آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 18 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
برانکو میلانوویچ کتابهایی معرفی کرده است در پاسخ به این سوال که چرا اروپا ثروتمند شد؟
چرا اروپا مدرن شد، اما دیگر کشورها نتوانستند این مسیر را ادامه دهند؟ میلانوویچ میگوید این «مادر تمام سوالات اقتصاد رشد» است. سوالی به درازای چند قرن و به گسترۀ کل جهان. میلانوویچ که خود یکی از برجستهترین اقتصاددانانِ نابرابری است، میگوید برای اینکه بفهمیم چه اتفاقی افتاده است، در مرتبۀ اول باید درکی مقایسهای و آماری از وضعیتِ کشورهای جهان به دست بیاوریم. اما این تصویرِ آماری و اقتصادی ناکافی است اگر به پدیدارهای سیاسی-اجتماعی عظیمی مانند استعمار، امپریالیسم و بردهداری توجه نکنیم.
اقتصاددان
The best books on Economic Inequality Between Nations and Peoples
20 دقیقه
گفتوگوی فایو بوکس با برانکو میلانوویچ—
فایو بوکس: محور مشترک کتابهایی که انتخاب کردهاید چیست؟
میلانوویچ: تمام انتخابهای من (بهجز کتاب رالز) دربارۀ مسائل سنجشپذیر تاریخ اقتصادیاند. به عبارت دیگر، دو جور اطلاعات وجود دارد که به آنها علاقهمندم و فکر میکنم اگر بخواهید دیدگاهی سنجشپذیر از تاریخ داشته باشید، واقعاً ضروریاند. یکی از این دو، در اختیار داشتن درآمد متوسط کشورهاست، دراصل، چیزی همچون سرانۀ تولید ناخالص داخلی کشورها در گذشته، و دومی، که البته بسیار دشوارتر است، داشتن اطلاعاتی دربارۀ توزیع درآمد کشورها در گذشته است. این دو نوع اطلاعات، درواقع به ما تصویری جهانی از توزیع درآمد میدهند. درنتیجه همین مضمون یک محور مشترک است. از این گذشته، کتابهایی را انتخاب کردهام که نشان میدهند نابرابری چگونه موجب پیشرفتهای اقتصادی یا سیاسی خاصی میشود؛ به عبارت دیگر، نابرابریها خنثی نیستند. مثلاً نابرابری روی امپریالیسم اثر میگذارد. یکی از کتابهایی که انتخاب کردهام نشان میدهد که چگونه نابرابری در زمان امپراتوری روم، مانع اخذ فناوری جدید شد و توسعه را متوقف کرد.
فایو بوکس: پیروزیها و عقبنشینیها۱ اثر پال بِیراک.
میلانوویچ: این کتابِ معتبر تاریخ اقتصادی جهان را در سه جلد شرح میدهد، از زمان کریستوف کلمب تا گورباچف. بیراک سراسر تاریخ اقتصادی جهان را پوشش میدهد و آمار، تخمینها و گاهی، درحقیقت حدسیات زیادی به دست میدهد، اما بههرجهت آمارهای زیادی دربارۀ بسیاری چیزها ازقبیل درآمد، دستمزدها، تجارت، شهریشدن، توزیع درآمد، جمعیت و غیره در آن موجود است. این کتاب برای مورخین اقتصادیای که میخواهند از این آمارها استفاده کرده و از آن فراتر بروند، حیاتی است. او دربارۀ توسعه و اینکه چه چیز باعث شد اروپا از چین و هند پیش بیفتد نیز روایتی ارائه میدهد و دربارۀ نقش مستعمرات حرف میزند، مسئلهای که بهنوعی فراموش شده بود؛ مثلاً اینکه آیا مستعمرات به توسعۀ متروپلهای۲ اروپایی کمک کردند؟ یا اینکه آیا پیشرفتنکردن این مستعمرات دقیقاً بهاینعلت بود که مستعمره بودند؟
فایو بوکس: و آیا مستعمرات به متروپلها کمک کردند و آیا این سرزمینها از توسعه باز ماندند زیرا مستعمره بودند؟
میلانوویچ: نکتۀ بسیار جالبی هست که بیراک مطرح میکند و آن اینکه استعمار برای مستعمرات بسیار بد بود، اما از طرفی برای متروپلها اهمیت بنیادین نداشت. مسلم است که متروپلها مقررات اقتصادیای را تحمیل میکردند که به نفع خودشان بود و بنابراین، تحت آنچه بیراک «فرمانِ استعماری»۳ مینامد، تولید انبوه در مستعمرات را ممنوع کرده و مستعمرات را ملزم میکردند تا فقط از متروپل کالا وارد کنند و از مستعمرات میخواستند که کالاهایشان را فقط با کشتیهای متعلق به متروپل حمل کنند.
فایو بوکس: این خیلی جالب است. زیرا در بریتانیا افراد بسیاری فکر میکنند که وضع مستعمرات مادامیکه ما آنجا بودیم خوب بود، اما حالا که از آنجا رفتهایم، بلبشویی برپاست زیرا این مردم نمیدانند چطور بر خود حکومت کنند. این بهوضوح دیدگاه امپریالیستیِ نابخردانهای است، اما معتقدان زیادی دارد.
میلانوویچ: افراد زیادی به این دیدگاه معتقدند، بهخصوص هنگامیکه به آفریقای پس از دهۀ ۱۹۶۰ نگاهی بیندازیم، زیرا شکی نیست که آنچه در آفریقا از زمان استعمارزدایی اتفاق افتاده، دلسردکننده است. استدلال دیگری نیز وجود داشت مبنیبراینکه استعمار ساختارهایی برپا کرد که با رشد مغایرت داشتند. اما از طرف دیگر، این حقیقت ندارد که مستعمرات برای رشد غرب حیاتی بودهاند. اروپای غربی و آمریکا ازپیش ابزارهای مستقل رشد را در خود داشتند و مشارکت مستعمرات [در رشد آنها] آنقدرها هم زیاد نبود.
بیراک معتقد است که در قرن هجدهم، چین و هند آنچنان فقیرتر از انگلستان نبودند و درواقع، اوجگیری اروپای غربی را به گشودگیاش نسبت به بقیۀ جهان، رقابت سیاسی میان دولتها، اقلیم مطلوب و کنجکاویهای فکریِ بعد از رنسانس نسبت میدهد. او معتقد است که انقلاب صنعتی، بیشازآنکه یک «انقلاب» باشد، تکاملی پیوسته بوده است. همچنین نشان میدهد که چقدر این ایده بیمعناست که متروپل (آنگونه که اینک نایل فرگوسن ادعا میکند) سیاست «تجارت آزاد» را دنبال کرده است.
بیراک دربارۀ بردهداری بحث میکند، دربارۀ تلفات انسانی عظیم آن و اینکه چگونه بر نهادهای کشورهایی اثر گذاشت که بردهها به آنها منتقل شده بودند. نشان میدهد که بهچهدلیل انقلاب کشاورزی نمیتوانست روبهجنوب گسترش یابد، چون فنون جدید کشاورزی برای اقلیمهای متعادل طراحی شده بودند، درنتیجه میتوانستند از غرب به شرق یا از شرق به غرب اشاعه پیدا کنند اما از شمال به جنوب خیر. جبرانِ مافاتِ کشورهای جهان سوم پس از استعمارزدایی در مراحل اولیه بهنوعی موفقیتآمیز بود (بهاستثنای آفریقا)، اما سپس لِز اَنی شاغنیه۴یِ (سالهای کلیدی) دومین بحران نفت، نرخ بهرهها را افزایش داد و ناتوانی از بازپرداخت بدهی باعث شد بخش اعظم جهان سوم و دوم در دو دهه رکود سقوط کنند. (چین و هند بهدلیل انزوای نسبیشان، عملکرد بهمراتب بهتری داشتند و البته، نهادهای چین درست در همان زمان بهنحو چشمگیری بهبود یافتند). بخش اعظم دنیای پیش از بحرانِ جهانیِ امروز، در سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۰ شکل گرفته است. بههمینترتیب میتوان مشاهده کرد که سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۰ یک اَنی شاغنیهِ دیگر بود. دنیایی جدید، با توزیعی تازه از قدرت اقتصادی پدیدار خواهد شد.
فایو بوکس: چه هیجانانگیز. بیا سراغ کتاب اَنگِس مدیسن برویم، کراننماهای اقتصاد جهانی، از سال ۱ تا ۲۰۳۰ پس از میلاد۵.
میلانوویچ: این آخرین اثرِ احتمالاً برجستهترین مورخ اقتصادی کیفی جهان است. از کتاب بیراک تجربیتر است. این دو نفر در زمینۀ مطالعات تاریخ اقتصادی رقیب یکدیگر بودند. مدیسن دربارۀ مزیت اکتسابی اروپا در مقایسه با چین و هند تا سال ۱۷۵۰، خوشبینتر است و (همانطور که برخی از آثار بهتازگی نشان میدهند) احتمالاً دراینباره حق با اوست. مدیسن تنها کسی است که تنها مجموعۀ آمار موجود از حسابهایِ ملّیِ سنجشپذیر را ارائه کرده است؛ سرانۀ تولید ناخالص داخلی اکثر کشورها از سال ۱۸۲۰ به بعد و برای برخی کشورها (همچون امپراتوری روم) این تاریخ تا قرن اول میلادی عقب میرود. هرکس بخواهد تاریخ اقتصادی را برپایۀ روش تجربی انجام دهد باید کارش را با مدیسن آغاز کند.
فایو بوکس: شما میگویید که او این ایده را که همۀ انسانها تا قرن گذشته در فقر زندگی میکردند، رد میکند.
میلانوویچ: بله. او بر پیشرفت مداوم اروپای غربی از قرن شانزدهم به بعد تأکید میکند، درنتیجه فاصلۀ اروپا با چین وقتی به قرن هجدهم میرسیم محسوس بوده است. (همانطور که گفتم، او در این نکته با بیراک اختلاف دارد). او آزمونهای هدونیک تجربهگرایان و مورخان مالتوسی را کاملاً مردود میشمارد که معتقدند تا همین قرن گذشته، مردم مثل غارنشینها در فقر مطلق زندگی میکردند و نمیتوانستند به چیزی ورای سطح امرار معاش دست یابند. این دیدگاهی دلگیر و نادرست از جهان است. ما در سطح امرار معاش زندگی نمیکردیم. شما اگر به آبگذرهای رومی، کاخها، کلیساها، راهها و لشگرهای روم، همچنین یونان و مصر بنگرید، متوجه میشوید که دستیافتن به اینها در سطح امرار معاش شدنی نبوده است.
من این دو کتاب و کتاب اسکیاوُنه (انتخاب بعدیام) را آوردهام، زیرا میکوشند تا با استفاده از شواهد سنجشپذیر و تحلیلی، به «مادر تمام پرسشهای رشد اقتصادی» جواب بدهند: چرا برخی کشورها و قارهها توانستند خودشان را در مسیر رشدِ پایدار بیندازند و برخی دیگر نتوانستند، و اینکه چگونه نابرابری جهانی متأثر از نابرابریِ درآمدِ متوسط میان کشورها بود؟
فایو بوکس: پاسخ چیست؟
میلانوویچ: خب، این کتابها در کاری که میکنند تفاوت زیادی ندارند. کتابها یک نظریۀ اصلی دارند دراینرابطه که چرا اروپای غربی، بهخصوص انگلستان، پیش افتاد. [علت آن] ترکیبی است از چیزهایی که به آنها اشاره کردیم. رقابت میان دولتشهرها و کشورها در اروپا بهایندلیل که اروپا، برخلاف چین، ازلحاظ سیاسی بسیار متنوعتر بود، بنابراین افراد اگر پذیرفته نمیشدند میتوانستند از کشوری به کشور دیگر نقل مکان کنند. تبعیدیها از فرانسه به انگلستان و از انگلستان به هلند میرفتند و غیره.
فایو بوکس: خب اینکه فرضیهای بسیار کاپیتالیستی است. رقابت مولد رشد است.
میلانوویچ: بله، رقابت مولّد رشد است، اما این رقابت سیاسی است که مولّد رشد است، زیرا تنظیمات سیاسی گوناگون برای پذیرش رشد سازگارترند. همانطور که گشودگی نسبت به بقیۀ جهان که با اکتشافات عظیم آغاز شد [مولّد رشد بود]، و البته، تفاوتی با چین وجود دارد که تقریباً در همان زمان، اکتشافات عظیم خود را با کشتیهایی بزرگتر و افراد بیشتری آغاز کرد، اما سپس تصمیم گرفت که دست بردارد و به انزوا فرو رود. و کنجکاوی فکری نیز که منجر به پیشرفتهای فناوری از دورۀ رنسانس به بعد شد نیز وجود دارد و همچنین میراث مصر، یونان و روم. همچنین اقلیم متعادل (انگلستان سرد است، اما بدون جریان خلیج انسانهای زیادی نمیتوانند آنجا زندگی کنند) و حسن تصادف کشف زغالسنگ و غیره نیز وجود دارند.
فایو بوکس: اینجا که خیلی سرد است. حالا برویم سراغ کتاب آلدو اسکیاوُنه، پایانِ گذشته: روم باستان و غرب جدید۶.
میلانوویچ: اسکیاوُنه نیز مسحور همین پرسش است، اما اینجا (در حوزۀ مطالعات کلاسیک) با نظر به امپراتوری روم این سؤال را پرسیده است. مایکل روستُفتسِف، درواقع، نخستین کسی بود که این سؤال را مطرح کرد: چرا تمدن روم که دارای بسیاری از مؤلفههای اقتصاد سرمایهداری مدرن و اقتصاد بازار بود، یکراست به یک سرمایهداری تجارتی از نوع فلورانس قرونوسطایی آن تبدیل نشد؟ به عبارت دیگر، چرا حدود ده قرن بیراهه رفت؟ این سؤالی بسیار منطقی است. شما نمیتوانید تقصیر را گردن تهاجم بربرها بیندازید، چون اگر امپراتوری روم بیشتر پیشرفت کرده بود، بهاندازۀکافی قدرتمند شده بود تا مانع آن تهاجم شود.
فایو بوکس: چرا پیشرفت نکرد؟
میلانوویچ: نابرابری. پاسخ اسکیاوُنه این است که تبهکار اصلی وجود نیروی کار بردهها بوده است. اکثر بردهها در روم حاصل فتوحات نظامی بودند. بردهها نسبتاً گران بودند، به این معنا که میتوانستند بالاتر از سطح امرار معاششان خروجی تولید کنند، اما بهاندازۀکافی گران نبودند تا مشوق فنون صرفهجویی در کار شوند و درنتیجه باعث اینجاد فناوریهای مؤثر شوند. بردهداری، همانطور که مارکس قبلاً استدلال کرده است، دلیل اصلی این بود که چرا جوامع کهن نتوانستند از سطح مشخصی از توسعۀ اقتصادی فراتر بروند (حتی اگر از برخی فناوریها مطلع بوده باشند؛ مشهورترین آنها موتور بخار بود که در اسکندریه اختراع شده بود). آنها آنقدر پیشرفت کرده بودند تا بدانند که چطور از بردهها استفاده کنند، اما بهاندازۀکافی پیشرفت نکرده بودند تا جایگزینی بردهها با ماشینها را سودآور کند. درنتیجه، براساس یک فرمول کلیدی مارکسی، روابط اجتماعی توسعۀ نیروهای تولید را محدود کرد.
فایو بوکس: آیا شما با این موافقاید؟ کمی سادهانگارانه بهنظر میرسد.
میلانوویچ: با آن موافقام. من اعتقاد دارم که بردهداری نهادی بود که شاید در کوتاهمدت پربازده بود اما در درازمدت، واقعاً جلوی توسعۀ بازدهی را گرفت. اسکیاوُنه حلقۀ رابط در مسئلۀ مهم اروپای غربی دربرابر چین است و توضیحی اقتصادی دربارۀ فقدان توسعۀ امپراتوری روم به دست میدهد.
فایو بوکس: مسلماً چیزهای زیادی دستبهدست هم دادند، اینطور نیست؟ رومیها آنقدر نیروی زیادی صرف فتح دنیا میکردند که تمرکز روی فناوریهای داخلی و پیشرفت برایشان دشوار بود. این کار دشواری است اگر هدف اصلی شما تسلط بر جهان ازطریق نظامی باشد. توسعهطلبی همیشه فاجعه است. همچنین، یکی دیگر از مصاحبهشوندگان توضیح داد که روم در ابتدا توسط طبقۀ مرفه تحصیلکرده اداره میشد و بهمرورزمان، حکّامی با تحصیلات کمتر جایگزین شدند.
میلانوویچ: اسکیاوُنه میگوید بردهداری سبب شد تا هر نوع کاری، هر کار مفیدی، دون شأن طبقات بالاتر باشد. پس آن عنصر اقتصادی که شما به آن اشاره میکنید، بیشتر فرهنگی است. طبقۀ مرفه هیچ ارزشی در تولید مادی، بهجز کشاورزی نمیدید. بنابراین، استدلال اقتصادی بهعلاوۀ فرهنگی به این معناست که بردهداریْ روم را از توسعه ناتوان کرد.
فایو بوکس: کتاب جان هابسن.
میلانوویچ: امپریالیسم۷ کتابی کلاسیک دربارۀ این موضوع است که صد سال پیش منتشر شده. نشان میدهد که چگونه توزیع نابرابر درآمد در متروپل متضمن تمرکز بالای سرمایۀ مالی آزاد (قابل سرمایهگذاری) در دستان معدودی از افراد و حرکت تدریجی بهسوی امپریالیسم است. ثروتمندانی که صاحب این منابع مالی آزادند در جستوجوی فرصتهایی هستند که از آنچه بازارهای داخلی توان عرضۀ آن را دارند، سودآورتر باشد و به همین دلیل، بهتدریج پول بیشتری در خارج سرمایهگذاری میکنند. آنها مجبورند در خارج از کشور سرمایهگذاری کنند، و با این کار، بنیانهای سیاسی توسعۀ استعماری را فراهم میکنند، زیرا امنیت سرمایۀ آنها نیازمند کنترل سیاسی این بازارهای جدید است. درنتیجه مستعمرات متولد میشوند. باید توضیح داد که محرک منطق توسعه همواره داخلی است. هابسن مسائل نابرابری داخلی و فقدان تقاضای کل داخلی۸ (بهدلیل «نشت به پایین»۹ ناکافی درمیان طبقات متوسط و پایین) را در میآمیزد و نشان میدهد که چگونه یک سیاست خارجی خشونتآمیز بسط مییابد تا به این نیازهای مالی پاسخ دهد.
این موضوع امروزه جالب است، زیرا به نظر میرسد ما امروزه با مجموعۀ مشابهی از نیروها مواجهیم که در سال ۱۹۰۲، زمانی که کتاب هابسن منتشر شد، نیز وجود داشتند. ما نیاز داریم که مواد خام، نفت و سایر چیزها را کنترل کنیم، پس از این لحاظ محرکهای خشونت داخلی وجود دارد. تصمیمات خارجی در پاسخ به نیاز داخلی گرفته میشوند. تشابهات میان این دو دوره عجیبوغریب است. همینطور شاهد تمرکز عظیم داراییهای مالی در دستان تعداد نسبتاً معدودی از افراد هستیم. همانطور که میدانیم، افراد انگشتشماری سیاست را تحت سیطرۀ خود دارند، زیرا سیاستمدارها را تأمین مالی میکنند. چرخ سیستم را ثروتمندان میگردانند، بهایندلیل که شما نمیتوانید کار سیاسی کنید، مگر اینکه کسی برای آن به شما پول بدهد. این افراد میلیونها دلار به کارزارهای هر دو حزب کمک میکنند و این کار را از روی خیرخواهی نمیکنند. دراِزای آن چیزی میخواهند. وقتی به سیاستهای خشونتآمیز در افغانستان یا عراق نگاه میکنیم باید به خاطر داشته باشیم که افرادی وجود دارند که از آنها منتفع میشوند؛ از همه واضحتر پیمانکاران تسلیحاتیاند که میلیاردها دلار پول به جیب زدهاند. امیدوارم پیآمدی که هابسن پیشگویی کرده بود -ستیز میان قدرتهای استعماری گوناگون برای غلبه بر جهان- به تکرار سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ نینجامد.
فایو بوکس: آیا در طول تاریخ همیشه اینگونه نبوده است؟
میلانوویچ: بله. اگر به ایالات متحده نگاه کنید، کسانی که در جنگها جنگیدهاند، اغلب حتی شهروند ایالات متحده نبودهاند، اما تلاش میکردند تا تابعیت یا حقوق خوب به دست آورند و این مالیاتدهندگان بودند که تأمین مالی جنگ را بر عهده داشتند و ثروتمندان از آن بهرهمند شدهاند. بنابراین بار جنگ بهصورت جالبی توزیع شده است. گروهی از مردم میمیرند، گروه دیگری پول آن را میدهند و گروه سومی هم پول در میآورند.
فایو بوکس: خیلی غمانگیز است.
میلانوویچ: این یکجور سادهسازی است، اما حقیقت دارد که برخی افراد ثروتمند از قِبل جنگ حتی ثروتمندتر شدهاند. هابسن اولین کسی است که سازوکار امپریالیسم را صد سال پیش شرح داده است و بهنظر من این کتاب اکنون نیز کماکان موضوعیت دارد.
فایو بوکس: کتاب جان رالز: قانون مردمان۱۰.
میلانوویچ: رالز متفاوت است. او نخستین فیلسوف سیاسی مدرن (احتمالاٌ از زمان کانت به بعد) است که کوشیده تا به این سؤال پاسخ دهد که از بُعدی فلسفی در زمانۀ جهانیسازی، روابط منصفانه میان ملتها و افراد چگونه باید سامان یابند. آنچه در این کتاب آمده درواقع قوانینی برای ادارۀ جهان است.
فایو بوکس: این قوانین چیستند؟
میلانوویچ: خب، قوانین شامل اینطور چیزهایی است: مردم با یکدیگر تعامل نمیکنند، بلکه ملتها با هم تعامل میکنند. هر مردمی منابع مشروعیت مختلفی برای بنیاننهادنِ ملت خود دارد. ما نمیتوانیم بخواهیم که عربستان سعودی قوانینی یکسان با ایالات متحده داشته باشد. لیبرال دموکراسی و رژیمهای غیرلیبرال میتوانند همزیستی کنند، اما باید، مثل کاری که در سازمان ملل میکنند، مشروعیت یکدیگر را بپذیرند، اما روابطِ مهم ملت به ملت است، نه فرد به فرد. اگر هیچ رابطۀ مستقیمی میان افراد وجود نداشته باشد و هیچ دولت جهانیای در کار نباشد، پس هیچ مفهومی مانند نابرابری جهانی وجود ندارد، زیرا اساس آن مفهوم این ایده است که همۀ افراد متعلق به یک جامعۀ مشترکاند، نه به ملتهای مربوطهشان.
فایو بوکس: این خیلی ضدجهانیسازی است.
میلانوویچ: رالز سازوکار بسیار پیچیدهای بنا کرده است. به روابط میان دولتملتها نیاز است تا گروهی از مردم نهادهای خود را به گروه دیگری تحمیل نکند. زمانیکه شما میپذیرید که جهان سازمان سیاسی یگانهای است و فقط یک مجموعه از حقوق و قوانین بشری وجود دارد، آنگاه بلافاصله مردم میخواهند اوضاع خودشان را به شما تحمیل کنند. رالز میخواهد از این قضیه جلوگیری کند.
فایو بوکس: این وظیفۀ سازمان ملل است، نیست؟
میلانوویج: بهوضوح، اما با نظمی منصفانهتر.
فایو بوکس: اما وقتی هیتلر شروع میکند به اشغال چکسلواکی و قتل عام مردم چه میکنید؟
میلانوویچ: رالز فیالواقع قیدی برای این قضیه دارد، زیرا میگوید جنگ تنها زمانی توجیه دارد که شما با دولتهای قانونشکن (که هرگز بهخوبی تعریفشان نمیکند -این دولتها توافق کلی جهانی را قبول ندارند) مواجه باشید. اما جوامع غیرلیبرال اما صلحطلب میتوانند با جوامع لیبرال همزیستی کنند.
این کتابی است بسیار گمنامتر از نظریۀ عدالت۱۱ معروف جان رالز (که مسئلۀ آن این است که افرادِ درون یک موجودیت سیاسی واحدْ چگونه باید روابطشان را تنظیم کنند تا نهادهایی منصفانه خلق کنند). در قانون مردمان، همانطور که گفتم، مسئله این است که مردمان (ملّتها) واسطۀ روابط میان افراد میشوند؛ افراد از ملتهای مختلف مستقیماً نهادهای جهانی را طراحی نمیکنند، با هم تعاملی ندارند، بلکه بهنحوی استعاری ازطریق نمایندگانشان با هم ملاقات میکنند. (ازآنرو که دولتها واسطۀ روابط میان افراد هستند، مابین افراد کشورهای غنی و فقیر هیچ وظیفۀ مستقیمی دررابطهبا عدالت سر بر نمیآورد. تنها کمکهای انساندوستانه باقی میماند). این کتاب قوانینِ همزیستیِ مسالمتآمیز میان ملتهایی را پیش میگذارد که خواهان ایدئولوژیهای گوناگوناند و از معیارهای مشروعیت مختلفی برای توجیه حکمرانی داخلی خودشان بهره میبرند؛ مثلاً همان کاری که ایالات متحده، عربستان سعودی و چین انجام میدهند. همچنین باید شاهد آن باشیم که این همزیستی مسالمتآمیز، در زمینۀ یک نظم منصفانۀ جهانی کلی رخ میدهد که همۀ ملتها در آن تشریک مساعی کردهاند.
فایو بوکس: نکتهای که من واقعاً به آن علاقهمندم مردود شمردن روابط فرد به فرد است.
میلانوویچ: این امر دلالتهای زیادی دارد زیرا رالز اندیشمندی لیبرال است، اما علیه کمکرسانی موضعگیری میکند. او میگوید تنها تا جایی میتوان کمکرسانی کرد که یک جامعه «آبرومند» و مشورتی باشد (هر شخص سهم یا رأیی دارد)، زیرا پس از آن نقطه، هیچ دلیلی برای کمکرسانی نیست. رالز همچنین بهشدّت علیه مهاجرت موضعگیری میکند. او هر مردمی را بهمثابۀ متولی سرزمینی که آن را اشغال کردهاند و ذیحق برای محرومگذاردن دیگرانی که میخواهند به آنجا نقل مکان کنند. تنها مهاجرت موجه مربوط است به آزار و تعقیب سیاسی یا مذهبی. اما مهاجرتی که انگیزهاش اقتصادی است پذیرفتنی نیست.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب گفتوگویی است با برانکو میلانوویچ و در تاریخ ۲۰ فوریه ۲۰۱۷ با عنوان « The best books on Economic Inequality Between Nations and Peoples» در وبسایت فایو بوکس منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۰ آبان ۱۳۹۹ با عنوان «پنج کتاب برای پاسخ به بزرگترین سوال اقتصادی تاریخ» و ترجمۀ علی امیری منتشر کرده است.
•• برانکو میلانوویچ (Branko Milanovic) اقتصاددانی صربستانی-آمریکایی و نویسندۀ کتاب داراها و ندارها: تاریخ مختصر و خاص نابرابری جهانی (The Haves and the Have-Nots: A Short and Idiosyncratic History of Global Inequality) و رئیس دپارتمان پژوهشی بانک جهانی و استاد دانشگاه مِریلند در کالج پارک است.
[۱] Victoires et Déboires
[۲] Metropole (برگرفته از واژۀ یونانی metropolis به معنای شهرِ مادر) خاستگاه یا سرزمینی اصلی یک امپراتوری استعماری است [مترجم].
[۳] the colonial diktat
[۴] les années charnières
[۵] Contours of the World Economy, ۱-۲۰۳۰ AD
[۶] The End of the Past: Ancient Rome and the Modern West
[۷] Imperialism
[۸] domestic aggregate demand
[۹] trickle-down فرضیهای اقتصادی به این نام وجود دارد که میگوید باید مالیات تجار و ثروتمندان را کاهش داد تا در کوتاهمدت مشوق سرمایهگذاری باشد و این امر در درازمدت برای کل جامعه مفید است [مترجم].
[۱۰] The Law of Peoples
[۱۱] A Theory of Justice
گاهی در مراقبت از نوزادان هیچ راه درست و غلطی وجود ندارد
ما در روزگاری زندگی میکنیم که همه چیز کیفیتی ساختگی به خود میگیرد
هرگز قدرت پیشبینیهای خوب را دستکم نگیرید
برای ما مهم است که محتوای ترجمان، همچون ده سال گذشته، رایگان بماند و در اختیار عموم باشد. اما این هدف بدونِ حمایت شما ممکن نیست. هر کمک کوچک نقشی بزرگ در این مسیر دارد. به جمع حامیان ترجمان بپیوندید.