حرفهای ماری کوندو خوب است، اما کافی نیست. شاید این را خود او بهتر از همه بداند
خیلی از آمریکاییها معتقدند ماری کوندو استحقاق شهرت و موفقیتِ خیرهکنندهاش را ندارد. به چه دلیل یک دخترک ژاپنی باید وارد خانههای آنها شود و یادشان بدهد که چطور تیشرتهایشان را تا کنند یا قابلمههایشان را به چه ترتیبی در کابینت بچینند؟ آمریکا سرزمین مصرف و حرص و رقابت است، و ماری کوندو احتمالاً نقطۀ مقابل اینهاست، زنی که گویی بدون آنکه بخواهد در این مارپیچ افتاده است. تافی آکنر از دنیای پیروان و مخالفان کوندو در آمریکا گزارش میدهد.
تافی برادسر-آکنر،نیویورک تایمز — به باور ماری کوندو، باید به شادی اهمیت داد. ماری کوندو کسی است که اسمش به فعل، نام مستعارش به علامت تجاری و زندگیاش به مکتبی فلسفی تبدیل شده است. او در ماه آوریل ۲۰۱۶، درحالیکه لباس سفید عاجی به تن داشت و کفشهای پاشنهبلند نقرهای پا کرده بود، در نشست انجمن ژاپنیهای نیویورک روی سن رفت و به حضار سلامِ ناماسته کرد و زیر صفحۀ نمایش پاورپوینت ایستاد. تا آن لحظه نزدیک شش میلیون نسخه از کتابش با عنوان مرتبسازی: جادوی زندگیعوضکُن۱ به فروش رفته بود، و ۸۶ هفته بود که در فهرست پرفروشهای نیویورک تایمز قرار داشت و همچنان هم این موقعیت را حفظ میکرد. کوندو میخواست دومین گام منطقی را بردارد: برگزاری یک برنامۀ رسمی برای آموزش روش کونماری و اعطای گواهینامه به پیروانش تا برای دیگران شادی و سبکباری و مسیر روبهتعالیِ زندگیِ عاری از درهمریختگی را به ارمغان بیاورند. هشتگ سادهای که این رویداد را همراهی میکرد #دنیا_را_مرتب_کن بود.
من و ۹۳ شرکتکنندۀ دیگر هنگام ورود به نشست انجمن ژاپنیها گردنآویزی دریافت میکردیم که مشخصاتمان روی آن درج شده بود: نام، محل سکونت و دو گزینه: یا نشان افتخارآمیز «تکمیل مرتبسازی!» یا نشان ننگین «مرتبسازی هنوز ناتمام!». برای اینکه «مرتب» قلمداد شوید باید روش پیشنهادشده در کتاب کوندو را تکمیل کرده باشید. این روش مستلزم رویکردی است به نام «ماراتن مرتبسازی، یک بار برای همیشه»، که در آن پنج دسته از خرتوپرتهای مادی خود -لباسها، کتابها، اسناد و مدارک، اشیای متفرقه و یادگاریهایی مانند عکسها، و با همین ترتیب- را یکییکی جمع میکنید و بررسی میکنید که از هر کدام از آنها چقدر دارید و متوجه میشوید که زیادی دارید. سپس سراغ تکتک اشیا میروید تا ببینید آیا برقِ شادی در وجودتان برمیانگیزد یا نه؟ چیزهایی که برقِ شادی دارند ماندنیاند. اما چیزهایی که چنین برقی ندارند طی یک ارتباط کلامی واقعی وداعی سخاوتمندانه و صمیمی دریافت میکنند و سپس رهسپار حیات اخرویشان میشوند. جوهرۀ روش کونماری -که خیلی زود به نام تجاری مستعاری بدل شده- همان چیزهایی است که در کتاب مرتبسازی: جادوی زندگیعوضکن و کتابِ جدیدترِ برق شادی۲ تشریح شده است. میتوانم بگویم کتاب برق شادی نسخۀ مفصلتر مرتبسازی: جادوی زندگیعوضکن است، اما با شکلهایی برای نشاندادن روش تازدن. غالباً بهاشتباه تصور میکنند کوندو فکر میکند نباید چیزی داشته باشیم، ولی اینطور نیست. بلکه به عقیدۀ او میتوانید هرچقدر که دوست دارید خرتوپرت داشته باشید، به شرطیکه تکتک آنها شادی حقیقی برای شما به ارمغان بیاورند.
کتاب کوندو در سال ۲۰۱۴ در آمریکا منتشر شد، در سکوت و بدون هیاهو و تحسین و تمجید. ناتوانی او در انگلیسی حرفزدن باعث شد حضورش در مصاحبهها و برنامههای تبلیغی رادیویی با سختی همراه باشد. اما یک روز گزارشگری از نیویورک تایمز بهطور اتفاقی به کتابش برخورد و مقالهای نوشت دربارۀ تلاشش برای کونماریکردن کمدهای خودش. ناگهان توجه همه به کتاب کوندو جلب شد و خیلی زود به موضوع داغ نشریات و رسانهها بدل گشت.
هنگام انتشار کتاب، آمریکا واردِ اوجِ دوران کالازدگی شده بود، دورانی که در آن کوهی از کالاهای دورریختنی را تلنبار کرده بودیم -از دستمال توالتهای فروشگاه کاستکو گرفته تا مایوهای فروشگاه تارگت، با طراحی اسحاق میزراحی-، اما یاد نگرفته بودیم چگونه از شرشان خلاص شویم (و هنوز هم یاد نگرفتهایم). در مخمصۀ بین دو نسل سرگردان بودیم: نسلی قدیمی که در سال ۱۹۷۰ یک گوشی قدیمی به قیمت ۲۵ دلار خریده بودند که هنوز هم کار میکرد، و نسلی دیگر که آیفونهای ۶۰۰ دلاری خریده بودند و میدانستند که تا دو سال دیگر مجبور خواهند بود آنها را عوض کنند. ما هم گوشی قدیمی را داشتیم و هم آیفون را، ولی نمیتوانستیم هیچیک را دور بیندازیم. انبوه وسایل شخصی بر دوشمان سنگینی میکرد؛ داشتیم درون آنها غرق میشدیم.
مردم واکنش غیرطبیعی شدیدی به ظهور این زن و وعدههای او برای جادوی زندگیعوضکن مرتبسازی نشان دادند. بودند کسانی که قبل از او سالیان سال به کار ساماندهی خانه مشغول بودند و به روشهای سختگیرانۀ او به دیدۀ تحقیر مینگریستند (یکی از نظمدهندگان حرفهای آمریکایی تصویری از کتاب کوندو برایم فرستاد که در آن جاهایی را که تأیید میکرد با کاغذ یادداشت سبزرنگ و جاهایی را که رد میکرد با کاغذ یادداشت صورتی حاشیهنویسی کرده بود. تعداد یادداشتهای سبز ۱۶ و تعداد کاغذهای صورتی بیش از ۵۰ عدد بود). اما زنانی هم بودند که فکر میکردند کوندو مستقیماً با آنها حرف میزند. آنها خودشان را نوکیش میخوانند و میگویند که زندگیشان در اثر استفاده از روشهای مرتبسازی او واقعاً تغییر کرده است: آنها میتوانستند با نگاه به بالا خودشان را از دل انبوه وسایل بیرون بکشند.
در نشست انجمن ژاپنیها، ما بهصورت گروههای کارگاهی دستهبندی شدیم. در این گروهها به یکدیگر توضیح میدادیم که چه چیزی ما را به آنجا کشانده و از مرتبسازی: جادوی زندگیعوضکن چه چیزهایی عایدمان شده است. بیشتر زنان حاضر در این رویداد نمیتوانستند مدعی مقام «تکمیل مرتبسازی!» شوند؛ تنها ۲۷ نفر از حاضران سالن، یا بهعبارتی کمتر از یکسوم، صاحب چنین مقامی بودند. یکی از زنان گروه من به نام سوزان که مرتبسازی را تمام کرده بود اظهار شگفتی میکرد از اینکه یک مشت زن میخواهند مشاور مرتبسازی بهسبک کونماری شوند، درحالیکه خودشان هنوز مرتبسازیشان را تکمیل نکردهاند! آنها چگونه میتوانستند خانۀ دیگران را مرتب کنند وقتیکه حتی نتوانسته بودند خانۀ خودشان را سامان بدهند؟ چطور میتوانستند شیوۀ بهبود عمیق زندگی را یاد بگیرند، اگر هنوز مرتبسازی خودشان را تکمیل نکرده بودند؟
زنی به نام دایانا، که گوشوارۀ گل و ستاره به گوش داشت، گفت که قبل از مرتبسازی کنترل زندگیاش از دستش خارج شده بود. هنگامیکه این کتاب را پیدا کرد، شغلش بهتازگی از چارت سازمانی حذف شده بود. او گفت «این پیام مهمی برای زنان است که باید دور و برتان را چیزهایی فراگرفته باشد که شما را خوشحال کند». و درحالیکه این حرف را به زبان میآورد، خودش و اطرافیانش با چشمان بیرونزده و دهانی باز سرشان را به نشانۀ تأییدِ ناباورانه تکان دادند. بعد ادامه داد «فهمیدم که نقطۀ مقابل شادی غم نیست، بلکه آشفتگی است». زنی دیگر گفت که توانسته دوستپسر نامناسبش را به روش کونماری رها کند. او، با اینکه همهچیز را در خانهاش مرتب کرده بود، باز هم فهمیده بود که خوشحال نیست. سپس متوجه شده بود که دوستپسرش دیگر در دلش برق شادی ایجاد نمیکند، بنابراین از شرش خلاص شده بود.
ماری در سخنرانیاش نشان داد که بدن ما هنگام رسیدن به شادی مرتبسازی چه حسی دارد. دست راستش را بهسمت بالا گرفته بود، پای چپش تا شده بود به نشانۀ کامیابی یا پرواز یا چیزی هوایی و سبک، بدنش را کمی بهشکل فنجان درآورده بود و با اشارۀ کوچک دست صدایی مانند «کیونگ» درمیآورد. شادی فقط خوشحالی نیست؛ شادی حالتی کارآمد و ستودنی است. از طرف دیگر، ماری نبودِ شادی را با ژستی متفاوت نشان داد، با کاشتن هر دو پا روی زمین و آویزانکردن تنهاش بهسمت پایین در اثر تخلیۀ ناگهانی و مشهود انرژی. کوندو هنگام نمایشِ نبودِ شادی رنگورورفتهتر و پیرتر جلوه میکرد. هیچ واژهای نداریم که نبود شادی را با دقتِ کافی توصیف کند؛ نبود شادی یعنی هر احساسی که خوشحالی محض نیست و شاید لایقِ داشتنِ واژهای هم نباشد، پس باید هرچهزودتر از زندگیتان زدوده شود. اما یک جلوۀ صوتی دارد: «زپ».
کوندو گفت که شادی یگانه هدف زندگی است و حاضران در سالن به نشانۀ تأییدِ کامل سرشان را تکان میدادند و بلهبلهگویان هاج و واج مانده بودند که باید چه چیز سادهای را یاد بگیرند. او در پایان سخنانش گفت «رؤیای من ساماندادن به دنیاست». جمعیت با هلهله تشویقش کردند و کوندو دستهایش را مثل راکی بالا برد.
او در آغاز قصد نداشت در دنیای روبهرشدِ سازماندهی حرفهای به یک ابرقدرت تبدیل شود. اما این اتفاق خواه و ناخواه برایش افتاد، که نتیجۀ طبیعی یک عمر وسواس فکری برای جمعآوری و نگهداری خرتوپرتهایش بود. وقتی ماری دختر کوچکی بود، همۀ مجلههای خانهداری مادرش را میخواند و از سالهای اول ابتدایی شروع کرد به تحقیق دربارۀ روشهای مختلف مرتبسازی، و ذهنش همیشه درگیر داشتههای خانوادهاش بود. کوندو به یاد دارد که کتابخانۀ ملی ژاپن مجموعۀ بزرگی از کتابهایی با موضوع مرتبسازی، آشفتگیزدایی و سازماندهی داشت، اما افراد زیر ۱۸ سال اجازۀ ورود نداشتند. او روز تولد ۱۸سالگیاش را در آن کتابخانه گذراند.
وقتی ۱۹ساله شد، دوستانش بهخاطر خدمات مرتبسازی کوندو به او پول میدادند. او آن وقت در دانشگاه توکیو وومنز کریستین ثبتنام کرده بود و رشتۀ جامعهشناسی با گرایش جنسیت میخواند. کوندو تصادفاً با کتابی روبهرو شد به نام زنان دارای اختلال کاستی توجه۳ نوشتۀ ساری سولدن، که در آن از زنانی بحث شده بود که آنقدر حواسشان پرت است که توجهی به تمیزی خانۀ خود نمیکنند. کوندو برآشفته بود که چرا به این نکته چندان توجه نمیشود که مردها هم میتواند در این مسئله کمک کنند. اما زنی با اختلال کاستی توجه کموبیش شکستخورده به نظر میرسد، چون نمیتواند خانهاش را مرتب کند. اما او قبول دارد که پشت این تصور خشمگینکننده حقیقتی بنیادین پنهان است: اینکه زنان نسبت به مردان ارتباط نزدیکتری با محیط اطراف خود دارند. او دریافت که کارش بهعنوان مشاور مرتبسازی بیشتر جنبۀ روانشناختی دارد تا عملی. مرتبسازی صرفاً تابعی از فضای فیزیکی ما نیست، بلکه تابعی از روح ماست. او پس از دانشگاه در یک آژانس کاریابی کار پیدا کرد اما مرتبسازی را نیز در ساعات اولیۀ صبح و اواخر شب ادامه داد. در ابتدا بهازای پنج ساعت کار ۱۰۰ دلار میگرفت. دست آخر از شغلش استعفا کرد و خیلی زود، با اینکه تماموقت به کار مرتبسازی مشغول بود، لیست انتظار متقاضیان خدمات او به شش ماه رسید.
کوندو میگوید، بهمحض ورود به یک خانۀ جدید، وسط اتاق روی زمین مینشیند تا به فضای خانه سلام کند. او میگوید تاکردن پیراهن به روشی که همه تا میکنند (بهشکل یک مستطیلِ شُل و وِل) بهجای روش پیشنهادی او (بهشکلِ پاکتی سفت و باوقار از پارچه که بتواند صاف بایستد) به معنی محرومکردن آن پیراهن از شأن و وقاری است که برای تداوم کارش، یعنی آویزانشدن از شانههایتان تا هنگام خواب، نیاز دارد. کوندو میخواهد جورابهایتان استراحت کنند. میخواهد سکههایتان رفتاری محترمانه ببینند. از نظر او، وقتی ساپورتتان را از وسط گره میزنید، ساپورت خفه میشود. میخواهد شما از لباسهایتان بهخاطر کار سختی که میکنند تشکر کنید و مطمئن شوید بین هر بار پوشیدهشدن استراحت کافی داشته باشند. میخواهد پیش از اینکه خرتوپرتهایتان را دور بیندازید بابت خدمتی که در حقتان کردند از آنها تشکر کنید. از شما میخواهد از آن لباس آبیای که هیچوقت نپوشیدهاید تشکر کنید و بگویید که چقدر سپاسگزارش هستید، چراکه یادتان داد آبی واقعاً رنگ برازندۀ شما نیست و واقعیت این است که نمیتوانید یک لباس مجلسی سیلوئت را بهراحتی درآورید. میخواهد بر غریزههایی غلبه کنید که تحریکتان میکنند تا چیزی را نگه دارید، صرفاً بهخاطر اینکه برنامهای در شبکۀ تلویزیونی اچجیتیوی یا یک مجلۀ دکوراسیون خانه یا صفحهای در سایت پینترست گفته است که آن چیز اتاقتان را روشنتر یا زندگیتان را بهتر میکند. کوندو از شما میخواهد بر اساس شرایط خودتان خرتوپرتهایتان را نگهداری کنید، نه شرایط آنها (بعدها معلوم شد که این حرفِ بسیار ساده، به طرزی باورنکردنی، جنجالبرانگیز است. در ادامه به آن خواهیم پرداخت).
کوندو جثۀ ریزی دارد، با قدی حدود ۱۴۰ سانتیمتر. وقتی با او صحبت میکردم، نهتنها هنگام نشستن روی مبل پاهایش به زمین نمیرسید، بلکه زانوهایش هم از لبۀ آن خم نمیشد. موقع حرفزدن همواره صورتی بشاش داشت و لبخندی روی لبش بود؛ دستانش را در هوا زیاد تکان میداد، مثل شخصیت کارگردان در سریال «شرکت برق» یا تام کروز در فیلم «گزارش اقلیت». تنها وسایلی که میشد در اتاق هتلی دید که برای سفر دوهفتهایاش از توکیو گرفته بود لپتاپ شوهرش و چمدان نقرهای کوچکی بود به اندازۀ یک کیف دستی مردانۀ معمولی. موهای چتری بلندی داشت که ابروهایش را میپوشاند و این ویژگی -در کنار تبسمی که هرگز از لبانش دور نمیشود- باعث میشد حس کنید بیشتر برای شرکت در مسابقۀ زیبایی حاضر شده تا مصاحبه. و احتمالاً وقتی یک مصاحبهکنندۀ درشتهیکل آمریکایی روبهرویتان نشسته باشد که پاهای بزرگش به زمین میرسد و در هتل به سراغتان میآید و بهواسطۀ یک مترجم وراجیاش را شروع میکند، چنین احساسی طبیعی باشد. قوزک پاهای او استخوانی اما مچ دستهایش عضلانی است. وقتی عکسهای خودش را در جاهایی که مرتبشان کرده نشان میدهد، پیش از اینکه کارش را شروع کند، شبیه گنجشکی است که در طوفان گم شده باشد. از آن طرف، در عکسِ «بعد» از مرتبسازی بهسختی باورتان میشود که چنین موجودی توانسته چنان تغییری ایجاد کند.
کوندو از موفقیت خودش شگفتزده شده است. او هرگز فکر نمیکرد کسی بتواند بهخاطر مرتبسازی آنقدر مشهور شود که نتواند در خیابانهای توکیو راه برود. میگوید «حس میکنم همیشه سرم شلوغ است و دائم کار میکنم» و از این موضوع چندان خوشحال به نظر نمیرسد، اما هیچوقت لبخند ملیحش از صورتش کنار نمیرود. او با جدیت به سخنرانی و نشستهای خبری مشغول است و مسائل مربوط به کسبوکار را به تیم مدیریت برنامههایش واگذار میکند، دستهای از مردانی که معلوم نیست از کجا پیدایشان میشود و دور هر زن خوشفکری را میگیرند. احساس میکند انگار هرگز وقت فراغت ندارد.
چند روز از ماه آوریل را با او گذراندم، همراه با کل تیم عملیاتیاش (درمجموع، هشت نفر). در برنامۀ او با عنوان «رِیچل ری» حاضر شدم، که در آن مقابل پیتر والش، نظمدهندۀ داخلی، قرار گرفته بود، رقابتی که باید آن را ناجوانمردانهترین مبارزه در برنامههای گفتوگومحور جدید دانست. از کوندو دربارۀ فلسفهاش میپرسیدند و او جوابهایش را بهواسطۀ مترجمش منتقل میکرد، اما وقتی والش در مخالفت با کوندو توضیح میداد که راهکار پیشنهادی او برای نظمبخشیدن خوب است اما در ایالاتمتحده جواب نمیدهد، پاسخ او برای کوندو ترجمه نمیشد. پس چطور میتوانست این حرف را رد کند؟ او در کناری میایستاد و، درحالیکه والش همچنان حرف میزد، لبخندزنان سرش را تکان میداد. اگر به او میگفتند که والش دارد چه میگوید، همان پاسخی را میداد که به من داد: بله، آمریکا کمی با ژاپن فرق دارد، اما درنهایت قضیه همان است. ما در این فرقی با هم نداریم که همه فریب این توهم کاذب را خوردهایم که از راه خرید خرتوپرت به شادکامی میرسیم.
کوندو ترسی از فلسفههای متفاوت سازماندهی ندارد. او بعداً به من گفت «فکر میکنم روش والش نیز بسیار عالی است». او در برابر چیزی که مردم غالباً انتظارش را ندارند گشوده است: اینکه روش کونماری ممکن است مناسب شما نباشد. میگوید «فکر میکنم بهتر است از انواع دیگر روشهای سازماندهی استفاده شود، چون ممکن است روش من در برخی افراد برق شادی ایجاد نکند، ولی روشهای دیگر چرا». در ژاپن، دستکم ۳۰ انجمن نظمدهی وجود دارد، درحالیکه در آمریکا فقط یک گروه بزرگ داریم به نام انجمن ملی نظمدهندگان حرفهای۴ (بهاختصار، ناپو). خود کوندو هرگز چیزی از ناپو نشنیده بود، هرچند به من گفت که میداند چنین شغلی در آمریکا وجود دارد. گفت «فرصتی پیش نیامده تا با فرد خاصی صحبت کنم، اما همین را شنیدهام که، بهلطف کتابم و روش نظمدهیام، اکنون صنعت نظمدهی کموبیش رونق یافته و مورد توجه قرار گرفته است». البته نمیتوانم تصور کنم این را چه کسی به او گفته است. ادامه داد: «آنها سپاسگزارند از اینکه کتاب و روش من مسیر صنعت نظمدهی را در آمریکا عوض کرده است».
زنان عضو ناپو (و احتمالاً سه چهار مرد) به مخالفت برخاستند. افزون بر ۶۰۰ نفر از آنها برای شرکت در نشست سالانۀ ناپو در ماه مه به آتلانتا سرازیر شدند. آنها این گردهمایی را صرفاً کنفرانس مینامند، بدون حرف تعریف یا توصیف دیگری، مثل کارمندان داخلی سیآیاِی که بدون حرف تعریف فقط میگویند سیآیاِی. من هم به این رویداد رفتم تا اوضاع آمریکا را بهتر درک کنم و مسابقۀ کوندو را بررسی کنم.
وقتی گردنآویز کنفرانس را دریافت میکنید، میتوانید روبانهای برچسبدار به آن بچسبانید که هر نوع اطلاعاتی رویشان نوشته شده است، از سطح مشارکتتان در ناپو گرفته (رئیس بخش، عضو هیئتمدیرۀ پیشین، حلقۀ طلایی، ناپوکِرز و …) تا محل زندگیتان (یکی از ۴۱ ایالتی که نماینده دارد) و وضعیت ذهنیتان (خودبرتربین، تنبل، طاقتفرسا، مردد و …). پس از آنکه کامل دستهبندی شدید، میتوانید از کنفرانس لذت ببرید.
در کنفرانس با زنانی آشنا شدم که کارشان نظمدادن به زیرزمین است. زنانی را دیدم که بههمریختگی دیجیتال را ساماندهی میکنند. با زنانی آشنا شدم که عکسها را مرتب میکنند. زنانی را ملاقات کردم که خودشان را «تککارآفرین»۵ دستهبندی کرده بودند. بماند که اصلاً یعنی چه؟ زنی را دیدم که افکار را سازمان میدهد، و تا وقتی که این را واقعاً هضم نکردهاید لطفاً سراغ جملۀ بعدی نروید: زنی را ملاقات کردم که بهازای یک ساعت سازماندهی افکار ۱۰۰ دلار میگیرد. شنیدم که واژۀ «تلنبار» را سه جور تلفظ میکردند. زنی را با لباس استتار دیدم (با اینکه در دعوتنامه از ما خواسته بودند در لباسهای نیمهرسمی و محلی خودمان در مراسم شرکت کنیم) که زیردستی در دست داشت و خودش را «میجر مام» معرفی میکرد. او خود را، بهجای نظمدهنده، یک آزادیبخش میخواند، انگار آنجا فلوجه۷ باشد.
به سمیناری با موضوع کمدها و انباری آشپزخانه رفتم که امیدوار بودم معنویتر از چیزی باشد که بود یا دستکم به مشکل قوطیهای کنسرو لوبیا بپردازد که من همواره میخرم ولی استفاده نمیکنم، و سؤالم این است که چرا باید به خرید آنها ادامه بدهم؟ چرا مصرفشان نمیکنم؟ درهرحال، لوبیا غذایی عالی و ارزان است. من لوبیا دوست دارم. اما زن سخنران مرتب وراجی میکرد و از واحدهای قفسهبندی و کابینتهای آزاردهندۀ کنج اتاق میگفت و از اینکه چگونه فضای ارزشمند ما را خراب میکنند، اما خوشبختانه کشو یا چیزی هست که به شما کمک میکند آن فضا را نیز پر کنید.
کنفرانس با همۀ رویدادهای کونماریای که در آنها شرکت کرده بودم فرق داشت. درحالیکه کوندو معتقد است لازم نیست بهمنظور ساماندهی چیزی بخرید و سیستمهای انبارمحور تنها توهم مرتببودن را در ما ایجاد میکنند، زنان حاضر در کنفرانس از وسیلههای خاصی حرف میزدند، از نرمافزارهای صرفهجویی در زمان، دستگاههای برچسبزن، بهترین نوع ماژیک شارپی، بهترین ابزارها (مانند «یادداشتهای چسبی عالی» و «جداکنندۀ کشو») و بهترین روشها برای مشتریانی که بهموقع به اهداف سازماندهی خود نمیرسند. من از بحرانهای این صنعت نیز باخبر شدم: مشتریهایی که صفحات سایت پینترست را چاپ کرده بودند و میگفتند «من این را میخواهم» انتظاراتی غیرواقعگرایانه داشتند؛ بچههای نسل دورۀ انفجارِ جمعیتی برای نخستین بار رو به کاهش هستند؛ نسلی که علاقه ندارند خرتوپرتهای قدیمی پدر و مادرشان را به ارث ببرند رو به گسترشاند.
با اینکه اعضای انجمن ناپو روش استاندارد مشترکی برای ساماندهی ندارند -این گروه دورههایی برای اعطای گواهی برگزار میکند، اما با هر زنی که صحبت کردم رویکرد خاص خودش را داشت-، ولی توافقی نسبی دارند در نگاه تحقیرآمیز به این زن ژاپنی که مزاحم کسبوکارشان شده است. آنها با گذاشتن پستهای تند در وبلاگها و گفتوگوهای عموماً نفرتپراکن خود جنگی را به راه انداختهاند و میگویند ماری کوندو صرفاً محصول بازاریابیِ خوب است و دقیقاً همان کاری را میکند که خودشان از وقتی که او هنوز پوشک داشت انجام دادهاند. آنها از تجویز دستورالعمل برای مرتبسازی خوششان نمیآید؛ بر این باورند که باید از وقت و خواستههای مشتریتان تبعیت کنید. آنها ماراتن مرتبسازیِ یک بار برای همیشه را نمیپسندند که، بهطور میانگین، ۶ ماه طول میکشد تا به پایان برسد؛ گاهی ساماندهی تلاشی چندین ساله یا کوششی مستمر است. آنها این روش او را نمیپسندند که واقعاً نمیگوید با وسایل بچههایتان چه کار باید بکنید و چگونه به آنها نظم بدهید. خوششان نمیآید از اینکه مجبورید از دست همۀ اسناد و کاغذهایتان خلاص شوید، که البته تعبیر نادرستی است: حرف کوندو فقط این است که باید محدودشان کرد چون نمیتوانند برق شادی ایجاد کنند، پس باید به سه پوشه محدودشان کنید: پوشۀ «نیازمند توجه فوری»، پوشۀ «باید فعلاً نگهداری شود» و پوشۀ «باید برای همیشه نگهداری شود».
شب افتتاحیۀ «کنفرانس»، در نمایشگاهی تجاری، جلوی غرفۀ مردی ایستادم که برای تبلیغ شرکت خدمات پاکسازی خود میگفت که میتواند صحنههای جنایت و نیز خانۀ افرادی را که مرضِ انبارسازی دارند مرتب کند. همچنین از چند زن که اسپرینگرول میخوردند نظر مخالفشان را دربارۀ کوندو پرسیدم. آنهایی که مهربانتر بودند و سعی داشتند حرفی مغرضانه نزنند تصدیق میکردند که محبوبیت کتاب کوندو برای صنعتشان توجه عمومی به ارمغان آورده است، صنعتی که میکوشند تا دولت آن را بهعنوان حرفهای رسمی بشناسد (تا وقتی که این اتفاق نیفتاده، زنان عضو ناپو مجبور خواهند بود همچنان خود را «طراح داخلی» یا «دستیار شخصی» معرفی کنند. البته عنوان «مشاور بهرهوری» را بیشتر میپسندند). اما احساس میکنند که سالیان سال این کار را انجام دادهاند و دستکم سه نفرشان به من گفتند که «او فقط ماشین بازاریابی بزرگی دارد، اما کاری نمیکند که زیاد با کار ما فرق داشته باشد».
با هر نظمدهندهای که صحبت کردم، حرفش این بود که خودش همان طرح بنیادینِ کوندو را داشته است و اینکه مشتری باید هر چیزی را که دیگر لازم یا مطلوب نیست پاکسازی کند («پاکسازی» را با صدای بلند برای چیزی به کار میبردند که کوندو با ملایمت «دورانداختن» مینامد)؛ گام اضافیِ تشکر از اشیا یا تاکردنشان به روشی متفاوت آنها را خشمگین میکند. این خشم پشت این تصور پنهان شده که اینجا در آمریکا همهچیز متفاوت است و زندگی ما پیچیدهتر و کارهای ما طاقتفرساتر و تصمیمگیریهای ما دشوارتر است.
یکی دیگر از اعضای ناپو به من گفت «کتاب قابلتوجهی است، البته اگر دخترِ ژاپنیِ حدوداً ۲۰ سالهای باشید که در خانۀ پدر و مادرش زندگی میکند و هنوز هم یک مشت خرتوپرت و عروسک هِلو کیتی دارد». با اینکه این تنها حرف آغشته به نژادپرستی و بیگانههراسی پرخاشگرانه نبود که از یک نظمدهندۀ حرفهای میشنیدم، تنها سخنی است که میشود آن را در مقالهای در نیویورک تایمز چاپ کرد.
آنها حتی از حرفهای کوندو بیزارند. او از واژۀ «مرتبسازی»۶ استفاده میکند که از دیدِ آنها آزاردهنده و تخصصی به نظر میرسد. یکی از زنها گفت که «مرتبسازی کاری است که وقتی قرار است مادرشوهرتان به خانهتان بیاید انجام میدهید». دو دوست دیگرش هم با سر حرف او را تأیید کردند. گذشته از این، کوندو پیشنهادهای محدودی دارد. اِلن فِی، رئیس ناپو، شب قبلش به من گفته بود «یک مشتری دارم که این کتاب را برایم گرفت و گفت ‘بفرما، الن، این کتاب را بخوان’. آن را ورق زدم. به نظرم، اولین کتابش کمی شبیهِ رژیم گریپفروت است؛ یعنی هیچ مشکل خاصی در خوردن گریپفروت نیست. اما قرار نیست کافی باشد. من میگویم که گریپفروت برای کاهش وزن خوب است و او میگوید برای نظمبخشیدن به زندگیتان خوب است، اما این کل ماجرا نیست. فقط برشی کوتاه است».
درنهایت، زنان عضو ناپو میگفتند که روشهای کوندو بیشازاندازه سختگیرانه است و مشتریهایی که آنها میشناسند توان زندگی در دنیای کوندو را ندارند. آنها شغل و بچه دارند و به تدابیر اولیه و کمک و برنامههای مراقبتی نیاز دارند. کسی را میخواهند که برایشان کاری بکند که خودشان بهطور طبیعی نمیتوانند انجام دهند.
در سالن استراحت، که فضایی داشت برای رنگآمیزی ذهنآگاهانه، به نظمدهندگان حاضر در نشست گفتم که شاید مهمترین تفاوت بین کوندو و زنان عضو ناپو در این باشد که زنان ناپو در پی آناند که زندگی مشتری را با نظمبخشیدن به خرتوپرتهایشان خوب کنند؛ اما کوندو با سرلوحه قراردادن مأموریت معنویاش به دنبال تغییر زندگی مشتریان خود با جادوست. او با دستورکار سفت و سخت خود برای ماراتن مرتبسازیِ یک بار برای همیشه (بیتوجه به تدابیر اولیه و اصل «رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود») بیشتر به طرفدار رژیم گریپفروت شبیه است: ساده و حداکثری و بسیار سخت، همانطور که آمریکاییها طرحهای نوسازی ما را میپسندند.
زنی که مشغول رنگآمیزی بود با شنیدن نظریۀ من پشت چشم نازک کرد. او اسمش هدر آهِرن است، یک نظمدهنده با نزدیک ۱۳ سال سابقه در ماساچوست، و بیشتر با مشتریانی سروکار دارد که تجربۀ سختی را پشت سر گذاشتهاند: طلاق، مرگ، شکست و اینطور چیزها، مثلاً وقتی که عزیزانشان نمیدانند چگونه به حسابهای آنلاین آنها دسترسی پیدا کنند و حذفشان کنند. از من پرسید «میدانی چند نفر مرده در لینکدین وجود دارند؟» (پاسخ درست به این پرسش «نمیدانم، همۀ آنها؟» نیست). گفت «برای برخی از مشتریانم فقط بهترکردن وضعیت کافی است. آنها خواهان خانهای کامل و بینقص نیستند. هیچ خانۀ کاملی وجود ندارد». اما کوندو با این حرف مخالف نیست.
آهرن دربارۀ اینکه چه چیزی بیشتر از همه دربارۀ کوندو آزارش میدهد گفت «گمان میکنم بحث بر سر فرایند است». فلسفۀ آهرن همانقدر که به نتیجه مربوط میشود به فرایند نیز مربوط است. میگوید «میدانم که مشتریهایم برای انجامدادن این کار بیشازحد ضعیف و شکنندهاند». به اتاقهایمان رفتیم تا برای مدت کوتاهی لباسهای نیمهرسمی را با لباس رسمی عوض کنیم، تا برای بالماسکه آماده شویم، جشنی که در آن زنان ناپو تا جایی که شخصیتشان اجازه میدهد قید و بند را کنار میگذارند و با کارائوکه آهنگ اِمینم میخوانند و با آهنگ «بیبی گات بک» میرقصند.
جنی نینگ خجالت میکشید از اینکه یکی از معدود کارکنان کوندو است که هنوز مرتبسازی را تمام نکرده است (!). کوندو چه فکری ممکن بود بکند دربارۀ کارمندی که نمایندۀ شرکت کونماری در پایگاه آمریکاییاش است، اما خانۀ خودش را مرتب نکرده است؟ ما خیلی با هم بودیم، من و نینگ. کوندو برای صحبتکردن با من به یک مترجم نیاز داشت، بنابراین بخش زیادی از زمان گزارشم را خارج از مصاحبههایمان با نینگ گذراندم. ما در رویدادها و جلسات شرکت میکردیم و میدیدم که چطور دربارۀ تصمیمات برنامۀ اعطای گواهینامه مذاکره میکرد، برنامهای که بابت یک دورۀ سهروزه و خبرنامهای که دست به دست میچرخاندند حدود ۱۵۰۰ دلار هزینه داشت.
سال گذشته، کوندو طی سفرش به سانفرانسیسکو به سوئیت نینگ آمد. نینگ میگوید وقتی کوندو درِ کمد را باز کرد خیلی خجالتزده شد. کوندو باز هم برای معرفی شرکت مشاوره به سانفرانسیسکو میآمد و حتی قبل از آن بازدید هم میآمد. نینگ به من گفت که میخواهد همهچیز را مرتب کند و فرایند کار را به کوندو نشان دهد. از او پرسیدم میتوانم همراهش بیایم و به نینگ در تکمیل مرتبسازی کمک کنم؟
نینگ در کودکی عاشق جمعکردن چیزهایی مثل تمبر، استیکر و مداد بود. هیچوقت از اشیای خود خسته نمیشد. او اتاق خواب دوران کودکیاش را «خیلی شاد» توصیف میکند. اما وقتی پا به بزرگسالی گذاشت، مرتب لباس میخرید: بیشازاندازه میخرید.
او مدتی در امور مالی کار کرد، اما فهمید که این کار برایش پوچ و بیمعنی است. همیشه به خانه میآمد و از انبوه وسایلش ذله میشد. بنابراین شروع کرد به جستوجوی واژۀ «مینیمالیسم» در اینترنت و تقریباً همیشه مشغول این کار بود. با دیدن صفحاتی پر از عکس حمامها و آشپزخانههای زیبا و خالی، کمکم این تصور در او به وجود آمد که این وسایل شخصیاش است که بر دوشش سنگینی میکند. سپس به مطالعۀ وبلاگهای فلسفی دربارۀ مادهگرایی و جمعآوری اشیا پرداخت. «همۀ آنها فقط از احساس سبکبالی بیشتر میگویند». وقتی این جمله را میگفت، یک پایش را زیرش تا کرده بود و پای دیگرش را روی زمین گذاشته بود و روی تختی نشسته بود که دیگر شادش نمیکرد و میخواست آن را هفتۀ بعد بفروشد. نینگ آن سبکبالی را میخواست.
و اینجا، در این لحظه از داستان، نینگ به گریه افتاد و گفت «هرگز نمیدانستم چگونه از آنجا به اینجا بیایم». او نگاهی به آپارتمانش انداخت که خیلی ساده است. حالا خانهاش را دوست دارد، اما این کار چند سال پیش ناممکن به نظر میرسید.
او کتاب کوندو را پیدا کرد و پس از خواندن آن فوراً حالش بهتر شد. شروع به مرتبسازی کرد و خیلی زود نزدیک یکونیم کیلو لاغر شد. همواره سعی کرده بود لاغر شود، ولی حالا ناگهان بی هیچ زحمتی یکونیم کیلو وزن کم کرده بود.
یک روز در پیامکی به یکی از دوستانش میگوید که معتقد است اگر دستیار کوندو میشد، میتوانست زندگی آرمانیاش را تجربه کند. از قضا آن روز کوندو به سانفرانسیسکو آمده بود و جالبتر اینکه در خیابان محل کار نینگ سخنرانی داشت. نینگ پس از سخنرانی سعی میکند با کوندو صحبت کند، اما او راهش را میکشد و میرود و فقط یک کارت ویزیت کونماری از دست یکی از معاونان کوندو نصیب نینگ میشود. در ابتدا وقتی به آدرس روی کارت نامه مینویسد، هیچ جوابی دریافت نمیکند.
او دلسرد نمیشود، شغلش را رها میکند و سفری را به ژاپن تدارک میبیند. آنجا بالاخره با معاونان کوندو صحبت میکند که به او از برنامههایشان برای توسعۀ کار در آمریکا میگویند. آیا نینگ میتواند کمک کند؟ بله میتواند! نینگ، پیش از آنکه در شرکت کونماری شغلی با دستمزد به دست آورد، پنج ماه برای این شرکت رایگان کار میکند. او لباسهای رسمیاش را که برای شغل امور مالی میپوشید به دیگران اهدا میکند و همۀ لباسهای یوگایش را از کمدش آویزان میکند، هرچند دراصل روش کونماری آویزانکردن لباس راحتی را تأیید نمیکند. اما اکنون او را فقط در همین پوشش میبینم، از کلاس یوگا گرفته که با هم میرفتیم تا حضور در رویدادهای حرفهای.
نینگ کلکسیونهایش را هم دور انداخته است. به منزل خانوادگیشان در سندیگو رفته و هر چیزی را هم که آنجا جا گذاشته بود دور ریخته است. اشکهایش را پاک میکند و بهسمت من خم میشود، انگار بخواهد رازی را به من بگوید. میگوید یکی از مجموعههایش را نگه داشته است: استیکرها. از من میپرسد دلم میخواهد آلبومش را ببینم؟ آلبوم را از زیر تختش درمیآورد، صفحه به صفحۀ آلبوم پر است از استیکرهای شخصیتهای کارتونی اسنوپی و استیکرهای قورباغه و کیک و خرگوشهایی با لباس بارانی که در گودال بازی میکنند و استیکرهای سبد هدایای عید پاک. با لبخند به آنها نگاه میکند و درحالیکه من ورق میزنم، چندتایی را لمس میکند. از من میپرسد آیا دوست دارم وقتی انباری آشپزخانهاش را به روش کونماری مرتب میکند او را تماشا کنم؟ جواب میدهم بله، البته که دوست دارم. کنار قفسۀ کتابهایش مینشینم که پر است از عناوینی مانند رازهای خوددرمانی۷ و وسیلههایت را جابهجا کن تا زندگیات عوض شود۸ و روش تنبلبودن۹ و هنر آسودگی۱۰. ما آدامسی تاریخمصرفگذشته را دور میریزیم و مقداری گیاه دارویی چینی را که نینگ دیگر یادش نیست به چه کار میآید.
یک هفته بعد در مأموریت دیگری بودم، ولی هنوز از همان دفترچه یادداشتی استفاده میکردم که گزارش کوندو را در آن یادداشت کرده بودم. وقتی صفحاتی را ورق میزدم که مربوط به زمانی بود که با نینگ بودم، متوجه استیکر پروانۀ آبی ریزی شدم که از کلکسیون او گریخته و روی صفحهای از دفترچۀ من نشسته بود. بهمحض دیدن استیکر دیگر ورق نزدم و انگشتم را روی آن گذاشتم. من هم قبلاً آلبوم استیکر داشتم. آلبوم من استیکرهایی داشت که بوی آبنبات چوبی میداد و استیکرهایی بهشکل قلبهای حبابی و استیکرهای ستارهای و استیکرهای سریال «مورک اَند میندی» و نیز استیکرهای داستان مصور پیناتز.
پس از دورۀ دبیرستان، مدت یک سال در اسرائیل بودم. وقتی آنجا بودم، دیگ بخار خانهام در بروکلین ترکید و آتش و خاکستر همۀ وسایلمان را خراب کرد. وقتی زنگ زدم، پدرم گفت «همه حالشان خوب است، اما یک آتشسوزی اتفاق افتاده». تلفن را که قطع کردم، اتفاقی افتاد که هنوز هم مبهوتم میکند: به خوابگاه برگشتم و وقتی هماتاقیام از من پرسید اوضاع خانواده چطور بود؟ گفتم همه خوب بودند و بعد خوابیدیم. نصفهشب هماتاقیام را بیدار کردم و گفتم خانهام سوخته و خاکستر شده است. او گفت خواب دیدهای، من هم گفتم که فراموش کرده بودم قضیۀ آتشسوزی را بگویم. تا چند روز حرفم را باور نکرد.
دیگر هرگز آلبوم استیکرم را ندیدم. دیگر هرگز هیچچیزی را ندیدم. پس از پاکسازی محل، مادرم توانسته بود چند آلبوم عکس را سالم بیرون بیاورد، چون هنگامیکه دوده به طبقۀ پایین یورش برده و روی همۀ سطوح را پوشانده و خراب کرده بود، آن آلبومها در جایی دربسته بودند. وقتی به عکسها نگاه میکنم، حواسم به این نیست که من و خواهرانم چقدر کوچک و بانمک بودیم. در پسزمینه به دنبال اشیایی میگردم که در مسیر اتفاقیِ دوربین کانن مادرم قرار داشتند. تلاش میکنم به یاد بیاورم که چه بویی میدادند یا چرا آنها را داشتیم یا آنها را کجا میگذاشتیم. سعی میکنم به این بیندیشم که اگر دوباره به خانه و به چیزهایی که پشت سر گذاشتم برمیگشتم، زندگیام چه شکلی بود، همانطور که دوستانم پس از تمامکردن کالج و ازدواج و بچهدارشدن میتوانستند به خانه و آنچه پشت سر گذاشته بودند برگردند، و برمیگشتند. سعی میکنم به این بیندیشم که چه کسی بودم اگر عادت نداشتم هر روز قبل از ترک خانهام همهجا را نگاه کنم و از نظرِ ذهنی خودم را آماده کنم برای این احتمال که وقتی شب به خانه برگشتم ممکن است هیچیک از متعلقاتم دیگر وجود نداشته باشد. میکوشم بفهمم که اشیای گمشدهام، که سالبهسال بیشتر و بیشتر فراموششان میکنم، چه احساسی در من برمیانگیختند اگر میتوانستم آنها را بهسبک کونماری مرتب کنم و مثل بچهگربۀ جدیدی آنها را در دستانم بگیرم. برخی برایم شادی میآورند و برخی دیگر نه، اما از آن دسته افرادی نیستم که فکر میکنند این شادی یگانه احساس معتبر است. سعی میکنم چیزی را به یاد بیاورم که دیگر نمیتوانم، چون وقتی حرف از خرتوپرتهایم بشود، مثل این میماند که در نوزدهمین سالگرد تولدم به دنیا آمدهام.
این موضوع را مطرح کردم تا بگویم که ممکن است اصلاً چیزی را نداشته باشید ولی همچنان دربارهاش دچار آشفتگی ذهنی شوید، چه رسد به اینکه چیزهای زیادی داشته باشید. این را به این دلیل میگویم تا بدانید که آن استیکر پروانۀ ریز همانقدر بر دوشم سنگینی کرده که هر انبارکنندهای حس میکند. نوستالژی نوعی جانور است و این یا دلیلی است موجه برای کاربرد سبک کونماری در زندگیتان یا دلیلی است غیرموجه، بسته به اینکه چگونه میخواهید زندگی کنید.
بار آخر که ماری کوندو را دیدم، در اتاق هتلی در میدتاون بودیم، اتاقی متفاوت، و هنوز هم تنها اشیای قابل رؤیت در آن چمدان فلزی و لپتاپ شوهرش بود. ولی یک چیز از چمدان حذف شده بود: قوطی اسپریای که همیشه همراه خود دارد. کوندو اسپری را در هوا میافشاند و رایحۀ آن به او علامت میدهد که کار آن روز را تمام کرده و وظایفش، که اخیراً بیپایان به نظر میرسد، را انجام داده است. به او میگویم از نظر من شرکتی که سعی دارد همانند شرکت او رشد کند ظاهراً از همان ابتدا در تضاد با شخصیت کسی است که چنین تدابیر شدیدی برای آرامش لازم دارد. میگوید «واقعاً احساس درماندگی میکنم»، و با خندهای آرام یک یادداشت به من میدهد. مردم از او زیاد مطالبه میکنند و واقعاً نمیفهمند که اگر میتوانید حجم عادی فعالیتها و اشیا را مدیریت کنید، لازم نیست سراغ کسبوکاری مثل مرتبسازی بروید. مردم دنیا او را بهخاطر ویژگیهای عجیبش دوست دارند. این ویژگیها تیترهای خوبی میسازد و مطمئناً کتابهایش را به فروش میرساند، اما ظاهراً هیچکس قادر نیست واقعاً آنها را بپذیرد و با آنها کنار بیاید.
فکر میکنم زنان عضو ناپو دربارۀ کوندو اشتباه فکر میکنند. او یکی از آنها نیست که در رقابت برای بهدستآوردن سهم خودشان از بازار مصمماند. او، برخلاف هشتگ خود، از نسل «تککارآفرینان» نظمدهندۀ اولیه نیست که کمر به استیلا بر جهان بستهاند. او با مشتریان خود وجه اشتراکاتِ بیشتری دارد. اما وقتی به انبوه خرتوپرتهایمان میرسیم، همۀ ما یکسانیم. پس از آنکه همۀ کشوها را قطعهبندی کردیم و چیزهایی را که برایمان شادی به ارمغان نمیآورد زدودیم و خودمان را در یکقدمی مرگ تصور کردیم، خواهیم فهمید فردی که زیر انبوه اینهمهچیز ایستاده همانی است که همیشه بوده. ما همگی در وضعیتی آشفته قرار داریم، حتی وقتیکه مرتبسازی را تمام کردهایم. دستکم کوندو این را خوب میداند. به من گفت «همیشه با اشیا راحتتر از انسانها حرف میزدم». در آن لحظه، میتوانم حدس بزنم که اگر او به روش خودش عمل میکرد، من اتاق هتل را ترک میکردم و او اسپری مخصوصش را میافشاند و تنها میماند. سپس از اتاق خالی میپرسید آیا اجازه میدهی تمیزت کنم؟
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب در تاریخ ۶ جولای ۲۰۱۶ با عنوان « Marie Kondo, Tidying Up and the Ruthless War on Stuff» در وبسایت نیویورکتایمز منتشر شده است و برای نخستینبار با عنوان «ماری کوندو: مرتبسازی و نبرد بیامان با خرتوپرتها» در پروندۀ اختصاصی شانزدهمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ مجتبی هاتف منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۶ تیر ۱۴۰۰با همان عنوان منتشر کرده است.
•• تافی برادسر-آکنر (Taffy Brodesser-Akner) روزنامهنگار آمریکایی است که برای نشریاتی مثل جیکیو و نیویورک تایمز مطلب نوشته و هماکنون عضو هیئت تحریریۀ نیویورک تایمز است.
•••آنچه خواندید بخشی است از پروندهٔ «کمتر بیشتر است: یادداشتهایی دربارۀ مینیمالیسم و زندگی مینیمال» که در شمارهٔ شانزدهم فصلنامهٔ ترجمان منتشر شده است. برای خواندن مطالب دیگر این پرونده میتوانید شمارۀ شانزدهم فصلنامهٔ ترجمان را از فروشگاه اینترنتی ترجمان به نشانی tarjomaan.shop بخرید. همچنین برای بهرهمندی از تخفیف و مزایای دیگر و حمایت از ما میتوانید اشتراک فصلنامهٔ ترجمان را با ۴۱٪ تخفیف از فروشگاه اینترنتی ترجمان خریداری کنید.
[۱] The Life-Changing Magic of Tidying Up
[۲] Spark Joy
[۳] Women With Attention Deficit Disorder
[۴] National Association of Professional Organizers (NAPO)
[۵] solopreneur
[۶] tidying
[۷] Secrets of Self-Healing
[۸] Move Your Stuff, Change Your Life
[۹] How to Be Idle
[۱۰] The Art of Serenity
آنچه سرمایهداری را از پا درآورده خودِ سرمایه است
عجیبها در همه جای دنیا دارند به هم شبیهتر میشوند
امروزه روانشناسان معتقدند نوستالژی احساسی تقریباً همگانی و اساساً مثبت است
آیا روانکاوان حق دارند هر طور که دلشان میخواهد دربارۀ مراجعانشان بنویسند؟