آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 17 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
انتخابات دموکراسی را تقویت میکند، اما بازندهها میتوانند کل نظام دموکراتیک را ضعیف کنند
دموکراسی از نظر بسیاری، بهترین و کمهزینهترین راه انتقال قدرت است. مردم با رأی خودشان، میان رقبای سیاسی انتخاب میکنند و کسی که بیشترین رأی را آورده است، قدرت را در دست میگیرد. با اینکه بُردن در نظامهای دموکراتیک کاملاً منصفانه به نظر میرسد، «باختن» در آنها شرایط پیچیدهای را برای طرف بازنده رقم میزند. بازنده از یکطرف باید اختلافش با رقیبِ پیروز را حفظ کند، و از سمت دیگر، باید متعهدانه اجرای برنامههای او را بپذیرد. اما اگر چنین نکند، چه اتفاقی میافتد؟
یان ورنر مولر، بوستون ریویو — هر چه روز انتخابات نزدیکتر میشود نگرانیها هم بیشتر میشود. یکی از نگرانیهای بخصوص، که با تلاشهای رؤسای جمهور پیشین برای انتخاب دوباره فرق دارد، این است: اگر دونالد ترامپ انتخابات را ببازد، آیا شکستاش در صندوقهای رأی را خواهد پذیرفت؟ در این صورت باید با رأی مردم جایگاهش را ترک کند، اما به نظر نمیرسد که او بیسروصدا از موقعیتش دست بردارد. هر چه باشد، او چهارسال پیش، زمانی که برندۀ انتخابات شد، ادعا کرد تقلب گستردهای در رأیگیری اتفاق افتاده است و حالا پیشبینی میکند که وقتی کاخ سفید را ترک کند با اتهامات قضایی روبرو شود. همین پنجشنبۀ گذشته، در توییتی، شایعه کرد که ممکن است انتخابات به تأخیر بیفتد؛ آن هم با این ادعا که اگر انتخابات را به شیوۀ پستی برگزار کنیم، انتخاباتی را تجربه خواهیم کرد که از پرتقلبترین و غیرشفافترینها در طول تاریخ خواهد شد.
البته این نگرانی فقط به ترامپ اختصاص ندارد. زیر سؤال بردن انتخابات یکی از استراتژیهای رایجی است که پوپولیستهای اقتدارطلب به کار میگیرند. این کار باعث میشود یکی از کارکردهای ابتداییای آسیب ببیند که انتخابات برای آن به وجود آمده، اینکه دربرابر مخالفتها رفتاری غیرخشونتآمیز داشته باشیم. از لحاظ نظری، فلسفۀ رأیگیری این است که صلح برقرار شود. اندیشمند سیاسی واقعگرا، آدام پرزورسکی، انتخابات را وسیلهای توصیف میکند که میشود با آن پرسید چه کسی قدرتمندتر است؛ بدون اینکه حتی یک گلوله شلیک شود. با این حال، پوپولیستهای اقتدارطلبِ دست راستی باعث شدهاند این انتظار برآورده نشود. مدل حکمرانیِ سیاسی این افراد خلاصه میشود در اینکه جنگهای فرهنگی درست کنند، به منازعات دامن بزنند و اختلافات موجود در جامعه را تشدید کنند. حتی زمانی که ترامپ داشت انتخابات را میبرد، برای هوادارانش چنین توییتی زد: «بازندهها میخواهند آنچه دارید را از شما بگیرند، این اجازه را به آنها ندهید، یا قوی و پیروز باشید یا ضعیف باشید و بمیرید».
بسیار شبیه به رتوریک ترامپی، این دست جاروجنجالها را هم میتوان با این نگاه دید که ترامپ میخواهد پایگاه رأی خود را محکم نگه دارد. اما نکتۀ دیگری هم در آن هست، اینکه در یک دموکراسی، باختن چیزی به غایت پیچیده است. اینطور به نظر میرسد که بازندگان یک رقابت دموکراتیک میباید دو دیدگاه بهظاهر متناقض را پیش چشم داشته باشند: اول اینکه سیاستهای برندگان اشتباه است و دوم اینکه این سیاستها باید به اجرا درآیند (هرچه نباشد، مردم این آدمها را برنده کردهاند تا سیاستهایشان را به اجرا دربیاورند). برای مواجهه با این چالش باید رویکرد خاصی را به کار گرفت. البته منظورم آن ادب والامنشانهای نیست که اَل گور وقتی که در سال ۲۰۰۰ رقابت را به جورج بوشِ پسر واگذار کرد، از خود نشان داد. بلکه مقصود قسمی از باخت است که منجر به تقویت دموکراسی، بهمثابۀ یک کل، بشود. همچنین این رویکرد باید بتواند در بلندمدت، شانس سیاسی بازندگان را بیشتر کند. بعضی از اشکال شکست انتخاباتی به تقویت دموکراسی کمک میکنند، درحالی که بعضی دیگر فعالانه آن را متزلزل میکنند. رهبران پوپولیست امروزی، فارغ از اینکه اصلاً انتخاب شوند یا نه، اغلب نوع خاصی از استراتژیِ شکست را دنبال میکنند که به فرایند سیاسی لطمه میزند. پوپولیسم، آنطور که من آن را میفهمم، مسئلۀ رهبرانی است که دست یاری از «مردمی واقعی» میطلبند و ادعا دارند تنها صدای صادقانۀ این مردم آنها هستند، حال چه از جناح چپ باشند چه از جناح راست. در نتیجه، ادعایشان این است که همۀ رقبای دیگر هیچ مشروعیتی برای کسب قدرت ندارند. این پوپولیستها رقبایشان را فاسد و اگر بخواهیم اصطلاحی را وام بگیریم، دغلکار میدانند. و در لفافه میگویند آن دسته از شهروندانی که از آنها حمایت نمیکنند به هیچ وجه «مردم» به حساب نمیآیند. تصادفی نیست که ترامپ به جای اینکه برای سیاستهای خود استدلال بیاورد، منتقدانش را «غیرآمریکایی» خطاب میکند. او قضیه را اینطور ساده میکند که برخی از آمریکاییها در حقیقت به آمریکا تعلق ندارند. به طور مثال فرمول «ماگا۱ عاشق سیاهپوستان است» را درنظر بگیرید؛ این جمله به اندازه کافی ثابت کرد که سیاهپوستان دیگریهای بیگانه هستند.
پوپولیستهایی که اسمشان از صندق رأی بیرون نمیآید ظاهراً با تناقض آشکاری روبرو هستند: چطور میشود حزبی که خود را یگانه نمایندۀ مشروع مردم میداند؛ نتواند اکثریت آرای مردم را به دست بیاورد؟ برای خلاصی از این تناقض روش مشترکی وجود دارد و آن استفاده از این اصطلاح پوپولیستی محبوب است: اکثریت خاموش. این اصطلاح میگوید: اگر اکثریت خاموش صدایشان را بلند کنند، رهبران پوپولیست قدرت را به دست خواهند گرفت. همچنین اگر رهبران پوپولیست شکست بخورند، این اصطلاح شکستشان را اینطور پوشش میدهد: این شکست به معنای آن نیست که اکثریت پشتیبان رهبران پیروز هستند، بلکه به این معنا است که صدای اکثریت را خفه کردهاند. به طور قطع چیزی یا کسی جلوی صدای اکثریت را گرفته است. بنابراین، رهبران پوپولیست اغلب به طور تلویحی میگویند که شکست نخوردهاند، بلکه نخبگان فاسدی وجود دارند که در پشت پرده، آرای مردم را دستکاری کردهاند.
ترامپ را میتوان مثال بارزی از این قضیه دانست. در سال ۲۰۱۶ او داشت بلند بلند فکر میکرد که آیا پیروزی هیلاری کلینتون را خواهد پذیرفت یا نه. بسیاری از هوادارانش فهمیدند که منظور او دقیقاً چیست. بر اساس یک نظرسنجی، ۷۰ درصد طرفداران ترامپ فکر میکردند که تنها در دو صورت ممکن است هیلاری کلینتون رئیسجمهور شود: یا رأیگیری غیرقانونی برگزار شود، یا آرا مهندسی شود.
به هرحال هرکس میتواند نظام انتخاباتی آمریکا را نقد کند، خروارها موضوع برای نقد وجود دارد، از دلسرد کردن رأیدهندگان گرفته تا پویشهای مالی بیحدوحصری که به کار گرفته میشوند تا نفوذ ثروتمندان را افزایش دهند. البته چنین نقدهایی به تقویت دموکراسی کمک میکند. اما آنچه با دموکراسی سر سازگاری ندارد این ادعای پوپولیستها است که میگویند اگر در سیستم انتخاباتیای بازنده شوند آن سیستم ضرورتاً فاسد و ناکارآمد است. پوپولیستها به تئوری توطئه متوسل میشوند و هر چیزی را که برایشان پیروزی به ارمغان نیاورد نادرست و فاسد میخوانند. حتی اگر پوپولیستها نتوانند به اهرمهای واقعی قدرت نزدیک شوند، این کارشان باعث میشود اعتماد مردم نسبت به نهادهای دموکراتیک سلب شود و در نتیجه فرهنگ سیاسی آسیب ببیند.
همچنین راه عینیتری هم هست که مسئولین و مقامات شکست خورده بتوانند از پیامدهای شکستشان طفره بروند. حزب عدالت و توسعۀ رجب طیب اردوغان را در نظر بگیرید. در سال گذشته این حزب انتخابات شهرداری استانبول را به کاندیدای حزب مخالف، حزب سکولارِ سوسیال دموکرات، واگذار کرد. بلافاصله پس از آن، رهبر اقتدارطلب این کشور شاکی شد که این شکست نتیجۀ «بیقاعدگیها» و «دزدی آشکار از صندقهای رأی» بوده است. نهایتاً در رأیگیری دوباره هم حزب رجب طیب اردوغان، این بار حتی با فاصلۀ بیشتری، از حزب رقیب شکست خورد. هرچند این اتفاق به فال نیک گرفته شد که در کشوری مثل ترکیه هم انتخابات میتواند از تقلب در امان باشد، اما پس از آن اتفاقی افتاد که توجه مخاطبان خوشبین بینالمللی را به شدت به خود جلب کرد: آنکارا به شکلی سیستماتیک اختیارات شهردار استانبول را در زمینۀ کنترل منابع و دسترسی به پول کاهش داد.
سناریوی مشابهی هم پاییز گذشته در مجارستان به وقوع پیوست. اتحادی از احزاب لیبرالِ چپ توانست انتخابات پایتخت را با اقتدار برنده شود؛ رقیب آنها ویکتور اوربان، نخستوزیر اقتدارطلب دستِ راستیِ مجارستان، بود. این کشور بهخودیخود شدیداً تمرکزگراست، با اینحال زمانی که این اتفاق افتاد حکومت ملی منابع مالی و قدرت ادارات محلی را هم از آنها گرفت. به این ترتیب ائتلاف جدید نتوانست ابتکار عمل چندانی برای حکمرانی بر شهر پیدا کند.
راه دوری نرویم. در همین ایالات متحده، وقتی جمهوریخواهان ایالتهایی را از دست میدادند، قانونگذاران اختیارات خاصی را از فرمانداریهای کلیدی سلب میکردند و به این ترتیب، دست حزب منتخب را در حنا میگذاشتند. آنها با بازنگری در قوانینِ بازی عملاً برندهها را به بازنده تبدیل میکردند یا حداقل برندگان را مجبور میکردند تا در زمین متفاوتی بازی کنند، نه زمینی که در اصل برای آن پا به میدان گذاشته بودند. چنین سوءاستفادههایی معمولاً در دورههایی رخ میدهد که شورای قانونگذاری در ایالات متحده با زوال روبهروست.
این نوع کارشکنیها به هیچوجه قابل قبول نیست: همانطور که دنیل آلن، اندیشمند سیاسی، میگوید: برای حفظ دموکراسی نوعی «از خودگذشتگی رضایتمندانه» ضروری است. به این معنا که من شکست را میپذیرم تنها به این خاطر که میخواهم این بازی ادامه پیدا کند و وحدت نظام سیاسی حفظ شود. تلقی متضاد کارشکنی ممکن است این باشد که بازنده باید همه چیز را ببازد و برود. اما در نظامهای دموکراتیکی که خوب کار میکند چنین مسئلهای وجود ندارد. در این نظامها اگر به نحو صحیح ببازیم، معنای تلویحیاش آن است که راه پیروزی را هموار کردهایم و مناسبات جدیدی خلق کردهایم تا بتوانیم در آن نظام سیاسی، به عنوان یک کل، زندگی کنیم.
به عبارت دقیقتر، بازندگان حداقل میتوانند به پیروزیهای نسبیای دست یابند، یعنی برندگان را مجبور کنند که امتیازات مهمی به آنان بدهند، حال یا از طریق کارزاری انتخاباتی یا از طریق حضوری قوی در پای صندوقهای رأی. آنها حتی میتوانند این ناکامی را به نمایشی از شرافت تبدیل کنند. در انتخابات سال ۱۹۶۴ آمریکا، بَری گولدواتر از لیندون بی. جانسون شکست سختی خورد و تنها توانست آرای ایالات دلِ جنوب۲ و ایالت خودش، یعنی آریزونا، را کسب کند. اما همانطور که جفری تالیس و نیکول مِلو، اندیشمندان سیاسی، در پژوهشی مهم نشان دادهاند، او با شرافت شکست خورد. گولدواتر اصول سیاسیاش را حفظ کرد و بستری برای فعالیتِ جنبش محافظهکار تشکیل داد. این بستر چنان موفق عمل کرد که دست آخر به پیروزی رونالد ریگان منجر شد. او در این برنامه قسمتهای خشنترِ محافظهکاری را با جذابیتهای لطیفی پوشانده بود. همانطور که مهم است یک فرد چگونه برنده میشود، به همان اندازه هم مهم است که چگونه میبازد. حتی شکستهای فاحش هم میتواند به پیروزیهای بلندمدت ختم شود، تنها در صورتی که فرد به شکل درستی ببازد.
درست باختن هنری دموکراتیک است. هنری است که شکست را پذیرفتنی میکند. این هنر وقتی محقق میشود که بازندگانِ دموکراسی به شکست خود اعتراف کنند و بگویند قوانین بازی به اندازۀ کافی عادلانه بوده است و هر کس شانس منصفانهای داشته تا به خواستهاش برسد. زمانی که بازندگان به نحوی دموکراتیک نبازند، عملاً ادعا خواهند کرد که رهبری اکثریت را در پای صندوقهای رأی به دست آوردهاند. در واقع، بازندۀ صالح تعهد خود به دموکراسی را با تشکیل اپوزیسیونی وفادار نشان میدهد. یعنی کسی که به اصول زیربنایی روند دموکراسی وفادار است. «این فرد تنها به این خاطر که باخته، سیستم را زیر سوال نمیبرد». شکست دموکراتیک، درعینحال، وفاداری به نتایج فرایند سیاسی هم هست. «ما فرمانبردار قانون خواهیم بود حتی اگر رقیبمان آن را نقض کند، این کار ما را مطمئن میکند که برنامۀ سیاسی ما به مراتب از برنامۀ آنها بهتر بوده است».
تفاوت میان رویههای خاص و اصول زیربنایی اهمیت دارد. برخلاف تفکر ناظران سیاسی که خود را به پیروی از هنجارهای حاکم عادت میدهند، بازندگان مجبور نیستند به هر قیمتی از وضعیت موجود تبعیت کنند. زمانی که قدرت جناح چپ زیاد میشود، اگر دموکراتها طرحی برای اصلاح نهادهای موجود بدهند، جمهوریخواهان آن را به تمسخر میگیرند. مثل طرح تفویض اختیارات ایالتی به واشنگتن دی. سی و پرتو ریکو یا طرح لغو محدودیتهای رأیگیری. اما این تغییرات زمانی میتواند محقق شود که همه این اصلِ پایهای را بپذیرند: اگر نمایندگی و حق اساسی رأیدهی نباشد، خبری هم از مالیات نیست.
یکی از نوآوریهای عمدۀ دموکراسی مدرن، که مخالف آن چیزی است که در یونان باستان وجود داشت، مفهوم اپوزیسیون وفادار است: اپوزیسیون وفادار به دلایل اصولی با حکومت مخالف است، اما با رویههای سیاسی مخالفت متعصبانه نمیکند. به عبارت دیگر، ممکن است یک اپوزیسیون دموکراتیک حکومت را نقد کند، اما هیچگاه مشروعیت حکومت را انکار نمیکند. در نقطۀ مقابل، حزبی که بر سریر قدرت است میباید این نقش ویژۀ اپوزیسیونِ مذکور را به رسمیت بشناسد.
وجود اپوزیسیونی وفادار، که مخالف سیستم دموکراتیک نیست، بهخودیخود ضروری است. وقتی وفاداری اپوزیسیون نهادینه شد، یعنی آنها در امور بازی داده شدند و امتیازاتی کسب کردند، آنگاه برندههای انتخابات هم وفاداریشان را به نظام دموکراتیک ثابت کردهاند. نهادینهکردن اپوزیسیون میتواند اشکال مختلفی به خود بگیرد: مثلاً میتوان به رهبران اپوزیسیون اجازه داد تا در شورای قانونگذاری نظرات خود را بلافاصله اعلام کنند، این کار باعث میشود ایدههای سیاستگذارانۀ جایگزین و متفاوت به چشم بیایند، یا در برابر تشکیل کمیتههای تحقیق و تفحص کمتر مقاومت نشان داده شود، یا روزهایی را به اپوزیسیون اختصاص داد تا بازندگان انتخابات بتوانند دستورکار مجلس را تعیین کنند، یا حتی کرسیهای مهمی از کمیسیونها را به رهبران اپوزیسیون داد (جایی که بههرحال بخش مهمی از کار اپوزیسیون در آن انجام میگیرد). اینجا در ایالات متحده، حکومت و اپوزیسیون مجبور شدهاند تا در برخی جاها با هم همکاری کنند. چارلز بتی، فیلسوف سیاسی، مینویسد: این ترکیب تضاد اصولی و تقابلهای همکاریجویانه با درکی ابتدایی از قوانین دموکراتیک «همچون سازوکارهایی روانکننده، فهمی را ایجاد کرده است که جامعه را به سمت نیرویی بزرگتر هدایت میکند».
باوجوداین، هرچند اپوزیسیون باید حرفش را بزند، اما در نهایت اکثریت باید مسیر خودش را برود. اگر این فهم وجود نداشته باشد، یک اپوزیسیون خلاق ممکن است از این فرصتها استفاده کند برای اینکه گوی قدرت را برباید. برای مثال، ممکن است تلاش کند در برنامههای تقنینی سنگاندازی کند؛ معمولاً با این استدلالِ پنهان که حکومت فاقد مشروعیت است. مشهور است که تاکتیکهای میچ مککانل، رهبر مجلس سنا، بر این روش استوار است. پس از اینکه مککانل اعلام کرد هدف اصلیاش این بوده که باراک اوباما را به رئیسجمهوری یکدورهای تبدیل کند، مجموعهای از حربهها را به کار گرفت تا از طریق رویههای قانونی –و با نقضِ روحِ همین رویهها- جلوی تلاشهای رئیس دولت را بگیرد. مککانل به دو معنا بازندۀ بدی است: یکی به این دلیل که از پذیرش شکست سرباز زد، و دیگری به این خاطر که نظام سیاسی را برای اهداف بیرحمانۀ حزبیاش تحریف کرد؛ حتی شاید بشود گفت به خاطر اهداف شخصیاش. یکی از پیامدهای قدرت گرفتن احزاب دست راستی و دیگر گروههای ضدسیستم این است که اپوزیسیون وفادار، در قامت یک نهاد، از بین میرود.
برای اینکه پوپولیستهای دست راستی و دیگر رهبران ضدسیستم را بیرون از مسند قدرت نگه داریم؛ احزابی از طیفهای مختلف، از چپهای کمونیست گرفته تا راستهای میانهرو، باید با هم ائتلاف تشکیل بدهند. این موضوع بهخصوص زمانی واجب است که این احزاب آرای کمتری دارند، چنان که در انتخابات تورینگن، ایالت فدرال آلمانی، اتفاق افتاد. در این انتخابات حزب راستگرایِ افراطیِ «آلترناتیو برای آلمان» توانست خیلی خوب عمل کند. اما این رویکردِ همه علیه یکی و یکی علیه همه ممکن است پیامدهای ناخواستۀ زیانباری هم داشته باشد. وقتی احزاب گوناگون دست به دست هم میدهند تا جلوی پوپولیستهای دست راستی بایستند، بر رتوریکِ سیاستمداران پوپولیستی هم مهر تأیید میزنند: احزاب تاریخِمصرفگذشته تلاش میکنند تا امتیازات نامشروع و منافع بادآوردۀ خود را حفظ کنند. آنها کارتلی تشکیل دادهاند تا یگانه نمایندگان اصیل و حقیقی مردم را از قدرت خلع کنند.
پیامد ناخواستۀ دیگری هم هست که چندان آشکار نیست. وقتی این حجم از ائتلافها شکل بگیرد، این ایده تقویت میشود که گزینۀ سیاسی قابلاعتنایی باقی نمانده است. رهبران پوپولیست به طرفدارانشان هشدار قدیمی خودشان را یادآوری خواهند کرد که «احزاب صاحبمنصبان» در نهایت میخواهند مملکت را غارت کنند. برای مثال، چه کسی فکرش را میکرد نخست وزیرِ به اصطلاح چپِ ایتالیا، ماتئو رنتسی، که قول داده بود روتامازیون (یعنی کنارزدن سیستم کهنه) را اجرا کند، بر سر سیستم انتخاباتی جدید با سیلویو برلوسکونی، سیاستمدار عمیقاً فاسد، توافق کند؟ او با انجام این کار عملاً بر حرف بیپ گریلو، سیاستمدار پوپولیست، صحه گذاشت که سیاستمداران سنتی طبقهای فاسد هستند.
علاوهبراین، این دست ائتلافها پیامد ناخواستۀ خطرناکتری هم دارد. اگر همۀ احزاب مستقر در حکومت از همان «صاحبمنصبان» مذکور باشند و اگر تنها احزاب بیرون از حکومت هم همان احزاب ضدسیستم باشند، پس دیگر اپوزیسیون وفاداری وجود نخواهد داشت و تنها اپوزیسیون موجود همان اپوزیسیونِ ضدسیستم خواهد بود (نازیها برای رقبایشان از اصطلاح سیستمپارتئین۳ استفاده میکردند و حزب راستگرای آلترناتیو هم رقبایش را ملانقطی میخواند). ایدۀ بدیلی سیتماتیک، و نه غیرسیستماتیک، از عناصر کلیدی دموکراسی نمایندگی است. اما این ایده در این سناریوها حذف شده است. این اتفاق شاید برای احزاب، به صورت تکی، فقدان بزرگی نباشد، اما پتکی است بر سر خود دموکراسی.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب را یان ورنر مولر نوشته است و در تاریخ ۶ آگوست ۲۰۲۰ با عنوان «Democracy for Losers» در وبسایت بوستون ریویو منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۴ شهریور ۱۳۹۹ با عنوان «دموکراسی خوب است، تا وقتی پیروز انتخابات باشیم» و ترجمهٔ مهدی صادقی منتشر کرده است.
•• یان ورنر مولر (Jan-Werner Müller) استاد سیاست در دانشگاه پرینستون است. آخرین کتاب او قواعد دموکراسی (Democracy Rules) به زودی منتشر خواهد شد.
[۱] مخفف عبارت Make America Great Again که شعار اصلی ترامپ است [مترجم].
[۲] اصطلاحی برای نامیدن منطقهای که شامل جورجیا، آلاباما، میسیسیپی و لوئیزیانا میشود [مترجم].
[۳] Systemparteien در لغت به معنیِ حزبهای سیستم [مترجم].
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست