ترجمه هنر شکست خوردن نیست بلکه هنر امکانهاست
هدف مترجم ایجاد متنی بهبودیافتهتر از متن اصلی است. این چیزی نیست که والتر بنیامین میگوید. از نظر او ترجمۀ خوب همان تأکیدی را بر زبان مقصد دارد که متن اصلی بر زبان مبدأ دارد، بنابراین ترجمۀ هر متن در میان خطوط همان متن نهفته است. نوشتاری از پلوف مترجم و استاد دانشگاه میشیگان در مجلۀ «نیشن».
نیشن — با وام گرفتن عنوان کتابی که احتمالاً تاثیرگذارترین تفسیر قرن بیستمی از هدف ترجمه است، «وظیفۀ مترجم»، ایجاد متنی بهبودیافتهتر از متن اصلی است . منصفانه که نگاه کنیم، این چیزی نیست که والتر بنیامین در وظیفۀ مترجم۱ میگوید.
بنیامین میگوید ترجمۀ خوب همان تأکیدی را بر زبان مقصد دارد که متن اصلی بر زبان مبدأ دارد، بنابراین «ترجمۀ بالقوۀ هر متن در میان خطوط همان متن نهفته است.» این ادعا که هدف مترجم پیشرفت متن اصلی است نه تنها در مقابل ایدهآلگرایی بنیامین، بلکه در مقابل خرد جمعی است که میگوید ترجمه از اساس امری ناممکن است. همانطور که جان چاردی۲ در جایی بیان داشت، ترجمه «هنری ناکام است.» همین که این جمله اغلب به اشتباه به اومبرتو اِکو نسبت داده میشود شاهدی است بر این مدعا.
با این همه این خرد کلیشهای در واقعیت کمثمر است. دیوید بلوس۳، در کتاب شگفتانگیز خود با عنوان آیا یک ماهی در گوش شماست؟: ترجمه و معنای همه چیز۴، نشان میدهد که ترجمه نه تنها ممکن، بلکه متداول است و کاملاً با زندگی روزمرۀ ما در هم تنیده -از کلاس درس تا بازار اقتصاد بینالملل، از دفترچۀ راهنما تا شعر- و اینکه اگر ترجمه به نوعی ناممکن شود، جهان ویران میشود، سریعتر از اینکه بتوان گفت «نمیدونم.» برای مثال، اتحادیۀ اروپا، بیستوچهار زبان رسمی دارد؛ هر سند قانونی در این اتحادیه باید به تمام این زبانها ترجمه شود و هر ترجمۀ رسمی از لحاظ قانونی معادل متن اصلی است.
در اطراف ما ترجمههای مختلفی اتفاق میافتند، هر لحظه در هر روز و این حقیقتاً یکی از فعالیتهای بنیادیای است که جهان ما را به هم متصل نگه میدارد؛ واضح است که میان تنوع این ترجمهها و مرور مدام این حرف تکراری که ترجمه، این واقعیت ابتدایی و متداول، امری ناممکن است، همواره نوعی کشمکش است. این حرفهای تکراری اغلب بیش از خود ترجمه فراگیر میشوند، تنها بدین دلیل که مترجمان معمولاً ناپیدایند و آثارشان پررمز و راز.
یک دلیل برتری ترجمه بر متن اصلی، دسترسیای است که تضمین میکند. بدون ترجمه، استیگ لارسون۵ نمیتوانست در این سالهای اخیر در گوشهوکنار جهان حضور محسوسی داشته باشد و در جستوجوی زمان ازدسترفتۀ۶ پروست تنها برای کسانی که میتوانستند فرانسه بخوانند، رمانی حماسی و جذاب بود. برای باقی ما، این کتاب تنها میتوانست وسیلهای باشد برای گذاشتن لای در و باز نگه داشتن آن.
ما فکر میکنیم که بهترین آثار ادبی در هر زبانی راه خود را به انگلیسی باز میکند و اینکه اگر ارزش خواندن داشته باشد، حتماً پیش از این به انگلیسی ترجمه شدهاند یعنی جهشی میکنیم که بیشتر حسی است تا عاقلانه؛ اما این تصور درست نیست. آنچه هر ساله به انگلیسی ترجمه و چاپ میشود سهم بسیار کوچکی از ادبیات موجود در سایر زبانها را در خود دارد و ما انگلیسیزبانها نمیتوانیم امیدوار باشیم که تمام ادبیات ارزشمند جهان را به زبان خود بخوانیم.
هر کسی که نوعی از ادبیات خارجی را به خوبی بشناسد، میتواند از آثار و افراد بزرگی در آن زبان نام ببرد که دسترسی به ایشان در زبان ما ناممکن است. پس این احتمال زیاد است که انسان هرگز نتواند کتابی را که میتوانست کتاب موردعلاقهاش باشد نخواند.
این که ترجمه برتر است چون میتوان بدون دانستن زبان مبدأ، آن را خواند، بدیهی به نظر میرسد، با این همه حقیقتی است که به سادگی از آن عبور میشود. بدون این دسترسی، بیشتر آثار ادبی نیز وجود نخواهند داشت و تا آنجا که خود ما تجربه کردهایم وجود ندارند.
بیشترین وظیفۀ مترجم این است که دسترسی به اطلاعات را افزایش دهد و اثر آن اطلاعات را در زبان جدید نمایش دهد. یک جملۀ بامزه دربارۀ گربهها به زبان ژاپنی نمیتواند در زبان انگلیسی هم جملهای دربارۀ گربهها باشد: البته باید بامزه باشد، آخر لطیفهای که آدم را نخنداند که دیگر لطیفه نیست. پس شاید دلیل دشواری نفسگیر ترجمۀ آثار طنز، این واقعیت تلخ باشد که بسیاری از مترجمان بااستعداد چندان شوخطبع نیستند. روی صحنه باشد یا روی صفحه، تفاوت کسی که فقط لطیفه تعریف میکند با کسی که مردم را میخنداند بسیار زیاد است.
همین واقعیت دربارۀ آنچه «سبک» نام میگیرد صدق میکند. بسیاری از ویژگیهای سبکی اثر توسط مترجم تقویت یا افزایش داده میشوند. یک بار در جایی شرکت کردم که جوزف بروتسکی از دوستش دِرِک والکُت دعوت کرد تا ترجمۀ خود از شعر بروتسکی «نامههایی از سلسلۀ مینگ۷» را بخواند زیرا ترجمۀ انگلیسی والکت طنینی رساتر از آنچه بروتسکی میخواست در زبان روسی تولید کند، داشت. (البته باید بگویم که هر دو نسخه تراز اولاند.) و نویسندۀ مشهور ژاپنی، هاروکی موراکامی به صراحت بیان میکند که سبک هر کدام از کتابهایش در انگلیسی به این بستگی دارد که کدام یک از سه مترجم اصلیاش آن را ترجمه کرده باشند. اگر در برگردان چارلز بودلر از نوشتههای ادگار آلن پو، او بسیار شبیه بودلر به نظر میآید، این تنها به سود پو تمام میشود.
مترجمان چطور کار میکنند؟ برخی ترجمه را به تئاتر تشبیه میکنند؛ جِیک دوناخ، قهرمان رمان زیر تور۸ اثر آیریس مرداک، آن را این گونه وصف میکند، ترجمه مانند این است که «دهان خود را باز کنی و صدای کس دیگری از آن خارج شود» و این تعریف مناسبی به نظر میآید. ترجمه را میتوان به فن بیان تشبیه کرد یعنی همان سخنوری و بلاغتی که در دبیرستانها و دانشگاههای سنتی تعلیم میشد. به علاوه، ترجمه بسیار رقابتی است، دستکم زمانی که نسخههای متعدد از متنی واحد تولید میشوند و خود افراد را به مقایسه وا میدارند. تصور برتری همیشگی متن اصلی بر ترجمه نیز خود نوعی مقایسه است، مگر تصوری که هیچ مبنایی در تجربیات واقعی نداشته باشد.
با این همه، حتی در هنر صحنه هم افراد میتوانند رویکردهای متفاوتی را برگزینند. برخی مترجمان مانند برخی بازیگران مادۀ اصلی را از درون آیینۀ شخصیت و سبک محونشدنی خود منعکس میکنند، پس حتی در اجرایی در اوج تظاهر، هرگز از فردی که روی صحنه است غافل نمیشویم. شاید بتوان این را مکتب ترجمۀ جک نیکلسون نامید. چارلز سیمیچ، شاعری برجسته و مترجمی پرکار از اعضای این مکتب است. او که ترجمه را «رسانۀ بازیگر» مینامد، تمایلی به تغییر خود و یا تقلید از دیگران ندارد بلکه معتقد است خود او کسی است که شعر را میسراید. ترجمه روشی برای انتقال مادۀ اصلی است. بروتسکی به آنچه دبلیو.اس.مروین بر سر شاعر روسی، اوسیپ مندلستم آورد، اعتراض کرد و گفت «از او انتظار نمیرفت که از اساس مندلستم را به مروین [به زبان خودش] برگرداند»؛ اگرچه افراد خاص مانند او که امکان دسترسی و استفاده از دو نسخه را دارند، کمی ناراحت شوند، ولی مندلستمِ مروین خود به اثری منحصربهفرد تبدیل میشود. این که کسی از خواندن شکسپیر لذت میبرد به این معنا نیست که نمیتواند درک جاکوبی را در نقش شاه لیر بپذیرد.
با این حال، بعضی بازیگران ترجیح میدهند در نقش خود غرق شوند و در ترجمه هم مشابه این امر رخ میدهد که میتواند به ناپدیدسازی خود تبدیل شود. مترجم شاید ساعتها وقت خود را صرف انتخاب یک واژه و یا قراردادن یک ویرگول کند و در این فکر باشد که آیا علامت تعجب در آلمانی (که بسیار به کار میرود) همان معنایی را دارد که در انگلیسی، همۀ اینها به منظور خلق متنی است که گویی توسط کس دیگری نوشته شده. این نوع ترجمه، شبیه بازیگری متد۹ است. حتی مدتها بعد از اینکه کار ترجمه تمام و مترجم وارد پروژه و نقش جدیدی شده، برای همیشه در همان شخصیت کتاب چاپشده باقی میماند و در پشت نام نویسنده پنهان میشود. در اوایل دهۀ ۱۹۶۰، ییرژی لوی، نظریهپرداز اهل چک که در سالهای اخیر، آثارش توجهات روزافزونی را به خود جلب کردهاند، رویکردی کاربردی به ترجمۀ ادبی را گسترش داد که تا حدی در بازیگری متد ریشه داشت. وی رویکرد خود را «شعبدهبازی» نامید، بدین معنی که مترجم هر کاری میکند تا خواننده فراموش کند دارد یک ترجمه میخواند. وی آن را به غرقشدن کامل در تئاتر تشبیه کرد.
با این همه، همانطور که اغلب در «برگرداندن» نظر به عمل میبینیم، واقعیت فراتر از اصول پا مینهد. حال ما چطور میتوانیم وارد «شخصیتی» شویم که خود، انسان دیگری است و ما او را تنها از روی برخی حرکات ذهن و از طریق رد پایی که در زبان بر جای گذاشته میشناسیم، آن هم زبانی غیر از زبان مادری، چراکه در فرهنگ ادبی انگلیسی-آمریکایی تعصب زیادی وجود دارد که زبان مادری مترجمان لزوماً باید انگلیسی باشد؟
خورخه لوئیس بورخس در داستان خود «پییر منارد، نویسندۀ دون کیشوت»۱۰ این مقوله را هشیارانه به طنز درمیآورد، اثری که تقریباً تمام دانشجویان مترجمی خیلی زود با آن آشنا میشوند و بعد مکرر به آن ارجاع میدهند. شخصیت اصلی، مترجمی فرانسوی است که میکوشد نسخۀ جدیدی از شاهکار سروانتس خلق کند، وی مجسم کردن زندگی نویسندۀ اثر را تنها راه نشستن در دل متن میداند تا متنی که تولید میکند شبیه متن سروانتس به نظر آید. بورخس مینویسد: «در ابتدا، روش منارد تقریباً ساده به نظر میرسید: اسپانیایی یاد بگیر، به مذهب کاتولیک بازگرد، با مورها۱۱ و ترکها بجنگ، تاریخ اروپا از ۱۶۰۲ تا ۱۹۱۸ را فراموش کن- میگل سروانتس۱۲ باش.» این نوع کارهای نامعقول و تقلیدی در بورخس رایجاند، از نظر او خواست هنرمند برای پرکردن اثرش با جزئیات بیشتر و بیشتر، نه تنها تقلیدی از زندگی بلکه یک کپی دقیق از آن را خلق میکند، یا آن طور که خود در جایی نوشته «نقشۀ امپراتوریای که به بزرگی خود آن امپراتوری است.» اما رویای منارد با واقعیتهای زمانی و مکانی او تداخل دارد. او مردی فرانسوی در قرن بیستم است، نه یک اسپانیایی قرن هفدهمی. او هر کاری هم که بکند تا دوباره زندگی سروانتس را فعال کند، جهانی که این اتفاقات عجیب و غریب در آن رخ میدهند مدتها پیش آن دوران را پشت سر گذاشته است.
با این حال، در پس حماقت جدی بورخس این عقیده نهفته است که رویکرد مؤثر به ترجمه همانی است که به بازسازی ترکیب متن اصلی میپردازد. جوانۀ این عقیده در این حقیقت بدیهی نهفته است که فقط یک شاعر میتواند به ترجمۀ شعر بپردازد اما با این عقیده نمیتوان توضیح داد که چرا برخی از بهترین مترجمان شعر -مثلاً جان فلستینر از زبان آلمانی یا آلن مندلبام از لاتین- در زمان ترجمه در وهلۀ اول شاعرند تا مترجم. آنها برجستهترین آثار شعری خود را زمان همکاری با شاعرانی (زنده یا مرده) که در حال ترجمۀ آثارشانند، خلق میکنند؛ اما بهکارگیری تخصصهای فنی حوزۀ معنایی متنی که ترجمه میشود همچنان سودبخش است، چراکه مترجم در آن صورت احتمالاً درک بهتری از مفهوم متن اصلی دارد.
بخش مهمی از ترجمههایی که روزانه و مستقیم بر ما تأثیر میگذارند، با این اصل تخصص تضمین میشوند. مترجمان حقوقی یا پزشکی یا سیاسی، اینها تنها سه حوزهای هستند که غیبت مترجمان به سرعت احساس میشود، این مترجمان شاید خود وکیل، دکتر یا سیاستمدار نباشند اما با زبان خاص آن تخصص آشنایند و میدانند اعضای آن حرفه -هم در زبان مبدأ و هم در انگلیسی- چطور با هم ارتباط برقرار میکنند. این امر به ویژه در حوزههای فنی مشهود است، در این حوزهها اغلب مترجمان حرفهای استخدام میشوند. اگر فردی که دفترچۀ راهنمای رایانۀ جدید شما را ترجمه میکند، هرگز رایانهای را به اینترنت متصل نکرد باشد [چه میشود]؟ احتمالاً ایکیا را میشناسید، شرکت لوازم خانگی سوئدی که کارآیی بالای محصول خود را به مهمترین شاخصۀ خود تبدیل کرده و با ارائۀ بیشتر دستورالعملهای مونتاژ به شکل تصویری، نیاز به ترجمۀ دفترچههای راهنما را کاملاً از بین برده است؛ اما هر کس یک بار لوازم خانگی ایکیا را سر هم کرده باشد به خوبی میداند که حتی این شکل از ترجمه نیز خالی از ابهام، سردرگمی و نئوپان شکستهشده [بر اثر اشتباه در نصب] نیست.
در متون ادبی، این درجه از تخصصیسازی اغلب طی روندی دشوار حاصل میشود که در آن فرد مورد به مورد پیش میرود و در متنی مشخص متخصص میشود. به این دلیل است که نویسندگان زیادی ترجمه را بیش از همه، تفسیر متن میدانند، البته تفسیری که در آن عمل خواندن مترجم کلمه به کلمه و فکر به فکر برای خوانندۀ جدید، ثبت و بازتولید میشود. این امر نه تنها مستلزم تسلط بر تاریخ و سنتهای ادبی فرهنگ مبدأ است که اغلب مترجمان در طی روند زبانآموزی آن را کسب میکنند، بلکه نیازمند آن است که مترجم در تاریخ و سنتهای ادبی فرهنگ مقصد نیز دستکم در همان حد زبان مبدأ مهارت داشته باشد. نه تنها مترجم خود باید متوجه اصطلاحات و اشارات شود؛ بلکه ترجمه باید در انگلیسی هم اصطلاحات و ارجاعات مشابه را به ذهن آورد.
در اینجا صورت دیگری از فن بیان وارد بازی میشود، نوعی که به لطف فیلمهای جنایی تلویزیون با آن بیش از سایرین آشناییم. این طور دربارهاش فکر کنید: مترجم متن اصلی را در هم میشکند و بعد آن را مهندسی معکوس میکند- در واقع میخواهد با تکیه بر شواهد موجود در صحنه (کتاب)، بازپرسی از شاهدان (نویسنده، اگر در دسترس باشد، یا آشنایان و ویراستاران آثارش) و رجوع به کالبدشکافیهای متعدد و گاهاً ضدونقیض محققان سردربیاورد حادثه چطور رخ داده است. پس ترجمه بازسازی یک رویداد است.
حال که نمیشود دوباره به جای نویسنده زندگی کرد، اگر واقعاً بخواهید وارد ذهن او شوید، باید هرچه را در زمان نوشتن و فکر کردن به کتابی که ترجمه میکنید، خوانده است بخوانید. گاهی فکر میکنم مثل این است که بالای سر نویسنده بایستی و دزدانه به آنچه میخواند نگاه کنی. این کار بخش مهمی از زندگی من در سال ۲۰۱۰ بود، زمانی که روی دو کتاب کار میکردم که پر از نقل قول بودند: شعلۀ سرمدیت: تفسیری از افکار نیچه۱۳ اثر کریستف میخالسکی و «شفافیت»۱۴ اثر مارِک بِینچیک که مقالهای بود در حجم یک کتاب. بینچیک یک رماننویس و متخصص مکتب رمانتیسم در فرهنگستان علوم ورشوی لهستان و همچنین مترجم داستان و فلسفه از زبان فرانسه است. کتاب تأملاتی پراکنده در رماننویسی با درونمایۀ شفافیت است و در طول آن از حدود دویست نمونه از آثار ادبیات رمانتیک لهستان و فلسفۀ فرانسه آزادانه نقل قول میشود و این به جز متون مهم اروپایی دربارۀ شفافیت است که تقریباً به تمامشان اشاره میشود. میخالسکی که تقریباً یک سال پس از انتشار کتابش دربارۀ نیچه به زبان انگلیسی، بر اثر سرطان درگذشت، فیلسوفی ساکن وین بود. کتاب او بیش از ۵۰۰ ارجاع به نیچه و همچنین الهیات باستان و قرون وسطی را در بر دارد.
تعداد نقلقولها به این خاطر در ذهنم مانده است که حس میکنم تکتکشان را کشف کردهام. با این حال، اگر میخواستیم از نیچه یا رولان بارت نقلقول کنیم، دوست داشتم از ترجمههایی استفاده کنم که به عنوان خواننده، همان چیزی را در انگلیسی از آنها میفهمم که نویسندگان اصلی میخواستند بگویند (به ترتیب ترجمههای والتر کافمن و ریچارد هاوارد). اگر متنی که از آن نقل قول شده، قبلاً به انگلیسی ترجمه نشده بود، باید منبع اصلی را پیدا میکردم و آن را به سبکی برمیگردانم که با سایر ترجمههایی که در دسترس بودند، همخوانی داشته باشد- همان طور که گفتم، تعجب میکنید اگر بدانید چه آثاری از نویسندگان بزرگ هنوز از دید ما پنهان ماندهاند.
در این تلاش، کتابهای بینچیک و میخالسکی چندان مفید نبودند. آثار هر دو توسط نشر زناک، از معتبرترین ناشران لهستان، منتشر شدند و علیرغم موضوعات محدود و خاصشان، هر دو به عنوان نثر ادبی بدون هیچ یادداشتی برای خوانندۀ عمومی عرضه شدند. در واقع، هر دو نویسنده به نوعی در مقابل آرمان من برای ذکر تمام نقلقولها در ترجمهام مقاومت میکردند و در عوض ترجیح میدادند که تنها نثر خودشان را ترجمه کنم، هرچند ممکن بود بندهای طولانیای از کتاب تبدیل شوند به ترجمۀ ترجمۀ ترجمه. من تأکید داشتم که شخصاً منابع آنها را بسنجم.
خیلی باید شانس میآوردم که وقتی نقلقولی را در لهستانی میخواندم، بند معادلش را در ترجمههای انگلیسیای که برگزیده بودم، پیدا میکردم. در عمل، کار به ندرت این قدر ساده بود. میخالسکی و بینچیک اغلب تنها با تکیه بر حافظهشان نقلقول میکردند و در بسیاری از موارد به جای عبارت اصلی، تفسیر خود از آن را ذکر میکردند. گاهی با متون ترجمهشدهای کار میکردند که تغییرات مشکلسازی در متن اصلی داده بودند و در بیشتر مواقع بدون ذکر منبع از یک نویسنده نقلقول میکردند؛ من که این نقلقول را در لهستانی خوانده بودم، آن را دوباره به شکلهای متعدد ممکن به انگلیسی، فرانسه یا آلمانی برمیگرداندم. منبع را که پیدا میکردم، یا بهترین ترجمۀ موجود از آن بخش را مییافتم و یا خود آن را ترجمه میکردم.
مانند فیلمهای جنایی تلویزیونی، باید به ترکیبی از کارآگاهبازی سنتی، ابزار فناوری و خوششانسی تکیه کرد. شاهدان کمک میکنند اما میتوانند غیرقابلاعتماد هم باشند؛ هر دو نویسنده که هرگز قصد نداشتند متن ادبی خود را مستند کنند، فراموش کرده بودند که دقیقاً نقلقولها را از کجا خوانده یا شنیدهاند. آشنایی من با بعضی از منابع کارگشا بود -همیشه دوستی میان نویسنده و مترجم به ترجمۀ ادبی کمک کرده است که در این مورد به خصوص معنایش این بود که ما متون مشترک زیادی را مطالعه کرده بودیم- اما هنوز لازم بود با نویسندگان و متونی که پیش از آن چندان توجهام را جلب نکرده بودند، آشنا شوم. جستوجوهای دیجیتال که در کسری از دقیقه میلیونها متن را بررسی میکنند، بسیار مفید بودند. در طول یک روز کار، تمام این منابع روی صحنه میآیند و کار با یادداشتی برای فردا صبح تمام میشود تا بدانیم سر رشته را از کجا باید بگیریم و ادامه دهیم. بالاخره، بیشتر فیلمهای جنایی هم مانند سریال سی.اس.آی پیش از پخش میانبرنامهها، یک صحنۀ ناکامی قرار میدهند، مثلاً لحظهای که بازجوها به در بسته میخورند (واقعاً یا مجازاً که به کیفیت کارگردانی و/یا طراحی صحنه بستگی دارد) تا در نتیجه بعد از پیامهای بازرگانی (دربارۀ مترجم، یک خواب خوب شبانه)، بتوانیم به عقب بازگردیم و کارها را دوباره ارزیابی کنیم. حدود یک سال هر روز این طور زندگی میکردم.
چه چیز میتواند به فردی انگیزۀ کافی برای انجام چنین کاری بدهد؟ پول، نه. دستمزد هر ساعت کار ترجمۀ ادبی در ایالات متحده اغلب تنها چند سنت میشود. جاذبه و آنچه مترجم را از یک لحظۀ طاقتفرسا به لحظهای دیگر میبرد، فعالیت کاملاً شاعرانۀ جور کردن یک کلمه یا عبارت و تنظیم دوبارۀ تغییرات نواختی از زبانی به زبان دیگر است؛ اما در نهایت، شما تنها میخواهید قلۀ متن را فتح کنید تا دریابید چطور عمل میکند، جرقۀ این اشتیاقی که به وسواس فکری نزدیک میشود چیست، وسواسی لازمۀ این کار دشوار که توقعات از آن فراواناند و دستمزدش ناچیز. گاهی تنها با بازسازی کامل ماشین، روشنکردن دوبارۀ آن و دیدن کار کردنش است که میتوان به سراغ کار دیگری رفت. اگر بتوانید به یک کتابشناسی یا فهرست موضوعی جدید هم تجهیزش کنید، فوقالعاده میشود.
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ ۷ آوریل ۲۰۱۵ با عنوان Forensic Translation در وبسایت نیشن منتشر شده است.
[۱] “The Task of the Translator”
[۲] John Ciardi
[۳] David Bellos
[۴] Is That a Fish in Your Ear? Translation and the Meaning of Everything
[۵] Stieg Larsson
[۶] À la recherche du temps perdu
[۷] “Letters From the Ming Dynasty”
[۸] Under the Net
[۹] نوعی سبک بازیگری که در آن هنرمند خود را به جای شخصیت داستان قرار میدهد و مدتی با او زندگی میکند.
[۱۰] “Pierre Menard, Author of the Quixote”
[۱۱] مسلمانان اسپانیا که نژادی عربی-اسپانیایی-بربری داشتند و امروزه عمدتاً در شمال غرب آفریقا زندگی میکنند.
[۱۲] Miguel de Cervantes
[۱۳] The Flame of Eternity: An Interpretation of Nietzsche’s Thought
[۱۴] Transparency
چطور انگیزۀ انتقامجویی در میان یهودیان اسرائیلی از نازیها به اعراب فلسطینی منتقل شد؟
رمان مدار زمین ما را به زندگی روزمره و خیالانگیز شش فضانورد دعوت میکند
چرا برای توصیف روابط انسانی از استعارههای مکانی و معماری استفاده میکنیم؟
دیوید گرن، نویسندۀ چیرهدست آمریکایی، با کتابی تازه دربارۀ کشتی ویجر، تحسین منتقدان را برانگیخته است