بررسی کتاب

موج‌سواری با کانت و سارتر

روزگاری سخت‌کارکردن فضیلت بود، شاید امروز، کارنکردن فضیلت باشد

موج‌سواری با کانت و سارتر

اخلاق پروتستانی که وبر آن را روحِ سرمایه‌داری می‌دانست، بسیار بر کارکردن تأکید می‌کرد. همکار مارکس و منتقد بزرگ سرمایه‌داری، فردریش انگلس نیز معتقد بود که آنچه میمون را به انسان تبدیل کرد، کار بود. دیگران نیز، از کانت تا سارتر، هر کدام به نوعی بر اهمیت و فضیلتِ کار صحه می‌گذاشتند. کارکردن به‌مثابۀ جوهر انسانیت ایده‌ای بسیار جاافتاده است، اما چه بسا همین ایده وضعیت کرۀ زمین را به موقعیتِ دردناک کنونی‌اش رسانده باشد.

Literary Hub

;WORKING LESS CAN SAVE THE WORLD (AND OTHER PHILOSOPHIES OF SURFING)

آرون جیمز، لیترری‌هاب — در گذشته‌ای نه چندان دور، در روزهای تاریکِ پیش از ۴۰ ساعت کار در هفته، افراد عادی دائماً مشغول کار بودند، بی‌آن‌که فرصتی داشته باشند تا کاملاً استراحت کنند، یا به حال خود باشند و ول بچرخند، یا خلاقیتی به خرج دهند، و شاید به موج‌سواری بروند. خوشبختانه انقلابی در تاریخ رخ داد. از اوایل دهۀ ۱۹۴۰ جنبش کارگری موفق شد روزهای کاری را محدود و آخر هفته‌ها را تعطیل کند و به مرخصی‌های دوره‌ای برای غالب کارگران دست یابد. اقتصاد پس از جنگ به سرعت رشد کرد. بسیاری از مردم در این فرهنگ جدید فراغتْ به ساحل می‌رفتند و معانی جدیدی (از زندگی) کشف می‌کردند. امروزه در شیوۀ نه‌چندان کاربر ما در سرمایه‌داری، یک موج‌سوار معمولی می‌تواند فرصت‌هایی برای موج‌سواری در سراسر جهان داشته باشد و در دامانِ موج‌های بهتر روز، از شور و سرزندگی سرشار شود و در برابر فشارهای کاری، احساس سبکی کند و به گونه‌ای عمل کند که انگار کل معنای تجربۀ انسانی را می‌تواند در عمل سادۀ موج‌سواری بیابد.

مقصودم شور و شعفی درجه یک است، دست‌کم در لحظه‌های اوج‌گرفتنِ امواج، در پیش‌رفتنی پرشور و پر از هیاهو و فریاد، حسِ آسان‌شدنِ همه‌چیز. احساسی دل‌انگیز، دقایقی طلایی. انگار می‌شود آسوده بود و چند تاکوی۱ لذیذ خورد؛ گویی روزگاری نگران چیزهایی بوده‌اید، اما حالا دیگر یادتان هم نمی‌آید… شاید موج‌سوار دربارۀ این‌جور کلیشه‌های بسیار مبهم اغراق می‌کند: «فقط موج‌سوارها چنین حسی را درک می‌کنند»؛ «فقط آب است که مشکلات را می‌شورد و می‌بَرَد»؛ «همۀ این‌ها به هم ربط دارد»؛ «فقط باید به چیز بزرگ‌تری وصل شوی؛ می‌دانی که منظورم چیست…» شاید پاسخ صادقانه این باشد که «واقعاً چه می‌گویی؟» اما می‌دانید که منظور هر چه باشد، کسی اهمیتی نمی‌دهد. آیا نمی‌توان این شعارهای مبهم را صرفاً حرف‌هایی مخصوصِ لحظه‌های بی‌غم‌وغصه دانست و نه بیان حقایقی دقیقاً معین و مشخص؟ مطمئناً به زبان‌آوردنِ اندیشه‌های بی‌عیب‌ونقص همیشه ضرورت ندارد، شاید به این دلیل که هیچ‌گاه نمی‌شود جهان را در زبان به قیدوبند کشید، حتی اگر واژه‌هایمان را با بیشترین دقت انتخاب کنیم. هنگامی که مفتون موج‌هایی می‌شوید که بر فراز آن‌ها همه چیز رنگ می‌بازد یا وقتی تونلِ خطرناک و مناسبی می‌یابید و به درون تونلِ موج می‌رانید، برای چه احساس پیری کنید؟ لازم نیست همه چیز را کنترل کنید. شما دقیقاً به این دلیل سرحال می‌شوید که هیچ چیز دیگری قرار نیست رخ دهد؛ هیچ چیزی قرار نیست تغییر کند؛ می‌توانید فقط باشید؛ چون دقیقاً در ساعت ۳:۱۵ بعد از ظهر یک روز دوشنبه، پس از یک دور موج‌سواری لذت‌بخش در کالیفرنیای جنوبی، جلوی دکۀ تاکوفروشی می‌ایستید و زیر آفتابی دلپذیر، احساسِ بودن می‌کنید.

موج‌سواران آدم‌های بی‌مسئولیت و ناسپاسی نیستند؛ دست‌کم بخش زیادی از آن‌ها نسبت به کل جمعیت چنین نیستند. بیشترشان کار می‌کنند؛ و حتی وقتی امواج صدایشان می‌زند، به موقع سر کار حاضر می‌شوند. آن‌ها با احساسِ وظیفۀ دردآوری کار می‌کنند که در عمل با میل شدیدشان به موج‌سواری، تعارض دارد. «معتاد به کار» آرزومندانه و مشتاقانه سر کار می‌رود، با اشتیاق به پول و ارتقای شغلی‌ای که مستلزم هیچ قصد و وظیفه‌ای نیست. در این صورت، کار چه کسی ارزش اخلاقی بیش‌تری دارد؟ کسی که صمیمانه از سر وظیفه کار می‌کند یا کسی که کار می‌کند چون دوستش دارد؟

برای ایمانوئل کانت، فیلسوف و وظیفه‌گرای اخلاقی عصر روشنگری، ارزش اخلاقی هر عمل از انگیزه‌های آن ناشی می‌شود؛ و موج‌سوارِ معمولی‌ای که از سر وظیفه -و شاید فقط از سر وظیفه- سر کار حاضر می‌شود، برای انجام کاری که واقعاً تمایلی به آن ندارد، مستحق ستایش ویژه است. اما شاید این فیلسوف فرزانه و بسیار عقل‌گرا (که یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان همۀ اعصار و هم‌ردیف افلاطون و ارسطوی یونان باستان است) فیلسوف مطلوب موج‌سواران نباشد. ظاهراً کانت در جوانی‌اش بسیار اهل معاشرت بود، اما از شهر زادگاهش کونیگسبرگ آلمان، به ندرت خارج شد. معروف است که می‌توانستید ساعتتان را با زمان پیاده‌روی روزانۀ او تنظیم کنید در حالی که احتمالاً او در ژرفای فکرش، مشغول کار بود. این نابغۀ سخت‌کوش به شادی و خوشی شکاک بود و در اخلاق و متابعت دقیق از قانون، بسیار عقلانی؛ شاید صرفاً به همین دلایل، موج‌سوارها باید در جای دیگری به دنبال توجیه چیزی بگردند که اختصاصاً مطلوب زندگی آن‌هاست.

کار این روزها اساساً طاقت‌فرسا نیست. بیش‌تر افراد می‌توانند شغل معنی‌داری بیابند تا صورت حساب‌هایشان را پرداخت کنند. وقتی در «حالتی سیال» و در حال بحث و استدلال دربارۀ بیمۀ جدید فضای آشپزخانه، کار از طریق ایمیل‌ها، یا پُرکردن قفسه‌های خواربار فروشی باشید، زمان به سرعت می‌گذرد. اما بیش‌تر ما نمی‌توانیم دائماً تمام حواسمان را جمع کنیم، به‌ویژه وقتی که شغلمان کاری پیش پا افتاده باشد. غالباً برای چیزی که گم کرده‌ایم، ذهنمان سرگردان می‌شود. شاید موج‌سوار نیز غالباً در خیال‌پردازی لحظات موج‌سواری‌ای باشکوه غوطه‌ور باشد و پشت صفحه کلید، ماشین پول‌شمار یا برس غلتکی حرکات را دنبال می‌کند اما تمام وجودش کاملاً مشغول به کار نباشد. من قبلاً برای رستوران‌های مختلف شیشه‌شویی می‌کردم. این کار انعطاف‌پذیری زیادی داشت تا آن‌جا که می‌توانستم وقتی موج‌ها به راه می‌افتند، به موج‌سواری بروم. حرکت‌دادنِ سریعِ شیشه‌پاک‌کن روی شیشه‌ها بدون آن‌که قطره‌ای جا بماند و لحظه‌ای بعد، بازکردنِ در برای مشتریان با خوشامدگوییِ دلپذیر نیز لذت‌بخش بود. شیارانداختن روی آب هم ذاتاً خوشایند بود؛ سوای زمان سودمندی که در راه رسیدن سریع‌تر به موج‌سواری می‌گذشت. اما روزهایی که باد از جانب ساحل می‌وزید و رویۀ موج‌ها را به آرامی آماده می‌کرد و موج‌های شش‌پایی به راه می‌افتاد، شاید همۀ آنچه فکرم را مشغول می‌کرد، این بود که چقدر احمقانه است که آن موج‌ها همین الان باید در جریان باشند؛ در آن لحظه به سختی می‌توانستم به یاد آورم که چک حقوق ماهانه را برای چه لازم داشتم. این حس ضعیفی نبود که در نهایت، زندگی می‌توانست بهتر باشد، اگر فقط برای آن کار می‌کردم. تمام معنای زندگی داشت در همان لحظه، همان روز و فقط چند مایل دورتر از رستوران دنی رخ می‌داد و من آن‌جا در رستوران دنی بودم و از زمانی که از دستم می‌رفت، رنج می‌بردم؛ عاشق درمانده‌ای که از محبوب خود دورافتاده، و مجبور است به مردمان خوبی که هر روز تا خرخره صبحانه می‌خورند، لبخند بزند.

شاید موج‌سواران اندکی باشند که باید شغلی در پیش بگیرند و فایدۀ بیش‌تری به دیگران برسانند. اما مشکل غالب ما و از جمله غالب موج‌سواران، برعکسِ این است: ما خیلی زیاد کار می‌کنیم. ما بسیار کار می‌کنیم، در عین آنکه اقتضای حکمت موج‌سواری این است که کمتر کار کنیم. ارزش و اعتبار این حکمت در عمل‌کردن به آن است. البته ما همچنان می‌توانیم کار کنیم اما به نحوی مؤثرتر و با اتلاف وقت کمتر و فقط برای پول کافی، تا برای گذراندن ساعات بیش‌تر در میان موج‌ها وقت آزاد داشته باشیم. شاید جدی گرفتن این سخن، عجیب به نظر برسد و حتی بسیاری از موج‌سواران هم همۀ این عبارات را کنار هم نگذاشته باشند، اما این روزها کارِ کمتر و موج‌سواریِ بیش‌تر، می‌تواند تکلیفی اخلاقی باشد؛ راه دیگری برای ثمربخش بودن فرد برای دیگران.

کار، چنان‌که امروز مشغولش هستیم، گازهایی را (مثل کربن‌دی‌اکسید، متان و غیره) منتشر می‌کند که بی‌وقفه در حال گرم‌کردن سیارۀ ما هستند. بنابراین در این شرایط جدید و عجیب که با فقدان‌های اکولوژیک مواجهیم، اگر به جای کارکردن، از هدردادن منابع اکولوژیک اجتناب کنیم، مثلاً با موج‌سواری (البته در صورتی که به رانندگی زیاد و سفر هوایی و امثال این‌ها احتیاج نداشته باشد)، به جامعه کمک کرده‌ایم؛ چون در کمترکردن معضل تغییراتِ آب‌وهوایی سهیم شده‌ایم که در غیر این صورت، بیش از اینی که هست، خواهد بود.

آیا این صغرا کبرا چیدن، دلیل‌تراشی یک موج‌سوار برای طفره رفتن از کار نیست؟ آیا این ایده که کار کمتر تا حدودی کمک به جامعه است، چیزی بیش از حرفی مسخره نیست، چیزی جز یاوه‌سرایی یک فیلسوف موج‌سوار هیپی در کنار ساحلی گرم؟ حرفی غیر از بی‌اعتنایی محض به سخت‌کارکردن که سنگ بنای تمدن و فضیلت‌مندی شخصی است؟ شاید اینطور باشد؛ اما شاید هم نه. این ایده، چنان‌که استدلال خواهم کرد، منطقی روشن دارد. چالش فلسفی، اگر به طور جدی برای تفکری جسورانه به آن بپردازید، این است که بپرسیم کجای این منطق اشتباه است؛ البته اگر اشتباهی در کار باشد.

روزگار غنای اکولوژیک جهان گذشته است، روزهایی که شخص می‌توانست دیوانه‌وار برای پول کار کند و گازهای گلخانه‌ای تولید کند، بی‌آن‌که دربارۀ خطرهای جدی ویرانی اکولوژیک، بالاآمدن سطح دریاها، خشکسالی‌ها و سیل‌ها، مهاجرت تودۀ مردم، جنگ بر سر منابع، و قحطی و دیگر نتایج مهلک، نگرانی‌ای به خود راه دهد. موج‌سواران نوع‌دوست‌ترین گروهِ مردم نیستند، اما جدا از دغدغۀ آشکار دیگران، از آن‌ها هم می‌شود انتظار داشت که به دلایل خاص خودشان در این باره نگران باشند؛ به این دلیل که افزایش سطح دریاها کیفیت موج‌های مناسب جهان را از بین می‌برد. همۀ ما باید امیدوار باشیم و دعا کنیم که چارۀ تکنولوژیک ساده‌ای برای این مسئله پیدا شود. بااین‌حال نمی‌توانیم با بی‌خیالی فرض کنیم که فناوری‌های جدید بدون سازواری ما به نحوی دیگر، کل این مشکل را برطرف خواهند کرد. اتفاقاً یکی از سازواری‌های مؤثر در میان دیگر اقدامات عاجل، پیش‌بردن انقلاب فراغت است که برایمان کار هفتگی ۴۰ ساعته را به ارمغان آورد. اگر همۀ ما خیلی کمتر کار کنیم، مثلاً ۲۰ ساعت در هفته، وخامت بحران آب و هوا کمتر خواهد شد؛ و در غیر این صورت، این معضل بیش از این‌ها خواهد شد.

در این طرح جهانی-تاریخی، موج‌سوار اگرچه نادانسته، مشارکتی مشتاقانه دارد. البته برای کسانی که تمایلی به موج‌سواری ندارند، گزینه‌های دیگری نیز هست: باغبانی، وقت‌گذرانی با کودکان، خواندن کتاب یا هر آنچه برایتان در لحظۀ موردنظر دست دهد. تا زمانی که این فعالیت، گاز کمتری منتشر کند نسبت به گاز تولیدشده به هنگام مشغولیت در بازار کار، انجام بیش‌تر آن به جای کار کردن، کمک موج‌سوار به جامعه را نشان می‌دهد.

بر این اساس، موج‌سوارْ نمونۀ جدیدی از فضیلت مدنی است. مشکل‌ساز واقعی، معتاد به کار است که کار بیش از حدش، معضل گرمایش جهان را از وضعی که باید باشد، بدتر می‌کند. مطمئناً هر جا برای موج‌سواران صحبت می‌کنم، یادآور می‌شوم که چندان منصفانه نیست که مردم را سرزنش کنیم چون بدبختانه نمی‌توانند مسائل را ساده بگیرند. به هر حال، به ازای هر معتاد به کاری که فراتر از حداقل میانگین جدید کار می‌کند، لازم است که یک موج‌سوار برای جبران انتشار اضافی گازها به موج‌سواری برود. این هم نتیجۀ عجیب و غریب دیگری است که با توجه به شرایط جدید انسانی در فقدانِ اکولوژیک، به آن می‌رسیم. اینجا مسئله‌ای اخلاقی در میان است: اگر حتی درستی علوم آب‌وهوایی قطعی نباشد، همان‌طور که برای پیشبرد استدلال مفروض می‌گیریم، آیا به لحاظ اخلاقی اشکالی ندارد که بیشتر از این و بدون محدودیت خودمان را به کار واداریم، حتی اگر بسیاری از میلیاردها موجود زنده یا انسان‌های آینده، در نتیجۀ آن، در معرض خطر جدی و آسیب‌های اساسی قرار گیرند؟ آیا مکلف نیستیم که خودمان را با طبیعت سازگار کنیم؟ فرض کنیم که «فداکاری» ما در سازگاری، مسألۀ کار کمتر و وقت‌گذرانی بیش‌تر با کودکان در روزهای استراحت و ورزشِ بیشتر باشد. آیا کار خیلی سختی است؟ اگر ما خوشحالتر باشیم یا حتی اگر فقط در وضع بدتری نباشیم، آن‌گاه استمرار انقلاب فراغت صرفاً امری اخلاقی نخواهد بود، بلکه چیزی است از آن دست که می‌توانیم به آن خو بگیریم.

ما باید اخلاق کاری پروتستانی، این اخلاق شبه‌ـ‌دینی کار سخت، نظم و پس‌انداز را واژگون کنیم. اخلاقی که حتی سکولارهای تمام‌عیار محکم به آن چسبیده‌اند. این اخلاق در تناسب با الاهیات لوتر و کالون، عمیقاً با زندگی‌های ما عجین شده است و مسألۀ واقعی این است که آیا هیچگاه می‌توانیم از آن خلاصی یابیم؟ تشکیک در این اخلاق چه بسا آدم‌ها را عصبانی کند. ایدۀ زندگی بدون کار طاقت‌فرسا، ممکن است منجر به احساسی عمیقاً ناخوشایند و حتی گیج‌کننده شود. اگر من کاری که انجام می‌دهم، نیستم، پس چه‌ام؟ سارتر، فیلسوف اگزیستانسیالِ بزرگ قرن بیستم، بر این عقیده بود که ما انسان‌ها به لحاظ وجودی، با عاطل و باطل بودن تناسبی نداریم؛ ما با خودآگاهی و آزادی ذاتی‌مان، و در فرایند دائمی خودسازی، محکوم به انتخابیم. دربارۀ این نکته، این فرانسوی اصیل کاملاً با سرمایه‌داری محافظه‌کاری که نخستین بار در اروپا پا گرفت و بعداً در آمریکا شکوفا شد، کاملاً همداستان بود. «بودن» همان عمل است که خود آن، نوعی کار است؛ کارِ تبدیل‌کردنِ خودمان به چیزی، کسی، آدمی با هویتی پرشکوه‌تر.

خودِ سارتر مارکسیست-سوسیالیستی بود که با تجربه‌های کمونیسم در دورۀ زندگی‌اش همدلی‌هایی داشت. اما ایدۀ وجود-همچون-کار قبلاً در میان جوامع سرمایه‌داری‌ای همچون امریکا، کانادا و آلمان ریشه دوانده بود و امروز نیز با ما همراه است. هویت فرد، محصول کار خودسازندۀ فرد، با چیزی تعیین می‌شود که دیگران در ازای وقت و استعداد فرد، از پول شخصی خود که به زحمت کسب شده، می‌پردازند. ما عمدتاً اجازه می‌دهیم که بازار تصمیم بگیرد که چه سهمی در جامعه داریم، چه کسی می‌تواند خواهان منافع عمومی باشد، یا در نگاه دیگران و نیز نزد خودمان، چگونه به نظر می‌رسیم. بله، کار هفتگی ۴۰ساعته باعث شده است تا مقداری وقت آزاد داشته باشیم، اما این وقت فراغت استراتژی‌ای برای تنظیم بهره‌وری است. فراغت برای «شارژ دوبارۀ باتری‌ها» است به منظور کار در مشاغل اصلی‌مان در بازار، منبع حقیقی معنا و ارزش ما. زمان برای فراغت‌داشتن و ول‌چرخیدن، و استراحت و وقت‌گذرانی و موج‌سواری، زمانی است برای تفریح و سرگرمی، و نه زمانی برای کار و حرفه.

اخلاق کاری پروتستانی، سرمایه‌داری اولیه را پرورش داد و بدون افزایش ثروت ملت‌ها، انقلاب فراغت هیچگاه آغاز نمی‌شد. به همین جهت، موج‌سوار یک قدردانیِ تاریخی مدیون اخلاق پروتستانی است. این بدان معنا نیست که اخلاق یادشده بخشی از وجود واقعی ماست، بلکه روشی است برای کسب ثروت تا فرصت آزاد برای فعالیت‌های غیرکاری فراهم شود. امروز که کشورهای پیشرفته ثروتمندند، آیا آن اخلاق قدیمی را نمی‌توان تاریخ‌گذشته دانست؟ موج‌سواران دربارۀ مسائلِ شناختی اطلاع دقیقی ندارند. اما شاید (ناممکن نیست که) آن‌ها در طرف برحق تاریخ باشند.

آنچه موج‌سوار می‌داند، برای اینکه بتواند موج‌سواری کند، همان چیزهایی است که قرن‌هاست مطرح است: آزادی، کنترل، خوشبختی، جامعه، رابطۀ ما با طبیعت، ارزش کار، و معنای واقعی زندگی. پاسخ‌های موج‌سوار به این مسائل نشان می‌دهد که چگونه می‌توانیم با یک سیارۀ متغیر، سازگار شویم؛ و همچنان‌که سیاره دائماً گرم می‌شود، دگرگونی بی‌سابقه‌ای در شرایط انسانی ایجاد کنیم. در حال حاضر، این فکری اوتوپیایی است؛ همان‌طور که بیشترِ تغییرات انسانی در شرایط کار، روزگاری، این‌گونه بود. اما همین چیزهاست که فلسفه را جالب می‌کند. می‌شود چنین فکرهایی داشت. ما با نگاه به فراسو، خود را از تدابیر روزانۀ علم سیاست آزاد می‌کنیم.

اگر می‌توانستم با ژان پل سارتر دربارۀ مخمصۀ قرن بیست‌ویکمی‌مان از منظر پرسش‌های همیشۀ تاریخ گفت‌وگو کنم، استدلال می‌کردم که دانشِ موج‌سوار، اصول مسلم فلسفۀ او را ویران می‌کند. سارتر چیزهای عمیقی دربارۀ شرایط انسانی پیش روی ما طرح کرد. همچنین ما را در مخصمۀ وجودی ناخوشایندی قرار داد. در جست‌وجوی راه خروج، موج‌سوار راهی به سوی نور خورشید نشان می‌دهد، دیدگاهی امیدوارانه به تاریخ، و مجوزی فکری برای مفهوم پربارتری از وجود.


اطلاعات کتاب‌شناختی:

James, Aaron. Surfing with Sartre An Aquatic Inquiry Into a Life of Meaning. Doubleday,2017


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را آرون جیمز نوشته است و در تاریخ ۷ آگوست ۲۰۱۷ با عنوان «WORKING LESS CAN SAVE THE WORLD (AND OTHER PHILOSOPHIES OF SURFING)» در وب‌سایت لیترری‌هاب منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۱۰ مهر ۱۳۹۶ آن را با عنوان «موج‌سواری با کانت و سارتر» و با ترجمۀ علی کوچکی منتشر کرده است.
•• آرون جیمز (Aaron James) دکترای خود را از هاروارد گرفته و استاد و صاحب کرسی فلسفه در دانشگاه کالیفرنیا است. او نویسندۀ کتاب عوضی‌ها: یک نظریه (Assholes: A Theory) و انصاف در عمل: قراردادی اجتماعی برای اقتصادی جهانی (Fairness in Practice: A Social Contract for a Global Economy) است؛ و برندۀ فرصت مطالعاتی بورکهارت از شورای امریکایی مجامع علمی بوده است. جیمز سال تحصیلی ۲۰۰۹ـ۲۰۱۰ را در مرکز مطالعات پیشرفته در علوم رفتاری در دانشگاه استنفورد گذراند و در سال ۲۰۱۲ استاد مدعو در گروه فلسفۀ دانشگاه نیویورک بود.
••• برشی از کتاب موج سواری با سارتر نوشتۀ آرون جیمز.
[۱] Taco: غذایی مکزیکی [مترجم].

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

لیزا هرتسُک

ترجمه مصطفی زالی

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0