آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 4 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
سرمایهداری قبل از آنکه به جهنم برود، سالها در برزخ سرگردان خواهد ماند
پدر و مادر ولفگانگ استریک مهاجرانی از اروپای شرقی بودند که بعد از جنگ جهانی دوم به آلمان کوچیده بودند. دوران کودکی او در فقر مطلق سپری شد و همین تجربۀ فرودستی باعث شد تا در مقام یک اقتصاددانِ تراز اول، همیشه به دنبال بهبود شرایط زندگی محرومین باشد. بااینحال، امید او برای اصلاح نظام سرمایهداری گام به گام به نومیدی تبدیل شد و امروز نوشتههای او سیاهترین چشماندازها را برای آیندۀ جهان پیشبینی میکند.
آدیتیا چاکرابورتی، گاردین — فضای بیرون وحشتزده بود. فقط چند ساعت بود که دونالد ترامپ بهعنوان رییسجمهور ایالات متحده اعلام شده بود و حتی ستوننویسهای سیاسی، این ملازمان خوشسر و وضعِ قدرت، در شوک فرورفته بودند. اما در گالری ملی لندن، یکی از معدود اندیشمندانی که رشدِ ترامپ را پیشبینی کرده بود، آماده میشد که چندتا نقاشی ببیند. ولفگانگ استریک برای چند روز سخنرانی از آلمان آمده بود و بعدازظهری آزاد داشت و هر دوی ما میخواستیم نمایشگاه ماورای کاراواجیو۱ را ببینیم.
هیچ چیزی در کارهای استریک شما را برای ملاقات با او آماده نمیکند. شغل او اقتصاد سیاسی است و به پایان رسیدن شکل زندگی ما را فریاد میزند و بابت «عصر تاریکی» پیش رو هشدار میدهد. کتابهای او عناوینی آشکارا پایان قرنی۲ دارند: دو سال پیش خریدن وقت۳ بود، و آخرین کتابش کاپیتالیسم چگونه به پایان میرسد؟۴ نام دارد (لو دادن پاسخ: نهچندان خوب). حتی ستایشکنندگانش از «ناامیدی» او میگویند، و منظورشان جملههایی نظیر این است: «پیش از آن که کاپیتالیسم به جهنم برود، تا آیندۀ قابل پیشبینی در برزخ به سر خواهد برد، مرده یا در حال احتضار از اُوردوز خودش، اما همچنان حی و حاضر، زیرا هیچکس قدرت ندارد بدنِ رو به پوسیدگیاش را از جا تکان دهد».
این جحمِ غم و تیرگی، چه قیافهای دارد؟ عینکی کوچک، سبیل و فرق کنار مرتب، کوله، کاپشن متعارف، و حداقل ده سال جوانتر از هفتاد سالگیاش. او با اشاره به پیروزی ترامپ با ذوق و شوق میگوید «چه صبحی!» انگار که دربارۀ احتمال بارش باران حرف بزند، و بعد گام به درون گالری میگذارد.
شما صرفاً به یک اثر از کاراواجیو نگاه نمیکنید، بلکه آن را به مبارزه میطلبید. صحنهها به تنگی بریده شدهاند و کاراکترهایی دارند که تنه به بیننده میزند و به او خیره میشود. برندگی آنها استریک را تحریک میکند و او با لذت میخندد. در مقابل پسر مارمولکگزیده۵ توقف میکند و شیوۀ چسبیدن مارمولک با دندان به انگشتِ پسر را تحسین میکند. او در برابر نقاشیای از ورقبازها بلند میگوید «انحطاط را حس کن! تهدید خشونت!»
انحطاط…پسر مارمولکگزیده اثر کاراواجو. عکس: گالری ملی لندن.
اشاره میکند که اکثر نقاشیها درست قبل از آغاز جنگ سی ساله۶ کشیده شدهاند: «آنها پر از انتظارِ فروپاشی جهان هستند».
بعد به بردن مسیح۷ میرسیم؛ نقاشیای تاریک و چگال که عیسی را درست بعد از خیانتِ یهودا نشان میدهد. مسیح آزرده از حواری سابق خائنش به پایین مینگرد و آماده است به دست سنتوریونهای زرهپوش رومی برده شود. استریک میگوید «کاراواجیو همیشه درست قبل از انفجار آنجاست» و «شاید صبح امروز یکی از لحظههای کاراواجیو بوده باشد: درست قبل از انتخاب ترامپ».
برای سالیان طولانی استریک مانند کاراواجیوی قبل از انفجار، در اطراف این صحنۀ سقوط پرسه زده است؛ خیلی پیشتر از وقتی که هواپیما با سرعت به سمت سقوط رفت و تحلیلگران و سیاستمداران میانهرو با عجله سعی کردند کاری کنند.
وقتی اقتصاددانان کلان شکست خوردهاند و دیگر آکادمیسینها به نفسگرایی۸ رشتهای عقبنشینی کردهاند، استریک یکی از معدود کسانی است که به خوبی به ایفای وظیفهاش مشغول شده است (مارک بلیث، کالین کروچ و مرکز پژوهش تغییرات اجتماعی فرهنگی از دیگر استثناها هستند). بیشتر موضوعاتی که این سال و این دهه را تعریف میکنند در آثار او وجود دارند. تجزیۀ اروپا، رشد پوپولیستهای پولداری مثل ترامپ، ناکامی مارک کارنی و نخبگان تکنوکرات: او همه را تشریح کرده است.
این تابستان، بریتانیاییها علیه دولتشان، متخصصان، و اتحادیۀ اروپا طغیان کردند و خود را به آیندهای فقیرتر و عصبانیتر سپردند. استریک در سخنرانیهای ۲۰۱۲ خود که بعداً در خریدن وقت جمعآوری شد، این شور و شوق جمعی برای آسیبزدن به خود را توضیح داده است:
علوم سیاسیِ تخصصزده اثر خشم اخلاقی را دست کم میگیرد. با آن علاقۀ شدیدش به بیطرفیِ آموختهشده، … [علوم سیاسی] چیزی جز تحقیر نخبهگرایانه برای چیزی که «پوپولیسم» مینامد ندارد و این را با نخبگان قدرتی به اشتراک میگذارد که دوست دارد نزدیکشان بماند، [اما] شهروندان هم میتوانند «وحشت» کنند و واکنش «غیرمنطقی» نشان دهند، درست مثل سرمایهگذاران مالی …گر چه اسکناسی به نام استدلال ندارند، بلکه فقط مجهز به واژهها و (کسی چه میداند؟) سنگفرشها هستند.
در این نوشته، به سال ۲۰۱۳، او جهان لاکسلیکز۹، سوییسلیکز۱۰، و اسناد پاناما۱۱ و افشای جنگ طبقاتی یکطرفه به دست آنها –آن یک درصدی که علیه بقیۀ ما هستند- را پیشبینی میکند:
چرا باید الیگارشهای جدید به ظرفیتهای تولیدی آینده و ثبات دموکراتیک فعلی کشورشان اهمیت دهند، وقتی ظاهراً میتوانند بدون اینها هم ثروتمند باشند و پشت سر هم پولی مصنوعی را بالا و پایین کنند که بدون هیچ هزینهای برای آنها تولید شده است، به دست بانکی مرکزی که هیچ محدودیتی ندارد، و در هر مرحله تا جایی که بشود از کل این ماجرا، هزینههای سنگین و سود و مزایا و حقوقهایی بیسابقه به جیب بزنند، و بعد هم، کشورشان را به حالِ نزار خودش رها کنند و رهسپار یک جزیرۀ خصوصی شوند؟
استریک در یادداشتی در ۲۰۱۵ هشدار میدهد که خشم علیه این نخبگان، در مجموع، شکلی آرام و تدریجی نخواهد داشت، بلکه در عوض شکلی از «سرگرمی عمومی» یا «نوعی ملیگرایی واپسگرایانه» به خود خواهد گرفت، و بیشتر شبیه دونالد خواهد بود تا هیلاری:
سیاسیشدن، روند مهاجرت به سمت راست طیف سیاسی است که در آن احزاب ضدسیستم در سازماندهی شهروندان ناراضیِ وابسته به خدمات عمومی بهتر و بهتر عمل میکنند و بر حفاظت سیاسی در برابر بازارهای بینالمللی اصرار میورزند.
در جملههایی اینقدر طولانی، دقیق، و نگرانکننده استریک بحرانهایی که متوجه بریتانیا، آمریکا و قارۀ اروپا است را نشان میدهد. بینشِ او هم سیاسی است و هم اقتصادی، و همین او را بدل به آنچه میکند که کریس بیکرتن، مدرس سیاست در کمبریج، گفته است که شاید «امروز جذابترین کسی باشد که دربارۀ رابطۀ بین دموکراسی و کاپیتالیسم میاندیشد».
دفتر مرکزی لهمان برادرز در تایم اسکوئر نیویورک، سال ۲۰۰۸. عکس: مارک لنیان از آسوشیتدپرس.
این اندیشهها استریک را بدل به جذابترین شخصی میکند که دربارۀ موضوعِ بسیار ضروریِ دوران ما مینویسد. هشت سال بعد از این که مؤسسۀ مالی لهمان برادرز سقوط کرد و نزدیک بود تمام نظام بانکی را با خود پایین بکشد، کاپیتالیسم همچنان ورشکسته است. کارگران بریتانیایی از شدیدترین انقباضِ دستمزدها در هفت دهۀ گذشته رنج میبرند. و گرچه سیاستمداران و سیاستگزاران از همۀ اهرمها -کاهش بودجهها و مالیاتها، سرمایهگذاری، رشد بازار مسکن، پمپاژِ صدها میلیارد پول به بازارها- استفاده کردهاند، هنوز موتور اقتصاد از بهراهافتادن اجتناب میکند. این ناکامیْ بینالمللی است: بانک تسویه حسابهای بینالمللی، یعنی بانک مرکزیِ بانک مرکزیها، چند ماه پیش هشدار داد که «اقتصاد جهانی ظاهراً توان بازگشت به رشد پایدار و متوازن ندارد».
اولینبار نیست که پلاکاردپوشها پایان کاپیتالیسم را اعلام میکنند، اما استریک باور دارد آنها این بار درست میگویند. او میگوید کاپیتالیسم مدرن در عمیقترین بحرانهایش به دشمنانِ خود تکیه کرده است تا با کمربندِ نجاتِ اصلاحات به آب بزنند. در رکود بزرگ دهۀ ۳۰ دموکراتهای فرانکلین روزولت بودند که نیو دیل را اجرا کردند، و اتحادیههای بریتانیا با کینز ائتلاف کردند.
این را با وضعیت فعلی مقایسه کنید. در طول ۴۰ سال، کاپیتالیسمِ نئولیبرال اپوزیسیونش را نابود کرده است. وقتی از مارگارت تاچر دربارۀ بزرگترین دستاوردش پرسیدند، «تونی بلر و [حزب] کارگر جدید» را نام برد و گفت «ما رقبایمان را مجبور کردیم نظرشان را تغییر دهند». نخستوزیری که اعلام کرد «جایگزینی وجود ندارد» و بعد تمام تلاشش را به کار بست تا هر گونه جایگزینی را ریشهکن کند. نتیجه؟ اتحادیهها پژمرده شدهاند، اتحادیههای مستقلِ ساکنان همراه با خانههای ساختِ شوراها ناپدید شدهاند، بیبیسی همیشه در حالت تدافعی است، و روزنامههای محلی، منطقهای و ملی حالا خود موضوع معمول آگهیهای درگذشت هستند. در سراسر دنیای ثروتمند میشود داستانی مشابه تعریف کرد.
نارضایتی عمومی دمدمی و پاره پاره شده و آماده است توی دستهای کوچک ترامپ بیفتد. در همین حال، کاپیتالیسم بدون محدودیت و بدون اصلاح، خواهد مرد.
این سرنگونی خشونتباری نیست که مارکس و انگلس تجسم کرده بودند. آنها در مانیفست کمونیست مدعی شده بودند که پرولتاریا «گورکَن» کاپیتالیسم خواهد بود. تقریباً ۱۷۰ سال بعد، استریک پیشبینی میکند که کاپیتالیستها با نابود کردن کارگران و مخالفانی که برای تداوم سیستم نیاز داشتند قبر خودشان را خواهند کند. چیزی که بعد از این میآید جانشین بهتری نخواهد بود، بلکه بیشتر شبیه به پوسیدگی چند صد سالۀ امپراتوری روم خواهد بود.
و بله، آخرین کتابش به موقع برای کریسمس منتشر شده است. خیلی وقت پیش نبود که متنی چنین فاجعهگرا مناسب اسپیکرز کرنر۱۲ بود. امروز مستقیم راهی ورشکستگی سیاست میشود.
تیمِ دور و برِ جرمی کوربین و جان مکدانل، استریک را میستایند و او را به کنفرانس امسال حزب کارگر در لیورپول دعوت کردند (تعهدات شغلی او را وادار به رد دعوت کرد). یک مشاور ارشد، ارتباط او با سیاست انگلیس را این گونه توصیف کرد: «او دربارۀ جدی بودن وضع سوسیال دموکراسی و کاپیتالیسم بسیار رُک است».
آنچه به تحلیل استریک قوت اضافهتری میبخشد این است که او از همان تشکیلاتی میآید که حالا به آن حمله میکند. او نقشهای کلیدی زیادی بازی کرده است: رییس مشترک بهترین مؤسسه علوم اجتماعی آلمان، مشاور دولت گرهارد شرودر در اواخر دهۀ ۹۰، یکی از برجستهترین تئوریسینهای کاپیتالیسم در اروپا. او هیچ وقت طرفدار «راه سوم» نبود، اما رابطهای دوستانه با دیوید و اد میلیبند داشت.
استریک سر نهار میگوید « در زندگیام زمان زیادی را صرف کاوش امکان وجود یک راه حل هوشمندانۀ سوسیال دموکراتیک برای تضاد طبقاتی کردم. این ایده که میتوانیم کاپیتالیسم را در جهت برابری و عدالت اجتماعی اصلاح کنیم. اینکه میتوانیم این هیولا را رام کنیم. حالا به نظرم اینها ایدههایی کم و بیش آرمانشهری هستند».
بنابراین او مطالعهای موردی از چیزی است که خودش دربارهاش مینویسد: باختن روحیه در اثر سیاستهای میانهروانه-و افراطیگرایی آن.
سرخوردگی بزرگ وقتی رخ داد که بعد از سالها تدریس روابط صنعتی در آمریکا در سال ۱۹۹۵ به آلمان بازگشت. دورانی بود که آلمان در آن لقب «مرد بیمار اروپا» را گرفته بود، و از هر پنج کارگر آلمان شرقی یک نفر بیکار بود. استریک از طریق اتحادیۀ کارگریِ کارگران فلزات دعوت شد تا به یک کمیتۀ اتحادیهها، کارفرمایان و دولت بپیوندد. کمیته که «اتحاد برای شغل» نامیده میشد موظف بود قوانین کار را اصلاح کند. استریک باور داشت که این «آخرین فرصت اتحادیهها و سوسیال دموکراسی بود»: آخرین شانس برای واردکردن عدۀ بیشتری از افراد بدون سلب حقوق کارگران.
«ما مدل خوبی درست کردیم، اما هر چه پیشنهاد شد بلوکه شد؛ نه فقط از سوی کارفرمایان، که همچنین از سوی اتحادیهها».
اتحاد فروپاشید و ظرف چند سال شرودر اصلاحات هارتس را اجرا کرد، سیاستهایی طراحیشده به دست یکی از مدیران سابق فولکس واگن که رژیمی جدید از دستمزد و مزایا برقرار کرد و زیربنای بازار کار را نابود کرد.
استریک که از ۱۶ سالگی عضو حزب سوسیال دموکراتیک آلمان -معادل آلمانی حزب کارگر انگلیس- بود، بالاخره چند سال پیش عضویتش را لغو کرد. آیا او همچنان خود را سوسیال دموکرات میداند؟ از کینز نقل میکند: «وقتی واقعیتها تغییر کنند، من ذهنم را تغییر خواهم داد». او در مصاحبۀ دیگری توضیح میدهد که «ضروریترین وظیفۀ چپ» این است که «هشیار شود».
اگر مصاحبتِ سادهاش نبود، شاید متانت دائمیاش خستهکننده بود. دوباره که به صدای ضبط شده گوش میکنیم، صدای اصلی خندۀ استریک است و البته «یایایا!»، ذوق و شوقی بسیار برای هر ایده یا استدلال جدید.
او ضمناً سخنچین خوبی هم هست. یک «صبحانۀ قدرتی» با سیاستگذاران مالی و بانکداران سرمایهگذار را با تعبیر «نادان و بسیار کلیشهای» رد میکند و میگوید «آنها از حماقت تودههایی گلایه میکردند که نمیفهمند کسی مثل آلن گرینسپن چه تخصصی به بانکداری مرکزی میآورد». این همان آلن گرینسپنی است که به عنوان رییس بانک مرکزی آمریکا در سالهای حباب باور داشت سرمایهگذارها میتوانند خودشان را تنظیم کنند.
در این سفر او به کنفرانسی دربارۀ برکسیت رفت. «از حس شرم همگانی شوکه شدم». یک سفیر سابق بریتانیا «به این ترتیب شروع کرد که باید بابت رأی خروج از اروپا از دوستان خارجی عذرخواهی کنیم. من گفتم ’باید به خاطر ارسال این هشدار به اتحادیۀ اروپا خوشحال باشید‘».
به نظر او حمایت از برکسیت و ترامپ از یک چشمه آب میخورد. «شما گروهی در حال رشد از افرادی دارید که تحت تأثیر بینالمللگرایی نئولیبرال به شکلی فزاینده از جریان اصلی جامعهشان مستثنی شدهاند».
چشماندازی از ثروت لندن…منطقۀ مالی کاناری وارف. عکس: آلامی.
استریک به بیرون از پنجرههای گالری ملی و به سمت گنبدها و ستونهای میدان ترافالگار اشاره میکند و میگوید «به این بیرون که نگاه میکنی، مثل یک رُم دوم است. شبها در خیابانها قدم میزنی و میگویی ’امپراتوری همین شکلی است‘». این همان سرزمینی است که استریک مارکتسفولک۱۳ مینامد-در معنای تحت اللفظی، «مردمبازار» یعنی مدیران و سرمایهگذاران کلابکلاس۱۴، سرمایهدارانی که برندگان جهانیشدن هستند.
اما این فضای جغرافیایی، اقتصادی و سیاسی، خارج از محدودۀ «اشتاتسفولک۱۵» است: آنهایی که سفرهای هواییشان نه یک اتفاق هفتگی برای کسبوکار، که یک اتفاق سالانه برای گذراندن تعطیلات است، یعنی بازندگانِ اخراجشده از کار و بدهکارِ نئولیبرالیسم. استریک میگوید «این افراد از لندن به بیرون رانده میشوند. در شهرهای فرانسه همین وضع است. همین اتفاق آنها را بهعنوان ساختاری از قدرت سیاسی تقویت میکند، و آنها را کاملاً در موضعی تدافعی قرار میدهد. اما چیزی که آنها میدانند این است که سیاست متعارف آنها را کلاً کنار گذاشته است». سوسیال دموکراتهایی مثل نخستوزیرِ مستعفیِ ایتالیا ماتئو رنتزی هم مقصر هستند. «آنها در سمت برندگان ایستادهاند».
جریانهای بینالمللی افراد، پول و کالاها: استریک نیاز به همۀ اینها را میپذیرد، «اما به شیوهای هدایتشده و تحت کنترل. باید این گونه باشد، در غیر این صورت جوامع از هم میپاشند».
ایدههایش دربارۀ مهاجرت او را در این تابستان وارد جنگ دیگری کرد، وقتی یادداشتی نوشت و به آنگلا مرکل بابت سیاست درهای بازش برای پناهندگان از سوریه و دیگر جاها حمله کرد. او میگوید که این «نقشه»ای بود تا دهها هزار کارگر ارزان را وارد کنند و بنابراین به کارفرمایان آلمانی امکان دهند حقوقها را پایین بیاورند. همکارانش او را به ترویج نوعی تئوریِ «توطئۀ نئولیبرال» و حمایت از راست افراطی آلمان متهم کردند. دفاع استریک ساده است: «این غیر ممکن است که از حقوقها در برابر منبع نامحدود کارگر حفاظت کرد. آیا گفتن این حرف من را بدل به یک پروتو-فاشیست میکند؟»
آنچه جنبۀ دیگری به این تبادل میدهد این واقعیت کمتر شناختهشده است که استریک خود فرزند پناهندگان است. والدین او که هر دو در پایان جنگ جهانی ۲۵ ساله بودند، جزو ۱۲ میلیون آوارهای بودند که از اروپای شرقی به آلمان غربی رسیدند. استریک درست بیرون مونستر در اتاقی به دنیا آمد که دولت از یک کفاش مصادره کرده بود. والدین او فقیر بودند. «یادم میآید آنها از مزرعهها سبزی و از قطارهای عبوری زغال سنگ میدزدیدند».
مادر او یک آلمانی اهل سودت در چکسلواکی بود که وقتی جنگ تمام شد هشداری مبنی بر خروج ظرف ۲۴ ساعت گرفت و تنها چیزهایی را با خودش برد که میتوانست حمل کند. بعد از این که استریک خانه را ترک کرد آغاز به یادگیری زبان چک کرد. «حسی شبیه این بود که ’اگر نمیتوانم به آنجا برگردم حداقل میخواهم زبان مردمی را صحبت کنم که حالا جایی زندگی میکنند که من میکردم‘».
پسر او به مدرسۀ گرامری رفت که توسط مارتین لوتر بنیانگذاری شده بود. در آنجا یونانی و لاتین یاد گرفت و میخواست الهیدان بشود. در عوض با حزب کمونیست سروکار پیدا کرد که در آن زمان غیرقانونی بود. در شانزده سالگی مسئول سازماندهی حلقۀ مطالعه بود -«ادبیات سرکوبشدهای مثل مانیفست کمونیست و رزا لوکزامبورگ»-و آن را در اتحادیۀ کارمندان محلی برگزار میکرد «زیرا هیچکس هرگز مشکوک نمیشد».
در سال ۱۹۶۸ او دانشجویی رادیکال در فرانکفورت بود «اما هیچ رابطهای با ’چپ ماریجوانایی‘ نداشتم. خودم را به طبقۀ کارگر نزدیکتر میدیدم تا طبقههایی که علف میکشیدند».
حالا او با همسرش در بخشی از بهاربند قلعهای در برول، شهری کوچک درست بیرون کلن، زندگی میکند. این آدمِ بازنشسته هنوز هر روز ساعت شش صبح بیدار میشود و ساعت هشت و نیم پشت میزش است. «یاد گرفتهام که فقط تا یک بعد از ظهر بنویسم. بعد از آن خودم را به کنجکاویهای آکادمیک میسپارم». و به رمانها: وقتی همدیگر را میبینیم، دارد کتاب من از اینترنت متنفرم۱۶ جارت کوبک را میخواند؛ یک مهندس سیلیکون ولی که مدعی است اینترنت زندگیاش را به باد داده است.
بعد از نهار از رود تیمز عبور میکنیم و به کالج کینگز میرویم که قرار است استریک سخنرانیای ارائه کند. سخنچینی بیشتری هست و این بار دربارۀ سیاست یونان و توخالیشدن دولت سیریزا است. استریک در دوران نوجوانی از سوی مدرسهاش به یونان سفر کرد تا آثار باستانی را ببینند. در عوض، روزنامههای محلی را خواند که از تلاش شاه برای بیرونکردن نخستوزیرش جورجیوس پاپاندرو خبر میدادند. «من گزارشی در روزنامۀ مدرسه نوشتم که تقریباً به شکل کامل دربارۀ دیکتاتوری نظامی در حال ظهور بود». شصت سال بعد، او روی کتابی دربارۀ دموکراسی در جنوب اروپا کار میکند.
اتاق سخنرانی پر است و دانشجوها روی کف زمین نشسته و چسبیده به دیوارها ایستادهاند و به استریک نگاه میکنند که بدون توجه با گیرۀ کاغذ بازی میکند و از گرامشی نقل میکند: « کهنه در احتضار است و نو نمیتواند زاده شده [مکث میکند] در این فَترَت، بیشمار دردنشانهای هولناک ظهور میکنند». در وقفۀ سخنرانی، بعضی از شاگردها کتابهایش را میخرند و روی او آویزان میشوند تا آنها را امضا کند. در پایان یک دانشجو میپرسد «چپ باید چه کند؟»
تظاهرات جنبش اشغال در فرانکفورت، ۲۰۱۱. عکس: آرنه ددرت از ایپیاِی.
همان پرسشی است که من چند ساعت قبلتر پرسیدهام. هر دو بار، استریک هشدار میدهد که میخواهد ما را ناامید کند. او به من یک اعتراض «اشغال» در فرانکفورت را یادآوری میکند. میگوید که چند روز قبل از آن هزاران پلیس به پایتختِ مالیِ آلمان اعزام شدند. «مقامات وحشت کرده بودند. فکر میکنم بیش از این وحشتها باید اتفاق بیفتد. آنها باید یاد بگیرند که برای ساکت نگهداشتن مردم باید تلاشی خارقالعاده به خرج دهند».
هیچ اشارهای از صندوقهای رأی یا نیاز به چشماندازی بزرگتر نیست «زیرا دیگران نقشهای ندارند».
من میگویم اما نایجل فاراژ و دیگران حداقل تظاهر میکنند پاسخی دارند.
«و ما باید از آنها انتقاد کنیم». میگوید رسانهها همیشه از نبود اعتماد در کسبوکارها میگوید، و حالا زمان آن است که رأیدهندگان نبود اعتماد عمومی را نشان دهند.
این تشبیه خیلی معنادار نیست و حالا که به نوار مصاحبه گوش میدهم، متوجه ناآرامی صدای خودم میشوم. صاحبان کسبوکار میتوانند از سرمایهگذاری امتناع کنند، و پول ذخیره کنند. حتی اگر رأیدهندهها در یک انتخابات بیرون بنشینند، باز هم باید با پیامدهای انتخابات روبهرو شوند. ممکن است روسری مادران مسلمان از سرشان کنده شود، و یک مرد لهستانی ممکن است برای ورود به کبابفروشیای اشتباهی به ضرب چاقو کشته شود.
در تماسی تلفنی، چند هفته بعد، دوباره به استریک فشار میآورم. میگوید «اگر به ده یا بیست سال آینده فکر کنم، چیز دلچسبی نمیبینم». او تنها نیست. از کتابی جدید نوشتۀ رییس سابق بانک انگلیس مروین کینگ نقل میکند و «عدم قطعیت بزرگ»ای که در پیش میبیند.
اما آیا او چیزی بهتر از عصر تاریکی برای نوههایش نمیخواهد؟ «اگر راستش را بگویم، برای هر سال خوب و صلحآمیز شکرگزار هستم. و امیدوارم یکی دیگر هم بیاید. میدانم بسیار کوتاهمدت است، اما افق من این است».
• نسخهٔ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب را آدیتیا چاکرابورتی نوشته است و در تاریخ ۹ دسامبر ۲۰۱۶ با عنوان «Wolfgang Streeck: the German economist calling time on capitalism» در وبسایت گاردین منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «ولفگانگ استریک: اقتصاددانِ مرگِ سرمایهداری» و با ترجمه سهیل جاننثاری منتشر کرده است.
•• آدیتیا چاکرابورتی (Aditya Chakrabortty) نویسندۀ اقتصادی ارشد گاردین است.
[۱] Beyond Caravaggio
[۲] Fin-de-siecle: عبارتی فرانسوی به معنای پایان قرن که معمولاً به پایان یک عصر و آغاز دیگری اشاره میکند [مترجم].
[۳] Buying Time (2014)
[۴] How Will Capitalism End?: Essays on a Failing System (2016)
[۵] Boy Bitten by a Lizard
[۶] جنگهایی که در فاصلۀ ۱۶۱۸ تا ۱۶۴۸ در اروپای مرکزی اتفاق افتاد و ابرقدرتهای اروپایی را درگیر کرد [مترجم].
[۷] The Taking of Christ
[۸] Solipsism: «منطق نفسگرایی…تصریح میکند هرچیزی اعم از دانش، فراتر از ذهنیت بشر به هیچ عنوان قابل توجیه و ضمانت نیست و بر این اساس جهانهای بیرونی و دیگر اذهان فهمیده نمیشوند و یا اصلاً خلق ناشده قلمداد میگردند» [ویکیپدیا].
[۹] افشای این که قوانین مالیاتی لوکزامبورگ به سود مشتریان شرکت پرایسواترهاوسکوپرز تنظیم شده بودند [مترجم].
[۱۰] افشای این که یک طرح فرار مالیاتی ظاهراً با اطلاع بانک اچاسبیسی از طریق شاخۀ سوییس آن وجود داشته است [مترجم].
[۱۱] مجموعه اسنادی در ارتباط با پولشویی، فرار مالیاتی و دور زدن تحریمهای بینالمللی از سوی مشتریهای شرکت موساک فونسهکا [مترجم].
[۱۲] محدودهای است که در آن سخنرانی عمومی، مناظره و بحث و گفتگو آزاد است. مشهورترین آنها هایدپارک لندن است.
[۱۳] Marktsvolk
[۱۴] سطحی در هواپیما بین فرست کلاس و مسافران معمولی، که معمولاً مورد استفادهٔ افراد قرار میگیرد که برای کسب و کار سفر میکنند.
[۱۵] Staatsvolk
[۱۶] I Hate the Internet (2016)
جوایز معتبر در حوزۀ اقتصاد بین چند مؤسسه متمرکز شدهاند، چرا؟
با پذیرش و درک بهتر شانس، میتوانیم در جریان زندگی همزیستی بهتری داشته باشیم
همه نگران اقتدارگرایی روبهشد راستگرایان در جهان سیاستاند، اما شاید خطر اصلی جای دیگری باشد