جان رالز تمام عمر حرفهای خود را به عدالت اندیشید، اما بیتوجهی او به مسائل بینالمللی ضربهای انکارنشدنی به کارش زده است
نظام فلسفی بسیار انتزاعی و پیچیدۀ رالز نه در حکم فرار او از تأثیرات دنیای واقعی، بلکه واکنشی مستقیم به تجربیات دلخراش شخصی و سیاسی او بود، همان تجربههایی که بخش بزرگی از سه دهۀ اول زندگیاش را ساخته بودند. رالز سعی میکرد چیزی پیدا کند که جای خدا را بگیرد، خدایی که هم او و هم دشمنانش را در میدان نبرد و، همچنین، دو برادرش را که در زمان بزرگشدن او مرده بودند رها کرده بود؛ اما این چیز همچنین نمیبایست شامل اتکای صِرف بر دولت میبود.
اولوفمی اُتایوُ، نیشن— در دسامبر ۱۹۴۴، سربازان گروهان اف از هنگ پیادهنظام ۱۲۸ لشکر ۳۲ آمریکا در جزیرۀ لیته در فیلیپین سنگر کندند. آنان تلاش کردند که درست در بیرون شهر لیمون موضعی استراتژیک بگیرند که مشرف به شهر باشد. این تنها کاری بود که میتوانستند در مقابلِ مقاومت سرسختانۀ ژاپنیها انجام دهند. ستوان یکمی که کشیش لوتری هم بود برای گروهان سخنرانی کرد و با خطبهای کوتاه سعی کرد به سربازان دلگرمی بدهد. ستوان به سربازان همقطار خود اطمینان داد که خداوند گلولههای ارتش آمریکا را بهسوی ژاپنیها هدایت میکند و، درعینحال، ما را از گلولههای ایشان مصون
خواهد داشت.
دستکم یکی از سربازان جوان گروهان روحیهاش نهتنها با این کلمات بالاتر نرفت، بلکه عصبانی هم شد. سالها بعد، او این حادثه را بهعنوان یکی از تجربیاتی مثال زد که به بهترین شکل توضیح میدهند چرا، درنهایت، دینِ خود را کنار گذاشت. او به این نتیجه رسید که ارادۀ خداوند، هر چه که واقعاً هست، میبایست با پایهایترین تصورات ما از عدالت هماهنگ باشد -که بدینترتیب ادعای ستوان رد میشود که خداوند، در جنگی آشکارا بیخدا، بهصورتی گزینشی، نگران یکی از طرفین بوده است. مگر ارادۀ خدایی مطلقاً عادل میتوانست چیزی به جز این هم باشد؟ به همین ترتیب، عدالت به جز این چه میتوانست باشد؟ هر چیز دیگری را که کنار بگذاریم، هر خدای حقیقیای باید منصف باشد.
کتاب در سایۀ عدالت، اثر کاترینا فاریستر، شرح مفصلی است از رشد فکری این سرباز جوان، یعنی جان رالز، که درنهایت فیلسوف مشهوری شد که ما حالا میشناسیم. مسئلۀ انصاف تا آخر عمر در ذهن رالز باقی ماند. در سال ۱۹۷۱، شاهکار ۶۰۰صفحهای او به نام نظریهای درباب عدالت مورد تحسین منتقدان قرار گرفت و جایگاه او را بهعنوان یکی از مشهورترین فیلسوفان سیاسی در جهان انگلیسیزبان تثبیت کرد، نظریهای که میگفت عدالت انصاف است -اینکه آن قبیل استانداردهای عینی برای جامعۀ بشری و عمل فردی که بخواهند جای خدا را بگیرند باید بتوانند جهان را از دور بنگرند و ارزیابی کنند که چه نوعی از تخصیص ثروت و وظیفه منصفانه است. رالز در این کتاب گفت «آزادیهای اساسی» و برابری شهروندان، در این برداشت از انصاف، ضروری است. جوامع تنها در صورتی مجازند از توزیع برابر مزایا و مسئولیتها تخطی کنند که تحت «اصل تفاوت» اداره شوند -اصلی که ازجمله میگوید نابرابری باید بیشترین مزایا را برای کمبرخوردارترینها فراهم آورد. در غیر این صورت، یک جامعۀ عادلانه باید با توزیع منصفانۀ مسئولیت، کار، سختی و ثروتِ تولیدشده توسط جامعه اداره شود -توزیعی که او اصرار داشت منصفانهبودنش را میتوان با قراردادن «پردۀ جهلی» تعیین کرد که نمیگذارد یک انسانِ مفروض بداند دقیقاً در کجای سلسلهمراتب اجتماعی قرار خواهد گرفت.
نظریهای در باب عدالت توانست، با آموزۀ انصاف، فلسفۀ سیاسی را دگرگون کند. در سال ۱۹۵۶ پیتر لسلت، مورخ انگلیسی، این حوزه را «مُرده» نامیده بود؛ با کتاب رالز تقریباً یکشبه این وضع تغییر کرد. حالا فیلسوفان داشتند دربارۀ ماهیت اصول رالزی و پیامدهای آنها بحث میکردند -و از این حیث یک بار دیگر به موضوعات عدالت سیاسی و اقتصادی علاقهمند شده بودند. اصطلاحات رالز شده بودند زبان مشترک: خیلیها درگیر این بودند که چطور بحثهای او، که عمدتاً متمرکز بر مسائل محلی یا ملّیِ عدالت بود، میتواند دربارۀ مسائل عدالت بینالمللی نیز به کار رود. دیگران از پی این رفتند که مجموعۀ اصول سیاسی نظریۀ او را بسط دهند، درحالیکه کسان دیگری مرزهای معرفتشناسی رالزی و ناچیزبودن توجه او به افراد را بررسی کردند. فاریستر میگوید، ظرف تنها یک دهه بعد از انتشار نظریهای درباب عدالت، ۲۵۱۲ کتاب و مقاله دربارۀ مدعیات اصلی آن منتشر شده بود.
نظریۀ لیبرالِ رالز دربارۀ عدالت بهمثابۀ انصاف هنوز هم شکل و مسیر فلسفۀ سیاسی و لیبرالیسم را تا حد زیادی تعیین میکند. در این معنا، در سایۀ عدالت نامگذاری بسیار مناسبی است. اما، همانطور که فاریستر نشان میدهد، محدودیتهای نظریۀ رالز و فلسفۀ سیاسیای که از آن زاده شد نیز هنوز با ماست. کتاب رالز و نگاه لیبرال او به عدالت، با دورکردن ما از تاریخ و جامعهشناسی و بناکردن عدالت بر نظریۀ انتزاعی بازیها، درنهایت نوعی از فلسفۀ سیاسی را ترویج کرد که برای این زمانه، یعنی زمانۀ توجه دائمی عوام و دانشگاهیان به بیعدالتی تاریخی، چندان مجهز نیست.
رالز در سال ۱۹۲۱ در بالتیمور به دنیا آمد و دومین پسر از پنج پسر یک خانوادۀ ثروتمندِ پیرو کلیسای اسقفی [پروتستان انگلیسی] بود. او دوران کودکی مرفه و عمدتاً شادی داشت، انواع مصیبتها و سختیهایی که بسیاری در دوران رکود [بزرگ آمریکا] متحمل شدند، به دلیل ثروت و موقعیت خانوادۀ او در شهر، برایشان بسیار تقلیل یافت. پس از تحصیل در مدارس خصوصی، رالز خیلی زود در برخی از معتبرترین دانشگاههای جهان پیشرفت کرد: دکتری خود را از پرینستون گرفت و در آکسفورد تحصیل کرد و، پس از آن، در امآیتی و هاروارد مشغول به تدریس شد.
بااینحال فاریستر به ما یادآوری میکند که همهچیز آنقدر که در ظاهر به نظر میرسد شیرین نبوده است. دو تن از برادران رالز در دوران کودکی بر اثر بیماریهایی که از او گرفته بودند جان باختند. چنین تراژدیهایی احتمالاً بر علاقۀ بعدی او به مسائل انصاف و اقبال (شانس) و اینکه چطور هر دو بنیانهای یک نظام سیاسی عادلانه را شکل میدهند تأثیر گذاشته است. زادگاه او، بالتیمور، شهری بود که عمیقاً از لحاظ نژادی تفکیک شده بود و آداب اجتماعی و هنجارهایی را برای حفظ این تفکیک در خود پرورش داده بود (رالز بعداً شرح میدهد که مادرش از اینکه او با پسری سیاهپوست دوست شده و حتی به خانۀ او رفته است عصبانی شده بود). اما رالز، از همان سالهای دور، میدانست که علت تفاوت بین فرصتهای او و فرصتهای دوست سیاهپوستش صرفاً در این است که او این شانس را داشته که در خانوادهای سفیدپوست و ثروتمند به دنیا بیاید. همچنین، تحصیلات تکمیلی رالز در پرینستون، به دلیل ضربۀ روحی و سختیهای حضور سهسالهاش در پیادهنظام در منطقۀ اقیانوس آرام در طول جنگ جهانی دوم، با وقفه مواجه شد و تجربیات او دربارۀ اقبال در طول جنگ نیز دیدگاهش را نسبت به عدالت شکل داد. در موردی، او را به مأموریت نفرستادند، چون گروه خونیاش برای اهدا به سربازی مجروح مناسب بود و مردی که بهجای او به مأموریت رفت در کمین کشته شد. این تنها یکی از نمونههای بداقبالی و بیانصافیهای فراوانی است که در هر جنگی یافت میشود -بهویژه در جنگهایی که در نیمۀ اول قرن بیستم رایج بودند. هنگامیکه رالز به پرینستون بازگشت، ضربۀ روحی و سرخوردگی دوران جنگ او را بر آن داشت که از علاقهاش به الهیات دست بشوید و، بهجای آن، به فلسفۀ سیاسی روی آورد تا به جستوجوی نظامی بپردازد که تصمیمگیری سیاسی را بر اخلاق عینی استوار میکند، نه بر خدا یا وفاداری به دولت.
فاریستر بیان میکند که نظام فلسفی بسیار انتزاعی و پیچیدۀ رالز نه در حکم فرار او از تأثیرات دنیای واقعی، بلکه واکنشی مستقیم به تجربیات دلخراش شخصی و سیاسی او بود، همان تجربههایی که بخش بزرگی از سه دهۀ اول زندگیاش را ساخته بودند. رالز سعی میکرد چیزی پیدا کند که جای خدا را بگیرد، خدایی که هم او و هم دشمنانش را در میدان نبرد و، همچنین، دو برادرش را که در زمان بزرگشدن او مرده بودند رها کرده بود؛ اما این چیز همچنین نمیبایست شامل اتکای صِرف بر دولت میبود. رالز معتقد بود نه خدایی که ایمانش را به او از دست داده بود و نه ارتشی که در آن خدمت کرده بود نمیتوانند منصف باشند. اما اگر به آن دسته از قوانینی که از فرایندهای تصمیمگیری عقلانی حاصل میشوند تکیه کنیم، شاید جامعه بتواند منصفانه شود.
در مرحلۀ بعدی، کتاب فاریستر به واقعیات سیاست در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میپردازد، که جستوجوی رالز برای یافتن نظام عدالت مناسب و حافظِ انصاف را بسیار سخت کرده بود. سالهای پس از جنگ، دوران تحولات عظیم اجتماعی بود که مبارزه علیه [قوانین] جیم کرو۱، در داخل، و جنگ ویتنام، در خارج، وجه مشخصۀ آن بودند. رالز برای پرورش نظام مطلوب خود، در این سالهای بیثباتی، شروع کرد به انتشار مجموعهمقالاتی که ناظر بر این زمانه بودند و نهایتاً به کتاب نظریهای درباب عدالت تبدیل شدند.
رالز در این سالها دیدگاهش دربارۀ عدالت بهمثابۀ انصاف را به پیش برد، اما با برخی ملاحظات خاص. او میگفت جامعۀ منصفانه و عادلانه جامعهای با «ساختار پایه» دمکراسی خواهد بود: نهادهای اصلی جامعه به همگان مجموعهای از آزادیهای سیاسیِ اساسی را اعطا میکنند و مزایا و مسئولیتهای مشارکت اجتماعی را به شیوهای کلاݧݧݧݧݧً برابریخواهانه تقسیم خواهند کرد. نابرابریهای اجتماعی را تنها در صورتی میتوان تحمل کرد که دو شرط برقرار باشد: منتسب به مناصبی باشند که همگان بتوانند تحت شرایط فرصتهای برابر و عادلانه به آنها برسند، و در جهت تأمین بیشترین مزایا برای کمبرخوردارترین اعضای جامعه باشند.
دیدگاه رالز دربارۀ عدالت بهمثابۀ انصاف در جامعهای کاربرد دارد که عاری از تفکیک نژادی باشد، اما او میدانست که [قوانین] جیم کرو بسیار ناعادلانه است، به همین دلیل نیازی به توضیح آنها ندید و فقط بهطور غیرمستقیم به این مطلب پرداخت: پرسشهای فلسفیای که، بهزعم او، ارزش پرسیدن داشتند صرفاً پرسشهای «اجرایی» دربارۀ چگونگی برچیدن آن بودند. درعینحال، پرداختن به پرسشهای مربوط به ویتنام و بهویژه مسئلۀ کارت اعزام به خدمت۲ برای رالز سختتر بودند. از جهتی، اعزام به خدمت سربازی وابسته به اقبال فرد بود، چون بعضی از جوانان کارت اعزام به خدمت دریافت میکردند و بعضی دیگر نه. اما افراد دانشگاهی که عمدتاً از طبقات و پیشینههای نژادی برتر بودند میتوانستند از خدمت سربازی خلاص شوند، درحالیکه دیگران نمیتوانستند: معافیت تحصیلی برخی از دانشجویان را از اعزام به خدمت بازمیداشت. اگر عدالت توزیعی در کانون نظریۀ کلی عدالت رالز قرار داشت، او باید این را هم در نظر میگرفت که چگونه این معافیتها، که بسیاری از دانشجویانش هم مشمول آن میشدند، به آنها مزیت غیرمنصفانهای میدهد که به ضرر دیگران است -و این نهتنها بحثهای سیاسی او را در سطح انتزاعی درگیر خود میکرد، بلکه به نهادی که واقعاً در آن کار میکرد هم مربوط میشد. برای رهایی از این وضعیت، رالز به دانشکدۀ هاروارد کمک کرد تا جلوی این معافیتها را بگیرد.
تاکتیکهای نافرمانی مدنی که جنبشهای مختلف جوانان برای بهچالشکشیدن جنگ به کار میبردند مشکل دیگری برای نظریۀ عدالت رالز ایجاد میکرد. تعهد خود او و معاصرانش به لیبرالیسم و ارزشهای مرتبط با آن، مانند ثبات و حاکمیت قانون، باید در کنار این واقعیت در نظر گرفته میشد که نافرمانی مدنی واکنشی است به جنگی ناعادلانه که شهروندان کشور، مسلماً، حق اعتراض و مخالفت با آن را دارند. برای رالز این سؤال مطرح بود که اگر خود قانون یک توافق منصفانه -یعنی نتیجۀ فرایند مشورت عقلانی در میان افراد تابع آن- در نظر گرفته شود، آنگاه آیا قانونشکنی میتواند موجه باشد؟ فیلسوفان سیاسی چگونه میتوانند این قبیل استثناهای اخلاقی را تبیین کنند، استثناهایی که مورد ادعای کسانی هستند که از این طرحوارۀ «مشارکتی» کلی عدول میکنند تا تحصن برگزار کنند یا کارتهای اعزام به خدمت خود را بسوزانند؟
رالز سرانجام پاسخ خود را در پایان دهۀ ۱۹۶۰ منتشر کرد. او در مقالهای به سال ۱۹۶۹ بیان کرد که اگر اکثریتْ تندروی کنند و مسئولیت سنگینی بر دوش دیگران بگذارند، آنگاه نافرمانی مدنی را میتوان بهمثابۀ راهی موقتی برای فرار موجه دانست. اما وجدان فردی نمیتواند حاکم برتر باشد: حتی اگر معترضان احتمالی با برخی از تصمیمهای اکثریت مخالفتِ اخلاقیِ جدی داشته باشند، این برای توجیه نقض قانون کافی نخواهد بود، زیرا منجر به طرحوارهای «بیثبات» برای جامعه میشود. رالز با رسیدن به این دیدگاه از دیدگاه قبلی خود دربارۀ مشارکت اجتماعی، یعنی «بازی منصفانه»، بهسمت دیدگاهی مؤکدتر رفت. در بازی منصفانه تعهدات به شیوهای داوطلبانه تعیین میشدند، اما در دیدگاه جدید ثبات «وظیفۀ طبیعی»ای بود که همۀ شهروندان یک جامعه ملزم به اجرای آن هستند. بنابراین، نافرمانی مدنی را میتوان تحمل کرد، اما صرفاً در حدودی مشخص. چنین اعتراضاتی باید با هدف تغییر قوانین جامعه صورت بگیرند، و شرکتکنندههای آنها باید مجازات و دستگیرشدن خود را بدون هرگونه مقاومتی بپذیرند.
فاریستر خاطرنشان میکند که دیدگاههای در حال تکاملِ رالز دربارۀ الزام و نافرمانی مدنی به شکلگیری نظریهای درباب عدالت کمک کرده است. بهطور کلی، رالز بر این باور بود که هدف فلسفۀ سیاسی یافتن روشی قابلاعتماد و متکی بر رویههای غیراجباری برای توجیه باورها و قضاوتهای اخلاقی است، ازجمله عمل براساس وظیفۀ سیاسی (مانند خدمت سربازی) و همچنین براساس وجدان اخلاقی فرد (مانند مخالفت با جنگی ناعادلانه). رالز میگفت فیلسوفان، بهجای تلاش برای ایجاد اصول اخلاقی انتزاعی برای هدایت رفتار انسان یا کشف حقایق پنهانی که منفک از زندگی واقعی هستند، باید به مطالعۀ اصول اخلاقیای بپردازند که همین حالا هم در ذهن و عمل افراد وجود دارد و سپس نظامی را پرورش دهند که از طریق آن بتوان اینها را قضاوت و ارزیابی کرد.
رالز با بررسی حوزۀ نوپای نظریۀ بازیها مدعی شد که این نظام میتواند براساس رویههای عقلانیای ساخته شود که تابع کنش فرد در راستای منافع اقتصادی و مادی خود هستند. رمزگشایی یک رویکرد اخلاقی به مسائل دنیای واقعی نیازمند نظامی است که بتواند در عمل از دنیای واقعی خارج شود، نظامی که نه مقید به تاریخ یا جامعهشناسی، بلکه فقط مقید به عقلانیت انسانی باشد. رالز رویهای فرضی را مطرح کرد که، در آن، تصمیمگیری دربارۀ قواعد اساسی جامعه از پشت «پردۀ جهل» نسبت به جایگاه فرد در جامعه صورت میپذیرد. او میگفت سرپرستان خانوار باید در نوعی «وضعیت اولیه» قرار بگیرند، وضعیتی که به آنها اجازه بدهد حقایق کلی دربارۀ روانشناسی و زندگی اقتصادی را بدانند، اما دربارۀ تاریخ گذشتۀ جامعۀ خود و، همچنین، جایگاهی که خودشان در جامعهای که در حال طراحی آن هستند پیدا خواهند کرد اطلاعاتی دریافت نکنند. رالز معتقد بود که این موقعیتِ بیطرف به سرپرستان خانوار اجازه میدهد قواعدی تدوین کنند که به نفع طیف وسیعی از افراد در موقعیتهای اجتماعی مختلف باشد، چون خودشان نمیدانند که ممکن است در کدام یک از این موقعیتها قرار بگیرند، و این قواعد سپس مبنایی برای جامعهای منصفانه و «کاملاً منظم» ایجاد میکنند.
از میان طرحهای پیشنهادی بسیاری که رالز در شاهکار ۶۰۰صفحهای خود مطرح میکند، «وضعیت اولیه» ازجمله مواردی است که بحثهای داغی را دامن زد و بهشدت مورد انتقاد قرار گرفت. درواقع، این حرکتی بود که بسیاری از کاستیهای رویکرد فلسفی رالز را برجسته میکرد. قراردادن سرپرستان خانوار در موقعیت ابتدایی تلویحاً به معنای تأیید غیرانتقادی مناسبات اجتماعی مردسالارانه بود، و اینگونه سازمان زندگی خانوادگی با انتقاد جدی و مستمر فیلسوفان سیاسی فمینیستی مانند سوزان مولر اوکین و آیریس ماریون یانگ همراه بود. به همین ترتیب، فیلسوفانی که به نژاد و استعمار توجه داشتند، مانند چارلز میلز، نیز به جداکردن این موقعیت ابتدایی از تاریخ جامعه انتقاد داشتند، به طوری که میلز میگفت چنین رویکردی میتواند در خدمت پنهانکردن موضوعاتی مانند نژادپرستی و سایر اَشکال بیعدالتی قرار بگیرد، درحالیکه نظریۀ عدالت باید اصلاً بهطور مستقیم به همینها پاسخ دهد.
هرچند بسیاری از این انتقادات تند هستند، موفقیت عمیق اندیشۀ رالز را نیز نشان میدهند. تامی شلبی، فیلسوف دانشگاه هاروارد، در مناظرۀ جنجالیاش با میلز خاطرنشان کرد: درحالیکه میلز ایرادهای تندی به بیتوجهی رالز نسبت به مسئلۀ نژاد گرفته، از ارائۀ اصول یا رویههای بدیل یا حتی بیان این مطلب خودداری میکند که لیبرالیسمی که زیربنای بسیاری از افکار رالز است باید کنار گذاشته شود. و هرچند میلز بعداً اصول خودش را دربارۀ «عدالت اصلاحگر» ارائه کرد، این اصول صراحتاً بهعنوان اضافات و تجدیدنظرهایی در مجموعه اصول موردنظر رالز ارائه شدند. این تلاش موفق باشد یا نباشد، به معنای واقعی کلمه، ذیل افکار رالز ارائه شده است.
در هر صورت میلز، از حیث داشتن موضعی جامع و ایجابی دربارۀ ماهیت جامعۀ عادلانه، از بسیاری از منتقدان رالز جلوتر بود. درحالیکه نمونههایی از نظامهای بدیلِ عدالت توزیعی وجود داشت -بهویژه از سوی جامعهگرایان- اکثر نوشتههای راجع به این موضوع به نقد نظام رالز و ارائۀ پیشنهادهایی اختصاص یافته بود که میگفتند هنگام نظریهپردازی دربارۀ چنین پرسشهایی در آینده باید از چه چیزهایی اجتناب کرد، ایرادهایی که گاهی به الگوهای انتزاع وارد میشد (سرپرستان خانوار بهجای بیعدالتی گذشته)، گاهی به افراط و تفریط در انتزاع (برای مثال، نقدهای واردشده بر «نظریۀ آرمانی» و فلسفۀ اخلاق نظاممند)، یا حتی به خودِ عینیت ادعایی یا جهانشمولگراییِ حاضر در زیربنای انتزاعها. اما بدیلهای پیشنهادی برای رویکرد رالز اندک بودند، و نویسندگان این رویکردهای بدیل نیز معمولاً رقابتکردن با عظمت و نظاممندیِ نظریهای درباب عدالت را دشوار مییافتند و درعوض به سراغ ارائۀ نظامهای اخلاقیِ عجالتی، ناکامل و بسیار خاص، و نه جامع، میرفتند.
فاریستر، با جزئیات دقیق، به تعقیب واکنشهایی پرداخته که نظام فکری پیچیدۀ رالز برانگیخته است. اما اگر بخواهیم نقدی بر کتاب او وارد کنیم، آن نقد همین خواهد بود که این تعقیبِ دقیقِ شخصیتها و مفاهیم کلیدی ممکن است با ارائۀ جزئیات غیرضروری خوانندگان را خسته کند. گاهی اوقات به نظر میرسد فاریستر چالشهای آن دورههای تاریخی را از خودِ کسانی که راجع به آنان پژوهش کرده جدیتر گرفته است. درنتیجه، توضیحات جزئی فراوان او، دربارۀ اینکه رالز و معاصران او چطور تعهدات سیاسی خود را در واکنش به مسائل زمانه تغییر دادهاند، ممکن است این واقعیت را پنهان کند که آنها معمولاً اصلاً چنین کاری نکردهاند. حقیقت این است که آنان، در پاسخ به پرسشهای فلسفی فراوانی که آن زمانۀ پرفرازونشیب طرح میکرد، رفتاری گزینشی داشتند و همین وجدان گزینشی است که بیش از هر بخش دیگری از میراث رالز قابلنقد است. شاید زمانی که او مصرانه میگفت جیم کرو بیعدالتی آشکاری است، اصولش قابلستایش بود، اما درعینحال او کاری کرد که جیم کرو از مباحث فلسفی کنار گذاشته شود.
نقش رالز در رهبری مخالفت دانشگاه با معافیت تحصیلی دانشجویان از خدمت موضع اصولیِ دیگری بود که او در قبال پیامدهای تخصیص ناعادلانۀ فرصتها بر مبنای نژاد، طبقه یا تواناییِ فرضیِ ذهنی گرفت، اما حتی در اینجا نیز وجدان گزینشی حاکم بود. دهههای جنگ سرد با سطوح بالایی از خشونت همراه بود. جنگ ویتنام باعث کشتهشدن دو میلیون غیرنظامی ویتنامی، زخمیشدن بیش از ۵ میلیون نفر و آوارهشدن حدود ۱۱ میلیون نفر شد. قتلعامهای شناختهشدهای مانند کشتار می لای۳ و کشتارهای ناشناختۀ دیگری که تعدادشان هیچوقت گفته نشده است از آن جمله هستند. تا همین سال ۲۰۰۱ هنوز نتایج تحقیقات داخلی دربارۀ جنایات جنگی، در پروندهای بینامونشان، در آرشیو ملی افتاده بود و خاک میخورد. و بااینحال، تعداد قربانیان این جنگ عمدتاً در خارج از ایالاتمتحده بسیار زیاد بود و بنابراین، خارج از حوزۀ «عدالت داخلی» قرار میگرفت که رالز، در آن زمان، مایل بود صرفاً به آن توجه داشته باشد. در بحثهای او دربارۀ خدمت سربازی و مخالفان آن، چیزی که نادیده گرفته شده بود وحشیگری و بیعدالتیِ موجود در خودِ جنگ بود.
ردپای خشونتبار امپراتوری آمریکا در همهجا همینطور بود. ویتنام نهایتاً فقط یک صحنه از جنگ بزرگی بود که ایالاتمتحده و متحدانش برای کنترل نظام اقتصادی و سیاسی جهان به راه انداخته بودند. در اندونزی نیز، برای مثال، نزدیک به یک میلیون غیرنظامی به دست دیکتاتوریِ ضدکمونیستی که مورد حمایت ایالاتمتحده بود به قتل رسیدند. اندونزی تنها یکی از ۲۲ کشور جهانسومی بود که ایالاتمتحده از پایان جنگ جهانی دوم تا دهۀ ۱۹۹۰ در آنها به تسهیل کشتار جمعی انسانها کمک کرد -فاریستر میگوید تازه بعد از دهۀ ۱۹۹۰ بود که توجه رالز به سیاست بینالمللی جلب شد. در کل دورۀ جنگ ویتنام، جنبشهای آزادیبخش نیز در مبارزات آزادیبخش ملیِ خود با رژیمهای آپارتایدی مبارزه میکردند که مورد حمایت ایالاتمتحده بودند: در موزامبیک، رودزیا (زیمبابوۀ کنونی)، کِیپ وِرد، گینه بیسائو و آفریقای جنوبی. وجه تمایز ویتنام از این مبارزات چه بود؟ اجازه دهید حدس بزنم: عدم استقرار نیروهای آمریکایی بهصورت گسترده و، درنتیجه، بیربطبودنشان برای فیلسوفی مانند رالز که متمرکز بر مسائل داخلی بود.
نکتۀ مثبت رالز این بود که از همان ابتدا مخالف صریح و آشکار جنگ ویتنام بود، اما بحث اینجاست که، از بین همۀ کشتارهایی که در سطح جهانی داشت رخ میداد، او تصمیم گرفت فقط علیه معافیت تحصیلی دانشجویان برای حضور در جنگ ویتنام دست به اقدام عملی بزند. تقدم عدالت داخلی و «وظیفۀ طبیعیِ» ثبات اجتماعی باعث شد اقدام سیاسی او بهسوی مبارزه با توزیع ناعادلانۀ کارتهای اعزام به خدمت در ایالاتمتحده کشیده شود، نه بهسوی توزیع ناعادلانۀ بمب ناپالم و عامل نارنجی در جنوبشرق آسیا. بر خلاف نظریه و الگوی کنش سیاسی خودِ رالز، میتوان با مبانی اصولی مصرانه بیان کرد که پرداختن به بیعدالتی دوم باید بسیار بیشتر از پرداختن به بیعدالتی اول باشد. چنین رویکردی احتمالاً مؤید این نکته خواهد بود -همانطور که رالزِ جوانتر و شاید عاقلتر تمایلی آشکار به تأیید آن داشت- که نه خدا و نه عدالت نباید به آمریکاییبودن یا ویتنامیبودن شما اهمیت بدهند.
تمرکز گزینشی رالز بر میهن در اصول اساسیِ نظریۀ سیاسی او نیز قرینه دارد. او چیزی را مطرح کرد که به رویکرد «دوسطحی» معروف است: سیاست داخلی یک سطح را تشکیل میدهد و سیاست بینالمللی سطح دیگر را، و سطح اول اولویت دارد. در این اثنا، موج مبارزات آزادیبخش ملی در آفریقا و آسیا نقشۀ جهان را زیر و رو میکرد. و در تمام این مدت، جنگ سرد بر سیاست «داخلی» این کشورهای جدید و همچنین کشورهای قدیمی مُهر پاکنشدنیِ مانورهای ژئوپلیتیکی را میزد. اما نظریۀ رالز چنان اولویتی به عدالت داخلی میداد که فاریستر میگوید او، تا پیش از دهه ۱۹۹۰، اساساً «قلمرو بینالمللی» را کنار گذاشته بود.
بهرغم بیتوجهی نسبیِ رالز به مسائل ظاهراً ثانویۀ جهانی، فیلسوفان برجستهای در دهۀ ۱۹۷۰ رفتهرفته تلاش کردند بینشهای او را با توجه به قلمرو بینالمللی ارائه کنند. این متناسبسازی هم عجیب بود و هم دشوار: نظریۀ رالز ساختار پایه را هدف عدالت داخلی قرار میدهد، که از نظر او شامل نهادهایی میشد که در وهلۀ نخست مزایا و مسئولیتهای مشارکت اجتماعی را توزیع میکنند.
تحت شروطِ بسیار نظریِ نظریهای درباب عدالت (ازجمله جامعهای که به روی مداخلۀ خارجی «بسته» باشد)، میتوان بهطرز معقولی فرض کرد که ساختار پایه دلالت بر کشور مشخصی دارد. اما، در بستر یک نظام بینالمللی، دیگر مفروض محوریِ رالز راجع به جامعۀ بسته صدق نمیکند. سازمان ملل متحد، تحت فشار بسیاری از کشورهای جدیدی که بهتازگی عضو آن شده بودند، نظم اقتصادی بینالمللی جدیدی را به بحث گذاشت -نظمی که بر خودمختاری اقتصادی هر کشور تأکید میکرد. پویاترین جنبشهای سیاسی آن زمان در تلاش بودند تا به معنای واقعی کلمه جهان را از نو بسازند، ولی رالز و همکارانش به همین راضی بودند که فقط نظریههای موجودشان دربارۀ عمل عادلانه ایدئال را گهگاه بزک کنند.
هیچکدام از اینها به این معنا نیست که آنان از نظر سیاسی غیرجدی بودند یا با بیتفاوتی به وقایع زمانۀ خود واکنش نشان دادند. بهویژه دربارۀ رالز، ماجرا دقیقاً برعکس است: در کل، او واقعاً به پروژۀ فلسفۀ لیبرال، چنانکه خودش آن را میفهمید، متعهد بود. او به اصول فکری بنیادینی که حافظ این پروژه بودند نیز متعهد بود: اعتماد به اصول سیاسی لیبرال و دلایل بنیادینِ متکی بر عقل سلیم دربارۀ نظام ملی که این اصول را گسترش
داده بود (هرچند او کمتر به جزئیات تاریخیِ چگونگیِ این گسترشیافتن علاقه داشت).
رالز، در مقام لیبرالمسلکی جدی و متعهد، نظریۀ خود را در واکنش به بسیاری از گرایشهای افراطی زمانهاش وضع نکرد، چون میدانست که موضع او، مانند خود لیبرالیسم، پیشاپیش نمایندۀ یک واکنش بسنده است. این چالشها عمدتاً همان چالشهای بنیادینی بودند که لیبرالیسم نیز از لحظۀ پیدایش با آنها مواجه بوده است. آن لحظۀ پیدایش در «وضع طبیعی» فرضی اتفاق نیفتاد، بلکه در یک تاریخ واقعی در حضور دولتهای بردهداری و فتوحات امپراتوریایی در مقیاس کل کرۀ زمین رخ داد، و همین نیروها بودند که وقتی لیبرالیسم نقدهای قاطعتری را علیه بیعدالتی و نابرابری مطرح کرد انگارههای جهانشمولگرایانۀ معروف آن را در سراسر جهان گسترش دادند. این چشمانداز لیبرال تا مدتها با نظریههای مالکیت و حاکمیت مردمی پیوند خورده بود که بسیار بیشتر در واکنش به تاریخهای خیالی وراثت سیاسی و اقتصادی شکل گرفته بودند تا در واکنش به تاریخ واقعی که توزیع درآمد، حقوق و امتیازاتی را توضیح میدهد که لیبرالیسم و لیبرالها وعده میدادند به صورتی عادلانه آنها را مدیریت کنند. رالز هرچه دربارۀ برابری، انصاف و عدالت در زندگی شخصی و فکری خود گفته را صادقانه باور داشت، اما فهمی ناقص و انتخابی از لوازم این حرفها برای خودش و برای ساختارهای اطرافش پیدا کرده بود.
البته ممکن بود وضع بدتر از این باشد. بسیاری از عموزادگان لیبرالیسم در جبهۀ راست حتی نمیتوانستند تظاهر کنند که به برابری و عدالت علاقه دارند. شاید همین فقدانِ حتی تظاهر بود که رالز جوان را چنان آشفته کرد، وقتی به خطبۀ آن ستوان یکم گوش میکرد که میگفت، در جنگ مرگبار با ژاپنیها، خدا با ماست -و فقط با ماست. بالاخره در یک وجدان گزینشی چه چیزی چنین الهی است؟
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
اطلاعات کتابشناختی:
Forrester, Katrina. IN THE SHADOW OF JUSTICE: POSTWAR LIBERALISM AND THE REMAKING OF POLITICAL PHILOSOPHY. Princeton University Press,2021.
پینوشتها:
• این مطلب را اولوفمی اُتایوُ نوشته و در تاریخ ۲۷ نوامبر ۲۰۲۱ با عنوان «Selective Conscience» در وبسایت نیشن منتشر شده است. و برای نخستین بار با عنوان «وجدان گزینشی: آیا نظریۀ رالز دربارۀ عدالت واقعاً منصفانه بود؟» در بیستوسومین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ محمدابراهیم باسط منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۰ تیر ۱۴۰۱با همان عنوان منتشر کرده است.
•• اولوفمی اُتایوُ (Olúfémi O. Táíwò) استادیار فلسفه در دانشگاه جرجتاون و نویسندۀ دو کتاب در دست انتشار با عناوین بازنگری در غرامتها (Reconsidering Reparations) و تصرف نخبگانی (Elite Capture) است.
[۱] قوانینی که از اواخر قرن نوزدهم تا ۱۹۶۵ در ایالاتمتحده حاکم بود و تفکیک نژادی سیاهپوستان در سطح جامعه را تحکیم میکرد. تعبیر «جیم کرو» برگرفته از ترانهای با نام «jump Jim Crow» است، و در معنای اصطلاحیِ «سیاهپوست» و «کاکاسیاه» به کار میرفته است [مترجم].
[۲] در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ حرکتی اعتراضی در آمریکا شکل گرفت که مردانی که کارت اعزام به خدمت برای شرکت در جنگ ویتنام برایشان ارسال شده بود در تظاهراتهایی گِرد هم جمع میشدند و کارتها را آتش میزدند [مترجم].
[۳] نام روستایی است در ویتنام که نظامیان آمریکا در سال ۱۹۶۸ به آن حمله کردند و حدود ۵۰۰ نفر غیرنظامی، عمدتاً زن و کودک، را به قتل رساندند و همزمان مورد قطع عضو و تجاوز جنسی نیز قرار دادند. گزارش خبری این واقعه در رسانههای آمریکایی تأثیر بسزایی داشت در تغییر وجهۀ ارتش آمریکا و بروز مخالفتهای داخلی و خارجی با ادامۀ جنگ [مترجم].