بررسی کتابهای «دنگ شیائوپینگ و اصلاحاتِ چین» نوشتۀ ازرا ووگل، «فرمانده کل قوا» نوشتۀ جی تیلور و «دربارۀ چین» نوشتۀ هنری کیسینجر
کتابهایی که آمریکاییها دربارۀ رهبران و تاریخ چین مینویسند، در ظاهر دربارۀ چین هستند، اما در اصل ناظر به آمریکا نوشته شدهاند. به همین دلیل تحریفها، حذفها و گاه اشتباهاتی جبرانناپذیر به آنها راه مییابد. پری اندرسون مورخ شهیر بریتانیایی در این نوشته، نمونههایی از این کارها را بررسی کرده است.
30 دقیقه
لندن ریویو آو بوکز — کتابهایی که دربارهٔ چین نوشته میشوند، چه عامهپسند و چه علمی و تخصصی، بهطور مداوم به بنگاههای نشر سرازیر میشود. در این ادبیاتِ روبهگسترش، بخشی وجود دارد که میتوان آن را «از چشم غربی» نامید. قسمت عمدۀ این بخش، از کارهایی تشکیل شده است که ظاهراً مربوط به چین یا شخصیت یا موضوعی چینی است؛ اما چارچوب ارجاع اصلیشان که تعیینکنندۀ چشمانداز است، همان ایالات متحده است. نویسندۀ این کتابها معمولاً کارگزاران دولت هستند و پرسش اصلی آنها عبارت است از: «و اما چین، چه چیزی از چین عاید ما میشود؟» آنها بهجای آنکه به معنای واقعی کلمه، به چینشناسی بپردازند، چینیامریکایی هستند. بیوگرافی دنگ شیائوپینگ۱ نوشتهٔ ازرا ووگل مثال مناسبی است. ووگل، جدا از اجرای وظایفی که در شورای اطلاعات ملی۲ زیر نظر کلینتون به عهده دارد، پای ثابت دانشگاه هاروراد نیز هست. هاروارد جایی است که مجلات آن از کتاب «دنگ شیائوپینگ و اصلاحات چین» بهعنوان «نقطهٔ اوج یک زندگی حرفهای درخشان» تجلیل کردند. ووگل به خواننده اطمینان میدهد که سازمان سیا کتابش را برای حذف افشاگریهای نامناسب، بازبینی کرده است.
ووگل که انگیزهاش را «کمک به مردم امریکا برای فهم پیشرفتهای عمده در آسیا» اعلام میکند، آشکارا بهدنبال جذب طیف گستردهای از مخاطبان عمومی است. اما حجم زیاد جزئیات مربوط به موضوعاتی که به آنها پرداخته است، فاصلهٔ بسیاری با ذائقهٔ خوانندگان معمولی دارد و تضمین میکند که کتاب، هرچند نسخههای زیادی از آن فروش رفته باشد، خوانندگان کمی خواهد داشت. ناهماهنگی جدیتر دیگر، مربوط به نویسنده و موضوع کتاب است. بنا به تعریف، اگر ما نیشوکنایههای مربوط به معاصران را مستثنی کنیم، بیوگرافینوشتن، تمرین تخیل تاریخی است؛ درحالیکه ووگل، بهعنوان جامعهشناس آموزش دیده بود و از نظر قابلیتهای ذهنی، با کمی اختلاط، همواره جامعهشناس باقی مانده است. نتیجهٔ ترکیب نویسنده و موضوع، کتابی است با قطر زیاد و محتوایی اندک. این مسئله که میتواند بهخودیخود ضعف باشد، با گرایش ذاتی ویژهٔ ووگل تشدید شده است. اگر بخواهم مؤدبانه بگویم، او ذاتاً مبلغ است. موضوع محوری کتابی که موجب معروفشدن ووگل شد، یعنی «ژاپن کشور شماره یک۳»، این بود که «ژاپن بسیار موفقتر از کشورهای دیگر، از پسِ اکثر مشکلات اساسی جامعۀ پساصنعتی بر آمده است». او به ژاپنیها میگفت خودِ آنها در ارتباط با دستاوردهایشان بسیار فروتن بودهاند. حال، زمان آن فرا رسیده است که ژاپنیها از این واقعیت آگاه شوند که در کارآمدی و اثربخشی همهجانبهٔ نهادها و سازمانهایشان «بیشک جایگاه نخست را داشتهاند». همچنین زمان آن نیز فراسیده است که امریکاییها از خواب غفلت بیدار شوند، این واقعیت را ببینند و به کارهای خود سروسامانی دهند. پس از ترکیدن حباب تبلیغات، کتاب در انبارها باد کرد و با تخفیف فروخته شد؛ اما در همان زمان، چاپلوسیهای ووگل، به بازار شوک وارد کرد. او به کُره رفت و با هیجانی مشابه در کتاب «دورهٔ پارک چونگ هی: اصلاحات کره جنوبی۴» توضیح داد که پارک یکی از چهار «رهبر ملی برجسته و طراز اول قرن بیستم است» که با موفقیت، کشور خود را مدرن کرده است. در معبد خدایان منتخب ووگل، دنگ شیائوپینگ، هدف بعدی تعریف و تمجیدهای او، دوشادوش پارک ایستاده بود.
ووگل روایت تازهٔ خود از رهبر درجه یک را با این پرسشها به پایان میرساند: کدامیک از دولتمردان قرن بیستم برای بهبود زندگی مردم خدمات بیشتری عرضه کرده است؟ آیا هیچ رهبر دیگری در قرن بیستم، چنین تأثیر عمیق و پایداری بر تاریخ جهان گذاشته است؟ «دنگ شیائوپینگ و اصلاحات چین» چاپلوسی بیشرمانهای است که با ظاهرسازیهای صوری سعی در تأثیرگزاری داخلی دارد. «نزدیکترین فاصلهای که تابهحال با دنگ داشتهام، در مهمانی بود. آنجا تنها چند قدم میانمان فاصله بود…» همین جمله فضای کلی کتاب را منتقل میکند. خوشبختانه خانواده و دوستانِ دنگ، این روبهرونشدن را با مصاحبههای روشنگر و پر از لطف خود دربارۀ زندگی پدرسالار جبران کردند. کتاب ووگل که در ضمیمهاش اسناد رسمی و کاملاً محترمانۀ حزب و گفتوگوهای بسیار با بوروکراتهای هر دو سوی اقیانوس آرام دیده میشود، شبیه به نوعی دفاعیه از آب درآمده است که بیشتر در مورد نقش دنگ در آرامش و صلح امریکا است تا سیاستمدارِ چینی.
بدینترتیب ووگل تنها در سی صفحه از نهصد صفحهٔ کتاب به ۶۵ سالِ نخست زندگی دنگ پرداخته است. این کوچکنمایی بهلحاظ تاریخی، عجیب و بیتناسب است؛ اما از چشمانداز ووگل، کاملاً منطقی به نظر میرسد. دورهٔ طولانی دنگ بهعنوان فردی انقلابی، برخورد آهنین با نهضتهای زیرزمینی، طغیان و جنگ داخلی و تأسیس و هدایت جمهوری خلق چین زیر نظر مائو، چه ارتباطی به سیاستگزاران و صاحبنظران واشنگتن دارد؟ بازگشت فاتحانۀ او، چرخش به سمت بازار و ایالات متحده را ممکن میسازد. تنها در این هنگام است که او از تاریخ خود جدا میشود و میتوان بااحتیاط، با او به مثابه قربانی انقلاب فرهنگی رفتارکرد. اینجا است که داستان ووگل آغاز میشود. به فقدان کلی هر گونه استعداد شخصیتپردازی که برای نوشتن بیوگرافی ضروری است، فقدان علاقه به موضوع و زمینهٔ بحث نیز افزوده شده است. حاصل کار او، توصیفی است به بیروحی یک پرونده در ادارهٔ کارگزینی حزب که با داستانهای خندهدار دربارهٔ زندگی بیعیبونقص خانواده درآمیخته است. درواقع، وقتی نوبت به شخصیتهای دیگر داستان میرسد، یعنی کسانی که دنگ از اواخر دهۀ ۱۹۷۰ با آنها کار کرده یا مخالف بوده است، ووگل دقیقاً همچون یک مسئول بایگانی، به نوشتن ادامه میدهد. او رزومههای بوروکراتیک را معمولاً بهصورت کاملاً گزینشی و بهنحوی ناشیانه در پیوست به روایت خویش میافزاید. اختلاف سطح این کتاب با بیوگرافی خروشچف، اثر ویلیام تابمن، دردناک است. تابمن با صراحتی بسیار بیشتر از صراحتِ ووگل و با هدف مطالعهٔ خروشچف از زاویهٔ روابطش با امریکا شروع به کار کرد؛ اما تابمن بهطرز خلاقانهای، جذب شخصیت خروشچف شد که همین باعث گسترش دیدگاه او گردید. تابمن در نهایت با ارائهٔ تصویری بسیار زنده و تأثیرگذار، بسیار متفاوت از عروسکِ چوبیِ ووگل، کارش را به پایان رساند.
به محض اینکه مائو میمیرد، ووگل میتواند بر هدف خود، یعنی روایت داستان پیروزی، تمرکز کند. گرچه حتی در اینجا، بیتناسبیِ فاحشی در گزارش او وجود دارد؛ تقریباً تعداد صفحاتی که به سه سال ۱۹۷۷ تا ۷۹، یعنی دوران حرکت دنگ بهسوی بیشترین قدرت، اختصاص داده شده است، برابر است با تعداد صفحاتی که به ده سال ۱۹۷۹ تا ۸۹ پرداخته است؛ یعنی زمان اصلاحات اقتصادی که او معمولاً با آنها شناخته میشود. قضاوت متداول، چنین است که اینها دستاوردهای اصلی او بهعنوان یک رهبر بود و انتظار میرود ووگل به همان اندازه به آنها پرداخته باشد. اما آنها تنها سه فصل از ۲۴ فصل کتاب را به خود اختصاص دادهاند. اگر آنها اندکی به تاریخهای اقتصادی این دوره بیفزایند، واضح میسازند که خود دنگ، که از توانایی اقتصادی محدود خود آگاه بود، بهندرت آغازگر تغییرات داخلی در حوزهٔ قدرت خویش بود. این، امتیازی برای گزارش است. آنچه در او غلبه داشت، بیشتر نوعی اشتیاق به دانش بود و باور به اینکه چین برای به دست آوردن ثمرات علم، باید از انزوای سالهای پایانی مائو بیرون بیاید. البته اینجا همان جایی است که توجه و تحسین خود ووگل در آن نهفته است. در این روایت، اصلاحاتِ کشاورزی که با هر معیاری سودمندترین تغییر منفرد برای مردم چین در دهۀ ۱۹۸۰ به شمار میرود، بزرگترین دستاورد دنگ محسوب نمیشود، بلکه سیاست «درهای باز» چنین جایگاهی پیدا میکند- که خود همین عنوانِ درهای باز، آغوش بازِ شعارگونی است که وزیر امور خارجه امریکا، جان هی، از طریق آن برای به دستآوردنِ تکهای از بازار چین پس از فتح فیلیپین تلاش میکند.
شاید هم آنطور که ووگل میگوید: «چین، تحت رهبری دنگ حقیقتاً به جامعهٔ جهانی پیوست و به عضوی فعال در تشکیلات بینالمللی و سیستم جهانی تجارت، سرمایه و روابط در میان تمامی طبقات تبدیل شد.» درواقع، او با خشنودی و رضایت گزارش میدهد که «دنگ فرایند جهانیشدنِ چین را بسیار کوبندهتر و تماموکمالتر از رهبران دیگرْ کشورهای بزرگی چون هند، روسیه و برزیل به پیش برد.» روشن است که ووگل گل سرسبد این پیشرفت را سفر دنگ به امریکا میداند. این سفر، بلندترین فصل کتاب را در بخش سالهای ۱۹۷۷ تا ۷۹ به خود اختصاص داده است.
هر چیزی که ممکن بود بهطور جدی به ستایش و تحسین کلی دنگ لطمه بزند، در کتاب ووگل حذف شده است. دنگ قصابِ کمپین ضد جناح راست در ۱۹۵۶ و ۵۷ بود که در نتیجۀ آن، پانصدهزار نفر از مظنونین، منزوی، تبعید یا اعدام شدند. اما ما دربارۀ این واقعه میآموزیم که «دنگ ناراحت بود که برخی روشنفکران، با خودخواهی و بیانصافی، مقامات رسمی را نقد میکردند؛ درحالیکه مقامات در تلاش بودند تا از عهدۀ کارهای دشوار و پیچیدۀ خود برآیند.» دربارۀ سرکوبِ نخستین مطالباتِ نرم برای رسیدن به دمکراسی سیاسی در ۱۹۷۸ چه میخوانیم؟ «همچون روزهای باشکوه، با فرمانی کلی و اعلام مجازات سنگین برای ترساندن دیگران، نظم کشور حفظ شد.» دربارۀ حبس معترضین جوان به مدت پانزده سال چطور؟ در مقایسه با سالهای گذشته، «بازداشتها بسیار کم بودند» و «هیچ مرگی گزارش نشده است». تبت؟ با وجود تلاشهای روشنفکرانه برای «کاهش خطر جداییطلبی»، لهاسا شاهد «چرخهٔ تراژیکِ آشوب و ناآرامی و سختگیری» بوده است. باوجوداین، هم تبتیها و هم چینیها پیشرفت در استانداردهای زندگی را تأیید کردهاند و تبتیها بهتدریج «بسیاری از جنبههای فرهنگ چینی را جذب میکنند و با اقتصاد بیرونی ادغام میشوند». هیچ چیز حس آدابدانی و اولویتسنجی ووگل را بهتر از این نشان نمیدهد: تصمیم او برای حذفهای بسیار در اشاره به اپیزود سیاسی بسیار مهم سالهای ۱۹۸۰ و ۸۱؛ مثلاً حذفِ محاکمهٔ نمایشی استالینیستیِ زیردستانِ بدبخت لین بیائو (آنها پیش از این، از تهمت همکاری با گنگ چهار۵ که هیچ وجه اشتراکی میانشان نبود تبرئه شدهبودند) که یک دهه پس از مرگ فرماندهشان و تحت فرمان دنگ، در مقابل چشمان همه به حبسهای طولانی مدت محکوم شدند. به جای این مسئلهٔ مهم، ما در این کتاب با پنج صفحه دربارهٔ سخنرانی «تاریخی» دنگ در اوایل سال ۱۹۷۴ در سازمان ملل سرگرم شدهایم که همهٔ جهان آن را فراموش کردهاند و مربوط به زمانی است که مائو هنوز زنده بود.
جنبش بزرگ دانشجویی در میدان تیانآنمن در سال ۱۹۸۹، با حمایت عمومی گسترده در پکن، طبیعتاً بزرگترین مسئلۀ ووگل است. او به شیوهای بیهمتا از عهدۀ این قضیه بر میآید. آنچه خشم دانشجویان را برانگیخته بود، این بود که «در ازای تواناییها و سختکوشیهای خود، مزایای اقتصادی کمتری نسبت به سرمایهداران دانشگاهنرفته دریافت میکردند» و آنچه واقعاً خواستارش بودند، بهبود وضعیت معاششان بود. اما از شکستهای پیشین آموخته بودند باید «از شعارهایی استفاده کنند که طنینانداز دمکراسی شهروندی، آزادی و… باشند تا بتوانند حمایت عمومی گستردهتری را به دست آورند. آنان نسل بیتجربهای بودند که خطابههای خامشان هیچ پایه و اساسی برای نقد و مذاکره با رهبران سیاسی به نمایندگی از دانشجویان دیگر نداشت. گزارشگران خارجیِ باهوشتر، بهزودی از این واقعیت سر در آوردند که اکثر این دانشجویان، «چیز کمی از دمکراسی و آزادی میدانند و ایدهای برای چگونگی رسیدن به این اهداف ندارند». عجیب نیست که دنگ احساس میکرد باید این سودجویان نمکنشناس را سرکوب کند. آنان کسانی بودند که در اصلاحات و فضای باز سیاسیای که او به وجود آورده بود و ثبات سیاسیای که زیربنای رشد اقتصادی بود، ذینفع بودند.
نتیجه، یک «تراژدی در ابعاد بزرگ» بود که غرب را تکان داد؛ اما واکنش چین بسیار متفاوت بود. پس از ذکر چند نکتۀ انتقادی، ووگل آخرین و طولانیترین سخنش را خطاب به آن مقاماتی بیان میدارد «که نحوهٔ عملکرد دنگ را در مهار تظاهرات، تحسین میکنند». دنگ سخن خود را اینگونه به پایان میرساند: «آنها به جدیبودن تراژدی ۱۹۸۹ اذعان دارند؛ اما باور دارند که تراژدیهای حتی بزرگتری ممکن بود برای چین اتفاق بیفتد و ممکن بود دنگ نتواند به دو ماه آشوب در ژوئن ۱۹۸۹ پایان دهد.» البته، او با چاپلوسی اضافه میکند: «همۀ ما که نگران سعادت و رفاه انسانها هستیم، گاهی با سختگیریهای وحشیانه، سرکوب شدهایم؛ اما چه کسی میداند؟ شاید حق با آنها است؟» باید بپذیریم که نمیدانیم. آنچه ما میدانیم، این است که در دو دهۀ پس از تیانآنمن، چین ثباتی تقریبی و رشد اقتصادی سریع و حتی فوقالعادهای را به خود دید. بیاهمیتی مسئلۀ کسب اطلاعات دربارهٔ شورش ۱۹۸۹ برای ووگل از این ادعای غیرعادی او مشهود است: «در آن روزها گاهی هیچ روزنامهای چاپ نمیشد.» آنچه اهمیت دارد، این است که مبادا چهرهٔ دنگ تخریب شود.
برای فهم دلیل اهمیت این مسئله، مفید است که به تأملات هنری کیسینجر در کتابِ دربارهٔ چین۶ نظر کنیم. این تأملات، «تلاشی است برای توضیح رویکرد چین به مسائل صلح و امنیت و جنگ و نظم بینالملل» از زبان کسی که زندگی حرفهایاش را بهعنوان یک سیاستمدار و متخصص، وقف موضوعِ صلح کرده است. کیسینجر مینویسد: «من در تمام زندگیام بر موضوع ایجاد صلح، بهویژه از منظری امریکایی متمرکز بودهام.» کیسینجر با مقایسهٔ رویکرد چین به روابط داخلی و رقابتهای خارجی با غرب، تاریخ مثلهشدهٔ نزاع میان این دو را از اواخر قرن هجدهم تا اواخر قرن نوزدهم شرح میدهد. این، قبل از این است که به بخش مائو در جنگ سرد و داستان تکراری شبهاتحاد میان جمهوری خلق چین و ایالات متحده بپرد؛ همان شبه اتحادی که او در پکن در اوایل دهۀ ۱۹۷۰ دربارهاش مذاکره کرد. کیسینجر توضیح میدهد که در سالهای پیش از خروجش از وزارت امور خارجهٔ امریکا، بیش از پنجاه بار به چین رفته و با رهبران چین نشستوبرخاست داشته است؛ اما گفتوگوهایش با آنها که در دورانِ مائو در اوج خود بود، پس از آن، رو به ابتذال رفته است. رئیس با او همچون «اون یارو فیلسوفه» رفتارکرده بود. دنگ نمیتوانست آن معیارها را ادامه دهد، جانشینِ دنگ از او هم کمتر.
باوجوداین، کیسینجر دربارۀ «نقطهٔ عطف جنگ سرد» و «نقطهٔ اوج همکاری استراتژیک چین و امریکا»، یعنی جنگ چین در ویتنام در سال ۱۹۷۹، به دنگ اعتبار کامل میدهد. در اینجا ووگل و کیسینجر به هم نزدیک میشوند و هر دو، اعمال قاطعانهٔ دنگ در جلوگیری از تحقق نقشههای ویتنامیها را میستایند. ویتنامیها میخواستند چین را با کمک اتحاد جماهیر شوروی محاصره و تایلند را تصرف کنند و حکومت هانوی۷ را در آسیای شرقی ایجاد کنند. با آگاهی از اینکه حتی هیچکدام از همکاران دنگ، آن حمله را تأیید نکردند، ووگل در هشت فصل جداگانه و ۱۵۰ صفحه، سفر دنگ به تایلند، مالزی و سنگاپور را شرح میدهد. این سفرها بهمنظور اطمینان از جلب حمایت سیاسی برای حملهای بود که نقشهاش را از ابتدای جنگ در سر داشت. اوّلی در کنار سفر بسیار مهمترِ دو ماه بعد دنگ به ایالات متحده بهعنوان پیروزی آیندهنگرانهٔ دولتمردان مطرح میشود و ووگل بسیار دستودلبازانه به آن میپردازد. دومی، کمتر از نصفِ آن فضا را اشغال میکند. تا حدودی، این نحوهٔ تقسیم مطالب، برای حمایت از تصویر امریکا در این رابطه طراحی شده است. دنگ جنگ را تنها پنج روز پس از بازگشت از واشنگتن آغاز کرد؛ درحالیکه رأی مثبت ایالات متحده در جیبش بود. اما این نیز گذاشتن سرپوشی با سرعت هرچهتمامتر بر بدبیاریهای دنگ در میدان جنگ بود. آخرین کلام، مثل همیشه، چیزی شبیه به دفاعیه میشود که از طریق آن ووگل میتواند منظرش را تغییر دهد؛ بدون اینکه مستقیماً با آن شناسایی شود. لی کوان یو، حامی پرشور جنگ، به جهان گفته است: «من باور دارم که این جنگ، تاریخ شرق آسیا را تغییر خواهد داد.» گزارش ووگل از جنگ چین در ویتنام، درواقع گزارش خدمتکار پیشینِ حکومت دمکراتیک است. او در بحث بر سر ملاقات دنگ، با غرق کردن پیشقراولان کارتر در القاب گرم و صمیمانه، مراقب است که از خود رئیس جمهور در مقابل هر مسئولیت صریحی برای اقدام به جنگ محافظت کند. کیسینجر، بهعنوان فردی جمهوریخواه و کسی که زمانی ریاست سازمان امنیت ملی را برعهده داشت، میتواند صریحتر باشد. هر چه باشد ووگل در آن سازمان، فردی دون پایه بود. شاهکار دنگ نیازمند «حمایت اخلاقی» ایالات متحده بود. برژینسکی توضیح داد ما نمیتوانیم بهصورت رسمی در حمایت از آنچه معادل تجاوز فاحش نظامی بود، با چین تبانی کنیم. نظر کیسینجر قاطع است: «تبانی غیررسمی مسئلۀ دیگری است.»
این نقطهٔ اوج همکاری چین و امریکا، آنطور که کیسینجر مکرراً میگوید، چگونه باید قضاوت شود؟ این همکاری از نظر نظامی، شکستی فاحش بود. دنگ یازده لشکر چینی یا ۴۵۰ هزار سرباز را بر ضد ویتنامی گسیل داشت که جمعیتش یکبیستم جمعیت چین بود؛ یعنی درست به اندازهٔ همان نیرویی که ایالات متحده را در یالو در ۱۹۵۰ شکست داد. ادوارد اودود۸، مورخ ارتش در جنگ، میگوید: «در جنگ کره یک واحد آزادیبخش به همین اندازه علیه یک نیروی دفاعی بزرگتر از خود که طی دو هفته بر ضد ویتنامیهای کمتعدادتر اقدام کرده بود، به راه افتاد.» کارایی چینیها آنچنان فجیع بود که تمام قوت قلب دنگ در دوران جنگ از مجموعه آثار او حذف شد. فرماندۀ نیروی هوایی هر گونه اشاره به جنگ را از خاطراتش حذف کرد و پس از آن این موضوع عملاً به نوعی تابو تبدیل شد. تلاش برای بیرونراندن ویتنام از کامبوج و بازگرداندن پل پوت به قدرت، از نظر سیاسی، شکستی کامل بود. دنگ که از پیگیرینکردن حمله به ویتنام پشیمان بود، علیرغم زخمیشدن سربازانش ایستادگی کرد و کوشید با متمرکزکردن ارتش بر پل پوت از طریق دیکتاتورهای ارتشی تای، وجههاش را حفظ کند.
ایالات متحده در کمک به بازماندگانِ بزرگترین رژیم کشتار جمعی جهان، به حمله به نواحی مرزی کامبوج و تایلند و حفظ جایگاهش در سازمان ملل، به دنگ پیوست. ووگل تنها به این خاطر به پل پوت اشاره میکند: برای توضیح این نکته که دنگ علیرغم «شهرت» منفی پل پوت او را تنها کسی میدید که در برابر ویتنامیها مقاومت کرد. ازهمینرو، او این موضوع حساس را کاملاً از صفحات کتاب پاک میکند. کیسینجر مشکل کمی با این قضیه داشت. هیچ چیز نمیتوانست این واقعیت را تغییر دهد که واشنگتن برای «مقاومت کامبوجیها» مصالحی در اختیار آنان گذاشته و از آنها حمایت دیپلماتیک میکند؛ زیرا ایدئالهای امریکاییها با ضروریات واقعیت ژئوپولیتیکی مواجه شده بود. بدبینی یا حتی ریاکاریِ کمتر نبود که این نگرش را ایجاد کرد: دولت کارتر باید میان ضرورتهای استراتژیک و اعتبار اخلاقی، دست به انتخاب میزد. آنها به این نتیجه رسیدند که برای آنکه در نهایت، باورهای اخلاقیشان محقق شود، نخست باید بر جدال ژئوپولتیک غلبه کنند.
این جدال بر ضد اتحاد جماهیر شوروی بود. در این سالها، دنگ بهطور مداوم مخاطبان امریکاییاش را برای مخالفت ناکافی با مسکو نکوهش میکرد و به آنها اخطار میداد که ویتنام، «کوبایی دیگر» نیست. نقشه این بود که تایلند شکست بخورد و دروازههای جنوب شرقی آسیا را به رویِ ارتش سرخ باز کند. گوشخراشیِ فحاشیهای او بر ضد شوروی طنینی ترساننده داشت؛ خواه خود باور داشت یا نه، آنچه دنگ میگفت وضوح کمتری داشت از آنچه میخواست بکند. او میخواست واشنگتن را متقاعد کند که هیچ همپیمان وفاداری در جنگ سرد نمیتواند وجود داشته باشد؛ مگر جمهوری خلق چین تحت فرمان او. مائو روابط دوستانهٔ او را با نیکسون همچون پیمان استالین با هیتلر دیده بود و کیسینجر در اینجا نقش ریبنتراپ را بازی میکرد: معاملهای تاکتیکی با دشمن، برای دفع خطر دشمنی دیگر؛ گرچه دنگ چیزی بیش از این میخواست. هدف او پذیرش استراتژیک در نظام امپریالیستی امریکا برای دستیابی به تکنولوژی و سرمایهٔ مورد نیاز مدرنیزه کردن اقتصاد چین بود. این دلیل حقیقی و ناگفتهٔ او برای حمله به ویتنام بود. ایالات متحده هنوز از شکست در هندوچین ناراحت بود. چه راهی برای بهدستآوردن اعتمادش وجود داشت بهتر از پیشنهاد انتقام؟ جنگ، شکست خورد؛ اما چیزی بسیار ارزشمندتر از شصتهزار زندگی برای دنگ حاصل شد: بلیط ورود چین به نظم سرمایهداری جهانی. قرار بود چین در آن نظم، شکوفا شود.
هیستری، محاسبه یا ترکیبی از این دو، انگیزههای دنگ در آن زمان یک چیز بود و تأیید ادعاهای او در آثار ظاهراً پژوهشی سی سال پس از ماجرا در مورد طرفین گفتوگو، یعنی آسیای جنوب شرقی و امریکا، برای توجیه تجاوزش، چیز دیگر. تاریخ این دوره برای کیسینجر همچون انبان افتخارات بود و خودِ کیسینجر، بهمثابه یکی از بازیگران آن به شمار میرفت. او میتواند بهخاطر پافشاری بر این عقیده بخشیده شود: جنگ چین در ویتنام، ضربهای مهلک بر ضد اتحاد شوروی و گامی بهسوی پیروزی در جنگ سرد بود. اینکه اتحاد چین و امریکا که او بر سرش مذاکره کرده بود و دنگ گسترشش داده بود، ارتباط کمی با فروپاشی شوروری داشت، اهمیت چندانی ندارد. استعدادهای او هرچه که بود، صداقت مطلقاً چیزی نبود که بتوان از او انتظار داشت. ووگل، با خودنمایی و تظاهر به تخصص و کار علمی، نمونۀ متفاوتی است. در گزارش چاپلوسانهٔ او از تدارک تمهیدات جنگ بهدست رهبر عالیمقام (دنگ)، نهتنها فانتزی طرحهای ویتنامی در بانکوک، کنترل قریبالوقوع شوروی بر آسیای جنوب شرقی و غیره تکرار میشود؛ بلکه همچنین تمامی اشارهها به مساعدتهای امریکا به پل پوت، در باب هدف مشترک مقاومت در برابر این اوهام، سانسور میشوند. توصیف کیسینجر از اعمال کارتر در کمک به مقصران یکی از معدود کشتارهای جمعیِ حقیقی درنیمه دوم قرن میتواند نمایندۀ تلقی ووگل باشد: تبانی غیررسمی در لباس آکادمیک. این کشتار در مقیاسی بسیار کوچکتر بود؛ ولی بهمثابه کشتارجمعی، بزرگ نمایی میشود تا «مداخلۀ انسان دوستانه» در کوزوو، عراق، لیبی یا جاهای دیگر را توجیه کند.
دنگ با چهرهای بسیار متفاوت، خشمگین و پیچیده، رادیکالتر و سنتیتر از تصویر استاندارد کنونی، چشم به راه بیوگرافینویس خویش نشسته است. باید گفته شود کارهایی که در مورد رابطهٔ چین و امریکا نوشته میشوند، بهخودیخود، با نوکرمآبی یا فرصتطلبی همراه نیستند. کتابهایی با شجاعت بیشتر، در چارچوب محدودِ آن نوشته شدهاند و نوشته میشوند. یک مثال مناسب پژوهشی هست که میتواند بهعنوان پیشدرآمدی به ووگل خوانده شود: بیوگرافی چیانگ کایشک۹، اثر جی تیلور با نام فرماندهٔ کل قوا۱۰ از جهات بسیار، این بیوگرافی نقطۀ شروع نزدیکی به یک بیوگرافی خوب است. تیلور نیز، یک مقام رسمی پیشین است: یک دیپلمات حرفهای در دستگاه فکری وزارت امور خارجه امریکا با پستهایی در تایپه، پکن و هاوانا. کار او شبیه به مدح و ستایشگری است و بر منابع متزلزلی مبتنی است که از جناحهای نفعطلب، خاطرات بازنگریشده و گفتوگوهایی با اعضای خانواده و صاحبمنصبان به دست آمدهاند. دغدغههای او نیز کاملاً امریکامحورند. اما با وجود تمامی این ناکامیها، نتیجه هنوز بهطرز مطبوعی متفاوت است. این تا حد زیادی، به دلیل آن است که تیلور واقعاً میکوشد شخصیت پیچیدهٔ چیانگ را ترسیم کند. او به عنوان مردی جوان مملو از خشونتی درونی بود که در خشمی آتشفشانی منفجر میشد، اما بهمحض بهقدرترسیدن، موفق شد بهصورت ظاهری و بیرونی آن خشم را زیر یک ماسک سرد و خشکی که حتی او را از طرفدارانش دور میکرد پنهان و کنترل کند. همۀ اینها در او ترکیب شده بودند: حرص جنسی با انضباط شخصی و خشکهمقدسبودن، مهارت در مانورهای سیاسی بههمراه خامدستی در فرماندهی نظامی، غرور ملی بههمراه غریزۀ متمایل به عقبنشینی و خلوتگزینی، تحصیلات قدیمی و پیشپاافتاده و خودنمایی بهخاطر مقام. تیلور در روایتی بسیار خواندنیتر از روایت دراز و ملالآور ووگل، تصویری زنده از بسیاری از این تناقضها به دست میدهد. او برای احیا و ترمیم فرمانده کل قوا، که آوازهاش در غرب چندان زیاد نیست، آنقدر پیش نرفت که کشتار و جنایت و سوء مدیریت در حکومت وی را علناً انکار کند؛ بلکه آن را به حداقل رساند. او اساساً و مکرراً، اگرچه نه همیشه، این کار را بهخاطر نبودن شواهد کافی میکند. گزارش بازتر جاناتان فنبی، به نام «چیانگ کای شک: فرماندهٔ کل قوا و چینی که او از دست داد۱۱»، دریافت بهتری از کینهجویی چیانگ و خشونتِ پست رژیمش به دست میدهد. در آن رژیم، شکنجه و قتل و ترور عادی و متداول بود.
ضعف بزرگتر در رویکرد تیلور این است که تمرکز خود را تنها معطوف به چیانگ کرده است و توجهی به همتایان او ندارد. هیچ چهرهٔ دیگری در منظومهٔ درهموبرهم کومینتانگ (حزب ملی مردم) بین دو جنگ، در داستان او برجسته نمیشود؛ گرچه اینکه چرا چیانگ توانست به قدرت برسد، نیازمند تبیینی زمینهای است. این دلایل در تواناییهای فردی او نهفته نبودند؛ چراکه آنها، از هر نظر، بسیار محدود بودند. نهایت نمود و خلقوخوی روانشناختی او همراه بود با میانمایگیاش بهعنوان حاکم. او مدیری ضعیف بودکه قادر به هماهنگسازی و کنترل زیردستان و همچنین ادارهٔ دولتی کارآمد نبود. او هیچ ایدهٔ اصیلی نداشت و ذهنش را با قسمتهایی از انجیل پر کرده بود. از همه مهمتر آنکه او از نظر نظامی، فاقد صلاحیت بود. او ژنرالی بود که هیچگاه در جنگی واقعاً بزرگ پیروز نشده بود. پیروزیهای سرنوشتساز در سفرهای شمالی که او را به قدرت رساند نیز بهخاطر وجود فرماندهان عالیرتبهٔ دیگر بود. آنچه او را از آنها متمایز میساخت، زیرکی و بیرحمی سیاسی بود؛ اما نه با فاصلهای زیاد. آنها آنقدر هم منزوی و تنها نبودند که او را به رأس ببرند.
واقعیت تاریخی این بود که در دورۀ جمهوری، هیچ رهبر برجستهای از ورطهٔ پریشان «کومینتانگ»، حزب ملی مردم، ظهور نکرد. اختلاف میان ملیگرایان و کمونیستها تنها ایدئولوژیک نبود؛ بلکه صرفاً به تواناییها مربوط میشد. حزب کمونیست چین نهتنها رهبری با تواناییهای شایان توجه، بلکه گروهانی ترسناک به وجود آورده بود که دنگ تنها یکی در آن میان بود. اگر بخواهیم تشبیه کنیم، حزب ملی مردم، قلمرو پادشاهیِ نابینایان بود. تنها چشم چیانگ نقش دو امتیاز تصادفی را داشت. اوّلی، تربیت هنگ در ژاپن بود که موجب شده بود او تنها دستیار جوانتر سان یاتسن با پیشینهٔ نظامی باشد و دومی که مهمتر هم بود، پیشینهٔ منطقهای او بود. او که از حومه نینگبو میآمد و همیشه با لهجهی نینگبویی صحبت میکرد، از نظر سیاسی ریشه در باندهای تبهکار نزدیک شانگهای داشت. در آنجا جامعه بزرگی از تاجران اهل نینگبو وجود دارند. بنیاد او در شانگهای، ژجیانگ و اطراف منطقهٔ دلتای یانگ تسه بود. آنجا جایی بود که او روابطش را هم در جهانِ جرم و جنایت و هم در تجارت، توسعه داد. این نواحی تا آن زمان ثروتمندترین و صنعتیترین ناحیه در چین بودند که همین باعث برتری او نسبت به همردیفهایش میشد. دارودستهٔ ارتش که برگوانکسی، هممرز با هندوچین، حکم میراندند ژنرالهای بهتری بودند و دولتی روبهرشدتر و کارآمدتر را اداره میکردند؛ اما ایالت آنها برای جنگیدن در برابر چیانگ بسیار فقیر و کوچک بود.
گرچه توجه تیلور معطوف به جای دیگری است. ایدهٔ اصلی فرمانده کل قوا ابطال آرای کتاب باربارا تاکمن دربارۀ نقش امریکا است که کاراکتر ژنرال استیلول، در تئاتر چینی جنگ اقیانوس آرام تجسم آن است. در نظر تیلور، این نه چیانگ رنجکشیده، بلکه قلدر بهتماممعنا و فضول بیکفایت، یعنی استیلول بود که باید بهخاطر اختلاف میان آن دو و شکست در عملیاتِ بورما سرزنش میشد. استیلول فرمانده خوبی نبود. تیلور بهخوبی شکستهای زیاد و شخصیت عجیبوغریب او را مستند ساخته است. اما این واقعیتها بهسختی چیانگ را از سلسلۀ فجایع در جنگ بر ضد ژاپن تبرئه میکنند. بسیاری از این فجایع حتی در حد حملهٔ سرنوشتساز ایشیگو در سال ۱۹۴۴، به پشتوانهٔ این عقیدهٔ او که کمونیسم خطر بزرگتری است، آغاز شده بودند. از قربانیکردن بیهودهٔ بهترین سربازانش در شانگهای و نانجینگ در ۱۹۳۷ گرفته تا سوختن بیدلیل چانگشا در ۱۹۳۸، این داستانی است که هیچ حس خوب و شکوهی در آن وجود ندارد. با وجود تلاشهای سرسختانهٔ مورخان اخیر برای پاککردن گزارش نظامی او، عجیب نیست که چیانگ با وجودِ قدرت ظاهراً چشمگیرش پس از تسلیم ژاپن، در مقابله با ارتش آزادیبخش در جنگ داخلی بهسرعت در هم شکست.
اینجا نیز تیلور تمایل دارد در عیبجویی اساسی از ایالات متحده برای این افتضاح، سهمی داشته باشد. تیلور اشاره میکند که مارشال، کسی که استیلول را انتخاب کرده بود و چهرهٔ نه چندان بهتری در این بخش از روایت از خود برجای گذاشته بود، میتوانست مانع حمایت کلان واشنگتن از چیانگ شود. چیانگ برای حفظ شمال چین یا شکست خط جنوبی یانگتسه به این حمایت نیاز داشت. اینها احساسات لابی جمهوریخواه نیست که «ازدستدادن چین» در دهۀ ۱۹۵۰ را تقبیح میکند. تیلور، ذهنی مستقل دارد. او با توصیف خودش چونان یک لیبرال معتدل و فردی پراگماتیست در حوزهٔ سیاست خارجی، کاملاً قادر به انتقاد تند از سیاستهای ایالات متحده دربارۀ حمایت کامل از چیانگ است. حمله به مسئولیتناپذیری «ترسناک» آیزنهاور در جنگ تهدیدآمیز با جمهوری خلق چین در طی بحران کیمای در سال ۱۹۵۵ و ایجاد سند سیاست محرمانه همراه با دالس در همان جزیره سه سال بعد، و همچنین جهل غیرعادی و تحلیل غیرمقبول وی، نمونههایی از این انتقاداتاند. اما چیزی که ثابت میماند، آفتابگردانهای امریکاییاند [لبهٔ پیشآمدهٔ کلاه امریکایی] که ازطریق آن، توسعههای چینی مشاهده میشود.
یکسوم پایانی کتاب تیلور، بهوضوح بسیار ناقص است. او در این بخش به سالهای چیانگ پس از پروازش از سرزمین اصلی میپردازد؛ یعنی زمانی که تایوان تحتالحمایهٔ ایالات متحده شده است. فهم تیلور از بازسازی رژیم کومینتانگ در جزیره که او شاهدش بود، بسیار استوارتر از دوران نانجینگ است. گرچه رویکرد تیلور ستایشآمیز است و تدافع کمتری در آن دیده میشود، ترور سفید را که چیانگ در تایوان متداول کرده بود، دستکم نمیگیرد و بر توسل او به ژنرال اوکامورا سرپوش نمیگذارد. برای چیانگ، وطنپرستی در جایگاهی پایینتر از قدرت شخصی قرار داشت؛ اما اکنون که قادر بود بهعنوان نیرویی خارجی، بههمراه دستیار امریکایی و بدون رابطه با مالکان محلی حکومت کند، میتوانست بر اصلاحات ارضی که مشاوران امریکایی طراحی کرده بودند و صنعتیسازی با سرمایهٔ امریکا ریاست کند؛ آنهم در جامعهای که پنجاه سال مدرنیزاسیون تحت حکومت استعماری، پیشرفتهای قابل توجهی در زمینهٔ سوادآموزی و تولید محلی نسبت به کل قاره ایجاد کردهبود. موفقیت اقتصادی تثبیت شد؛ اما نتوانست رژیم او را از قید سنت برهاند.
تیلور روایت خود را با این ادعا به پایان میرساند که شیانگ پس از مرگ، پیروز شد؛ زیرا چینِ امروز تجسم بینش او دربارهٔ کشور است؛ نه کمونیستهایی که او با آنها میجنگید. این عقیده روزبهروز بیشتر متداول میشود. فنبی روایتی غمانگیز از این داستان بازگو میکند که بههیچوجه در شأن بقیهٔ قسمتهای کتاب نیست. یک راهنمای توریست در جمهوری خلق چین به خوبیِ یک رانندۀ تاکسی به او میگوید شکست در جنگ داخلی، تراژدی غیرضروری بود. دنگ در چنین فانتزیهایی، جانشین چیانگ میشود و دیدگاههای غربی دربارۀ آنچه چین باید باشد و خواهد شد، دوباره با اطمینان مطرح میشوند.
اطلاعات کتابشناسی:
ووگل. ازرا. دنگ شیائوپینگ و اصلاحاتِ چین. انتشارات دانشگاه هاروارد. ۲۰۱۱
Vogel, Ezra F. Deng Xiaoping and the transformation of China. Belknap Press of Harvard University Press, 2011
کیسینجر، هنری. دربارهٔ چین. انتشارات پنگوئن. ۲۰۱۱
Kissinger, Henry. On China. Penguin. 2011
تیلور، جی. فرمانده کل قوا: چیان کای-شک و مبارزه برای چین مدرن. انتشارات دانشگاه هاروارد. ۲۰۰۹
Taylor, Jay. The Generalissimo: Chiang Kai-shek and the struggle for modern China. Harvard University Press, 2009
پینوشتها:
پری اندرسون (Perry Anderson) تاریخدان انگلیسی و جستارنویس حوزهٔ سیاست است.
[۱] Deng Xiaoping
[۲] National Intelligence Council
[۳] Japan as Number One
[۴] The Park Chung Hee Era: The Transformation of South Korea
[۵] gang of four یک گروه سیاسی متشکل از چهار مقام رسمی حزب کمونیست چین
[۶] On China
[۷] Hanoi
[۸] Edward O’Dowd
[۹] Chiang Kai-shek
[۱۰] The Generalissimo
[۱۱] Chiang Kai-shek: The Generalissimo and the China He Lost
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست
توسیدید، تاریخنگار باستانی، به منبع الهامی برای فهم وقایع سیاسی امروز تبدیل شده است
انجیلیها یکبار دونالد ترامپ را به قدرت رساندند، آیا باز هم میتوانند چنین کنند؟