیگر از لینکهایش (سفرنامهٔ نائومی کلاین به واتیکان) صرفا استنادی بود. این بدبینی شما را به نظرم نادیده بگیریم، چون آخرین فردی که روی کره زمین دست به تمایز افراد، نژاد، ویا براساس باور زده باشد خواهید یافت بنده هستم. تاریخ غرب را به انگلیسی بخوانید. سرافراز باشید.
در پاسخ به جناب کامیاب: گزاره ای که روی آن دست گذاشتهاید، یکی از بدیهیترین فکتها برای هر کسی است که با تاریخ آمریکای معاصر آشنا باشد. و در متن مقاله هم، دقیقا پس از گزاره مورد اشاره شما، ابعاد آن مورد اشاره قرار گرفته است. آیا این که آمریکا با ۵ درصد جمعیت جهان، ۲۵ درصد زندانیان جهان را دارد، مصداق زندانی کردن انبوه مردم نیست؟ آیا با کارزار به اصطلاح «جنگ با مواد مخدر» آشنا هستید؟ آیا با سلسله قوانینی که تحت عنوان مبارزه با جرایم خشن، یکی پس از دیگری, در طی چند دهه و با حمایتهای هر دو حزب تصویب و اعمال شده است آشنا هستید؟ آیا با بحران عدالت کیفری در آمریکا به عنوان یکی از مهمترین موضوعات اجتماعی و سیاسی در آمریکای امروز آشنا هستید؟ آیا با نقش سرکوبگرانه سیستماتیک همه این موارد پیشگفته، علیه بخشهای کمتوانتر جامعه اعم از رنگینپوستان به ویژه آفریقایی-امریکاییها و فقرا آشنا هستید؟ آیا با سیکل کاهش و قطع حمایتهای عمومی از آموزش و بهداشت و زیرساختها از یک طرف -که طبیعتاً منجر به ناتوانی بیشتر بخشهای ضعیف جامعه و در نتیجه افزایش نرخ جرم میان آنها میشود- و سیاست مشت آهنین در برخورد با جرم و توسیع جرمانگاری و تشدید مجازاتها از طرف دیگر آشنا هستید؟ همه آنچه گفتم نه موضوعات پنهان یا محفلی و جناحی، که واقعیتهای کاملا عمومیای هستند که موضوع بحثهای رسانهای -و این روزها انتخاباتی- در این کشور است و عدم آگاهی نسبت به آنها نشانه عدم آگاهی حتی اولیه نسبت به جامعه آمریکا است. امری که با توجه به در دسترس بودن رسانههای آمریکایی برای همهگان به واسطه شبکه اینترنت، به هیچوجه قابل توجیه نیست. و منظور شما از «عصر احیای صدای فردیت» را متوجه نشدم. اگر منظور شما نئولیبرالیسمی است که در ۴۰ سال اخیر دامن جهان را گرفته است، بیشتر باید آن را «عصر احیای اشرافیت» نامید. اما اگر منظور شما نتیجهای است که این عصر داشته و با عملکرد فاجعهبار و شکست خورده خود، منجر به قدرتگیری جهانی راست افراطی و فاشیسم شده، پیشنهاد می کنم حتما تجدیدنظر کنید. عصری که در آن قرار داریم، نه عصر «احیای صدای فردیت»، که «عصر احیای فاشیسم» است. و نکته آخر. آیا «یهودی» بودن از نظر شما یک جور ناسزا است؟ آیا پروایی از «آنتیسمیست» بودن ندارید؟ آیا تا این حد در راست افراطی و فاشیسم قدیم و جدید ذوب شدهاید؟ فمنیست بودن چطور؟ آیا از این که زنان بخواهند حقوق خود را مطالبه کنند و آنچه شما «صدای مردانه» میخوانید، دیگر در انحصار مردان نباشد ناراحت هستید؟ سکولار بودن هم جرم جالبی است. آیا شما با برابری همه شهروندان -فارغ از دین و ایمانشان- و با جدایی نهادی حیات سیاسی از حیات ایمانی مشکلی دارید؟ دست به دامن «برتریگرایی هویتی», «نژادپرستی»، «زنستیزی» و همه اشکال «تعصب» شدن، در کنار آویختن به قصهها و کلیشهها به جای توجه به فکتها و حقایق و با وقاحت تمام منکر واقعیتهای مسلم شدن و دروغگویی، در ذات راستگرایی افراطی است. زودبازده است، اما نه تنها منجر به اصلاح نمیشود، که از همان لحظهای که بر زبان میآیند، منجر به فاجعه میشوند. کمی به نتایج نگاه خود بیاندیشید و خود را با چیزهایی مثل «احیای صدای فردیت» فریب ندهید.
کلاین در این نوشته سعی داره کودتای خونبار و حاکمیت لیبرال پینوشه رو با چیزی مقایسه کنه که عامل بیکاری و اعتراض طبقه متوسط به پایین در آمریکاست و نقطه گسست متن همنجاست! در صورتی که این متن ارتباط عمیق تری با کنش محمد بن سلمان در اره کردن خاشقچی داره... فرهنگ منفعت محور غرب در هیچ شکلی چه چپ یا راست تحمل مخالف رو به شکل بنیانی نداره...
مستندات این ادعا که "زندانیکردن انبوه مردم در ایالات متحده در میانۀ انقلاب اقتصادی نئولیبرال به اوج خود رسید" کجاست؟ به کدام رویداد خبری اشاره دارد که بشود ارجاع داد؟ نائومی کلاین، "بعنوان یک یهودی فمینیست سکولار" چنان متن گروتسک و معربی از گفتمان چپ ارائه کرده است که گوئی جورج ارول باید قبل از 1984 بازنشسته می شد. غسل تعمیدی که چپها در سایه جنایت های پینوشه برای خود تهیه دیده اند با تخریب ریاضیات فریدمن هم راه به جائی نمی برد. ظاهرا چپها دامن فمینیسم به تن کرده اند تا در عصر احیای صدای فردیت، صحبتهای مردانه داشته باشند.