زمانی که در تنهایی مفرط، تنها چهرۀ آشنا همان چهرۀ صبح و شب درون آینه باشد، آرام آرام عاشقش میشویم، به این امید که بتواند بهتنهایی همۀ جاهای خالی زندگیمان را پر کند. امروزه مربیانی از سراسر دنیا در دورههای «وصلت با خود»، راههای معاشقه با خود و گرامیداشتن خود را به مخاطبانشان میآموزند. پولینا آرونسون از تجربۀ ده هفتهای دورۀ وصلت با خود و همۀ احساساتی میگوید که در این دوره به سراغش آمده است.
آنچه در این نوبت گوش میکنید نسخهٔ صوتی نوشتاری است از پولینا آرونسون که پیش از این با عنوانِ «آقای خودم، خانم خودم؛ دربارۀ پدیدۀ وصلت با خود» منتشر شده است. نوشتار این نسخۀ صوتی را اینجا بخوانید.
تابستانی که گذشت برای دومین بار ازدواج کردم. بر خلاف ازدواج قبلیام، که یازده سال پیش در سالن اصلی شهر برگزار شد، این بار مراسم بسیار ساده و بدون تکلف برگزار شد. جشن را در فضای بازِ کاریاوکی در ماوِرپارک برلین برگزار کردیم، آمفیتئاتری کلنگی، درست وسط جایی که در گذشته منطقهای ممنوعه میان برلین شرقی و غربی بوده است. تقریباً پانصد نفر مهمان حضور داشتند که بیشترشان را نه پیش از آن دیده بودم و نه قرار بود پس از آن ببینم. لباسی سیاه به تن و عینک آفتابی به چشم داشتم. نه از ساقدوش خبری بود و نه کسی از ثبت احوال آمده بود، با این اوصاف حتماً حدس میزنید که خاخام و کشیشی هم آن دور و بر نبود و در نهایت هم عقدنامهای نوشته نشد. علاوه بر اینها شاهدامادی هم نبود که کنار من بایستد: این من بودم که به ازدواج خودم در میآمدم، در حالی که همسر و دو فرزندم از ردیف اول شاهد ماجرا بودند.
فایل صوتی نوشتار «آقای خودم، خانم خودم؛ دربارۀ پدیدۀ وصلت با خود» را گوش کنید.
همدلی محورِ انسانیت ماست، اما خیلی اوقات با رنجهایش کنار نمیآییم
کار سخت بهتر از وانمودکردن به این است که داریم کار میکنیم
نتیجۀ تمجیدِ بیحدوحصرِ ویرجینیا وولف انبوهی از رمانهای بد بوده است
عاشقان علم از نگاه مردمان عصر رنسانس چنین بودند: زودرنج، دمدمیمزاج، مجنون و افسرده