نوشتار

حدود پوچی در اندیشه آلبر کامو

آلبر کامو: «پوچی پادشاه است، اما عشق ما را از آن می‌رهاند»

حدود پوچی در اندیشه آلبر کامو

هفتاد سال پیش در چهاردهم آوریل، آلبر کامو به نیویورک رفت. این نخستین و آخرین سفر نویسندۀ رمان «بیگانه» به ایالات متحده بود. او در این سفر بیشتر اوقات خود را در نیویورک گذراند؛ شهری که به‌اعتراف او برایش قابل‌درک نبود و آنجا احساس پوچی می‌کرد. رابرت زارِتسکی، سردبیر بخش تاریخ نشریۀ لوس‌آنجلس ریویو آو بوکز، در سالگرد سفر کامو به امریکا دربارۀ جایگاه آلبرکامو و آثار او در قرن بیست‌ویکم می‌گوید.

رابرت زارتسکی

رابرت زارتسکی

استاد دانشگاه هیوستون

The Limits of Absurdity

رابرت زارتسکی، لس‌آنجلس ریویو آو بوکز — هفتاد سال پیش در چنین روزهایی، آلبر کامو به نیویورک رفت. این نخستین و آخرین سفر نویسندۀ رمان بیگانه به ایالات متحده بود. او در این سفر بیشتر اوقات خود را در نیویورک گذراند. این شهر به‌اعتراف او، برایش قابل‌درک نبود. یک‌کلام، در آنجا احساس پوچی می‌کرد. در سالگرد این سفر مراسمی ترتیب داده شد برای مقاله‌خوانی، اجرای نمایش و موسیقی و گفت‌وگو دربارۀ میراث ادبی این نویسندۀ بزرگ. ویگو موردنسنِ بازیگر، پاتی اسمیتِ خواننده و ترانه‌سرا، اریک اندرسنِ خوانندۀ فولکلور و پژوهشگرانی مثل موریس دیکستین و آلیس کاپلان ازجمله هنرمندان و نویسندگانِ شرکت‌کننده در این مراسم بودند. یکی از برنامه‌ها در روز چهاردهم آوریل، گفت‌وگوی عمومی رابرت زارِتسکی، سردبیر بخش تاریخ نشریۀ لوس ‌انجلس ریویو آو بوکز، به‌همراه آدام گوپنیک جستارنویس مجلۀ نیویورکر، دربارۀ جایگاه آلبرکامو و آثار او در قرن بیست‌ویکم بود.

•••

انسان‌شناس فرانسوی کلود لِوی استروس جنگل‌های بارانی برزیل را به‌ مقصد خیابان‌های شهر نیویورک ترک کرده بود. این خیابان‌ها همچون درّه‌ای در احاطۀ آسمان‌خراش‌ها بودند. او در روز ۲۵مارس۱۹۴۶ با سازه‌ای اجتماعی روبه‌رو شد که در پیچیدگی و سفتی به پای سازه‌هایی می‌رسید که در جنگل‌های بارانی برزیل دیده بود. لوی استروس که در سفارت فرانسه به‌عنوان رایزن فرهنگی فعالیت می‌کرد، با گروهی از مسافران فرانسویِ یک کشتیِ بزرگ امریکایی به‌نام «اورگن» دیداری غیرمنتظره داشت. مأموران ادارۀ مهاجرت یکی از آن‌ها را بازداشت کرده بودند؛ چون از افشای اسم آن دسته از دوستان خود که به حزب کمونیست وابسته بودند، خودداری کرده بود. لوی استروس یکی از همکاران خود را به اسکله فرستاد و بالأخره آن مسافر فرانسوی آزاد شد و با حالی خسته و نزار به دوستانش پیوست. تنها مسافرت آلبرکامو به امریکا با این حادثۀ ناخوشایند شروع شد.

کامو جهانگردی عادی نبود. وزارت امور خارجۀ فرانسه او را به‌عنوان نمایندۀ رسمی کشوری تازه‌آزادشده به امریکا اعزام کرده بود. چه کسی می‌توانست بهتر از او با مخاطبان امریکایی از تجربۀ اشغال و آزادسازی فرانسه بگوید؟ در سال ۱۹۴۴ و پس از آزادسازی پاریس، این نویسندۀ فرانسوی‌الجزایری فقط نویسندۀ کتاب‌های بیگانه و افسانۀ سیزیف۱ نبود؛ بلکه سردبیر کومبا۲، پرنفوذترین روزنامۀ زیرزمینیِ جنبش «مقاومت فرانسه» نیز بود. کامو به‌سرعت تبدیل شد به تنها صادرات قابل‌عرضه برای کشوری که در خون و خشونت غرق شده بود: روشن‌فکر فرانسوی که اندیشه‌ها برایش در حکم مرگ و زندگی بودند.

پیش از کامو، دوستش ژان پل سارتر در سال ۱۹۴۵ به نیویورک رفته بود. سارتر که برای اگزیستانسیالیسم در حکم حضرت یحیا بود، با گزارشگری از نسخۀ امریکایی مجلۀ ووگ گفت‌وگوی مفصلی کرد. او با تحسین ادبیات نوینی که در خاک‌های آزادشدۀ فرانسه ریشه دوانده بود، اظهار داشت: «بهترین نمایندۀ این ادبیات، آلبر کاموی سی‌ساله است.» از دیدگاه سارتر، پوچیِ متافیزیکی که مشخصۀ اصلی رمان و مقالۀ کامو بود، زیر فشار اشغال و مقاومت به گونه‌ای از پوچی سیاسی تبدیل شده بود. این نه‌تنها طبیعتِ بدبینانۀ آثار کامو را توضیح می‌داد، بلکه نشانگر پادزهری برای نومیدی بود. سارتر توضیح می‌دهد که: «این امر وقتی روی داد که او همۀ امیدی را که انسان، خود پیدا کرده بود، از دست داد؛ چون در آن لحظه پی برد که انسان فقط می‌تواند به خودش متکی باشد. حضور همیشگی سایۀ مرگ و شکنجه، نویسندگانی مثل کامو را وادار کرد تا دست به سنجش قدرت‌ها و محدودیت‌های انسان بزنند.»

کامو همچنین مجبور شد به سنجش قدرت‌ها و محدودیت‌های شهرت روی بیاورد. او با این معرفیِ سارتر، برای ایفای نقش خیره‌کنندۀ خود در سال بعد کاملاً آماده به نظر می‌رسید. کاموی باهوش و بانزاکت با ظاهری برازنده و دوست‌داشتنی بینندگانش را به یاد بوگارت، بازیگر مشهور امریکایی می‌انداخت. گویی بوگارتِ فرانسوی را می‌دیدند. این تشبیه به مذاق بسیاری از فرانسویان خوش می‌آمد؛ البته نه به‌اندازۀ کامو. اما او که از کشوری قحطی‌زده می‌آمد، لباسی درخورِ چنین نقش مهمی نداشت. وقتی اِی.جِی.لیبلینگ، روزنامه‌نگار نیویورکر، فردای ورودِ کامو به نیویورک او را به مصاحبه دعوت کرد، از دیدن «کت‌وشلوار خنده‌دارِ» این مرد فرانسوی شگفت‌زده شد. یقه و چاک لباس کامو به دوران پیش از سقوط بزرگ بازار سهام در سال ۱۹۲۹ برمی‌گشت.

لیبلینگ شیفتۀ گرمی و خوش‌مشربی این مسافر نیز شده بود. او در جشن آزادسازی فرانسه به این کشور رفته بود.آن‌ها دربارۀ موضوعات مختلفی باهم صحبت کردند: جنگی که به‌تازگی پایان یافته بود، صلحی که تازه شروع شده بود و نیز پاریس و نیویورک. لیبلینگ ناگزیر بحث را به پرسش دربارۀ آثار کامو کشاند و از او دربارۀ افسانۀ سیزیف پرسید. افسانۀ سیزیف مقاله‌ای است فلسفی دربارۀ سیزیف، قهرمانی در اساطیر یونانی که محکوم شد تا تخته‌سنگی را تا بالای کوهی به دوش بکشد، اما سنگ پیوسته به پایین کوه می‌غلتد و او مجبور می‌شود این کار را تا ابد تکرار کند. لیبلینگ در مقالۀ خود که در بخش «گفت‌وگوی شهر» از مجلۀ نیویورکر چاپ شد، چنین می‌گوید: «برای کسی که چنین فرجام شومی دارد، خوش‌حالی کامو نابجا به نظر می‌رسد.» کامو در پاسخ به چراییِ این مسئله می‌گوید: «اگر افکاری بدبینانه دارید، بدین معنی نیست که مجبورید بدبینانه ‘عمل’ کنید. هرکس مجبور است وقت خود را به‌نحوی سپری کند؛ مثلاً ‘دُن خوان’ را ببینید.»

در پایان مصاحبه باید لیبلینگ را خوشحال ببینیم. می‌توان به‌راحتی خوشحالی او را درک کرد وقتی که از او خواسته شد رئیس تشریفات مراسم سخنرانی کامو باشد. این سخنرانی دو روز بعد در محل «تئاتر مک‌میلین»۳ برگزار ‌شد. هرچند در این برنامه دو نویسندۀ فرانسوی دیگر با او همراه بودند، ستارۀ آن شب کامو بود. یکی از این دو نویسنده ژان بروله بود که رمان بزرگ دوران مقاومت فرانسه، خاموشی دریا را با اسم مستعار وِرکور منتشر کرد. بیش از ۱۲۰۰ نفر در تالار گرد آمدند. شاید خیلی از آن‌ها اطلاعات درستی دربارۀ فرانسه نداشتند؛ اما به اهمیت رویداد واقف بودند. بااینکه کامو دو روز پیش در مصاحبه با لیبلینگ آرام به نظر می‌رسید، در تالار سخنرانی حال‌وهوای انتظاری را که فضای تالار را پر کرده بود، به‌خوبی حس می‌کرد. حتی برای یک لحظه، مرعوبِ هراس ناشی از حضور در جمع تماشاگران شد و مکثی کرد.

اما این بحران کوچک راه را برای بحرانی بزرگ‌تر باز کرد. این بحران بر همۀ ما تأثیرگذار است. کامو در سخنرانی خود با عنوان «بحران انسان» که انتخابِ خودِ او بود، وظیفۀ سنگینی به عهده گرفت. او می‌خواست برای انبوه مخاطبانی که بیشترشان جوانان امریکایی بودند، ماهیت و پیامدهای حوادثی را بیان کند که از اروپا ویرانه‌ای ساخته بود؛ اما تأثیر چندانی بر آن تماشاگران نگذاشته بود. او سخنانش را اینگونه آغاز کرد:

مردان و زنان هم‌نسلِ من کمی قبل از جنگ جهانی اول یا در طول آن به دنیا آمدند، در دوران «رکود بزرگ» به نوجوانی رسیدند و هنگامی که هیتلر به قدرت رسید، بیست‌ساله شدند. برای تکمیل تحصیلات به ما تاریخ جنگ داخلی اسپانیا، مونیخ و جنگ جهانی دیگری ارائه می‌شد که شکست، اشغال و مقاومت در پی داشت.

کامو در ادامه نتیجه می‌گیرد که حاصل این نوع تربیت، «نسلی جالب» است. نسل او در رویارویی با پوچیِ چنین رویدادهایی مجبور بود برای خود دلایلی برای مقاومت و طغیان پیدا کند. اما این دلایل را کجا می‌شد پیدا کرد؟ دراین‌میان نه مذهب راهگشا بود و نه سیاست. اخلاقیات سنتی نیز «تزویری بزرگ» بود؛ آن‌هم در قاره‌ای که سرتاسرش را کشتارجمعی و تروریسم درنوردیده بود. در دنیایی غرق در پوچ‌گرایی، نسل کامو به دهشتناک‌ترین تناقضات کشیده شده بود. «ما از جنگ و خشونت نفرت داشتیم؛ اما مجبور بودیم هر دوی آن‌ها را بپذیریم.» به‌بیان کوتاه، نسل کامو گرفتار بحران انسانی شده بود.

کامو با بیان چند نمونه، تصاویری ارائه می‌کند از زندگی تحت‌اشغال نازی‌ها. در داستان اول، نگهبانی در یکی از ساختمان‌های گشتاپو در اروپا وارد آپارتمانی می‌شود که در آن دو نفر به‌اتهام فعالیت در سازمان مقاومت با سرووضعی خونین حبس شده‌اند. وقتی یکی از آن‌ها از او درخواست کمک می‌کند، مغرورانه پاسخ می‌دهد: «کار من رسیدگی به درخواست ساکنان ساختمانم نیست.» در ماجرایی دیگر یکی از دوستان کامو در جنبش مقاومت با سرِ باندپیچی‌شده به اتاق یکی از افسران اس‌.اس هدایت می‌شود؛ همان اتاقی که یک روز قبل گوشش را در آن کنده بودند. افسر نازی که ناظر شکنجه بوده با لحنی دلسوزانه از او می‌پرسد: «گوشَت چطور است؟» در ماجرای آخر، مادری یونانی باخبر می‌شود که سربازان آلمانی هر سه‌ پسرش را که گروگان گرفته‌اند، به‌زودی خواهند کشت. مادر به افسر آلمانی التماس می‌کند که به آن‌ها رحم کند و او راه‌حلی پیشنهاد می‌کند: یکی از پسرها می‌تواند آزاد شود؛ اما مادر باید انتخاب کند که کدام‌یک آزاد شود. زن به بزرگ‌ترین پسرش اشاره می‌کند و به‌این‌ترتیب دو پسر دیگرش را به مرگ محکوم می‌کند.

کامو به حضار می‌گوید که این ماجراها را برای شوکه‌کردن آن‌ها انتخاب نکرده است؛ بلکه می‌خواهد بحران انسان را نشان دهد. این بحرانی است که جهان امروز با آن روبه‌رو است. به‌بیان ساده، این بحران ثمرۀ جهانی است که در آن نه‌تنها شکنجه رویه‌ای عادی شده، بلکه دیگر واکنش چندانی برنمی‌انگیزد، جز خون‌سردیِ شکنجه‌گران و پذیرش شاهدان. وقتی که واکنش ما به قتل یا شکنجۀ هم‌نوع خود، چیزی غیر از دهشت و خشم است، وقتی که تحمیل عمدیِ درد، کمتر از ایستادن در صف جیرۀ غذایی روزانه موجب تشویش ما شود و وقتی به این نقطه رسیده‌ایم، پس باید بپذیریم که جهان فقط به‌علت مرگ هیتلر اصلاح نخواهد شد. کامو نگاهی به تماشاگران حاضر در تالار انداخت و گفت: «همۀ ما مسئولیم و مؤظفیم به ریشه‌یابی شرارت دهشتناکی که هنوز هم روح اروپا را مثل خوره می‌خورد.»

کامو درمقابلِ تشخیص یأس‌آورِ بیماری عصر ما، نسخه‌ای به‌ همان ‌اندازه یأس‌آور تجویز می‌کند. بااینکه هیچ دلیلی برای امیدواری نداریم، دلیلی هم برای نومیدی وجود ندارد. او اعلام کرد که می‌توانیم این بحران را فقط با ارزش‌هایی که هنوز در دست داریم، یک‌کلام، با آگاهی از پوچی و بی‌معنایی زندگی‌مان حل کنیم. این پیشنهاد، نوعی فضل‌فروشی به‌زبان متافیزیک نیست یا زبانی که بیان فرانسوی‌اش بهتر از انگلیسی به نظر می‌رسد. کامو در اینجا به مباحث فلسفی و اخلاقی استناد می‌کند که دنیای ‌ بیگانه و افسانۀ سیزیف را شکل می‌دهند. بااینکه در آن زمان، هیچ‌یک از این دو اثر به انگلیسی ترجمه نشده بود، به‌احتمال زیاد بسیاری از حضار جملات ابتدایی افسانۀ سیزیفرا شنیده بودند. «فقط یک پرسش فلسفیِ واقعاً مهم وجود دارد: خودکشی. پاسخ به این پرسش که آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا نه، پاسخ به تنها پرسش بنیادین فلسفه است. هرچیز دیگر بازی کودکانه‌ای بیش نیست. پیش از هر چیز باید به این پرسش پاسخ دهیم.» این مسئله از همان روزی مطرح می‌شود که خودمان را در «دنیایی عاری از اوهام و نور» می‌یابیم؛ اما همچنان بر معناداری آن اصرار می‌ورزیم. کامو در این اندیشه است که اگر اشتیاق نامعقول و دیوانه‌وار ما به روشنی، با سکوت غیرمنطقیِ جهان پاسخ داده شود، آیا می‌توان گفت که تنها پاسخ معقول، خودکشی است؟ آیا ‌«زندگی بدون جذبه» امکان‌پذیر است؟

احتمالاً مخاطبان کامو نمی‌دانستند که او پا را از آثار اولیۀ خود فراتر نهاده است. هرچند این کتاب‌ها هنگام انتشار در سال ۱۹۴۲ تحسین منتقدان را برانگیختند، کامو دریافت که حوادث از معنای تنهایی «مرسو» و «سیزیف» و طغیان‌گری‌های فردی پیشی جسته‌اند. زمان ارزیابی مجدد حدود پوچی فرا رسیده بود. او می‌پرسد که جهان چه معنایی خواهد داشت برای متفکری که اعلام می‌کند: «تاکنون در مسیر اشتباه گام برمی‌داشتم. می‌خواهم از نو شروع کنم». کامو به‌راحتی به این نتیجه رسید که اهمیتی ندارد.

این تمام چیزی نبود که کامو درک می‌کرد. از نظر او، پوچی «آموزگار هیچ است». به‌جای آنکه این بیماری را مرگ‌بار تشخیص دهیم، به‌جای اینکه مثل سیزیف و مرسو فقط به خودمان بنگریم، باید به دیگران توجه کنیم. دست آخر، ما محکومیم به همزیستی با یکدیگر در دنیایی پرمخاطره و پرآشوب. او در یادداشت خود می‌نویسد: «پستی و بزرگی این دنیا در آن است که غیر از مقصودهایی برای عشق‌ورزیدن، هیچ حقیقتی به دست نمی‌دهد.» «پوچی پادشاه است، اما عشق ما را از آن می‌رهاند.» عشق ما را از پوچی رهایی می‌بخشد.

چهار سال بعد، وقتی کامو پا روی سکوی سالن تئاتر مک‌میلین گذاشت، پوچی را رها کرده بود. در آن لحظه طغیان را در پیش رو داشت. به‌تازگی رمان طاعون را به پایان رسانده بود و نگارش مقاله‌ای را آغاز کرده بود که «انسان طاغی» نام گرفت. او در آن سخنرانی، کلیات مباحث کتاب مذکور را مطرح کرد. او بیان کرد که در دنیایی عاری از احساس، افراد زیادی به این نتیجه رسیده‌اند که هرکه کامیاب شد، برحق است و هرچه برحق است، با کامیابی سنجیده می‌شود. برای کسانی که در برابر این نتیجه‌گیری مقاومت کردند و برای کسانی که تمایلی به زندگی در دنیای قربانیان و شکنجه‌گران ندارند، نه ایمان منبعی مناسب خواهد بود و نه فلسفه. یگانه منبع توجیه را باید در خودِ عمل طغیان جست. کامو به این نتیجه می‌رسد که آنچه که به‌خاطرش جنگیدیم، چیزی مشترک برای همۀ انسان‌ها بود؛ نه فقط برای ما و آن این بود که زندگی انسان هنوز معنا دارد.

اما این ادعا دربارۀ معنا چه معنایی ممکن است در امریکا داشته باشد؟ از دیدگاه کامو در این کشورِ شاد، مخاطبان او نمی‌توانستند فاجعه‌ای را که بر سر اروپا آمده، به‌خوبی درک کنند. اما باید می‌دانستند که هستند مردان و زنانی که «این شرارت را سال‌ها به‌چشم خود دیده‌اند و هنوز هم آن را با پوست و گوشت خود درک می‌کنند و در چهرۀ عزیزان خود می‌بینند». او هشدار داد که این افراد در طغیانی وحشتناک به پا خواهند خاست و بیم آن می‌رود که این طغیان همه‌ چیز را به یغما ببرد. اما کامو بیان می‌کند که همین انسان‌های طاغی، نسلی خاص پرورش خواهند داد. آن‌ها نه‌فقط پوچیِ متافیزیکی، بلکه پوچی سیاسی را نیز رد می‌کنند. پوچی سیاسی یعنی اصرار دولت بر معنابخشی به رنج توجیه‌ناپذیری که بر شهروندان خود تحمیل می‌کند. این طغیان‌گران نه‌تنها به جهانِ گنگ و خاموش «نه» می‌گویند، بلکه در مقابلِ حاکم ستمگر نیز به مخالفت برمی‌خیزند. آن‌ها سعی ندارند دنیای بی‌معنا را فتح کنند؛ بلکه فقط می‌خواهند با آن و با کسانی که انسانیتشان را انکار می‌کنند، رودررو شوند.

انسان طاغی برای خود، محدودیت وضع می‌کند. طغیان کنشی دفاعی است؛ نه تهاجمی. نوعی متعادل‌سازی است؛ نه حمله‌ای دیوانه‌وار علیه مخالف. کنشی است که نیازمند توجه به انسانیتِ خودِ فرد و انسانیت دیگران است. انسان طاغی با پذیرش «فلسفۀ محدودیت»، ارباب خود را به‌عنوان هم‌نوع انکار نمی‌کند؛ بلکه فقط ارباب‌بودنِ او را انکار می‌کند. او در مقابل وسوسۀ انکارِ صفات انسانیِ ستم‌کار پیشینِ خود مقاومت می‌کند. دست‌آخر، طغیان «به نسبیت رو می‌آورد و محدودیتی را می‌پذیرد که جامعۀ انسانی با آن پابرجا شده است».

کامو در پایان سخنرانی، از مخاطبان خود دعوت می‌کند به این موج فزایندۀ طغیان بپیوندند. او جوانان امریکایی را مخاطب قرار می‌دهد و می‌گوید: این نسل از طغیان‌گران اروپایی «آن انسانیتی را محترم می‌دارند که به شما و آزادی و شادیِ هویدا در چهره‌هایتان جان می‌دهد. آن‌ها از شما همان انتظاری را دارند که از همۀ مردم خیرخواه انتظار دارند: مشارکت صادقانه در گفت‌وگویی که آرزو دارند در جهان برقرار شود». هنوز سخنرانی تمام نشده بود که یکی از مقامات اعلام کرد سارقی وارد گیشۀ بلیت‌فروشی شده و درآمد آن شب را که برای پرورشگاه‌هایی در فرانسه تخصیص یافته بود، دزدیده است. یکی از حضار پیشنهاد کرد که همه دوباره پول بلیت را هنگام خروج از سالن پرداخت کنند. وقتی آخرین نفر از سالن خارج شد، موجودی صندوق بیشتر از موجودی دور اول شده بود. جاستین اُبرایان، استاد زبان فرانسه در دانشگاه کلمبیا و مترجم امریکاییِ کامو، این پایان خوش را حاصل «سخنان متقاعدکنندۀ» او دانست.

اگر این سخنان، بر امریکایی‌های هفتاد سال پیش تأثیر گذاشت، آیا هنوز هم می‌تواند تأثیرگذار باشد؟ اگر کامو امروز زنده بود، چه فکری دربارۀ پوچیِ اوضاع سیاسی کنونی ما می‌کرد؟ البته نمی‌توان به این پرسش پاسخی قاطع داد؛ اما آنچه که تقریباً مسلم است، این است که اکنون هم مثل سال ۱۹۴۶ از کار امریکایی‌ها شگفت‌زده می‌شد. در آن زمان واکنش حضار به سرقت در کلمبیا او را به‌شدت تحت‌تأثیر قرار داد. او در یادداشت خود اشاره می‌کند که این اقدام نشانگر «سخاوت امریکایی» است. او می‌نویسد بهترین خصوصیتی که در ما امریکایی‌ها دیده است، «خون‌گرمی و صمیمیت فوریِ» ما است.

برخی دیگر از خصوصیت‌های ما او را کمتر تحت‌تأثیر قرار می‌داد. درعین‌حال که سخاوت ما را می‌ستود، نگران سادگی ما نیز بود. هرچند از نقش ما در آزادسازی فرانسه تمجید می‌کرد، به‌شدت از تصمیم ما برای آزادسازی انرژی اتم انتقاد می‌کرد. مهمان‌نوازی ما او را جذب، اما سطحی‌نگری ما او را دفع می‌کرد. او در مقالۀ کوتاهی با عنوان «باران‌های نیویورک» که براساس دیدارش از امریکا نوشت، اعتراف می‌کند که پس از چند هفته حضور در این شهر،

هنوز هم چیزی دربارۀ نیویورک نمی‌دانی. نمی‌دانی که آیا در اینجا میان دیوانگان رفت‌وآمد می‌کنی یا در بین معقول‌ترین مردم دنیا. آیا زندگی به همان راحتی‌ای است که امریکایی‌ها می‌گویند یا به همان پوچی‌ای است که گاه‌وبیگاه به نظر می‌آید؟ […] آیا زندگی هدفی دارد وقتی که سیرکِ واقع در میدان مَدیسون در چهار حلقۀ مختلف، ده اجرای هم‌زمان دارد و شما به همۀ آن‌ها علاقه‌مندید، اما نمی‌توانید هیچ‌یک از آن‌ها را تماشا کنید؟

سرگشتگیِ کامو دربارۀ امریکایی‌ها امروزه سرگشتگی ما شده است و مشاهدات او به همان قوت هفتاد سال پیش است. حلقه‌های سیرک سیاسی ما، با ترکیبی از جنون و خرد، راحتیِ صحبت دربارۀ شکنجه و پوچیِ تحلیل‌های رسانه‌های ما: همۀ این‌ها یادآور آن شب به‌یادماندنی در سالن مک‌میلین هستند. این سرگشتگی به‌این‌زودی پایان نخواهد یافت؛ اما همان‌طورکه کامو به مخاطبانش گفت، باید شروع کنیم به سبک‌سنگین‌کردن واژه‌هایی که به کار می‌گیریم. او اظهار کرد که باید «هر ‌چیزی را با نام درستش صدا بزنیم و به این درک برسیم که وقتی به خود اجازه می‌دهیم افکار خاصی در ذهن داشته باشیم، داریم میلیون‌ها انسان را می‌کُشیم.»


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را رابرت زارتسکی نوشته است و در تاریخ ۲۳ مارس  ۲۰۱۶ با عنوان «The Limits of Absurdity» در وبسایت لس‌‌آنجلس ریویو آو بوکز منتشر شده است. سایت ترجمان در تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «حدود پوچی در اندیشه آلبر کامو» و با ترجمۀ مجتبی هاتف منتشر کرده است.
•• رابرت زارتسکی (Robert Zaretsky) سردبیر بخش تاریخ نشریۀ لس‌‌آنجلس ریویو آو بوکز است. جدیدترین کتاب او روشنگری بازوِلا (Boswell’s Enlightenment) است. اثر دیگر او با عنوان زندگی‌ای که ارزش زیستن دارد (A Life Worth Living) را انتشارات هاروارد در نوامبر ۲۰۱۳ منتشر کرد.
[۱] هردو کتاب موردتحسین منتقدان در پاریس اشغالی بودند.
[۲] Combat
[۳] این تئاتر امروزه با نام «تئاتر میلر» شناخته می‌شود.

مرتبط

چه بر سر ژیژک آمده است؟

چه بر سر ژیژک آمده است؟

سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپ‌ها به مشکل خورده است

چرا نباید از هوش مصنوعی ترسید؟

چرا نباید از هوش مصنوعی ترسید؟

گفت‌و‌گویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانه‌ها

افسون‌زدایی بیماری مدرنیته است، آیا هنر می‌تواند درمانش کند؟

افسون‌زدایی بیماری مدرنیته است، آیا هنر می‌تواند درمانش کند؟

چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجات‌بخش دوران افسون‌زدایی می‌داند

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

پژمان حیدری

۱۰:۱۲ ۱۳۹۵/۱۲/۲۹
0

بسیار عالی بود

لیزا هرتسُک

ترجمه مصطفی زالی

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0