آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 2 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
آدمهای زشت و چاق، در بدنهایی به دنیا آمدهاند که از همان روز تولد، حکم محکومیت آنها را صادر کرده است
تحقیقات نشان میدهد نیمی از دخترانِ سه تا ششساله، نگران چاقشدناند. مدیریت و کنترلِ بدن امروزه به یکی از دغدغههای همهگیر ما تبدیل شده است؛ زیرا کمال بدنْ کمال روح هم تلقی میشود و برعکس، شکمهای برآمده، نمادِ روحِ وارفته و ضعیفِ آدمهای چاق است. لایونل شریور، رماننویسِ امریکایی میگوید این رابطه چنان بدیهی شده است که حتی در رمانها معمولاً چاقها شخصیتهای دلچسبی نیستند. آیا میشود کاری بهنفع چاقها کرد؟
نویسندۀ کتاب باید دربارۀ کوین صحبت کنیم
;'Warning: I Will Employ the Word 'Fat&
13 دقیقه
لاینل شرایور، نیویورک مگزین — «هیچوقت خوشقیافهتر از وضع الانت نمیشی.»
تقاطع برادوی و صدوششم غربی در منهتن، تابستان ۱۹۷۸، درست بعد از فارغالتحصیلیام از کالج بود. دقیق یادم مانده است که چه پوشیده بودم؛ انگار آن مرد محترمِ میانسال که آن نظر را داد، عکسی فوری هم از من گرفته باشد: دامن دراپۀ سبزآبی و زیرش مایوی بادی کشباف پوستتخممرغی با صندلهای پاشنهبلند کرِم. او با آن حرف حکم اعدامم را صادر کرد؛ چون از آن لحظه به بعد در سراشیبی افتادم. ولی حداقل آن لحظه احساس کردم که زیبایم.
قیافهام هرطور هم که بود، حس زیبایی، نوعی احساس ذهنی است که جرّوبحث برنمیدارد. ولی مخاطباناند که این هیجان گذرا را رقم میزنند. قبول دارم نسخۀ خانگی صامتِ این حس هم وجود دارد؛ ولی احساس زیبایی در اصل تجربهای اجتماعی است: سکان کوچکی از قدرت را بهدستگرفتن، داشتن چیزی که مایۀ حسادت دیگران است، اما اگر بخواهید هم نمیتوانید به آنها ببخشید. نشئگی مختصر و زودگذری است که بهنظرم دربارۀ آن اغراق شده است.
هرقدر هم علیه آن جاروجنجال کنید، مفهوم زیبایی فیزیکی و معالأسف مفهوم بیریختی، همان اوان کودکی در ما کاشته میشود و هر روز تقویت میگردد. تابلوهای تبلیغاتی، فیلمها، تلویزیون و اینترنت ما را با تصاویری بمباران میکنند که استعاره از دیو و دلبرند. حتی دوران بچگی هم حرفهای اینوآن دربارۀ اندازۀ رانها را میفهمیدیم. میفهمیدیم بچههای خوشتراشِ بانمک مورد توجهاند؛ ولی کسی به چاقالوها محل نمیگذارد.
مطالعات متعدد نشان دادهاند که حتی از سهسالگی هم در ذهن کودکان، از آیووا تا ایتالیا، بیزاری جدی از چاقی و کودکان چاق نشسته است. عکسهای همسالانی با بدن بدریخت، دچار نقص عضو، دستبهعصا، روی ویلچر یا فربه را نشان این کودکان دادهاند؛ ولی آنها بچههای «چاق» را کمتر از بقیه پسندیدهاند. هشدار: من از واژۀ «چاق» استفاده میکنم. این واژه از لحاظ فیزیولوژیک و هندسی دقت دارد و صفت خوب و کوتاهی است. علیالقاعده فکر نمیکنم حسنتعبیر بتواند درمان تعصب ابلهانه باشد؛ یعنی این کار فایدهای ندارد.
کودکان که به سن دانشگاه میرسند، این پیشداوری در ذهنشان تثبیت شده است. جالب اینجاست که دانشجویان مذکر بیشتر از دانشجویان مؤنث مستعد بدگویی از چاقیاند. فرضیۀ محققان آن است که شاید چون زنان بیشتر قربانی این نابُردباری هستند، لابد همدلی بیشتری هم نشان میدهند. یا برعکس، زنان در بیان احساس خود «سوگیری علنی» دارند؛ چون بهتر میدانند که اگر ابراز کنند که افراد چاق را نمیپسندند، با اخموتخم مواجه میشوند. بهبیان ساده: دروغ میگویند.
از نظر تاریخی، هیکل ستودنی مردان را همواره با شانههای پهن، شکم تخت و عضلههای خوشفُرم تصویر کردهاند؛ مثلاً مجسمۀ داوود اثر میکلآنژ. اما ایدئال زنانه قدری بیشتر تابع مُد بوده است. روبنس۱ حوریها را با اندامی نرم و قلمبهای کشیده بود که امروزه گوشتالو حساب میشوند. در دهۀ ۱۹۲۰ ظاهر پسرانه برای دخترها باب شده بود. پرهیبِ ساعتشنیشکلِ جین راسل۲ در دورۀ جنگ سلطنت میکرد. اندام ساعتشنیشکل نیز تا نیمۀ دهۀ ۱۹۶۰ مُد بود. پس از ظهور توئیگی۳ بود که مُدلهای شبهبیاشتها یا واقعاً بیاشتها بر عکاسیِ مُد سلطه یافتند. دختران همکلاسی من در دبستان عضلهداشتن را بد و غیرزنانه حساب میکردند؛ ولی من نه، چون میخواستم مُچ برادرهایم را بخوابانم. حداقل این نسل، زنانی را میپسندد که اندام متناسب و برازنده داشته باشند. بااینحال، ایدئال زنانه چندان هم عوض نشده است. حتی بانوان تنآسای روبنس هم فربه نیستند.
در ادبیات، چاق همواره شخصیت را ناپسند نشان میداده است. شخصیت گوشتالوی جان رید در رمان جین ایر، اثر شارلوت برونته و خانم ونهاپر در رمان ربکا اثر دفنی دیو موریه هر دو گردنکلفتاند. آقای بامبلِ تُپُلو در الیور توئیست، اثر چارلز دیکنز شخصیتی موذی است. در ارباب مگسها۴ اثر ویلیام گلدینگ، با شخصیت گوشتالو و مظلوم پیگی میشود همدلی کرد؛ اما او ضعیف و ترحمبرانگیز است. پس این قصه سر دراز داشته و دارد: در هری پاتر اثر جی.کی.رولینگ، دادلی دارسلی و عمه مارجری منفورند و شکمهای برآمدهشان، نشانۀ آشکار نقصهای درونشان است. در موجی از رمانهای معاصر که چاقی درونمایۀ اصلیشان است، فربگی نه بیطرفانه مانند انتخاب یک سبکزندگی مقبول، بلکه مشکلی ترسیم شده است که باید حل شود یا نمیشود؛ مانند ری بزرگ۵، خانوادۀ میدلشتین۶، وزن۷ و برادر بزرگ۸ که خودم نوشتهام.
در برنامههایی که برای رمانم، برادر بزرگ، برگزار شد، خوانندگان اعتراض میکردند که اکثر مؤلفان شخصیتهای چاق را از اثرشان بهکل کنار میگذارند و حتی وقتی رماننویس چنین شخصیتی هم میآفریند، وزن زیادْ مشخصهای عادی مثل موی تیرهرنگ نیست. حکم گناهکاریِ متهم صادر شده است. چاقبودن، مثل حس زیبایی، تجربهای اجتماعی است و تأثیر شدیدی بر احساس شخصیت به خودش و برخورد دیگران با او میگذارد. ادگار کلاگ، شخصیت اصلی رمانم، جمهوری نو۹، هرچند اکنون لاغر است، در کودکی چاق بوده است. خواننده میفهمد که کلاگ بهخاطر تحمل تمسخرهای دوران کودکی، در بزرگسالی چنین رفتار محتاطانه، دفاعی و خصمانهای دارد: او از همکارانش بیزار میشود پیش از آنکه آنها از او بیزار شوند. از منظر روانشناختی، بهخاطر سابقۀ زندگیاش میتوان این ویژگیهای زننده را درک کرد و تاحدی با آنها همدلی کرد.
در برادر بزرگ، ادیسن، برادر راوی، رازآلود ظاهر میشود. او که از خوشتیپهای روزگار بوده است، در فرودگاه به استقبال خواهرش میآید؛ اما خواهرش او را نمیشناسد. در چهار سالی که از آخرین دیدارشان میگذرد، او خدا کیلو وزن اضافه کرده است. ماجرا چه بوده است؟ گویا وزن اضافهکردنِ او، یک جور خودتخریبگری بوده است. سرخورده از ناکامی شغلیاش در نیویورک بهعنوان یکی از پیانیستهای موسیقی جاز و عصبانی از اینکه خواهر بیبُتهاش ناگهان در کل کشور مشهور شده است، ادیسن دستبهدامان پُرخوری شده است تا خود را ویران کند. این پُرخوری برای او نوعی اعتراض است؛ مثل خودسوزی تبتیها: «خودکشی با کلوچهخوری.» خواهرش میفهمد «او به همان سبکی که نقشۀ پیروزی ریخته بود، زمین میخورد: تماشایی و بزرگ».
برای ادگار، چاقی توضیحدهندۀ شخصیت است؛ اما برای ادیسن، چاقی نمایشدهندۀ شخصیت است. چون خودم بدنما بودهام، بعید است شخصیتی را بهتصادف و بیهدف چاق ترسیم کنم. شاید هیچوقت چندان گُنده نبودهام؛ ولی در بچگی دندانخرگوشی بودم. برای همین است که شهادت میدهم که بازار مسخرهشدن در انحصار چاقها نیست. همین ظاهر سابق را برای ایرینا، شخصیت اصلی رمان دنیای پس از روز تولد۱۰ نیز ترسیم کردم. او مثل خودم بالأخره ارتودونسی کرد و پس از ترمیم دندانها ناگهان دید همه با او «مثل آدمی کاملاً متفاوت» برخورد میکنند. او نومیدانه میگوید: «یک جورهایی وحشتناک بودم.»
او میگوید کسانی که همیشه خوشقیافه بودهاند، «اصلاً متوجه برخورد دیگران با خودشان نیستند و اینکه این برخورد چقدر به ظاهر ربط دارد. حتی شرط میبندم که آدمهای جذابْ نظر بهتری نسبتبه بشریت دارند: چون همه همیشه با آنها مهرباناند، فکر میکنند همه مهرباناند. ولی همه که مهربان نیستند. همه حتی بیش از آنکه باورمان شود، در قیدوبند ظاهرند… آدمهای زشت، آدمهای چاق، حتی آنهایی که فقط معمولیاند: اینها باید خیلی تلاش کنند تا بقیه راضی شوند. باید برای اثبات خودشان کاری بکنند. ولی وقتی ظاهر قشنگی داشته باشید، لازم نیست کاری بکنید. کافی است گوشهای بنشینید تا همه از بودنتان مشعوف شوند.»
بنابراین از منظر اجتماعی، اینکه شخصیتها بهتصادف چاق باشند، ابلهانه است. درحقیقت بزرگترین خطای نویسندگان آن است که چندین و چند شخصیت خلق کنند که بیهدف زیبا باشند. اگر دچار تردید شدهاید، گیرایی فیزیکی را به شخصیتهای اصلی، خصوصاً زنان بدهید؛ چون بهقول ایرینا، چشمنوازبودنْ آنها را پسندیدنی میکند. همچنین وقتی زیبا باشند، میتوانید راحت با آنها کار کنید. این در تبیین انگیزههای رُخدادهای داستان یا پیشبُرد پیرنگ آن خیلی به درد میخورد؛ مثلاً چرا فلان شخصیت، به این غریبه تعارف کرد که او را به خانه برساند. در فیلم «شاهین مالت»۱۱، اگر دوشیزه واندرلیِ جذاب مثلاً صدوسیچهل کیلو وزن داشت، سَم اسپید، کارآگاه قصه با نقشآفرینی هامفری بوگارت، پروندۀ او را قبول میکرد؟
فعالان چاق که میخواهند استبداد لاغرها را براندازند، نکات درستی مطرح میکنند. دستانداختن گُندهها مثل هر بیرحمیِ دیگری، نامقبول است. میتوان بدنی بزرگتر داشت که بیعیب و سالم باشد. فرافکنیِ نقصهای درونیمان روی آدمهای سنگینوزن جوانمردانه نیست؛ مثلاً اینکه بگوییم تنبل یا افراطکارند. قبلاً هم نوشتهام: این وسواسی که دربارۀ وزن و کلاً ظاهر داریم، مصداق «تحجّر فرگشتی» است.
اما «بزرگ، زیباست» شعار تبلیغاتی چندان جالبی نیست. اینکه باید در دُرشتاندامی جلال و جمال ببینیم، بهمعنای آن نیست که از پسِ این کار برمیآییم یا چنین میکنیم. ظهور بِت دیتو۱۲ روی صحنۀ خوانندگی گویا پیروزی همۀ آدمهای بیضیشکل است؛ ولی بعید است الهامبخش دختران خردسال شود تا بخواهند وقتی بزرگ شدند، مثل او شوند. برعکس، تقریباً نیمی از دختران سه تا ششساله نگران چاقبودناند.
امروزه که متوسط وزن جامعه روزبهروز بیشتر میشود، شکاف پُرنشدنی میان واقعیت و ایدئال، خاستگاه نارضایتی است. ولی دستکاری مصنوعیِ معیارهای زیبایی نمیتواند راهحل باشد؛ چون این کار با تنظیم حاشیۀ سفید صفحۀ تایپ روی نمایشگر رایانه فرق دارد. راهحل آن است که به خودمان بیاییم و نگاه درستتری به زیبایی انسان داشته باشیم.
در عصر لیپوساکشن و شیوع جراحیهای زیبایی، جبر زیستشناسی دیگر حاکم بر سرنوشتمان نیست. ما بدن را مستعد تغییرهای بیکران، اثری هنری و درحالخلق، معبد و مجسمه میبینیم. ماه جولای، فرانک برونی در نیویورکتایمز نوشت که نه رواندرمانگر، بلکه مربی ورزشیِ افراد در این دوران جای «کشیش امروزی» نشسته است. شعار معروف قرن بیستم که میگفت «هر چیز که میخوری، همانی»، در قرن بیستویکم تلویحاً جای خود را به شعار دیگری داده است: «هر وزن که داری، همانی.»
ولی هواداران متعصب تناسب اندام، پیروان مکتب رژیم غذایی و معتادانِ جراحیهای گزینشی گمان میکنند کمال بدن یعنی کمال خود. من در مقام رماننویس، میپذیرم که بدن میتواند بر شخصیت اثر بگذارد و تاحدی انعکاس شخصیت باشد؛ ولی بهعنوان یک آدم، از منظر فلسفی، رابطۀ خطی میان این جسم پیچدرپیچِ فناپذیر و روح مقیم در آن را رد میکنم.
برای من، ترمیم دندانهایم در پانزدهسالگی آموزنده بود: من همان آدم بودم، ولی همکلاسیهایم ناگهان مهربانتر شدند. اینکه دیگر از دندانهای نیشم خجالت نمیکشیدم، مطمئناً اعتمادبهنفسم را بیشتر کرده بود؛ ولی آن عمل ترمیمی فقط یک معنا داشت: من که از تمسخر دندانخرگوشیهایم مُعاف شده بودم، بهتر میتوانستم خودم باشم. به همین قیاس، در یکی از برنامههای رمان برادر بزرگ، خانمی جوان و دوستداشتنی برایم درددل کرد که با جراحی چاقی، نود کیلو وزن کم کرده است. او گفت که کاهش وزن، شخصیتش را در شرکت عوض کرده است. دیگر آن آدم بشّاش و شوخطبع نیست؛ چون قبلاً که چاق بود، همیشه سعی میکرد دیگران رُخصت شوخی با وزنش را داشته باشند. او جدیتر و ساکتتر شده است. حالا که لازم نیست با ناخرسندی دیگران از اندازهاش دستوپنجه نرم کند، حالا که نباید انتظار دیگران از خپلههای بذلهگو را برآورده کند، بهتر میتواند ساکنِ خود واقعیاش شود.
تغییر شکل حاصل از جراحی زیبایی، از لحاظ اجتماعی، تأثیر زیادی دارد که هولناک است. شاید انضباط حاکم بر ورزشِ مرتب و منظم، عضلههای ذهنی را برای پیگیری اهدافِ مهمتر ورزیده کنند؛ ولی فارغ از این نکته، امروز که خود را با آن پوستۀ فسادپذیر و مستعد بیماری برابر میدانیم، اساساً معنای بشربودن را تقلیل دادهایم. تابهحال شنیدهاید کسی به دوستش بگوید: «مطمئنم از نانسی خوشت میآید، او خیلی لاغر است!»
آنهایی که گمان میکنند از زیبایی محروماند، بسیار مستعد آناند که زیبایی را غایتِ همه چیز بدانند. ولی درحقیقت، «احساس زیبا بودن» بسیار فرّار است: بهطرز خطرناکی وابسته به دیگران است، گاه بسیار مبهم و حتی سرگیجهآور است و همواره با این حس ناامنی مواجه است که مبادا یک کاسۀ مهلک بستنی یا فراموشکردن یک دور درازنشست آن را به باد دهد. چون بسیاری از آنهایی که بهنظر دیگران اندام فریبندهای دارند، جذابیتشان را تلف میکنند: خود را وارسی میکنند تا نقصی بیابند؛ چراکه میترسند ظاهرشان روبهافول باشد. و در این دوران؟ احساس چاقی همان نقص است.
رابطۀ پیچیده و متعارض با بدن مخصوص به آنهایی نیست که اضافهوزن دارند. تاحدی میتوانیم قوارۀ بدن را کنترل کنیم و کارکرد اندامها را بهبود دهیم، ولی در بازی زندگی، بدن ورقی است که ناخواسته به دستمان افتاده است. به آینه که نگاه میکنیم، خودمان را هم میشناسیم و هم نمیشناسیم. آیا همانیم که میبینیم؟ بیماری، سالخوردگی یا حادثه که تابوتوان بدن را بگیرد، چه نکتۀ ناخوشایند غافلگیرانهای دربارۀ ماهیت واقعیمان رُخنمایی میکند؟ اندازهمان هرقدر هم که باشد، روز خیانت بدن به ما بالأخره فرامیرسد. پس بهتعبیر راویام در رمان برادر بزرگ، بهنفع همهمان است که تمایز سفتوسختی میان «کیستی» و «چیستی» قائل شویم.
فارغ از اینها، هرچه سنوسالم بالاتر میرود، بیشتر دنبال یافتن زیباییام تا احساس زیبابودن. راضیام که چشمی باشم که دیگران را زیبا میبیند. وقتی در خیابان برادوی زن جوانی را در حال قدمزنی میبینم، با بدنی صاف و لاغر و بُرنزه از خورشید تابستان، با دامنی که به تنش خوش نشسته است، میخواهم سراغش بروم و بگویم: «هیچوقت خوشقیافهتر از وضع الانت نمیشی.»
• نسخهٔ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
پینوشتها:
• این مطلب را لاینل شرایور نوشته است و در تاریخ ۱۱ آگوست ۲۰۱۳ با عنوان «’Warning: I Will Employ the Word ‘Fat» در وبسایت نیویورک مگزین منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۳ شهریور ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «هشدار: من از واژۀ ‘چاق’ استفاده میکنم» و با ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• لاینل شرایور (Lionel Shriver) روزنامهنگار و نویسندۀ آمریکایی است. باید دربارۀ کوین صحبت کنیم (We Need to Talk About Kevin) عنوان مشهورترین کتابی است که از شرایور منتشر شده است.
[۱] Rubens: نقاش آلمانی که در نیمۀ دوم قرن شانزدهم و نیمۀ اول قرن هفدهم میزیست و در سبک باروک نقاشی میکرد.
Jane Russell [۲]: بازیگر جنجالی هالیوود در آن سالها، نماد زیبایی و جاذبۀ جنسی به شمار میرفت.
[۳] Twiggy: لزلی لاسون، مُدل و هنرپیشۀ انگلیسی، که با نام هنری توئیگی مشهور بوده است.
[۴] Lord of the Flies
[۵] Big Ray
[۶] The Middlesteins
[۷] Heft
[۸] Big Brother
[۹] The New Republic
[۱۰] The Post-Birthday World
[۱۱] The Maltese Falcon
[۱۲] Beth Ditto: خوانندۀ آمریکایی که بهشدت فربه است.
اعتیاد معمولاً از چند عامل زیربنایی و نهفته ریشه میگیرد
نقدهای استیگلیتز به نئولیبرالیسم در کتاب جدیدش، خوب اما بیفایده است
حافظۀ جمعی فقط بخشهایی از گذشته را بازنمایی میکند
جوزف استیگلیتز در مصاحبه با استیون لویت از نگاه خاص خود به اقتصاد میگوید