هوش به چه کاری میآید؟ پاسخ این سؤال از افلاطون تا امروز این بوده است: سلطه. در این تفکر همواره سلسلهمراتبی ناگسستنی از نظر هوشی میان انسانها برقرار بوده است. باهوشترینها، از نظر طبیعی، حق یا حتی وظیفه داشتهاند که بر دیگران فرمان برانند، آنها را به بیگاری بکشند، قتل عام کنند، یا فقیر و مطیع خود نگه دارند. اما این تنها مسیر ممکن برای اندیشیدن دربارۀ هوش نیست.
آنچه در این نوبت گوش میکنید نسخهٔ صوتی نوشتاری است از استیون کِیو که پیش از این با عنوانِ «هوش مسئلهای عمیقاً سیاسی است» منتشر شده است. نوشتار این نسخۀ صوتی را در اینجا بخوانید.
زمانیکه من در آزمون هوش شرکت کردم تا جایگاهم در جهان مشخص شود، این ایده که هوش نیز مانند فشار خون و اندازۀ کفش قابل کمّیسازی است، بهسختی، صد سال قدمت داشت؛ اما چنین برداشتی از هوش بهعنوان عاملی که مرتبۀ فرد را در جهان مشخص میکند بسیار قدیمیتر است. این فکر مانند رشتهای در تفکر غربی، از افلاطون تا نخستوزیر کنونی انگلستان، ترزا می، جریان داشته است. درواقع گفتنِ اینکه فردی باهوش نیست هرگز بیانی ساده از تواناییهای ذهنی او نیست، بلکه همواره نشان از داوری جمعی دربارۀ کارهایی دارد که او مجاز به انجام آنهاست. به بیان دیگر، هوش چیزی کاملاً سیاسی است.
فایل صوتی نوشتار «هوش مسئلهای عمیقاً سیاسی است» را گوش کنید.
اِد سایمون از ما میخواهد تا در تعریفمان از سبکِ خوب تجدیدنظر کنیم
تاریخ رسانههای جمعی راهحلهایی پیش پای ما میگذارد
آیا واقعاً به بازیهای ویدئویی «معتاد» میشویم؟
چه شد که تریاک به سلاح امپراتوریها علیه یکدیگر بدل شد؟