چرا شاهدانِ عینیِ جنایتی خشونتآمیز تمایلی به کمککردن به قربانی ندارند؟
تجاوز به یک متصدی مشروبفروشی در نیویورک و کشتهشدن او، پدیدهای بود که نخستین بار در سال ۱۹۶۴ توجه عدۀ زیادی را به خود جلب کرد. در آن دوره دو روانشناس اصطلاح «بیتفاوتی شاهدان» را ابداع کردند. آنان این اصطلاح را برای این ساختند که انفعال شاهدان را در برابر جنایات خشونتآمیز توصیف کنند.
ایان — شهر بِتزدا واقع در ایالت مریلند، منطقهای تقریباً امن است. متخصصینِ تحصیلکرده و پردرآمدِ این شهرِ اعیاننشینِ حومۀ واشنگتندیسی، از تشکیلِ خانواده امتناع میکنند. حدود ۸۰ درصد از بزرگسالانِ ساکنِ این شهر، مدارکِ دانشگاهی دارند. محلۀ اعیانیِ برادلی مانرلانگوود در شهر بتزدا اخیراً بهعنوان دومین منطقۀ ثروتمند کشور شناخته شد. بااینحال در یازدهمِ مارس ۲۰۱۱ زنِ جوانی توسطِ یکی از همکارانش در شعبۀ محلیِ لولولِمِن، که در آن هر شلوارِ یوگا به مبلغِ صد دلار به فروش میرسد، بهطرز وحشیانهای به قتل رسید. دو تن از کارمندانِ فروشگاه اَپِل به هنگامِ وقوعِ قتل در مغازۀ کناری صدا را شنیده بودند. آن دو پس از گفتوگو با یکدیگر در نهایت به این تصمیم رسیده بودند که با پلیس تماس نگیرند.
اگر این تجاوز در شهر فقیرنشین، پرجمعیت و جرمخیزِ ریودوژانیرو رخ داده بود، احتمالاً نتیجۀ متفاوتی میداشت. محققان طی آزمایشهایی دریافتند که شاهدانِ وقایع در این شهرِ برزیلی، فوقالعاده یاریرسان هستند. آنان تقریباً همیشه بهسمت نابینایان دستِ یاری دراز میکنند و به غریبهای که خودکارش روی زمین افتاده کمک میکنند. این تناقضِ آشکار، منجر به فهمی متفاوت از «بیتفاوتی شاهدان» میشود. اصطلاح «بیتفاوتی شاهدان» را دو روانشناس به نامهای جان دارلی۱ و بیب لاتِنی۲ در دهۀ ۱۹۶۰ ابداع کردند. آنان این اصطلاح را برای این ساختند که انفعال حیرتآور و هولانگیز شاهدان را بههنگام مداخله در جنایات خشونتآمیز و سایر فجایع توصیف کنند. تجاوز جنسی به کیتی جینووسی، متصدی مشروبفروشی نیویورکی، و کشتهشدن او بیرون از آپارتمانش در محلۀ کوئینز، پدیدهای بود که نخستین بار در سال ۱۹۶۴ توجه عدۀ زیادی را به خود جلب کرد.
رسانهها بیشتر روی انفعال همسایگان او تمرکز کردند. گزارش تفصیلی نیویورکتایمز با این اظهارات هولناک آغاز میشد: «۳۸ نفر از شهروندان آبرومند و قانونمندِ محلۀ کوئینز، بیش از نیمساعت قدمزدنِ قاتل را نظاره میکردند. آنان شاهد بودند که او چطور طی سه حمله، زنی را با چاقو زخمی کرد.» گرچه این داستانِ رسانهای ارزش و اعتبار خود را طی سالیان متمادی از دست داد؛ واقعۀ مذکور برای ایجاد روایتی به کار گرفته شد که تا امروز پابرجا مانده است. این روایت میگوید اوضاع جامعه بهنحو گریزناپذیری رو به وخامت میرود. ایامی که همسایه به همسایه کمک میکرد، جزو روزهای خوش زمان قدیم محسوب میشود. درست یا غلط، داستان جینووسی تبدیل شد به دو چیز: نخست، الگویی فرهنگی برای سنگدلی و بیرحمیِ انسان در برابر انسان؛ دوم، روندی برای معنابخشی به زمانۀ مدرن.
این واقعه سرآغاز شکلگیری حوزۀ مطالعاتی کاملاً جدیدی شد. دارلی و لاتنی که در آن زمان بهترتیب استادان روانشناسی دانشگاههای نیویورک و کلمبیا بودند، مجموعۀ آزمایشهایی را متأثر از قضیۀ جینووسی و در اواخر دهۀ ۱۹۶۰ اجرا کردند. معروفترین آزمایش، درون اتاقی انجام میشد که دود را با لولههایی به داخل آن هدایت میکردند. آنان افراد شرکتکننده در تحقیق را به این اتاق میبردند. دو نفرِ دیگر از شرکتکنندگان نیز در اتاق حضور داشتند. آن دو درواقع محققانی بودند که تظاهر میکردند جزو شرکتکنندگان هستند و به ورودِ دود سیگار اعتنایی ندارند. اکثرِ شرکتکنندگان، یعنی ۷۵ درصد آنها، وقتی در اتاق تنها بودند، ورود دود به اتاق را گزارش میدادند. در مقابل، فقط ۱۰درصد از کسانی که به همراه دو محققِ ظاهراً بیتفاوت در اتاق بودند، چنین چیزی را گزارش میدادند.
دارلی و لاتنی این نتیجه را به دو عامل نسبت دادند. عامل نخست، «توزیع پیامد مسئولیتپذیری» بههنگام حضور دیگران است. این عامل موجب میشود افراد گمان کنند شخص دیگری کمک خواهد کرد یا درحال کمککردن است. عامل دوم، «قدرت هنجارهای اجتماعی» است که موجب میشود مردم برای ارزیابی میزان وخامت اوضاع، به واکنشهای دیگران نگاه کنند. یافتههای آنها طی سالهای متمادی با ثبات ادامه پیدا کرد. در سال ۱۹۸۷ سه نفر از دانشجویان دانشگاه نیوهُمپشایر به همکلاسی تازهواردشان تجاوز کردند. یکی از عاملان واقعه هنگام وقوع تجاوز بهعنف، به رهگذران فخرفروشی میکرد. بااینحال هیچکس، حتی مشاور مستقر در آن طبقه، مداخله نکرد یا به مسئولین خبر نداد. در سال ۲۰۰۹ نیز حدود بیست نفر از مردم در ریچموند کالیفرنیا، نظارهگر تجاوز گروهی به دختری پانزدهساله بیرون از یک دبیرستان رقص بودند.
این مسئله مختص کشورهای غربی نیست. در سیزدهم اکتبر سال ۲۰۱۱ در شهر فوشان واقع در استان گوانگدونگ چین، دختری دوساله از مغازۀ فلز فروشی خانودهاش به سمت خیابان مجاور رفت و با یک وانت در حال عبور تصادف کرد. سپس وسیلۀ نقلیۀ دیگری او را مضروب کرد و باز توقف نکرد. تقریباً ده دقیقه بعد از حادثه، یک ماشین حمل زباله دخترک را به خارج خیابان منتقل کرد و بهدنبال کمک رفت. آن دختربچه هفتۀ بعد در بیمارستان جان باخت. این حادثه منجر شد به ابراز نگرانیهایی وسیع دربارۀ افت سطح اخلاق و همبستگی در چین. همچنین دربارۀ تغییرات ناشی از روند سریع شهرسازی در کشور و افزایش تأکید بر دارایی فردی دربرابر آرمان کمونیستیِ برابری جهانی مشاجراتی صورت گرفت.
حوادث مذکور بهقدری ناگوار بودند که کار دارلی و لاتنی واقعاً نمیتوانست پدیده را بهطور کامل توجیه کند. گذشته از اینها، چرا انسانهای خوب هم در مواجهه با چنین خشونت ویرانگری، آن را نادیده میگرفتند؟ موضوعی که ارزش بررسیکردن دارد، عقیدۀ دیرینی است که در اثر داستان جینوسی در یادها ثبت شده است: شهرهای بزرگ، بیعاطفگی و حتی سنگدلی را در خود میپرورند.
این نظریه، غلط از آب در میآید؛ چون اندازۀ شهر مهمترین نقش را در این قضیه بازی نمیکند. رابرت لوین۳، روانشناس اجتماعی دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، فرزنو، «رفتارهای امدادی» را در شهرهایی از سراسر جهان ارزیابی کرده است. لوین و تیم همکارش در هر شهر، آزمایشهایی اجرا کردند که شاهدان عینی در هریک از آنها فرصت کمککردن یا نکردن به یک غریبه را داشتند. بهعنوان مثال، پژوهشگران در یکی از این آزمایشها دستۀ بزرگی از مجلات را در معرض دید یک عابر پیاده قرار میدادند و تظاهر میکردند که فردی با پای زخمی برای خمشدن و برداشتن آنها تلاش میکند. آنان در آزمایش دیگری وانمود میکردند که نابینایی موقع عبور از خیابان، عصایش را نگه داشته و منتظر کمک است. آزمایشهای دیگر از این هم سادهتر بودند: محققان خودکارها یا پاکتهای تمبردار و آدرسدار را روی زمین میانداختند و منتظر میماندند تا ببینند آیا رهگذری سعی میکند خودکار را به صاحبش برگرداند یا نامه را پست کند.
نتایج تحقیقات، این فرضیۀ دیرین را زیر سؤال میبرند: تقدیرِ شهرهای بزرگ و ناشناخته این است که پر از مردم بیخاصیت باشند. نشریۀ پرسونالیتی اَند سوشال سایکالوژی۴ در سال ۱۹۹۴ مقالهای از لوین چاپ کردکه رفتارهای امدادی را در ۳۶ شهر ایالات متحده بررسی میکرد. طبق این مقاله، برخی مکانهای کوچکتر نظیر بخش پاترسون در نیوجرسی و شهر شریوپورت در ایالت لوئیزیانا در شاخص امدادی لوین رتبههای پایینی گرفتند. لوین و همکارانش برای مقالهای که ژورنال کراسکالچرال سایکالوژی۵ در سال ۲۰۰۱ چاپ کرد، ۲۳ شهر دیگر را نیز بررسی کردند. طبق این مقاله ریودوژانیرو در سطح بینالملل، کمکرسانترین شهرشناخته شد. این شهر امروزه حدود ۶. ۵ میلیون نفر جمعیت دارد. لوین میگوید:
در بعضی شهرهای بزرگ، مردم کمکرسان بودند و درمقابل، شهرهای کوچکی داشتیم که کمک نمیکردند. این مطلب نشان میدهد در فرهنگ، بخشی جادویی و رازآلود نهفته است که منجر به کمکرسانی میشود. این نتیجه مغایر آن چیزی بود که طی بزرگشدنم در نیویورک آموخته بودم. من آموخته بودم که کمکرسانی وجود ندارد و اگر کمک نکنی، انسان بدی نیستی.
یکی از تفاسیر عبارت «بخش جادویی و رازآلود فرهنگ» که لوین از آن سخن میگوید، در میزان انطباق ارزشهای جامعه با فردگرایی نهفته است. اغلبِ فرهنگهای فردگرا همچون فرهنگ ایالات متحده و بخش اعظم اروپا برای موفقیت و هویت فردی بیش از هویت جمعی ارزش قائلاند. از اعضای چنین جوامعی انتظار میرود که بیشتر مراقب خودشان باشند. مخالفتکردنِ آنها با هنجارهای اجتماعی، عمدتاً امری ستوده است.
از دیگر سو جوامع جمعگرا۶، نظیر چین، برای وفاداری به خانواده یا حزب و پیروی از آن دو، بیش از خواستهها و موفقیتهای فردی ارزش قائلاند. از اعضای جوامع جمعگرا انتظار میرود که به هر قیمتی مراقب هممسلکان خود باشند. همچنین این افراد را از مخالفتکردن با هنجارهای اجتماعی بهشدت بازمیدارند. فرهنگهای جمعگرا شباهت زیادی به خاطرات قدیمی ما دارند. خاطرات زندگی در شهرهای کوچکی که همسایهها از کودکان یکدیگر مراقبت میکردند، با جدیت روی مزارع یکدیگر کار میکردند و اگر کسی همسایهشان را تا سرحد مرگ با چاقو میزد، احتمالاً پلیس را خبر میکردند. مثلاً برزیل که کمکرسانترین شهر تحقیقات لوین را در خود جای داده است، فرهنگی شدیداً جمعگرا دارد.
اما موضوع از این هم پیچیدهتر است. فرهنگهای جمعگرا برای همانندی و همسانی اهمیت قائلاند. بنابراین در فرهنگهای جمعگرا به احتمال زیاد، افراد برای کمککردن به عضوی از حزب و دستۀ خودشان اقدام میکنند؛ اما چنین مساعدتی از محدودۀ حزب و گروهشان فراتر نمیرود. بهویژه هنگامی که کمککردن به دیگران، یک هنجار نیرومند اجتماعی مانند وفاداری یا فرمانبرداری از مافوق را نقض کند.
در سال ۲۰۱۲ در ژورنال سوشال دیوِلوپمنت۷ مقالهای چاپ شد که رفتارها را در دو کشور مختلف مقایسه میکرد: ایتالیای فردگرا و سنگاپور جمعگرا. بااینکه آزار و اذیت در ایتالیا خیلی رایجتر از سنگاپور بود؛ احتمال زیادی داشت که ایتالیاییها، مخصوصاً دخترانشان، از یک قربانی دفاع کنند و مداخلهای مؤثرداشته باشند. بهعبارتدیگر احتمال زیادی داشت که فردگرایانِ سرسخت از هنجارهای رایج اجتماعی پیروی نکنند و به فرد نیازمند کمک کنند. پس این مطالب چگونه به تفسیر و توضیح عملکرد شاهدان جدید کمک میکند؟ منظور از شاهدان جدید، کسانی هستند که برای متوقفکردن مزاحمتهای آنلاین یا تجاوزهای وحشیانه در محوطۀ دانشگاه هیچ اقدامی نمیکنند.
دو بازیکن محلی فوتبال در یازدهم آگوست سال ۲۰۱۲ در استوبنویل شهر کوچکی در ایالت اوهایو، طی چند ساعت و در چندین مکان مختلف به دختری شانزدهساله تجاوز کردند. یکی از مجرمان درتمام طول شب، عکسهای عریان قربانی را بههمراه پیامهایی برای دوستان خود ارسال میکرد و در آنها نحوۀ وقوع جرم را شرح میداد. شاهدان صحنۀ جرم فقط فیلم میگرفتند و به اشتراک میگذاشتند. تمام این مطالب نشان میدهد افراد زیادی از این واقعه خبر داشتند؛ ولی از گزارشدادن به پلیس یا یاریرساندن به قربانی سر باز زدند.
وقایع آن شب، اغلبِ مردم ایالات متحده را گیج کرد. اما انفعال شاهدان جدید دربرابر مزاحمت و تجاوز بهعنف هنگامی معنادار شد که اندیشمندان آن را در چارچوبی متفاوت بررسی کردند. انجمنهای دانشجویی، نیروهای مسلح و تیمهای ورزشی، مثل تیم فوتبال شهر استوبنویل، جمعهای کوچکی درون جامعۀ بهشدت فردگرای امریکا هستند. احتمال دارد این جمعهای کوچک، برای همسانی و همانندی ارزش قائل باشند و کسانی را که از هنجارهای جمعی گروه سرپیچی میکنند، مجازات و طرد کنند؛ درست مثل بیشتر جوامعی که بهطور سنتی جمعگرا هستند.
آلن برکوویتس یکی از روانشناسان دانشگاه کالیفرنیا و کارشناس پیشگیری از تجاوز بهعنف است. وی معتقد است که افرادِ بهاصطلاح شاهد، کمکی نمیکنند؛ اما عواقب سرپیچی از هنجارهای اجتماعی را ارزیابی میکنند. او میگوید:
وقتی در چنین لحظهای قرار میگیرید تمام موانع، روی کار میآیند. شما از اینکه موجب خجالت دیگری شوید میترسید، از اینکه از شما انتقام بگیرند میترسید و بالأخره فکر میکنید سایر مردم نگران نشدهاند. وقتی در گروه قدرتمند همسالان، مثل گروهی از مردان جوان عضو هستید، مهمترین چیزی که به شما آموزش میدهند این است که باید با دیگر اعضا همرأی و سازگار باشید.
هنجارهای اجتماعی لزوماً خوب یا بد نیستند؛ اما در برخی فرهنگهای جمعگرا ممکن است هنجارها به اعضا فشار بیاورند که موقع رویدادن وقایعی چون تجاوز به عنف، آن را نادیده بگیرند. شهر استوبنویل در ایالت اوهایو به وسعت نیویورک نیست. وقوع داستان کیتی جینوسی در نیویورک موجب شد که اندازۀ شهر و گمنامی افراد را عوامل بیرحمیهایی در مقیاس کلان به شمارآورند. فاجعۀ استوبنویل میزان نقصان فرضیۀ مذکور را نشان داد. تا وقتی تمام شاهدان، خود را به هنجارهای اجتماعی قدرتمندی محدود میکنند که آنان را از هر گونه مداخله بازمیدارد، حتی آشنابودن با هر یک از شاهدان ماجرا، ضامن نجاتیافتن قربانی تجاوز نیست.
ظهور رسانههای اجتماعی تنها به بزرگنمایی تأثیر شاهدان عینی و ایجاد شاهدان بیشتر کمک کرده است. همچنین با فراهمکردن امکان نامرئی و گمنامبودن، برای ایشان پوششی امنیتی ایجاد کرده است. شبِ وقوع تجاوز استوبنویل، فردی در اینستاگرام عکسی از قربانی منتشر کرد. در این عکس قربانی بیهوش بود و جنایتکاران در حالی او را حمل میکردند که مچِ دست و پایش را گرفته بودند. یکی از جنایتکاران و نیز شاهدان متعددی جزئیات وقایع آن شب را به انضمام تصویر قربانیِ بیهوش و عریان برای دوستان خود پیامک کردند. حتی بنا بر گزارشها یکی دیگر از شاهدان با تلفن همراهش از دخترک فیلم گرفته است. او بعداً ادعا کرد که آن فیلم را روز بعد پاک کرده است؛ اما فیلمی فوقالعاده وحشتناک در یوتیوب وجود داشت که فردی در آن، نحوۀ تجاوز را توضیح میداد و قربانی مرده را تمسخر میکرد.
جکسون کاتز، یکی از بانیان برنامۀ «استفاده از مربیان برایِ پیشگیری از خشونت» است. این برنامه یکی از برنامههای اولیۀ آموزش مداخله به شاهدان وقایع در امریکا بود. بنا به گفتۀ جکسون کاتز، ما دیدیم که رسانههای اجتماعی و سایر رسانههای الکترونیک در آن لحظه به کار گرفته شدند و بهخوبی روی همه چیز سرپوش گذاشتند. برای مثال عاملان حادثۀ استوبنویل در تلاششان برای سرپوشگذاشتن روی تجاوز، بهشدت از پیامهای متنی استفاده میکردند. یکی از جنایتکاران به نام ترنت میز پیامی از دوستش دریافت کرد که میگفت: «فقط کافی است ادعا کنی که او (قربانی) به خانهات آمده و از هوش رفته است.» ترنت میز هم سعی کرد در سایر پیامها به قربانی بقبولاند که او را تحت فشار قرار نداده است. او اینطور نوشت: «این بیمعنیترین حرف ممکن است. من بهخاطر چیزی به دردسر افتادم که باید بهخاطرش ستایش شوم. من داشتم از تو مراقبت میکردم.»
این نوع از مزاحمتهای سایبری گاهی صرفاً بهصورت آنلاین و گاهی بههمراه حمله به شخصِ قربانی روی میدهند. چنین مزاحمتهایی اخیراً افزایش پیدا کردهاند و در چند مورد نیز منجر به خودکشی شدهاند. فیبی پرینس یکی از دانشآموزان دبیرستان سَوث هَدلی واقع در ماساچوست بود. در تمام طول سال ۲۰۰۹ نهتنها به او حمله کرده بودند، بلکه بهطور آنلاین هم مورد آزار و اذیت قرار گرفته بود. ظاهراً همکلاسیهایش چیزهایی به سمت او پرتاب میکردند، کتابهایش را از دستش بیرون میکشیدند، در کتابخانه و راهرو مدرسه اذیتش میکردند و در توییتر، کریگزلیست و فیسبوک او را «پیشخدمت ایرلندی و زن بدکاره» مینامیدند. در چهاردهم ژانویۀ سال ۲۰۱۰ بعد از یک روز کاملاً آزاردهنده، پرینس به خانه رفت و خودش را حلقآویز کرد.
اینترنت بهطور چشمگیری تعداد شاهدان بالقوۀ مزاحمتها و تجاوزات جنسی را افزایش داده است. تنها فایدۀ این شاهدان، توزیع مسئولیت است؛ چون هرچه تعدادشان بیشتر باشد، احتمال اینکه کسی دست به اقدام بزند کمتر است! امروزه بهجای اندک شاهدان حاضر در راهروی مدرسه یا یک پارتی مستانه، هرکسی میتواند با داشتن تلفن همراه یا با حساب کاربری در فیسبوک، تصاویر تجاوز جنسیِ درحالاقدام را دریافت کند یا شاهد مزاحمتهای سایبری در صفحۀ فیسبوک باشد.
بهسختی میتوان از این حقیقت چشم پوشید که مردم در حالت آنلاین بدجنستر بهنظر میرسند. جان سولر روانشناس بالینی دانشگاه رایدر در شهر نیوجرسی است. او رفتارهای بهشدت زننده و پرخاشگرانۀ افراد آنلاین را به چیزی نسبت میدهد که نامش را «اثر بازداریزدایی آنلاین» گذاشته است. هستۀ اصلی این نظریه مطلب سادهای است: وقتی کسی که با او بدرفتاری میکنید، در معرض دید شما نیست، بدرفتاریکردن بهمراتب راحتتر است. سولر در مقالهای که سال ۲۰۰۴ برای نشریه سایبرسایکالوژی اَند بیهیوییر۸ نوشت، اینطور بیان میکند: «مردم بههنگام تایپکردن پیام، این دغدغه را ندارند که صدا و ظاهرشان چطور بهنظر میرسد. همچنین نگرانی این را ندارند که صدا و ظاهر دیگران در پاسخ به آنها چگونه است.»
دختربچهای را تصور کنید که در خیابانی شلوغ زخمی شده یا زن جوان مستی که حین پارتی او را به طبقه بالا میبرند. چه کاری میتوانید بکنید که هنگامِ مواجهه با چنین صحنههایی، صرفاً تماشاچی نباشید؟ محققان در سالهای اخیر، حاصل سالها مطالعه را به کار گرفتند تا شاید بتوانند به این سؤال پاسخ دهند که: چگونه میتوانیم در اثرگذاریِ شاهدان عینی تغییر ایجاد کنیم و تماشاچیان را تحریک کنیم که دست به اقدام بزنند؟ در سالهای اخیر برنامۀ «آموزش مداخله به شاهدان وقایع» در پیشگیری از خشونت و مزاحمت به خط مقدم دیگری تبدیل شده است. این برنامه بعنوانِ کانونِ اصلیِ کنترل و پیشگیری از بیماری، کمکهایِ مالیِ مراکزِ ایالاتِ متحده را جذب میکند. چنین برنامههایی که نسبتاً جدید هستند، تمرکز خود را روی ازبینبردن موانع مداخله گذاشتهاند؛ یعنی همان پنج مانعی که دارلی و لاتنی مدتها قبل در سال ۱۹۷۰ برشمردند. این برنامهها معتقدند شاهدان باید این مراحل را طی کنند:
۱. موقعیت را مشاهده کنند؛ ۲. تشخیص بدهند که چنین موقعیتی نیازمند مداخله است یا نه؛ ۳. برای مداخلهگری شخصاً احساس تکلیف کنند؛ ۴. یکی از روشهای مداخله را برگزینند و ۵. مداخله را کامل کنند.
باتوجهبه نقش مهم فرهنگ، بسیاری از برنامهها توجه خود را به تغییر هنجارهای اجتماعی معطوف کردهاند. این دسته از برنامهها بهدنبال ایجاد نوع متفاوتی از فشار متقابل هستند تا شاید بدینوسیله شاهدان، دست به اقدام صحیح بزنند. لوین میپرسد: «چگونه فردی که قدرت ندارد، هنجاری را تغییر میدهد؟» تحقیقات لوین روی رفتارهای امدادی در شهرها، او را به سمت کارکردن با «پروژۀ تخیل قهرمانانه» هدایت کرد. این پروژه که در شهر سانفرانسیسکو اجرا شد، تلاشی بود برای مبارزه با آثار منفی همانندی و فرمانبرداری. لوین توضیح میدهد: «سعی داریم از همان نیروهایی استفاده کنیم که ما را وادار به همانندی میکنند. اکنون تلاش میکنیم به آن نیروها تلنگری بزنیم و فشار همانندی جدیدی ایجاد کنیم که افراد را در مسیر درست هدایت کند.»
برنامۀ «استفاده از مربیان برایِ پیشگیری از خشونت۹» برای تغییردادن هنجارهای اجتماعی، روی الگوهایِ عقیدتی کار میکند؛ مانند مربیان محبوب، معلمان، ورزشکاران و رؤسای انجمنهای دانشجویی. تفکر پشت این برنامه این است که میتوان «افراد جسور» را متقاعد کرد که مقابل جوکهای هوموفیک ایستادگی کنند یا با همگروهی خود که قصد دارد فردی را گول بزند، بهراحتی مخالفت کنند. بدینترتیب اجتماعاتِ این افراد تدریجاً به جوامعی تبدیل خواهد شد که مشوق مداخلهگری هستند. کاتز درمقام استادی که مدتها به مبارزه علیه خشونت جنسی اشتغال داشته است، چنین میگوید: «پرسش اصلی این نیست که به پسران جوانی که عضو تیم فوتبال دبیرستان هستند چه میتوانیم بگوییم؛ بلکه باید پرسید که چگونه میتوانیم به این ساختارها وارد شویم؟ چگونه میتوانیم رهبران را مسئول به شمار آوریم؟»
ضمناً آلن برکویتز، روانشناس دانشگاه کالیفرنیا، از برنامهای استفاده میکند که نامش را «نزدیک شدن هنجارهای اجتماعی۱۰» گذاشته است. این برنامه درابتدا برای کاهش مصرف بیحساب الکل در محیطهای دانشگاهی به وجود آمد. استراتژی این برنامه، زیر ذرهبین گذاشتن هنجارهای اجتماعیِ ادراکشده است. آنها قصد دارند با توضیح دادنِ مفهومِ «شاهد»، پویاییِ این مفهوم را نشان دهند. فهم این پدیده به افراد کمک میکند که وقتی کسی در حال عبور از خط است، بهتر نگاه کنند و همچنین قدرت و انگیزۀ لازم برای مداخله را فراهم میکند.
برکویتز توضیح میدهد:
اگر از مردان بپرسید: آیا کسی که در حین مشاهدۀ تجاوز بهعنف، مداخلۀ مؤثری داشته است، شخصاً برای شما محترم است یا خیر، قطعاً خواهند گفت بله. اما آنها گمان نمیکنند که دوستانشان در این زمینه با ایشان همعقیده باشند. بین آنچه مردم به آن باور دارند و آنچه گمان میکنند در باور دیگران است، تفاوت فاحشی وجود دارد.
اگر مردان جوان را متقاعد کنیم که در احساس نگرانی برای دخترکی در معرض تجاوز، تنها نیستند؛ آن وقت میتوان امید داشت که احتمال مداخله در چنین وقایعی افزایش پیدا کند. برنامههای «آموزش مداخله به شاهدان وقایع» نیز میکوشد قهرمانانی بپرورد که ابزارهای لازم برای کنش مؤثر و ایمن را در اختیار دارند. کاتز میگوید:
بیشترِ مردم فکر میکنند تنها دو انتخاب دارند: اینکه هنگام وقوع حمله مداخلۀ فیزیکی کنند یا اصلاً کاری نکنند. کار ما بهعنوان مربیان این است که لیستی از انتخابها را دراختیار ایشان قرار دهیم. بدینترتیب مردم میتوانند به تمامشان فکر کنند و هنگامی که تحت فشار قرار میگیرند حق انتخاب دارند.
کاتز و سایر مربیان برای افراد خجالتی، کسانی که تحت فشار اجتماعی قرار دارند و آنان که شدیداًّ ترسیدهاند، «مداخله از طریق پرتکردن حواس» را توصیه میکنند. مثلاً باید به کسی که قصد تهاجم دارد، بگویند که پلیس در حال توقیف ماشین اوست یا اینکه جای دیگری به کمک فوری او نیاز دارند. همچنین به آنان توصیه میشود که در چنین شرایطی بهدنبال همدست بگردند؛ مثلاً گروهی از دختران، که خودشان هم قربانیان بالقوۀ تجاوز محسوب میشوند، میتوانند مانند مقامهای مسئول و افراد پلیس، برای فرار به دخترک کمک کنند.
باید کار بیشتری انجام شود تا تعداد بیشتری از ما به کنشگرانِ حافظ مصلحت عمومی تبدیل شویم و بتوانیم در اثرگذاری شاهدان عینی تغییر ایجاد کنیم. کاتز میخواهد بداند «چگونه ممکن است در سال ۲۰۱۴ دهها دانشکده و دانشگاه وجود داشته باشند که هیچ آموزش الزامی برای مقابله با تجاوز بهعنف ترتیب ندادهاند».
لوین معتقد است:
هیچکس گمان نمیکند جزو آن دسته از افرادی باشد که وقتی در منزل کناری به زنی تجاوز میکنند، دست روی دست بگذارد. بااینحال، چنین حوادثی همچنان رخ میدهند. ما اطلاعات زیادی از این دست داریم. وقتی از مردم سؤال میکنید، اغلبشان برای شما توضیح خواهند داد که چرا در چنین موقعیتهایی دست روی دست نمیگذارند: چون مذهبی هستند، چون به زنان احترام میگذارند و این لیست همینطور ادامه پیدا میکند. شما باید دربارۀ توهم آسیبناپذیری شخصی به مردم آموزش بدهید. بیشتر مردم فکر نمیکنند که خودشان هم جزو کسانی هستند که میایستند و کاری نمیکنند؛ اما آنها درواقع اینچنین هستند.
این مطلب با همکاری ترجمان در صفحۀ «اندیشه» شمارۀ ۵۳۱ مجلۀ همشهری جوان، منتشر شده است.
پینوشتها:
* دوایر گان نویسندۀ همکار در وبلاگ «فریکانومیکز» است. او همچنین با آتلانتیک و اسلیت هم همکاری میکند.
[۱] John Darley
[۲] Bibb Latané
[۳] Robert Levine
[۴] Personality and Social Psychology
[۵] Cross-Cultural Psychology
[۶] collectivist
[۷] Social Development
[۸] CyberPsychology and Behavior
[۹] Mentors in Violence Prevention / MVP
[۱۰] Social Norms Approach
آنچه سرمایهداری را از پا درآورده خودِ سرمایه است
عجیبها در همه جای دنیا دارند به هم شبیهتر میشوند
امروزه روانشناسان معتقدند نوستالژی احساسی تقریباً همگانی و اساساً مثبت است
آیا روانکاوان حق دارند هر طور که دلشان میخواهد دربارۀ مراجعانشان بنویسند؟