در سال ۲۰۰۳، نابودی یکی از مجسمههای صدام ناگهان تیتر اول روزنامههای سراسر دنیا شد
پارسال یکی از بدترین سالهای تاریخ برای مجسمهها بود. در سراسر دنیا، معترضان مجسمۀ رهبران سیاسی و تاریخی را پایین کشیدند، از مجسمههای بردهداران در آمریکا گرفته تا مجسمههای استعمارگران و دیکتاتورها و جنگسالاران در اروپا و آسیا و دیگر جاها. پایینکشیدن و نابودی مجسمهها اقدام نمادینی است که تاریخی طولانی دارد. سرنگونی مجسمۀ صدام حسین بعد از حملۀ آمریکا به عراق، در میدان فردوس بغداد، یکی از پرسروصداترین و البته فریبکارانهترین برگهای این تاریخ است.
فیلمنامهنویس، مورخ و پژوهشگر بریتانیایی
The toppling of Saddam’s statue: how the US military made a myth
29 دقیقه
الکس فون تانزلمن،گاردین— از جنگ عراق در سال ۲۰۰۳ تصویری ماندگار به جا ماند و آن سرنگونی مجسمۀ دیکتاتور این کشور، صدام حسین، بود. این تصویر در سراسر دنیا بازپخش میشد و نماد آزادسازی مردم عراق و پیروزی نیروهای ائتلافی بود که آمریکا رهبریاش را به عهده داشت. اما آیا این تصویر حقیقت داشت؟ ساختن مجسمه تلاشی است برای داستانسازی دربارۀ تاریخ. در حمله به عراق، پایینکشیدن مجسمه هم تلاشی برای داستانسازی دربارۀ تاریخ بود. داستان مجسمۀ صدام امکانات و محدودیتهای خلق افسانهها را نشان میدهد.
«عملیات آزادی عراق»، نامی که گردانندگان این عملیات به آن داده بودند، در ۲۰ مارس ۲۰۰۳ آغاز شد. رهبری این عملیات در دستان آمریکا بود که در رأس «ائتلاف راغبان» 1قرار داشت. استرالیا، لهستان، و انگلستان از نیروهای حاضر در این ائتلاف بودند. جرج بوش ادعا میکرد اهداف این عملیات روشن است: «خلعسلاح عراق از سلاحهای کشتارجمعی، پایاندادن به حمایت صدام حسین از تروریسم و آزادکردن مردم عراق». او میگفت «مردم ایالاتمتحده و دوستان و همپیمانان ما نمیتوانند با خطر رژیمی قانونشکن زندگی کنند که با سلاحهای کشتارجمعی صلح جهانی را تهدید میکند … این نبرد نبردی برای امنیت ملت ما و صلح جهانی است و ما جز پیروزی هیچ نتیجهای را نمیپذیریم». توجیه جنگ با تکیه بر این دلایل در آن زمان بهشدت مورد مناقشه قرار گرفت و هنوز نیز محل بحث است.
نیروهای مهاجم بهسرعت در سراسر عراق مستقر شدند. ۷ آوریل بود که به بغداد رسیدند، عملیات زمینی در بغداد دو هفته و نیم طول کشید. مجسمۀ صدام در میدان فردوس، درست در مرکز شهر، قرار داشت. دو روز بعد، این مجسمه در هم شکست.
در سال ۲۰۲۰، بهدنبال موج غیرعادیِ مجسمهشکنی، مردم در سراسر دنیا مجسمهها را پایین میکشیدند. این موجها پیش از این هم وجود داشت، در جریان اصلاحات انگلستان، انقلاب فرانسه، سقوط اتحاد شوروی و موارد دیگر. اما مجسمهشکنیهای سال ۲۰۲۰ جهانی بود. در جایجای کشورهایی که قبلاً امپریالیست بودند و در کشورهایی که پیش از این مستعمرۀ آنها بودند، از ایالاتمتحده و انگلستان گرفته تا کانادا، آفریقای جنوبی، کارائیب، هند، بنگلادش و نیوزلند معترضان به تبعیض نژادی و هواداران جنبشِ «جان سیاهپوستان مهم است» مجسمههای بردهداران، مؤتلفین و امپریالیستها را مخدوش کردند و پایین آوردند.
در بریستولِ انگلستان، مجسمۀ ادوارد کالستون 2 را به آبهای بندرگاه انداختند. مجسمۀ رابرت ایی. لی 3 در ویرجینیا پُر شد از دیوارنوشتهها. کریستف کلمب را در مینهسوتا سرنگون کردند، در ماساچوست سر بریدند و در ویرجینیا به دریاچه انداختند. در بلژیک، لئوپولد دوم 4 را در آنتورپ به آتش کشیدند و در خِنت روی آن رنگ قرمز پاشیدند. در لندن، با رنگ روی پایۀ مجسمۀ وینستون چرچیل نوشتند «نژادپرست است».
برخی میترسیدند این موج به جنون بکشد. در ایالاتمتحده، مجسمههای رهبران بردهدار جنوب از مدتها پیش در مرکز توجه اعتراضات عمومی قرار داشت، اما خیلی زود مجسمۀ نمادهای ملی و چهرههای پیشرو نیز مورد حمله قرار گرفتند. معترضان در مَدیسون ویسکانسین مجسمۀ «روبهجلو» 5 را که نماد پاسداشت حقوق زنان بود و نیز مجسمۀ یکی از مخالفان بردهداری را تکهتکه کردند. مجسمۀ یکی دیگر از مخالفان بردهداری، فردریک داگلاس، را هم در راچستر نیویورک کاملاً از پایهاش جدا کردند. معلوم نبود معترضان فاشیستاند یا ضدفاشیستهای سردرگم که این مجسمهها را به تلافیِ برداشتن مجسمههای رهبران جنوب و بردهداران برداشتهاند.
دونالد ترامپ رهبرِ مخالفت با این مجسمهشکنیها شد. او دستوری اجرایی امضا کرد که اعلام میکرد «بسیاری از شورشیان، آتشافروزان و چپیهای افراطی که این اعمال را مرتکب شدهاند و از این اقدامات حمایت کردهاند آشکارا با ایدئولوژیهایی چون مارکسیسم همذاتپنداری کردهاند که بهدنبال نابودی نظام حکومتی ایالاتمتحده است». این دستور اجرایی تصریح میکرد کسانی که به اموال فدرال آسیب میزنند به دَه سال حبس محکوم میشوند.
بوریس جانسون، نخست وزیر انگلستان، در توییتر گفت «آن مجسمهها گذشتۀ ما را، با همۀ نقایصش، به ما میآموزند. نابودکردن آنها مثل دروغگفتن دربارۀ تاریخمان است و آموزش نسلهای آینده را از کیفیت میاندازد». دولت محافظهکار اعلام کرد قانون کیفریِ واردکردن خسارات را اصلاح خواهد کرد تا هر که به یادبودهای جنگی در بریتانیا آسیب بزند با ده سال زندان مواجه شود.
موزهها و مسئولان شهری نیز بهسرعت واکنش نشان دادند، البته اغلب به شیوهای متفاوت. فردای روزی که مجسمۀ کالستون، تاجر برده، را پایین کشیدند موزۀ داکلندزِ لندن مجسمۀ یکی دیگر از تجار برده، رابرت میلیگان، را برداشت.
در ایالاتمتحده و انگلستان، جمهوریخواهان جناح راست و سازمانهای محافظهکار از این فرصت استفاده کردند تا خود را در جایگاه قهرمان تمدن آمریکا و بریتانیا قرار دهند: آخرین دفاع در برابر وحشیگری و «نزاکت سیاسی» 6. در سپتامبر ۲۰۲۰، وزیر فرهنگ انگلستان، الیور داودن، کتباً موزهها را تهدید کرد که اگر «به انگیزۀ کنشگری یا مسائل سیاسی» دست به هرگونه اقدامی بزنند، بودجۀ آنها قطع خواهد شد.
در ظاهر امر، حمله به مجسمهها در سال ۲۰۲۰ از یک الگو تبعیت میکرد: مشوقانِ معترضانی که مجسمهها را پایین میکشیدند عموماً جوان و از نظر اجتماعی لیبرالتر بودند. در مقابل، افرادی که تخریبها آنها را به وحشت انداخته بود عموماً مُسن و محافظهکارتر بودند.
اما اگر عمیقتر به موضوع نگاه کنید، مسئلۀ مجسمهها بسیار پیچیدهتر است. وقتی در سال ۲۰۱۴ مجسمههای لنین را در سراسر اکراین پایین کشیدند، و نیز وقتی در سال ۲۰۰۳ مجسمۀ صدام را در میدان فردوس پایین کشیدند، بسیاری از محافظهکارانِ مُسنِ غربی خوشحال شدند. برخی از پیشروهای جوان تردید داشتند جشن بگیرند یا نه. وقتی داعش مجسمههای باستانی را در سال ۲۰۱۵ در پالمیرا نابود کرد، همۀ طیفهای سیاسی این اقدام را نکوهش کردند. بسیاری از افرادی که به این اتفاقات واکنش نشان میدادند همانهایی بودند که بعدها، وقتی مجسمههای رهبران جنوب و بردهداران مورد حمله قرار گرفت، واکنش بسیار متفاوتی از خود نشان دادند. علت آن است که مجسمهها خنثی نیستند و در خلأ حضور ندارند. واکنش ما به مجسمهها بسته به آن است که برای بزرگداشت چه کسی ساخته شدهاند، چه کسی آنها را بنا کرده است، چه کسی از آنها دفاع میکند و چه کسی آنها را پایین میکشد و چرا.
صدام حسین بیستساله بود که به حزب بعث ملحق شد. طیِ دو دهۀ بعد، بهتدریج سلسلهمراتب قدرت را پشتسر گذاشت تا در سال ۱۹۷۹ قدرت را بهدست گرفت. بیاندازه جاهطلب بود: ادعای رهبری جهان عرب و کنترل خلیج فارس را در سر داشت. در سال ۱۹۸۰ به مناطق نفتخیز ایران حمله کرد که به جنگی طولانی، پرهزینه و ویرانگر منجر شد. در سال ۱۹۹۰ به کویت حمله کرد که محکومیت سازمان ملل را نصیبش کرد.
در ژانویۀ ۱۹۹۱، ائتلافی بینالمللی به رهبری ایالاتمتحده و با حضور مصر، فرانسه، عربستان سعودی و انگلستان پاسخی نظامی به صدام داد. صدام، در جنگی که از آن با نام جنگ اول خلیج فارس یاد میکنند، از کویت بیرون رانده شد. عراق در عرصۀ بینالملل سرافکنده شد. بخشهای شمالی و جنوبی کشور مناطق «پرواز ممنوع» اعلام شد و نیروهای آمریکا، انگلستان و فرانسه کنترل ترافیک هوایی آن مناطق را به دست گرفتند. تحریمهای خانمانبرانداز سیلی محکمی به کشور زد و عراق اجازه نداشت سلاحهای اتمی، شیمیایی و بیولوژیکی تولید کند. در داخل کشور، شورشها، بهویژه از سوی شیعیان و گروههای کُرد، عراق را ویران کرده بود. صدام بیرحمانه این شورشها را سرکوب کرد.
صدام، بهعنوان رئیسجمهور، تااندازهای از جوزف استالین الگوبرداری میکرد. هر دوی آنها روستازادههایی بودند که توجه چندانی به آنها نمیشد، اما با سنگدلیِ منحصربهفردی راهشان را به رأس قدرت باز کردند. صدام از سبک تبلیغاتی استالین تقلید میکرد و تصاویری از خودش ترویج میکرد که او را مرد لبخندبهلبی نشان میداد که مردم عراق را ثروتمند کرده است: یک عموی خیرخواه. او حتی سبیلش را مانند استالین مرتب میکرد. صدام هم، مانند استالین، مجسمههای فراوانی از خودش ساخت.
در بسیاری از سنتهای اسلامی، به تصویرکشیدن چهرۀ انسان، بهویژه چهرههای مذهبی، ممنوع است. اما اسلام در تاریخ عراق تقریباً نوعی تازهوارد است. بینالنهرین -این منطقه قبلاً با این نام شناخته میشد- سنتهای هنریِ باستانی و درخشانی دارد، از جمله در مجسمهسازی، که به هزاران سال پیش برمیگردد. به تصویرکشیدن چهره جزء جداییناپذیری از فرهنگ مدیترانهای است: نمیشد آنها را ممنوع کرد. در زمان حکومت صدام، تصویرسازی از صدام امکانپذیر -و حتی ضروری- شد. تمام مدارس، ساختمانهای عمومی و مکانهای تجاری موظف بودند تصویر او را به نمایش بگذارند.
شمایلنگاریِ صدام ترکیب شاخصی از فخرفروشی نظامی و ارجاعات تاریخی بود. در برخی مجسمههایی که او را سوار بر اسب نشان میدهد، شمشیرِ از غلافبیرونکشیدهاش را میبینیم که بهسمت بیتالمقدس اشاره میکند: در دو طرف اسبش، که روی پاهای عقبش بلند شده است، چند موشک قرار دارد. صدام عموماً در مجسمههایی که از او حجاری شده است قبةالصخره 7 را بر سرش دارد، بنایی اسلامی که به شکل کلاهخود بازطراحی شده است. لباسها و ادواتی که در تصاویر وی به کار میرفت او را به حمورابی، قانونگذار بابِلی، پیوند میداد، به بُختالنصر، به اسارتدرآورندۀ قوم یهود، به خلیفههای گوناگون، به صلاحالدین ایوبی، مغلوبکنندۀ جنگجویان مسیحی در جنگ صلیبی (که مانند صدام در تکریت متولد شده بود) و حتی به خود حضرت محمد [ص]. گویی عصارۀ تمامی این چهرههای تاریخی در وجود صدام جمع شده بود که قرار بود مردم عراق و تاریخ بینالنهرین را متحد کند و همۀ خاورمیانه را زیر نگین خود جمع کند.
پس از جنگ خلیج فارس در ۱۹۹۱، تحریمهایی که جامعۀ بینالمللی بر عراق تحمیل کرده بود هرگونه معامله با عراق را، جز در شرایط بشردوستانه، ممنوع میکرد. این تحریمها، علاوهبر بسیاری از سختیهای دیگر، دسترسی هنرمندان و مجسمهسازان را به ابزار و مصالح دشوار میکرد. یکی از روشهای گرفتن رنگ، بوم، برنز و سنگ کشیدن چهرۀ صدام یا ساختن مجسمۀ او بود. اگر آنچه خلق میشد به مذاق حکومت خوش میآمد، ابزارش را تأمین میکرد. درحالیکه مردم عراق از تحریمها رنج میبردند، صدام قصرهای بزرگ میساخت و آنها را با مجسمههایی پر میکرد که برای بزرگداشت خودش ساخته میشد. مشخص نیست صدام در این دوران چند مجسمه از خودش برپا کرد. فقط در بغداد صدها مجسمه وجود داشت.
مجسمهای که در آوریل ۲۰۰۲، به مناسبت تولد ۶۵سالگی صدام، در میدان فردوس بنا شد ویژگی خاصی نداشت. میدان فردوس مهمترین نقطۀ بغداد نیست و مجسمه نیز مجسمۀ خارقالعادهای نبود، مجسمهای برنزی به ارتفاع ۱۲ متر که حدود یک تُن وزن داشت و صدام را ایستاده نشان میداد. بیاهمیتی این مجسمه شاید دلیل این باشد که، از زمان تخریبش تا امروز، هنوز معلوم نیست چه کسی آن را ساخته است.
ساخت این مجسمه حداقل به دو مجسمهساز نسبت داده شده است که هر یک از آنها روایت متفاوتی دارد. ویژگی خاص داستانِ مجسمۀ صدام حسین در میدان فردوس هم همین است. مرز بین آنچه واقعی و آنچه دروغین است خیلی زود بهکلی ناپدید میشود.
فیلسوف فرانسوی، ژان بودریار، فراواقعیت را موقعیتی میداند که در آن نمیتوانید بین واقعیت و شبیهسازیِ واقعیت تمیز قائل شوید. بودریار در سال ۱۹۹۱، در زمان جنگ اول خلیج فارس، سه مقاله با همین مضمون نوشت که بعدها در کتابی با این عنوان چاپ شد: جنگ خلیج رخ نداده است 8. بودریار معتقد بود حوادث مرتبطی که در ماههای نخست سال ۱۹۹۱ رخ داد، بهواقع و در مفهومی که ما عموماً از «جنگ» فهم میکنیم، جنگ نبودند: آنها شبیهسازی جنگ بودند.
این ادعا دو دلیل داشت. نخست آنکه این وقایع قدمبهقدم و بهدقت در رسانه طرحریزی شده بود: ائتلاف نظامی کنترل میکرد که کدام تصاویر اجازۀ نمایش و کدام روزنامهنگارها اجازۀ گزارش داشتند. بینندگان تلویزیون در غرب، بیوقفه، ویدئوهایی میدیدند که در آنها آتشبازیهایی مانند بمباران به نمایش گذاشته میشدند و همچنین موشکهایی که از زاویۀ دید بیننده بهسمت هدف میرفتند.
تأثیر این نحوۀ نمایش مانند تأثیر بازیکردن بازیِ کامپیوتری بود: واضح، دقیق، بدون عواقب. دلیل دیگر آنکه بودریار معتقد بود هیچ شکی در نتیجۀ جنگ وجود نداشت: «مهاجمان، از پیش، پیروز این جنگ بودند». ائتلاف از ابتدا قرار بود برندۀ میدان شود و صدام، با همۀ ژستهایش، در جایگاهی نبود که مقابلهبهمثل کند. این جنگِ شبیهسازیشده «از هیجانش، از وهمش، از زرقوبرقش، از پوششهایش، از نقابهایش، از تصاویرش، عاری شده بود: جنگی که حتی از اهل فن هم عاری بود، و سپس، گویی همانها، با تمام زیرکیهای الکترونیکی، پوستی دوباره به تن آن کشیدند».
فراواقعیتِ جنگ خلیج که بودریار توصیف میکند توجه نویسندگان، هنرمندان و فیلمسازان را برانگیخت. وقتی اینترنت آرامآرام دنیا را به یکدیگر وصل کرد، فراواقعیت بیشازپیش وجه پیشگویانه به خود گرفت. هیجان و اضطراب حول تجارب واقعی در برابر تجارب مجازی افزایش یافت. در کمدی سیاسیِ «سگ را بجنبان» 9 که در سال ۱۹۹۷ ساخته شد (برداشتی آزاد از رمانی به همین نام به سال ۱۹۹۳) جنگی فراواقعی رخ میدهد که در آن یک رئیسجمهور آمریکایی، در خارج از مرزهای کشور، جنگی تخیلی راه میاندازد تا توجه مردم را از رسواییِ جنسیای که در کشور خود به بار آورده است منحرف کند. فیلم پرجاذبۀ «ماتریکس» فیلمی علمیتخیلی و پر زدوخورد است که بر اساس فراواقعیت ساخته شده است. آنجا که شخصیت مورفیوس میگوید «به بیابان واقعیت خوش آمدید»، از بودریار نقلقول میکند.
وقتی نیروهایی که تحت رهبری دولت آمریکا قرار داشتند، در سال ۲۰۰۳، عملیات آزادسازی عراق را آغاز کردند و به عراق یورش بردند، شرایط میتوانست متفاوت باشد. این جنگ هم میتوانست در «بیابان واقعیت» رخ دهد و هم در بیابان واقعی. تمرکز بر حملۀ زمینی بود. نیروهای عراقی مقاومت کردند و نیروهای ائتلاف خاک عراق را اشغال کردند، البته در این جنگ نیز عملاً «از قبل پیروز شده بودند».
سخنگوی دولت عراق، محمد سعید الصحاف، در جلسات پرشور مطبوعاتی ادعا میکرد پیروزی صدام نزدیک است، اما بهراحتی میشد گفت تلاش او برای خلق شبیهسازی واقعیت خودِ واقعیت نبود. او در پشتبام هتل فلسطین به دوربینهای بینالمللی گفت «بغداد امن است. نبرد همچنان ادامه دارد. کافران گروهگروه در دروازههای بغداد خودکشی میکنند. دروغهای آنها را باور نکنید». اما بینندگان میتوانستند از پشت سر او نیروهای عراقی را ببینند که، در آن سوی رودخانه، از تانکهای آمریکایی فرار میکردند. الصحاف به یک سلبریتی بدل شد و به او لقب علی کُمدی دادند (این واژه در حقیقت بازی با واژۀ علی شیمیایی بود، لقبی که به علی حسن المجید، رئیس اطلاعات صدام، داده بودند. او در دهۀ ۱۹۸۰ فرمان استفاده از سلاحهای شیمیایی را در برابر کُردها صادر کرد).
پایینکشیدن مجسمۀ صدام حسین اعجاز بزرگتری از فراواقعیت بود. میشد آن را بهعنوان نقطۀ اوج داستان به دنیا عرضه کرد: پیروزی عملیات آزادسازی عراق. نیروهای ائتلاف بازیگرانی بودند که نقش نیروهای آزادیبخش را بازی میکردند و به مردم عراق اجازه میدادند بالاخره قیام کنند و نماد قدرتمندترین دیکتاتوری را که سرکوبشان کرده بود متلاشی کنند، اما واقعیت آنقدرها هم ساده نبود.
نیروهای ائتلاف، از زمان حملهشان به عراق در ۲۰ مارس، بسیاری از مجسمههای صدام را پایین کشیده بودند. برای مثال، در ۲۹ مارس، نیروهای بریتانیایی مجسمۀ چُدنیِ صدام را در بصره منفجر کردند. یک سخنگوی نظامی گفت «هدف از این کار ایجاد تأثیر روانی است تا به مردم نشان دهیم … صدام دیگر نمیتواند اعمال نفوذ کند و ما به هرگونه نمادی که نمایانگر آن تأثیر مخرب باشد حمله میبریم». اما هیچکس از این واقعه فیلم نگرفت، بنابراین، بااینکه بیبیسی و دیگر سازمانهای خبری آن را گزارش کردند، بیرون از خودِ بصره تأثیر چندانی نداشت.
هفتم آوریل، روزی که سقوط بغداد آغاز شد، سربازان آمریکایی قصر جمهوری را تصرف کردند. فرماندۀ آنها به سربازان دستور داد مجسمهای را پیدا کنند که بتوان آن را نابود کرد و، قبل از آنکه تخریب مجسمه را شروع کنند، منتظر بمانند تا فاکس نیوز از راه برسد. طولی نکشید مجسمهای پیدا کردند که صدام را در حال اسبسواری نشان میداد. تیم فیلمبرداری از راه رسید و سربازان، همانطور که مقرر بود، با خمپاره نابودش کردند. این ویدئوی ضبطشده هیجانی نداشت، فقط آمریکاییها را نشان میداد که چیزی را نابود میکردند -بیآنکه جمعیتی از عراقیان قدردان این حضور باشند- بنابراین، چندان به آن توجه نشد. همان روز، نیروهای دریایی آمریکا و غیرنظامیان عراقی مجسمۀ دیگری را از صدام در کربلا پایین کشیدند. فردای آن روز، نیروهای بریتانیایی مجسمۀ دیگری را در بصره پایین کشیدند. عراق پر بود از مجسمههای صدام که هر روز پایین کشیده میشد.
گروهی از روزنامهنگاران بینالمللی که حمله را گزارش میکردند به هتل فلسطین، واقع در میدان فردوس، نقل مکان کردند، جایی که محمد سعید الصحاف کنفرانسهای مطبوعاتی سرگرمکنندهاش را برگزار میکرد. روزنامهنگاران را از هتل الرشید به هتل فلسطین انتقال داده بودند. الرشید به مرکز سیاسی شهر نزدیکتر بود، اما قسمت عمدۀ آن بهواسطۀ بمباران نابود شده بود. هتل فلسطین به پناهگاه رسانهای شهره بود، اما در هشتم آوریل، یک تانک آمریکایی، بهاشتباه، تصور کرد دوربین یکی از خبرنگاران روی بالکن ابزار جاسوسی نیروهای عراقی است. برای همین بهسمت هتل خمپارهای شلیک کرد. دو روزنامهنگار کشته شدند، سه نفر مجروح شدند و باقی خبرنگاران بهشدت خشمگین بودند.
خوشبختانه روز بعد داستانی پیش آمد که توجه روزنامهنگاران را از خشمی که به پنتاگون داشتند منحرف کرد. این اتفاق در میدان فردوس، دقیقاً بیرون هتل روزنامهنگاران، رخ داد، اتفاقی خوشایند که البته پنتاگون طرحریزی نکرده بود و سربازان آمریکایی، بهصورت خودجوش، روی زمین رقمش زدند. اتفاقی که رسانههای خبری بینالمللی آن را به یک اتفاق تمامعیار جهانی تبدیل کردند.
نهم آوریل ۲۰۰۳، یکی از روزنامهنگاران ساکن هتل فلسطین به سرهنگ دوم برایان مککوی، مسئول گردان سوم تکاوران دریایی چهارم، گفت نیروهای عراقی در میدان فردوس نیستند. سیمون رابینسون، گزارشگر مجلۀ تایم، میگوید مککوی میدانست روزنامهنگاران آنجا خواهند بود، بنابراین «فرصت مهیا بود».
کاپیتان برایان لویس، رهبر گروهان زرهی مککوی، خیابانهای منتهی به میدان را مسدود کرد. گروهبان دوم لئون لَمپارت، در خودروی زرهپوش اِم۸۸، با بیسیم از او جویا شد که مجسمۀ صدام را پایین بکشند یا نه؟ لوئیس جواب داد: «به هیچ وجه».
مککوی به هتل رفت تا خبرنگاران را ملاقات کند. دقیقاً بعد از ساعت ۵ بعدازظهر بود که لمپارت دوباره به لوئیس بیسیم زد تا اطلاع دهد که الان خود عراقیها میخواهند مجسمه را پایین بکشند. چند عراقی و تعداد زیادی روزنامهنگار در میدان حضور داشتند.
مکانیکی محلی به نام خدیم شریف حسن الجبوری ادعای لمپارت را تا اندازهای تأیید میکند که چند عراقی میخواستند مجسمه را پایین بکشند. خدیم ادعا میکرد یک بار موتورسیکلتهای صدام و پسرش عُدی را تعمیر کرده است، اما برای پرداخت هزینه اختلاف پیدا کردند. عدی دستور داد او را به زندان بیندازند. خدیم به بیبیسی گفت «صدام ۱۴ یا ۱۵ نفر از اعضای خانوادۀ خودم را اعدام کرد». خدیم، وقتی شنید نیروهای آمریکایی دارند به عراق میآیند، خوشحال شد. میگوید پُتکَش را برداشت و گاراژش را که حوالی میدان فردوس بود به حال خود رها کرد و به میدان رفت.
لمپارت از لوئیس پرسید «اشکالی ندارد اگر یک پتک و طناب را از ۸۸ به پایین پرت کنم؟».
لوئیس جواب داد که «اشکالی ندارد، اما از ۸۸ استفاده نکن».
لمپارت میگوید پتک خودش را به عراقیها داده، اما خدیم ادعا میکند خودش پتک آورده بود. بههرحال، مشخص نیست ایدۀ حمله به مجسمه از طرف یک سرباز ردهپایین آمریکایی مطرح شد یا از طرف یک غیرنظامی عراقی یا هر دو.
خدیم به مجسمه ضربه میزد، اما تمام کاری که واقعاً میتوانست انجام دهد آن بود که فقط کمی رنگ قسمتهای پایینی مجسمه را بریزد. طنابِ لمپارت را دور گردن مجسمه انداخته بودند. احتمال اینکه این تعداد اندک بتوانند چنین مجسمۀ بزرگی را واژگون کنند بسیار کم بود. یک ساعت گذشت.
صدام تکان نمیخورد. لمپارت به روزنامهنگاری به نام پیتر ماس که شرح مفصلی از پایینانداختن مجسمه در ۲۰۱۱ نوشت گفت «ما آنها را با طنابی که دستشان بود تماشا میکردیم و من میدانستم این اتفاق هرگز نخواهد افتاد. آنها هرگز موفق نمیشدند مجسمه را پایین بکشند».
آنجا بود که به نظر رسید تعدادی از عراقیها که سعی میکردند مجسمه را پایین بکشند منصرف شدهاند و میخواهند به خانه برگردند. دقیقاً همان موقع بود که مککوی از هتل بیرون آمد. او گفت «متوجه شدم قضیه جدی است. همۀ خبرنگاران آنجا جمعاند و همه هم مست هیجاناند. انگار پاریس را در سال ۱۹۴۴ آزاد کرده بودیم. یادم میآید داشتم فکر میکردم رسانهها دارند عراقیها را تماشا میکنند. عراقیها هم دارند تلاش میکنند این نماد صدام حسین را سرنگون کنند. برویم کمکشان کنیم».
مککوی به افسر ارشدش بیسیم زد و از او اجازه گرفت تا سربازان را مستقیماً در پایینکشیدن مجسمه دخیل کند. مککوی به سربازانش گفت میتوانند از خودروی زرهپوش اِم۸۸ استفاده کنند، به شرط آنکه تلفات جانی به بار نیاورند.
حدود ساعت ۶ و ۵۰ دقیقۀ عصر بود که اِم۸۸ در خلاف جهت مجسمه حرکت کرد و، با زنجیری که به گردن مجسمه انداخته بودند، آن را از صورت به پایین کشید. مجسمۀ برنزی بهآرامی از زانو و مچِ پا به جلو خم شد و هیبت بزرگ صدام برای چند ثانیه در حالت افقی بالا و پایین رفت. جمعیت اندک عراقیها هم سوت میکشیدند و هلهله میکردند. بالاخره مجسمه از پایهاش جدا شد و پاهایش آن بالا، روی پایه، باقی ماند. عراقیها جلو دویدند، روی مجسمه میپریدند و میرقصیدند. مجسمه تکهتکه و خرد شده بود.
خبرنگاری به نام پاتریک باز، صبح آن روز، در شهرک صدام بود (منطقهای در حومۀ بغداد که بعدها آن را شهرک صدر نامیدند). باز در آنجا مردی عراقی را دیده بود که مجسمۀ دیگری را پایین کشیده بود و آن را با کابل به پشت ماشینش بسته بود.
آن عراقی هر وقت گروهی از مردم را میدید توقف میکرد. همه دور صدام جمع میشدند و با کفشهایشان به او ضربه میزدند (اهالی خاورمیانه کفشها را کثیف میدانند: بیادبی است که کف کفشتان را به کسی نشان دهید و توهین بدتری است اگر با کفش به آنها ضربه بزنید. در سال ۲۰۰۸، یک روزنامهنگار عراقی با پرتاب کفش بهسمت جورج بوش در سطح بینالمللی خبرساز شد).
باز بعدها نوشت «این تصویر از آن جهت تأثیرگذارتر شده بود که هیچ سرباز آمریکاییای در عکس نبود. فقط محلیها در تصویر بودند که احساسشان را به دیکتاتوری نشان میدادند که سالها بر کشورشان حکومت کرده بود». باز با عجله به اتاقش در هتل فلسطین برگشت تا عکسهایش را به سردبیرهایش برساند. در این لحظه بود که از بیرون هیاهویی شنید و سرنگونی مجسمۀ میدان فردوس را به چشم دید. از میان مجسمههای فراوانی که سرنگون شدند فقط سرنگونی یکی از مجسمههای صدام به صفحات نخست روزنامهها راه پیدا کرد و آن هم مجسمهای نبود که خود عراقیها سرنگونش کرده بودند. در شهرک صدام خود مردم مجسمه را به پایین کشیده بودند، اما دنیای رسانه شبیهسازیِ آن را در میدان فردوس ترجیح داد.
وقتی آن شب، در سراسر دنیا، وقایع میدان فردوس دو ساعت بیوقفه مخابره میشد، شبکههای خبری بیصبرانه میخواستند معنایی برای این تصاویر بیابند. ولف بلیتزر از سیانان این ویدئو را اینگونه توصیف کرد: «تصویری که خلاصۀ اتفاقات آن روز است و، از بسیاری جهات، خلاصۀ خود جنگ». گویندگان خبر در فاکسنیوز هم موافق بودند. بریت هیوم گفت «این اتفاق با همۀ اتفاقاتی که تا به امروز دیدهام فرق میکند». همکارانش هم موافق بودند: «اتفاق مهم روز همین صحنۀ تاریخی است که دارید به آن نگاه میکنید، طنابِ داری که مردمِ بغداد دور گردن صدام انداختهاند». اما آن طناب آمریکایی بود و سربازان آمریکایی هم آن را دور گردن صدام انداخته بودند.
بین ساعات ۱۱ صبح تا ۸ شبِ ۹ آوریل، فاکس نیوز هر ۴/۴ دقیقه، ویدئوی پایینآوردن مجسمۀ صدام را مکرراً پخش میکرد. سیانان هر ۵/۷ دقیقه آن را پخش کرد. پوشش خبری میدان فردوس، که بهشدت القا میکرد جمعیت زیادی از عراقیان هلهلهکنان مجسمه را پایین کشیدهاند، از پایان جنگ حکایت داشت. وقتی مجسمۀ دیکتاتور منفور سقوط کرد، خودش هم بهصورت نمادین از قدرت برکنار شد. اما این پایان کار نبود، نبرد همچنان ادامه داشت. در لحظهای که نمایش در میدان فردوس ادامه داشت، درگیریهای نظامی در بغداد و شمال عراق همچنان در جریان بود.
هنوز تا دستگیری صدام هفت ماه مانده بود. داستانهای فراوانی بر سر زبانها بود که او بدل دارد: یک برنامۀ تلویزیونی آلمانی در سال ۲۰۰۲ میگفت صدام حداقل سه بدل دارد. یک دکتر عراقی ادعا میکرد صدام واقعی در سال ۱۹۹۹ مُرد و تا الان بدلها نقش او را بازی میکردند. پژوهشگر هلندی، فلوریان گُتک، مینویسد «صدام پیش از این چندین بدل از خودش تکثیر کرده بود و از طریق مجسمهها حضورش را در سراسر کشور گسترده بود و، با همین نشانهها، با زندگیکردن از طریق همزادهای متعدد و زندهاش بود که به چیزی فراتر از انسان تبدیل میشد و به قلمرو افسانه پا میگذاشت، حتی میتوانست پس از ترورش هم زنده بماند».
قدرت مطلق صدام نیز توهم بود. لحظهای که صدام واقعی را از سوراخی که در آن مخفی بود بیرون کشیدند، مانند لحظهای بود که پردهها را در فیلم «جادوگر شهر اُز» عقب میکشند. ناگهان همه میتوانند ببیند جادوگر اُز نیمهخدایی نیست که همۀ قدرت در دستانش باشد، بلکه انسان معمولی کوچکی است که افسانۀ خود را ساخته است. صدام واقعی ژولیده و نامرتب، پرمو و پر چینوچروک، کیلومترها تفاوت داشت با مجسمههای مغروری که او را سوار بر اسبهایی نشان میداد که در دو طرفشان موشک بود.
در آن زمان، سقوط مجسمۀ میدان فردوس پایان رضایتبخشی برای داستان حمله به عراق بود. چند هفته پس از پایینآوردن مجسمه، فاکسنیوز و سیانان پوشش خبری خود دربارۀ عراق را تا ۷۰ درصد کاهش دادند.
در یکم مه ۲۰۰۳، بوش بر روی عرشۀ ناو هواپیمابرِ یواِساِس آبراهام لینکلن ایستاد تا طیِ یک سخنرانی اعلام کند عملیات اصلی در عراق به پایان رسیده است. او نزدیک عراق نبود، بلکه در امنیت کامل در ساحل خلیج سندیگو قرار داشت. بوش که پشت به بنر بزرگِ روزنامۀ استارز اند اِسترایپز 10 ایستاده بود مرتب این پیام را تکرار میکرد که «مأموریت انجام شد». (این تصویر یادآور عکس اسطورهای جو رُزِنتال از نیروهای دریایی ایالت متحده بود که، در فوریۀ ۱۹۴۵، پرچم آمریکا را در ایوو جیما به اهتزاز درآورد. این تصویر در همه این تصور را ایجاد کرده بود که پیروزی در اقیانوس آرام نزدیک است: اما، درواقع، نبرد ایوو جیما یک ماه دیگر ادامه پیدا کرد و سه تن از نیروهای دریایی حاضر در این عکس در آن یک ماه کشته شدند. جنگ در اقیانوس آرام نیز تا سپتامبر ۱۹۴۵ پایان نیافت.)
استدلال بودریار دربارۀ عدم وقوع جنگ خلیج به سال ۱۹۹۱ دربارۀ حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ صدق نمیکند. اما پایان آن جنگ، که پایینکشیدن مجسمۀ صدام در میدان فردوس از آن حکایت میکرد، نمونۀ عالیِ شبیهسازی بودریاری است. رسانهها نمایش فیالبداههای را که چند سرباز آمریکایی بازی کردند به پایان کاملاً باورپذیرِ نمایشی تلویزیونی تبدیل کردند که، در آن، مردم عراق دیکتاتورشان را شکست میدادند. این داستان در سراسر دنیا در برنامههای رادیویی و تلویزیونی و روزنامهها تکرار میشد، اما حقیقت نداشت.
برای نیروهایی که درگیر جنگ بودند و برای غیرنظامیانی که در دوران جنگ زندگی میکردند، جنگ تازه آغاز شده بود. نیروهای ائتلاف برای پایاندادن به جنگ هیچ برنامهای نداشتند: آنها نمیخواستند عراق شکل منسجمی به خود بگیرد. صدام محاکمه و در انتهای سال ۲۰۰۶ به دار آویخته شد.
نیروهای آمریکایی تا ۲۱ اکتبر ۲۰۱۱ در بغداد باقی ماندند، هشت سال و نیم پس از سرنگونی مجسمه. هزاران سرباز نیروهای ائتلافی و صدها هزار عراقی جان خود را از دست دادند.
پس از آنکه نیروها خاک عراق را ترک کردند، عراقی چندپاره، مخروبه و بیثبات باقی ماند. در سال ۲۰۱۴، سربازان آمریکایی بازگشتند تا با تهدید نیروهای داعش مقابله کنند، داعشی که از ویرانهها برخاسته بود تا همهچیز را بدتر کند.
خدیم الجبوری در سال ۲۰۱۶ گفت «وقتی از کنار جایی عبور میکنم که مجسمه قبلاً آنجا بود، احساس درد و خجالت دارم. از خودم میپرسم: چرا آن مجسمه را سرنگون کردم؟». او از سقوط رژیم صدام پشیمان شده بود و معتقد بود آنچه پس از صدام اتفاق افتاد فاجعه بود. «صدام رفته بود، اما بهجای او هزاران صدام داشتیم». خدیم حتی دوست داشت مجسمه به جای قبلش برگردد. او گفت «دوست دارم خودم آن را به جای قبلیاش برگردانم و بازسازیاش کنم، اما میترسم مرا بکشند».
در وضعیت فراواقعیت، نمیتوان بین واقعیت و شبیهسازیِ واقعیت تفاوتی قائل شد. بااینحال، ویژگی واقعیت این است که به تحول ادامه میدهد، اما شبیهسازی، دیر یا زود، به مشکل برمیخورد و سرانجام از هم میپاشد.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
von Tunzelmann, Alex. Fallen Idols: Twelve Statues That Made History. Harper, 2021
الکس فون تانزلمن (Alex von Tunzelmann) فیلمنامهنویس، مورخ و پژوهشگر بریتانیایی است. خون و شن (Blood and Sand) و تاریخ حلقه (Reel History) از جمله کتابهای اوست