ماکرون بهنوبۀ خود تجسم سرراست و تمامعیار اجماع نئولیبرالیستی است
بعضیها میگویند آلن بدیو، فیلسوف سالخورده و سرشناس کمونیست، بیشازاندازه مطلب منتشر میکند. بااینهمه او خوانندگان پرشماری در فرانسه، آمریکا و دیگر جاها دارد که معتقدند، او دربارۀ چیزها ژرفاندیشی میکند و لاجرم، پیوسته دربارۀ آنها سخنسرایی میکند. بدیو از سال ۱۹۶۸ رأی نداده است، چون به نظرش دیگر چیزی بیش از یک نوع سیاست (سرمایه-پارلمانگراییْ) وجود ندارد و این یعنی هیچ سیاستی وجود ندارد. او در این گفتوگو پیامدهای سیاسی انتخاب امانوئل ماکرون، رئیس جمهور جدید فرانسه، را تفسیر میکند.
Badiou: Macron is the Name of a Crisis
12 دقیقه
گفتوگوی متیو دوژان و آلن بدیو، ورسو — متیو دوژان۱: روز هفتم مِی قریبِ ۱۲ میلیون فرانسوی در انتخابات رأی ندادند، بیشترین میزان از سال ۱۹۶۹. شما این نارضایتی از دو کاندیدای نهایی انتخابات ریاستجمهوری را چطور تفسیر میکنید؟
آلن بدیو۲: در سنت پارلمانی و انتخاباتی فرانسه، دور دوم انتخابات ریاستجمهوری قرار است به معنی مخالفت کاندیدای جناح بهاصطلاح «چپ» با کاندیدای راست سنتی باشد. در واقع، فقط بدین طریق است که توهم انتخاب سرراست میان دو جناح کاملاً متفاوت سیاسی جان میگیرد؛ اما این بار، دو عامل جلوی این توهم را گرفت. نخست اینکه، اولاند و والس در دوران مسئولیتشان هیچ کاری نکردند جز اینکه از سر اکراه از راستها تقلید کردند. دیگر اینکه، هر کدام از دو حزب اصلی دچار انشعاباتی شدهاند. به این دو دلیل، هیچکدام از دو حزب اصلی نتوانستند به دور دوم انتخابات راه پیدا کنند و در غیاب دوگانۀ تخیلی، منسوخ و بیخطرِ راست و چپ، ما مجبور به انتخاب میان راست افراطی – که در شرایط نرمال از حضور در قدرت منع میشوند – و نئولیبرالیسم متمایل به راست-مرکز۳ شدیم که ناگهان سروکلهاش پیدا شده بود. کثیری از مردم چنان انتخابی را پس زدند و به جای آن از منطق «نه این، نه آن» تبعیت کردند.
دوژان: معنای ماکرون چیست؟
بدیو: ماکرون نامی است بر بحرانِ هر گونه سیاستی که هدفش این است که گرایشهای سیاسی را در فضای انتخاباتی «نمایندگی» کند. این امر، آشکارا، بدین خاطر است که فرضیۀ کمونیسم و احزاب هوادار آن از عرصه حذف شدهاند و همین امر کمکم واقعیت پارلمانتاریسم را آشکار کرده است؛ یعنی اینکه پارلمانتاریسم صرفاً گروههایی را «نمایندگی میکند» که همگی حول محور سرمایهداری نئولیبرال جمع آمدهاند و فقط تفاوتهایی جزیی با یکدیگر دارند. پارلمانتاریسم هیچ استراتژی بدیلی ندارد. راست افراطی، در سبعانهترین شکلش در دونالد ترامپ یا در پتنیسمِ۴ نو نوار شدۀ مارین لوپن، از این وضعیت نهایت استفاده را میبرد؛ چون آنها، در عین اینکه از اجماع نئولیبرالیستی تبعیت میکنند، وانمود میکنند که یگانه کسانی هستند که این اجماع را شکستهاند.
در واقع، راستهای افراطی – که در درون این اجماع سرمایهداری قرار دارند و به هیچ عنوان آن را به پرسش نمیکشند – به جای جریان جهانیشدن سرمایه در دنیای معاصر از ناسیونالیسم متعفنی دفاع میکنند که بیباکتر و جسورتر است. ماکرون بهنوبۀ خود تجسم سرراست و تمامعیار اجماع نئولیبرالیستی است. او نسخۀ بدل نئولیبرالیسم است. اربابان حقیقی ما، یعنی الیگارشی سوداسالار، باعجله او را سر هم کردهاند تا همین کار را به انجام برساند.
دوژان: در مقایسه با سال ۲۰۰۲ فراخوان اتحاد در مقابل «جبهۀ ملی» نتوانست به موفقیت کامل دست پیدا کند. این ضعف و فتور جبهۀ جمهوریخواهان را چطور تبیین میکنید؟ فکر نمیکنید که این امر نشانگر آن است که خواستهای سیاسی سرکوبشدهای وجود دارد؟
بدیو: در میان جوانان تحصیلکرده و نیز افرادی که در وضعیت فعلی بهدرستی میتوان آنها را قشر پرولتاریا نامید – مخصوصاً کارگرانی که خانوادهشان مهاجرند و نیز فرزندانشان – کمکم این مطالبه شکل گرفته است که باید در مقابل این اجماع نئولیبرالیستیْ سیاستی تهاجمی در پیش گرفته شود، البته یک سیاست تهاجمی واقعی و نه سیاستی جعلی و به نحو شرمآوری هویتطلبانه مانند آنچه جبهۀ ملی پیشنهاد میکند. در واقع، ملانشون۵ و حزب «فرانسۀ تسلیمناپذیر»۶ نیروی خود را از همین مطالبه میگیرند. برنامۀ این جنبش به هیچ عنوان برانگیزاننده نیست و فرسنگها از هر شکلی از کمونیسم فاصله دارد. علاوه بر این، این حزب حول طرحی پارلمانتاریستی، یعنی جمهوری ششم، شکل گرفته است که کاملاً غیر انقلابی و مبهم است؛ اما در زمانۀ انتخابات، باید به آنچه نصیبتان میشود رضا بدهید. این تمنای سرکوبشده خود را بار دیگر بهوضوح در دور دوم انتخابات و با نفی تمامعیار توهم نئولیبرال، یعنی ماکرون، نشان داد. به هر حال، کاچی بهتر از هیچی است و این تنها چیزی است که در کل این نمایش انتخابات ارزش توجه داشت.
دوژان: زمانی که مارین لوپن به کارخانۀ ویرلپول در آمیان رفته بود که در آستانۀ برونسپاری۷ کارهایش بود، گفت: «من اینجا هستم؛ در جایگاه درستم؛ دقیقاً در جایی که باید باشم.» آیا مسئلۀ نزاع طبقاتی و مقاومت در برابر جهانیسازی چنان توسط چپها به دست فراموشی سپرده شده است که حالا راستها باید مدعی انحصاری آن باشند؟
بدیو: این دقیقاً مصداق همان چیزی است که چند لحظه پیش گفتم. به نظرم حق با آنهایی است که میگویند باید از دال «چپ» دست بکشیم، چون این عنوان این روزها به لفظی گنگ و مبهم بدل شده است. میتران پس از کمتر از دو سال، آشکارا، قافیه را واگذار کرد. ژوسپن میگفت «امکان ندارد ما بار دیگر به دوران اقتصاد مدیریتشده بازگردیم.» اولاند، که آوارگان کولی را آزار میداد و عاجز از این بود که مسئلۀ انبوه بیکاران را حل کند، فقط بلد بود پرچم فرانسه را بالا ببرد؛ چون ادعا میکرد «فرانسه در حال جنگ است.» آنها با استراتژی سیاسیِ مبتنی بر مبارزه و کاملاً ضد سرمایهداری چه کار باید میکردند؟
دوژان: ماکرون به هنگام بگومگو با کارگران کارخانۀ ویرلپول به آنها گفت نمیتواند کاری برای حفظ شغلشان بکند. نظر شما دربارۀ این گفتهها چیست؟
بدیو: ماکرون هنوز استعداد سیاستمداران حرفهای چپ را به دست نیاورده است؛ آنهایی که به کارگران قول میدهند که کاری برایشان میکنند و بعدها با افسوس میگویند که نمیتوانند به قولشان عمل کنند چون «شرایط» دستشان را بسته است. ماکرون محصول تمامعیار اجماع نئولیبرالیستیای است که نخهایش در دستان الیگارشی اقتصادی است. ماکرون فکر میکند با گردن نهادن به اصول اساسی این اجماع میتواند از پرسشهای کارگران قسر در برود. البته این اعتراف او کاملاً درست است و البته لاجرم باعث کاهش محبوبیت او میشود. مخلص کلام آنکه ماکرون هنوز کاملاً فلسفۀ وجودی خودش را نمیداند؛ او قرار است نمایندۀ این فکر باشد که شرایط – یعنی همان اربابان سرمایه – او را مجبور به اتخاذ تصمیمهایی میکنند؛ اما در عین حال باید این باور را به مردم حقنه کند که خودش هم از این شرایط ناراضی است و دوست دارد اوضاع به گونۀ دیگری رقم بخورد. نگران نباشید؛ او کمکم کارش را یاد میگیرد.
دوژان: ملانشون با گفتن اینکه مأموریتش – به همان معنیای که شانتال موف و لاکلائو از آن سخن میگویند – «متحد کردن مردم» در مقابل الیگارشی است، پدیدۀ این انتخابات بود. شما فکر میکنید این استراتژی مناسبی برای از نو ساختن چپ رادیکال [چپترین چپها]۸ است؟
بدیو: چپ رادیکال تا جایی وجود دارد که اصولش – همان چیزی که «ایدۀ کمونیسم» میناممش – صراحتاً به میان انداخته شود؛ تا بدانجا که فعالیتهایش از منظر راهبردی از رخدادهای تصادفی انتخاباتی مستقل باشد و تا بدانجا که بتواند رابطهای کاملاً سازمانیافته و تثبیتشده با تودههای مردم، و در هلۀ نخست با پریکاریا و پرولتارهای آواره، برقرار کند. در واقع، سیاهکاریهایِ ماکرون هیچ رد پایی از چنین اصولی ندارد و نیز آن پوپولیسمی که از آن سخن گفتید. ما در ابتدای راه صورتبندی مجدد مقولات فعالیت سیاسی رهاییبخش هستیم. به تعبیری ما اکنون بسی بیش از لنینِ ۱۹۱۷ به مارکسِ ۱۸۴۰ نزدیکیم.
دوژان: به نظر شما میتوان گفت آن دسته از احزاب دولتیای که به دور دوم انتخابات راه نیافتهاند، محکوم به این هستند که در زبالهدان تاریخ بپوسند؟
بدیو: چنانکه احتمالاً میدانید سرنوشت آنها برای من اهمیت چندانی ندارد؛ اما یاد گرفتهام که در سازوکارهای انتخاباتیای که «دموکراسی» میخوانندش، به هیچ وجه، نیروی الیگارشی سرمایهداری و ظرفیتهای پروژههای سیاسی مختلف آن را برای فریب دست کم نگیریم. نگاهی به حزب سوسیالیست و سلف آن «سفیو»۹ بیندازید: پس از هدایت جنگ استعماری خفتبار در الجزایر و سپس لیسیدن چکمههای دوگل در جریان کودتای ۱۹۵۸ به نظر میرسید که دیگر کار این حزب تمام شده است. آن زمان به نظر میرسید که حزب کمونیسم دارد هدایت چپها را در دست میگیرد. انتخابات ۱۹۶۹ را به یاد بیاورید: گاستون دیفه از «سفیو» حدود ۵ درصد آراء را به دست آورد، کمتر از آمون در انتخابات فعلی، و حزب کمونیسم توانست از موهبت تحریم انتخابات در دور دوم بهرهمند شود. آنها میگفتند پمپیدو و پوئر سر و ته یک کرباساند (افرادی که در این دوره از انتخابات رأی سفید دادند یا انتخابات را تحریم کردند، نیز دربارۀ کاندیداهای فعلی همین فکر را میکردند). اما تنها دوازده سال بعد، حزب سوسیالیست موقعیت خود را به عنوان یکی از احزاب بزرگ دولت تثبیت کرد تا جایی که توانست مجموعاً بیست سال ریاستجمهوری را در چنگ خود داشته باشد. در مقابل، حزب کمونیسم – که به این تصمیم تلخ گردن نهاد که دیگر حزبی بیرون از سیستم نباشد و به همین دلیل در چند دولت مشارکت داشت – از هم وارفت، کوچک شد و به شرایطی رسید که احیایش تقریباً ممتنع شد. البته بهموازات اینکه ما وارد سومین سکانس فرضیۀ کمونیسم وارد میشویم – یعنی پس از پیدایش کمونیسم در قرون نوزدهم و نیز ناکامی آن در تحقق یک دولت کمونیستی در قرن بیستم – تمامی این رخدادهای تصادفی در نهایت به زبالهدان تاریخ انداخته خواهند شد. اما هنوز تا رسیدن به آن مرحله راه بسیار زیادی مانده است. فرضیۀ کمونیسم، از زمان نخستین ظهور آن از تمامی آنچه در طول هزار سال گذشته بهمثابۀ سیاست معرفی میشد گسسته است. کمونیسم عمری به کوتاهی دو سده دارد. مائو میگفت بزرگترین ناکامی کمونیستها ناشکیباییهای آنهاست. پس بگذارید دربارۀ افتادن به زبالهدان تاریخ بیشتر صبر کنیم. انتخابات زیادی پیش روی ماست و هر انتخاباتی به معنی سرخوردگی، انتخابهای غلط و پردهدریهای بیشمار دیگری است.
دوژان: اعتراضات ۱ می نشان داد که پنج سال پیش رو برای ماکرون دورانی آرام و بیدردسر نخواهد بود. فکر میکنید بیثباتی شدید سیاسی، که در طی نبرد علیه اصلاحات قانون کار به اوج خود رسید، با همین شدت و حدت ادامه پیدا خواهد کرد؟
بدیو: من نمیدانم این «بیثباتی شدید سیاسی»ای که شما از آن سخن میگویید کجا اتفاق افتاده که من ندیدیم. چیزی که شاهدش بودیم صرفاً چند راهپیمایی اتحادیههای تجاری بود با ابعادی بسیار کوچکتر از چیزی که چند سال پیش در قضیۀ قانون بازنشستگی رخ داده بود. بله، اینجاوآنجا زدوخوردهایی با پلیس درگرفت که مرا به یاد روزگار خوش جوانیام میانداخت و نشان میداد هنوز شعلۀ شجاعت عصیانگرانه تماماً نمرده است، اما در وضعیت کنونی این درگیریها نهتنها پیامد سیاسی خاصی نداشت، بلکه حتی میتوان مدعی شد اثرات منفیای هم داشته است. میتوان از جنبش «ایستاده در شب» هم نام برد که چیزی نبود مگر جنبشی محدود و البته تقلیدی تااندازهای کورکورانه از اجتماعات عظیم میدانی که پیش از این در مصر، یونان، اسپانیا، ترکیه، هنگکنگ و حتا آمریکا شاهدش بودیم. نیروی تمامی این اجتماعات عظیم یا بهواسطۀ قدرت فزونیافتۀ راستهای افراطی خاموش شد یا توسط نیروی نظامی – السیسی، اردوغان و ترامپ – یا در نتیجۀ سرخوردگی ناشی از تسلیم شدن به بازی انتخابات، مانند سیریزا و پودموس. صادقانه بگویم، من در فرانسه از هر نشانهای که بیانگر بسیج سیاسی پایدار علیه دولت ماکرون باشد استقبال میکنم و البته فکر میکنم ارزش این را دارد که بهدقت بررسی شود. صبر یعنی اینکه بدانیم تا چه اندازه در مسیرمان به پیش رفتهایم و پیشرفت حقیقی را نیز ارج نهیم، ولو این پیشرفت اندک باشد.
پینوشتها:
• این گفتوگو در تاریخ ۲۵ می ۲۰۱۷ با عنوان «Badiou: Macron is the Name of a Crisis» در وبسایت ورسو منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۶ خرداد ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «بدیو: ماکرون اسم رمز بحران است» و با ترجمه سید علی تقوینسب منتشر کرده است.
•• آلن بدیو (Alain Badiou) فیلسوف فرانسوی، استاد سابق فلسفه در ای.ان.اس پاریس (ENS Paris) و یکی از مؤسسین دانشکده فلسفه دانشگاه وانسن (University of Vincennes) واقع در سنت دنس فرانسه است. نوشته های زیادی از او درباره موضوعاتی چون وجود، صدق و رخداد و همچنین در رابطه با اندیشه سیاسی منتشر شده است. آخرین کتاب وی زندگی حقیقی (The True Life) در سال ۲۰۱۷ به چاپ رسید و بررسی این کتاب در وبسایت ترجمان، با عنوان «فیلسوف ۷۹ساله دربارۀ «جوانی» سخن میگوید» منتشر شده است.
••• متیو دوژان (Mathieu Dejean) خبرنگار لسانروک است.
•••• این گفتوگو را دیوید بِرادر (David Broder) به انگلیسی ترجمه کرده است.
[۱] Mathieu Dejean
[۲] Alain Badiou
[۳] centre-Right
[۴] Pétainism: نوعی سیاستورزی منتسب به مارشال پتن، رئیس دولت ویشی در زمان جنگ جهانی دوم، که محافظهکاری و ناسیونالیسم افراطی از مشخصههای آن است [مترجم].
[۵] ژان-لوک ملانشن جمهوریخواه سوسیالیست و ماتریالیست تاریخی است که اساساً تحت تأثیر ژان ژورس قرار دارد. او حامی افزایش حقوق کارگران و بسط برنامههای رفاه اجتماعی فرانسه است [ویکیپدیا].
[۶] France Insoumise
[۷] Outsourcing: برونسپاری (به انگلیسی: Outsourcing) به واگذاری انجام فرایندها یا فعالیتهای داخلی یک کسبوکار به یک تأمینکننده خارجی تحت قرارداد مشخص اطلاق میشود.
[۸] la gauche de la gauche
[۹] SFIO: مخفف (French Section of the Workers’ International) حزبی سوسیالیستی که در ۱۹۰۵ تأسیس شد و در سال ۱۹۶۹ جای خود را حزب سوسیالیست فعلی داد [ویکیپدیا].
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
الن بدیو فیلسوف چپ واقع بینی است، حداقل درباب انچیزی که ما فلسفه مارکسیستی می خوانیم در ارتباط با سنت فلسفی سوسیالیسم آزادی خواه فرانسه و تا آنجا که تاریخ معاصر فرانسه گواه صحت چنین اندیشه ای است. اما این حق ماست که درباره مائویستی بودن او تردید کنیم. اما اندیشه او با ذات روش فلسفی فرانسویان مطابقت کامل دارد، کمونیست ها و مارکسیست ها در فرانسه از خوشبخت ترین اندیشمندان بوده اند چرا که هیچ گاه اندیشه هایشان به ثمر ننشسته است و در عین حال دو قرن بی وقفه اندیشه پردازی کرده اند و دست به کنش پرثمر سیاسی و اجتماعی زده اند. دیگر از آن جهت بدیو فیلسوف واقع بینی است که متوهمانه در به سر رسیدن قریب الوقوع نظام سرمایه داری ناشی از بحران آن سخن سرایی نمی کند، بلکه به دنبال یافتن راهی درون پیکربندی دنیای مدرن و سرمایه داری است و ضرورت آن را تاکید می کند اما بر فوریت دگرگونی آن پا فشاری نمی کند. عادت او همانطور که در کتاب مانیفست فلسفه اشاره کرده است این است که: برداشتن یک گام دیگر. یک گام.