کتابی جدید ادعا میکند که حتی بزرگترین نویسندگان نیز در نهایت تکنیسین هستند
اگرچه به کاربستنِ روشهای آماری برای تحقیق در ادبیات چیز عجیبی به نظر میرسد، اما کتاب تازهای که در این زمینه به چاپ رسیده است، نشان میدهد چنین تحقیقاتی میتواند در عین جذاب بودن، فوایدی هم داشته باشد. ممکن است دانستن اینکه کلمۀ محبوب ویرجینیا وولف «تاقچه» بوده است، شما را نویسنده نکند، اما احتمالاً از دستورالعملهایی مثلِ «هر صدهزار کلمه، یک علامت تعجب» هم نجاتتان خواهد داد.
دن پیپنبرینگ، نیویورکر — در دبیرستان معمولاً برای تهیۀ تحقیقات مدرسه، با کامپیوتر خانگیمان سراغ «آمارِ خوانایی»۱ برنامۀ ورد میرفتم تا مطمئن شوم کارم به اندازۀ کافیتر و تمیز است. با چند تا کلیک، ورد سطح دشواری تحقیقاتم را در آزمون فلش-کینکید۲ مشخص میکرد: نمرهای از یک تا دوازده که نشان میداد به طور میانگین خواننده باید چند ساله باشد تا از نوشتۀ من سر در بیاورد. اصلاً نمیدانستم ورد چطور این محاسبات را انجام میدهد اما متوجه میشدم که به جملات طولانی امتیازهای بالاتری میدهد. در نتیجه من هم آنطوری مینوشتم. تکتک واژگان انتخابیام را با دقت بسیار بررسی میکردم. خیلی زود بند به بند متنم زیر بار عبارتها و واژههای چندبخشی خم شد اما من، که کلاس نهم بودم، داشتم نثری مینوشتم که فقط کلاس دوازدهمیها میتوانستند بخوانند؛ و در نتیجه فکر میکردم آسمان سوراخ شده و من روی زمین افتادهام.
زمانی دوباره سراغ این آزمونها رفتم که اثر بن بلت را خواندم، کتابی با عنوان: واژۀ مورد علاقۀ ناباکوف ارغوانی است: آنچه اعداد دربارۀ آثار کلاسیک، پرفروشها و نوشتههای خودمان میگویند۳. او مجموعه آثار ادبی را نوعی معدن طلای آمار میداند که برای کشف الگوها، تفاوتها و شگفتیها باید در آنها کندوکاو کرد. بلت در «تجربیات ادبی» در زمینۀ دیکته، نقطهگذاری، پایان هیجانانگیزِ یک بخش، کلیشهها و دیگر جنبههای سبک و کاربرد، از دادهها استفاده میکند تا پیکرۀ عقلِ محافظهکاری را بررسی کند که بر نوشتار خلاقانه سایه افکنده است. اگر کسانی که به بیزاری از قید متهم هستند کاملاً معتادِ قیود باشند، چه؟ اگر کاربرد وسیع ساختارهای تأکیدی صحیح باشد چه، آخر جین آستین آنها را خیلی دوست دارد! اگر من علامت تعجب دوست داشته باشم چه! در معرفی پشت جلد کتاب بلت نوشته «رویکردی بامزه به روزنامهنگاری دادهها» -شاید هدف نوعی پیشآگهی به کسانی باشد که خیلی زود حوصلهشان سر میرود، چه برسد به اینکه بخواهند هر چیزی را کمّی نگاه کنند- و کتاب او پر است از جدول، فهرست و نمودارهایی که به رنگ بنفش کمرنگ هستند. به دلیلِ بازیهای هنرمندانۀ بلت، و نه علیرغم این بازیهای هنرمندانه، درسهای این کتاب ارزشمندند. اگر «رویکرد طنزآمیز» او را کنار بگذارید، ارغوانی ملاحظات نوآورانۀ وسوسهانگیزی ارائه میدهد: اینکه تمام نویسندگان بزرگ به نوعی تکنیسین هستند و هر رمانی صرفاً انباشتی از جلوههای نثر است.
این کتاب تنوع مطلوبی دارد و بخشهایی از آن آگاهانه پیشپاافتاده نوشته شدهاند. ظاهراً از این حقیقت که جیمز جویس در هر صدهزار واژه، ۱۱۰۵ بار علامت تعجب به کار میبرد، چیز زیادی دستگیرمان نمیشود، یا اینکه جی.آر.آر تالکین خیلی به «ناگهان»، این منفورترینِ قیدها، وابسته است. وقتی بلت این رویکرد حسابگرانه را کنار میگذارد، یافتههایش جذابتر میشوند. در عمل احتمالاً نویسندگان امریکایی فن فیکشنِ۴ هری پاتر واژۀ «تیزهوش» را بیش از همکاران بریتانیاییشان به کار میبرند؛ بریتانیاییها برای این منظور از واژۀ بومی «زرنگی» استفاده میکنند. بلت در مطالعۀ آثار شهوتآمیزِ نویسندگان نیویورکی، به فراوانی این واژهها اشاره میکند: مترو، خروس قندی، سناتور، موزه، صاحبخانه، جکوزی، گناه و بیاعتنایی. بیشتر این انتخابها غریزی یا حتی مناسب هستند، اما سه واژۀ آخر را چطور میتوان توضیح داد؟ آنطور که من میفهمم یک نیویورکی احتمالاً به خاطر یک سناتور با خروس قندی ارتباط دارد؛ حضور یک گناهکار با بیاعتنایی در حوضچۀ آب گرم چیز کاملاً مناسبی نیست.
تحقیق بلت بهویژه دربارۀ سبک و جنسیت روشنگرانه است: او با نگاه بر گزیدۀ گستردهای از ادبیات قرن بیستم افعالی را نشان میدهد که اغلب برای توصیف یک جنسیت در مقابل دیگری به کار رفته است. نتیجهْ نشانگر رسوبِ فراوانِ سکسیسم در زبان بود. احتمال اینکه شخصیتهای مذکر غرولند کنند، پوزخند بزنند، داد بزنند، هِرهِر بخندند و آدم بکشند، بیشتر است؛ زنها محکومند به اینکه بلرزند، گریه کنند، نجوا کنند، جیغ بکشند و ازدواج کنند. احتمال اینکه مردانِ نویسنده بنویسند «زن وسط حرفشان دوید» بسیار بیشتر از آن است که بنویسند «مرد وسط حرفشان دوید.» کمکم نوعی سنخشناسی بیرحمانه پدیدار میشود. مردها گونههایی شلخته، سرکیف و جانی هستند اما زنها لطیف و رام، مگر زمانهایی که جرأت پیدا میکنند و وسط حرف مردها میدوند، کاری که اغلب ازشان سر میزند. نوعی انزجار از خودِ جنسی هم در کار است: وقتی نویسندگان افعالی را به کسانی از جنس مقابل خود نسبت میدهند، اغلب سراغ «بوسیدن،» «با شور گفتن،» «پاسخدادن،» «دوستداشتن،» و «لبخند زدن» میروند؛ شخصیتهای همجنس با خودشان «میشنوند،» «تعجب میکنند،» «شرط میبندند» «متنفر میشوند،» و «میدوند.»
نقطۀ اوج کتاب بلت تلاشی است «برای اینکه بررسی کند که آیا نویسندگان مشهور چیزی شبیه اثر انگشت ادبی دارند یا نه.» او درمییابد که دارند: نویسندگان در مجموعۀ آثارشان، «از گونهای نوشتن سر در میآورند که هم منحصر به فرد است و هم پایدار، دقیقاً همانطور که یک اثر انگشتِ واقعی متمایز و تغییرنکردنی است.» حتی روش نویسندگان در به کار بردن جفت کلمههای ساده -«و» در کنارِ «آن،» «اینها» در کنار «سپس»، «آنچه» در کنار «اما»- برای شناسایی این اثر انگشت کافی است. این عدد و رقمها نشانگر باوری رمانتیک هستند: اینکه یک نویسنده همواره بیگمان خودش است. خیلی زود، بلت تمام توجه خود را به واژگان «محبوبِ» نویسندگان معطوف میکند و به همین سبب عنوان اثرش نشانگر تمایل ذاتی ناباکوف به «ارغوانی» است. واژهها باید در نیمی از کتابهای نویسنده و دستکم یک بار در هر صدهزار واژه به کار رفته باشند؛ نباید اسامی خاص باشند. کشفیات او تکاندهنده اما بجا هستند. واژهها بدون هیچ خدشهای گرایشها و شیداییهای نویسندگانشان را زنده میکنند. جان شیور واژۀ «مقاربتی» را دوست دارد: چکیدهای فوقالعاده از احساسات شهوانیِ مبادی آدابِ میانۀ قرن که رنگ اخلاق گرفته است. ایزاک آسیموف «مقصد» را ترجیح میدهد، واژهای که در نوعی آیندهگرایی جهشی و شکوهمند جای گرفته است؛ وولف «تاقچه» را میپسندد و وارتون «ندامت» را. (شاید واژۀ «اسپرم» برای ملویل تعجبآور باشد، مخصوصاً اگر از ترکیب «وال اسپرم» جدا شود۵).
به طور کلی، این حقایق و ارقام ارغوانی را به یک کتابِ مهارتآموزیِ تأثیرگذار تبدیل کرده است. بلت با یادآوری این نکته که ادبیات صرفاً رشتههایی از واژگان و نشانهگذاریها است، غرور خداگونۀ آن را بیرون رانده است. نویسندگان دوست دارند روی روانشناسی آثارشان تأکید کنند، کار فرسایندهشان برای رسیدن به عمق و واقعنمایی؛ کمتر دوست دارند که دربارۀ معادلهای مناسب برای «خوب» صحبت کنند. آمار از حقیقتی تلخ خبر میدهد: پشت هر جملۀ هنری چندین و چند انتخابِ ملالآور خوابیده است. پرداختن به این موضوع میتواند نویسندگان را در برابر ارزشمندیِ چنین کارگاهی مقاوم کند. ارغوانی نمیخواهد به جای گفتن، نشان دهد۶. گزینههایی برای حس مکان یا صدا به خواننده نمیدهد. میگوید حتی در کتابهای برجسته، واژهها یکی پس از دیگری میآیند و همه بردۀ ساختار دستوری، توالی و احتمال هستند.
اما باید این را هم در نظر گرفت که وقتی ارقام زیاد میشوند، کلاستروفوبیا هم از راه میرسد. خود من به جایی رسیدم که دوست داشتم در رسانهای کمتر قابل اندازهگیری کار میکردم. مثلاً، به نظر نمیرسد سفالگرها هیچ وقت پاسخگوی بلتهای دنیا باشند. ارغوانی و سر و کله زدنش با اعداد شاید خیلی بیروح باشد؛ مثل اینکه یک منتقد معماری تعداد آجرهای نمای ساختمان را بشمرد، درست مانند فرمول فلش-کینکید که بلت در متن خود دربارۀ سادگی زبان ادبیات کودکان به آن اشاره میکند. بلت در ضعیفترین حالت مثلِ راهنمای توری است که پشت بلندگو حرف میزند. مینویسد: «با توجه به نقش هر واژه و نشانۀ نقطهگذاری است که افراد برجسته میتوانند نوشتۀ خود را پرورش دهند»؛ ملاحظهای که هم عمل بازبینی را کوچک میشمرد و هم از سرهمبندی سرخوشانه و ناخواستهای که بعضی نویسندگان را برجسته میسازد غافل است.
بلت مینویسد: «واژههای نوشته شده و جهانِ اعداد را نباید جدای از هم نگه داشت،» فکر میکنم حق با اوست؛ مأیوسکننده این است که کسی تاکنون درنیافته [این دو] چگونه به شکلی ثمربخش با هم همکاری میکنند. کتاب رمز پرفروشترینها۷ که سال گذشته منتشر شد، الگوریتمی را توصیف میکرد که پیرنگ رمانهای مشهور را پیشبینی میکرد؛ ارغوانی هم مانند آن شرط میبندد که «علوم انسانی دیجیتال»۸، که راحت نبود با این نام شهرت یابد، میتواند خارج از دانشگاه به مخاطبان آموزش دهد. این کتاب در بهترین حالت ثابت میکند که میتواند، باشد، اما هدف چیست؟ بلت میگوید کتابش «بیش از آنکه تلاشی برای «مهندسی» هنر باشد، کوششی است برای درک آن»: « اگر یک گروه موسیقی در دهۀ ۱۹۶۰ بودید حتماً میخواستید بدانید که بیتلها چطور ترانههایشان را ضبط میکردند.» شاید اینطور باشد، اما آیا واقعاً این چیزی است که این کتاب مدعی آموزش آن است؟ اینکه بدانیم رینگو با چه ضرباهنگی طبل کوچکش را مینوازد ما را به عضوی از بیتلها تبدیل نمیکند.
بعد از خواندن ارغوانی، کمکم دو مکتب نویسندگی مقابل هم در ذهنم شکل گرفت که محرک هر دو آمار بود. در یکی، نویسندگان تیکهایشان را میپروراندند و آنقدر کامل آنها را در جای خود مینشاندند که مواجهۀ با آنها روی صفحه مانند پیداکردن ردپایشان در سیمان خیس میشود. در دیگری، نویسندگان در آرزوی نقض دادهها بودند و نثر خود را با چنان زیبایی ظریف و بوقلمونصفتانهای میآراستند که هیچ آمارشناسی نمیتوانست هویت آنها را نادیده انگارد. چند دهۀ قبل، ورود پردازشگر واژه راه را برای اصلاحات سریع هموار کرد؛ همچنین پرداختن مستمر به یک جمله را آسان کرد و آن را بهتر از آنچه بود میساخت در حالیکه که قبلاً فرد سراغ فکر بعدی میرفت. انبوهِ بیحدوحصرِ دادهها آمیزهای است از خوب و بد؛ از یک جایی به بعد، نویسندگان در نوعی ناآگاهی لذتبخش بهتر عمل میکنند. وگرنه، شاید کارشان به جایی برسد که مانند من عمل کنند وقتی در کلاس نهم تحقیقات مدرسهام را آماده میکردم: مصنوعی و بیش از حد تزئینشده.
راستی سطح دشواری این نوشته طبق فلش-کینکید تنها ۱۰.۳ است.
اطلاعات کتابشناختی:
Blatt, Ben. Nabokov’s Favorite Word Is Mauve: What the Numbers Reveal About the Classics, Bestsellers, and Our Own Writing. Simon and Schuster, 2017
پینوشتها:
• این مطلب را دن پیپنبرینگ نوشته است و در تاریخ ۲۷ جولای ۲۰۱۷ با عنوان «The Heretical Things Statistics Tell Us About Fiction» در وبسایت نیویورکر منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۳۹۶ آن را با عنوان «بررسیهای آماری چهرۀ دیگری از ادبیات را برایمان آشکار میکند» و با ترجمۀ نجمه رمضانی منتشر کرده است.
•• دن پیپنبرینگ (Dan Piepenbring) ویراستار پاریس ریوو است. او پیش از فوت پرینس در نوشتن زندگینامهای با عنوان زیبارویان (The Beautiful Ones) با این هنرمند همکاری میکرد.
[۱] readability statistics
[۲] Flesch–Kincaid
[۳] Nabokov’s Favorite Word Is Mauve: What the Numbers Reveal About the Classics, Bestsellers, and Our Own Writing
[۴] داستانهایی که طرفداران یک اثر هنری مشهور با الهام از آن مینویسند [مترجم].
[۵] Sperm whale: نوعی نهنگ که به خاطر روغن و چربیاش شکار میشود [مترجم].
[۶] اشارهای تلویحی به یکی از اصلیترین توصیههای کارگاههای نویسندگی [مترجم].
[۷] The Bestseller Code
[۸] حوزهای دانشگاهی که به کاربرد ابزار و روشهای محاسباتی در رشتههای علوم انسانی مانند ادبیات، تاریخ و فلسفه میپردازد [مترجم].