عدم انطباق با ناشناختههای زندگی میتواند به نگرانی و دلشوره ختم شود
همۀ ما در طول زندگی بارها در موقعیتهایی قرار میگیریم که تردید و بلاتکلیفی بر ما مستولی میشود. یعنی، میدانیم که آیندهای هست، اما نمیدانیم در آینده چه اتفاقی میافتد. اینکه ندانیم چه باید کنیم، ندانیم چه اتفاقی میافتد، ندانیم مردم چه فکری میکنند و دربارۀ ما چه احساسی دارند، شرایط را برای اضطراب و دلشوره مهیا میکند. جولی بک، ستوننویس مجلۀ آتلانتیک، در این نوشتار نظرات و راهکارهای روانشناسان برای مقابله با بلاتکلیفی را جمعآوری کرده است.
جولی بک، آتلانتیک — امیلی یوفه، پس از نه سال قلم زدن در ستون مشاورۀ «آیندهنگر عزیز» مجلۀ اسلِیت، متوجه برخی موضوعات تکراری شده: «مادرشوهرها، شوهرهای معتاد به فیلمهای شهوانی، همکاران غیرقابلتحمل، عروسهای خلوچل.»
او میگوید گاهی نویسندگان نامه میگویند آمادهاند مشاورۀ او را، هر چه باشد، بپذیرند. «بعضی به من نامه مینویسند و میگویند ’من فکر میکردم سه بچه میخواهیم اما میبینم از داشتن دو بچه راضی هستم. همسرم یکی دیگر میخواهد. نظر شما چیست؟‘ نظر من چیست؟ این چیزی نیست که من دربارهاش تصمیم بگیرم، درست است؟»
اما او تصمیم میگیرد و مردم مدام از او میخواهند در خصوص تصمیمات اضطرابانگیزشان وارد بحث شود، تصمیمات کوچک و بزرگ، از برنامهریزی برای پایان دادن به زندگی تا اینکه چه زمانی به دخترشان اجازه دهند موهای پایش را بزند.
کسانی که دنبال مشاوره هستند بهدنبال فرد سوم بیطرف میگردند تا در درگیریهای زندگیشان میانجیگری کند. نامهها اغلب با سؤال ختم میشوند: چطور میتوانم این مسئله را حل کنم؟ باید به او چه بگویم؟ دارم تصمیم درستی میگیرم؟، که همه در این سؤال جهانی خلاصه میشوند: «چه کار کنم؟»
همین که جوابی دریافت میکنند میتوانند عمل کنند، آنچه را اتفاق میافتد ببینند و دیگر در نوعی پیشبینیِ اضطرابآور زندگی نکنند؛ زیرا، اغلب، ندانستن بدترین چیز است.
یکی از معایب پدیدۀ چشمگیرِ «آگاهیِ انسان» توانایی نگرانی دربارۀ آینده است. میدانیم که آیندهای هست، اما نمیدانیم در آینده چه اتفاقی میافتد. دن گروپ، پژوهشیار پستدکترای مرکز بررسی ذهنهای سالم در دانشگاه ویسکانسین-مدیسون، میگوید: «در دیگر حیوانات، پیشبینیناپذیری یا بلاتکلیفی به مراقبت و احتیاط بیشتر میانجامد، اما به نظر من ویژگی بیمانند انسان توانایی اندیشیدن به این حقیقت است که رویدادهای آینده ناشناخته یا پیشبینیناپذیرند. بلاتکلیفی خود میتواند به دلشورههای بسیاری، بهویژه در انسان، ختم شود.»
قاعده این است که انسانها قطعیت را به بلاتکلیفی ترجیح میدهند. مطالعات نشان دادهاند که افراد ترجیح میدهند قطعاً در زمان حال به آنها شوک الکتریکی زده شود تا اینکه احتمال برود در آینده شوک بگیرند؛ زمانیکه منتظر یک شوک پیشبینیناپذیر (یا دیگر محرکهای نامطلوب) هستند سیستم عصبی آنها فعالیت بیشتری نشان میدهد تا زمانیکه در انتظار شوکی پیشبینیشدهاند. تفاوت افراد در این است که بلاتکلیفی تا چه حد آنها را آزار میدهد.
این همان چیزی است که مقیاس نابردباری بلاتکلیفی۱ (IUS) میسنجد. این مقیاس، که در ۱۹۹۴ گروهی از محققان در کبک آن را ایجاد کردند، به ارزیابی این مسئله میپردازد که افراد تا چه حد مشتاق پیشبینیپذیری هستند و در موقعیتهای مبهم چطور واکنش نشان میدهند. براساس نظر مایکل دوگاس، استاد روانشناسی دانشگاه کبک در اوتااویس و از بنیانگذاران ای.یو.اس، سطح بالاتر نابردباری بلاتکلیفی، یا همان IU، «آسیبپذیری شناختی» است. او و همکاران محققش نابردباری بلاتکلیفی (IU) بالا را با بسیاری از اختلالهای اضطرابی و همچنین، بهشکل ضعیفتر، با اختلالهای تغذیه و افسردگی مرتبط دانستهاند. بخش مهمی از تحقیق او روی اختلال اضطراب فراگیر۲ (GAD) انجام شده و وی بیان میکند که ظاهراً ای.یو یک عامل خطرِ علّی است؛ به این معنا که این عامل خطر تنها با جی.ای.دی مرتبط نیست، بلکه ثابت شده با دستکاری آزمایشگاهی سطحِ بالاترِ ای.یو به نگرانی بیشتر میانجامد.
این امر نهتنها دربارۀ اضطراب بالینی بلکه دربارۀ نگرانیهای هرروزه هم صحت دارد. در واقع، هم دوگاس و هم گروپ میگویند که ظاهراً بلاتکلیفی یکی از شروط لازم برای اضطراب از هر نوعی است.
در توضیح این مسئله که منظور دانشمندان از «نگرانی۳» و «اضطراب۴» چیست، باید قدری به سراغ معناشناسی برویم. «نگران بودن» بهطورکلی به معنای فکر کردن دربارۀ خطرهای احتمالی آینده است و هیجانات و حس جسمیِ اضطراب نیز با آن همراه است. اگر موضوع نگرانی کاملاً پیشبینیپذیر بود یا هماکنون در حال وقوع بود (و دیگر ابهامی نداشت)، اصلاً فرد دربارۀ آن مضطرب نمیشد، بلکه از آن میترسید. اگر دارید به چیزهای بد بالقوه در آینده فکر میکنید اما احساس ترس دارید، به گفتۀ دوگاس، «احتمالاً نگران نیستید. به ظن قوی، دارید برنامهریزی میکنید و آماده میشوید.»
پس اینکه ندانیم چه کنیم، ندانیم چه اتفاقی میافتد، ندانیم مردم چه فکری میکنند و چه احساسی دارند، این موقعیتها شرایط را برای اضطراب در هرکسی مهیا میکنند و این بسته به این است که فرد تا چه حد میتواند بلاتکلیفی را تحمل کند.
گروپ بیان میکند: «من کموبیش معتقدم که میان اضطراب نانموده و اضطراب شناختهشده مرز دقیق و مشخصی نیست. طیفی پیوسته است که بلاتکلیفی نقشی افزایشدهنده در آن دارد و دلهرۀ ناشی از پیشبینیناپذیری را افزایش میدهد.»
دوگاس موافق است و میگوید: «روی یک پیوستار است. افرادِ دچار جی.ای.دی در انتهای طیف نگرانی قرار دارند، اما این نگرانی با نگرانی شما یا من متفاوت نیست؛ فقط خیلی بیشتر است.»
او نابردباری بلاتکلیفیِ افراطی را با واکنش ناشی از حساسیت [آلرژی] مقایسه میکند و میگوید: «اگر به آجیل حساسیت داشته باشید و یک تکه کیک تولد بخورید که قدری بادام در آن است، واکنش جسمی شدیدی نشان میدهید. مقدار کمی از مادهای که به بیشتر افراد آسیبی نمیزند واکنشی شدید در شما برمیانگیزد. این مثل یک حساسیت روانشناختی است.»
گروپ و جک نیچک، او نیز از دانشگاه ویسکانسین-مدیسون، نظریهای را پرورش دادهاند با این موضوع که چه سازوکارهای مغزیای در این حساسیت روانشناختی نقش دارند و سال ۲۰۱۳ آن را در نِیچر ریویوز نوروسایِنس۵ منتشر کردهاند. این نظریه پیچیده است؛ گروپ میگوید: «هیچ بخشی از مغز شما بخش ای.یو نیست»، بلکه نابردباری بلاتکلیفی احتمالاً به روندهای متعدد و مختلف مغز مرتبط است، از جمله، به ظن گروپ، در تنظیم احساسی، ردیابی خطر و ردیابی امنیت (که دو مورد آخر روندهایی متمایز و جداگانه هستند).
در موقعیتی مبهم یا پیشبینیناپذیر، مغز بهدنبال سرنخهایی در محیط میگردد، چیزهایی که از تجربیات گذشته میداند با خطر یا امنیت پیوند دارند. اگر این کار با موفقیت انجام نشود و مغز نتواند بگوید چه چیز خطرناک و چه چیز امن است، آنوقت ممکن است هر چیزی خطرناک به نظر برسد. ردیابی خطر و امنیت به آمیگدال ارتباط دارند و ظاهراً تنظیم احساسات در حوزۀ کار قشر پیشپیشانی است. گروپ همچنین بر این باور است که اینسولا میتواند در پردازش اطلاعات دربارۀ جسم و محیط نقش داشته باشد و به ایجاد احساسات درونی ذهنیتبنیاد کمک کند.
گروپ میگوید: «این روندها بسیار در هم تنیدهاند. در انتهای مقاله، تصویری احمقانه میبینید که پیکانها در آن به هر سویی اشاره میکنند.»
تعاملات میان روندهای روانشناختی که میتوانند به درک خطر بالاتر ختم شوند. (نِیچر ریویوز نوروسایِنس)
بیایید یک پیکان دیگر به این مجموعه بیفزاییم: علیرغم ترجیح قطعیت از سوی انسان، ناشناختهها همیشه هم اضطرابانگیز نیستند. مایکل اسمیتسون، استاد دانشکدۀ پزشکی، زیستشناسی و محیطزیست دانشگاه ملی استرالیا، در ایمیلی نوشت: «بلاتکلیفی هم مزایای خود را دارد، بهخصوص بلاتکلیفیها یا ناشناختههای موقتی. ما نمیخواهیم پایان کتابهایی را که میخواهیم بخوانیم، فیلمهایی را که در آینده خواهیم دید یا هدیههای سال نوی بعدی خود را بدانیم… ما نیز نوعی حس آزادی و خودمختاری و برخورداری از گزینهها را دوست داریم.»
در برخی شرایط، بلاتکلیفی هیجانآور و برانگیزنده است، و نه نگرانکننده. ائلت فیشبک، استاد علوم رفتاری و بازاریابی در دانشگاه شیکاگو، در پژوهش خود دریافت که، طی فعالیتهایی که میزان پاداش در آنها مشخص نیست، افراد هیجانزدهتر هستند و بیشتر کار میکنند.
البته او اینگونه تصریح میکند: «این کار زمانی هیجانآور است که حجم خطر بالا نباشد. ما سعی میکنیم خطر را پایین نگه داریم تا در هیچ مقطعی هیجان به وحشت تبدیل نشود. فرضمان این نیست که مردم بلاتکلیفی در دستمزدشان را دوست دارند. تنها دربارۀ بلاتکلیفیهای کوچک حرف میزنیم.»
اگر تعلیقِ ندانستن در محدودۀ تحمل کسی نباشد، معمولاً از یکی از این دو راهکار استفاده میکند: نزدیکی یا اجتناب. ماجرای ستون مشاورۀ (متأسفانه) سنتی را در نظر بگیرید: آیا همسرم دارد من را فریب میدهد؟ همسر مشکوک یا سعی میکند با تجسس کردن یا سؤال مستقیم این بلاتکلیفی را رفع کند و مطمئن شود یا از فکر دربارۀ این موضوع یا مواجهه با آن بهکلی اجتناب میکند. (چندان عجیب نیست که ای.یو با بیتصمیمی نیز مرتبط است.)
طبق تحقیقات، افرادی با سطح بالای ای.یو احتمالاً بیشتر خود را با دیگران مقایسه میکنند؛ این هم شگردی دیگر برای نزدیکی است. با منطق جور در میآید. اگر از میزان موفقیت خود یا خوب بودن رابطهتان اطمینان نداشته باشید، احتمالاً با دانستن اینکه به نسبت دیگران چه کردهاید به شفافیت میرسید.
یا اگر در حال اجتناب باشید، شاید تنها از دیگری بخواهید جواب را به شما بگوید؛ این بخش مهمی از جذبۀ ستونهای مشاوره است.
یوفه میگوید: «بارها در اینباره فکر کردهام. چرا از طریق ایمیل با آدمی کاملاً غریبه ارتباط برقرار میکنند؟… نکتۀ خاص این فرم آن است که باید حرفشان را در یک بند محدود کنند و من هم در یک بند پاسخ میگویم. ما پیچیدگیها را کنار میزنیم و مسئله را شسته و رفته میکنیم. در فرم از فرد خواستهام تا حد ممکن موضوع را شفاف بیان کند تا من بتوانم تا حد ممکن پاسخی روشن بدهم.»
تاحدی، تقریباً همه گاهی این راهکارها را به کار میبندند. دوگاس میگوید: «ما همه چوب زیر بغل داریم.» اما اگر کسی «به بلاتکلیفی حساسیت داشته باشد»، مثل بعضی بیماران جی.ای.دی، شاید مثلاً خیلی راحتتر به همسر خود شک کند. این افراد شاید در جایی احساس خطر کنند که اصلاً خطری نیست. دوگاس میگوید: «ممکن است فرد روزی چهار بار از همسرش بپرسد که هنوز او را دوست دارد یا نه، مبادا نظرش عوض شده باشد. این رفتاری قطعیتجویانه است.» و البته رفتاری مضر.
دوگاس میگوید اجتناب در شکل افراطیاش میتواند خود را در رفتاری مانند رد کردن ارتقای شغلی نشان دهد، مثلاً به این دلیل که فرد نمیداند شغل جدید چگونه است و میداند میتواند از پسِ انجام کار فعلیاش برآید. گروپ یادآور میشود که اجتناب از موقعیتهای پیشبینیناپذیر میتواند افراد را از فرصتهایی برای رفع نگرانیهایشان محروم کند. او میگوید: «مثلاً دربارۀ یک مهمانی، فکر میکنید ’شاید خجالت بکشم، شاید مردم نگاهم کنند،‘ اینجور نگرانیها. اگر واقعاً به آن مهمانی میرفتید، شاید این ترسها را پشت سر میگذاشتید و اضطرابتان را کاهش میدادید.»
اگر بیزاری از بلاتکلیفی به این شکل بر زندگی کسی تأثیر منفی بگذارد، بهکارگیری فعالانۀ راهکار سوم میتواند مفید باشد: فقط با آن زندگی کن.
دوگاس و همکارانش، بر مبنای همین مفهوم، نوعی درمان رفتاریشناختی ایجاد کردهاند که در بیماران دچار جی.ای.دی بسیار مؤثر بوده است. برخی افراد بیشتر مستعدِ راهکار نزدیکی هستند، برخی اجتناب و برخی در موقعیتهای مختلف هر دو را تا حدی در خود دارند. همچنین افراد از نظر نوع بلاتکلیفیای که بیشتر آزارشان میدهد با هم متفاوت هستند. دوگاس میگوید، برای درمان زنی تاجر که نمیتواند از بررسی مدام بازار بورس دست بردارد، وی زن را مجبور میکند که ابتدا روزی یک بار بررسی کند، بعد یک روز در میان و تا آخر. برای والدینی که بهخاطر بلاتکلیفی در مورد نمرات فرزندانشان نگران هستند، از آنها میخواهد آرامآرام بررسی تکالیف خانه که فرزندشان نوشته است را کنار بگذارند.
دوگاس میگوید: «هدف همیشه یکی است. اینکه آنها را واداریم بلاتکلیفی را تجربه کنند و یاد بگیرند که بلاتکلیفی مفرّح نیست، اما میتوانند تحملش کنند.»
یوفه نیز گاه به افراد توصیه میکند بلاتکلیفیهای زندگی را بپذیرند. او یکی از نامههای اخیر «آیندهنگر عزیز» را به یاد میآورد، نامۀ زنی که پدر و مادر همسرش را تا اندکی پیش از ازدواج ندیده بود و وقتی آنها را ملاقات کرد متوجه شد که اصلاً شبیه شوهرش نیستند. ولی شوهر شباهتی به خاله و شوهرخالهاش داشت.
یوفه میگوید: «او تقریباً گفته بود ’مثل روز روشن است که او بچۀ خاله و شوهرخالهاش بوده و آنها او را به افرادی داده بودند که فکر میکند پدر و مادرش هستند. آیا باید این مسئله را به رویش بیاورم و برایش توضیح دهم؟‘نه!»
او به نویسندۀ نامه توصیه کرده که «این حدس و گمانها را کنار بگذار» و میگوید: «فکر نمیکنم قاعدۀ خاصی داشته باشد… پاسخْ کلیتِ شرایطِ ادله و وضعیت ذهنی فرد است.»
در نهایت اینکه، هیچکس نمیتواند از زندگی با بلاتکلیفی فرار کند. مهم نیست چند وقت یک بار خودتان را با دیگران مقایسه میکنید یا ایمیلتان را باز میکنید یا اخبار میخوانید، مهم نیست چقدر نگرانید، درهرصورت، هیچوقت نمیدانید بعد از مرگتان چه اتفاقی میافتد یا دیگران واقعاً دربارۀ شما چطور فکر میکنند یا پنج سال دیگر زندگیتان چطور است. پس راحت بودن با بلاتکلیفیهای کوچک کمککننده است. بالاخره، دستکم به آن عادت میکنید
پینوشتها:
• این مطلب را جولی بک نوشته است و در تاریخ ۱۸ مارس ۲۰۱۵ با عنوان «How Uncertainty Fuels Anxiety» در وبسایت آتلانیتک منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «بلاتکلیفی چطور هیزم به آتش اضطراب میریزد؟» و با ترجمه نجمه رمضانی منتشر کرده است.
•• جولی بک (Julie Beck) ویراستار ارشد آتلانتیک است و دربارۀ موضوعات مربوط به حوزۀ روانشناسی و سلامت برای این نشریه مینویسد.
[۱] Intolerance of Uncertainty Scale
[۲] generalized anxiety disorder
[۳] worry
[۴] anxiety
[۵] Nature Reviews Neuroscience
آنچه سرمایهداری را از پا درآورده خودِ سرمایه است
عجیبها در همه جای دنیا دارند به هم شبیهتر میشوند
امروزه روانشناسان معتقدند نوستالژی احساسی تقریباً همگانی و اساساً مثبت است
آیا روانکاوان حق دارند هر طور که دلشان میخواهد دربارۀ مراجعانشان بنویسند؟