متن سخنرانی آیزیا برلین در مراسم دریافت دکتری افتخاری حقوق از دانشگاه تورنتو
۲۰ سال پیش آیزایا برلین دکتری افتخاریِ حقوق را از دانشگاه تورنتو پذیرفت. برای این مراسم متنی را آماده کرد تا از روی آن بخواند. بعدها در نامهای که به یکی از دوستانش نوشت، این متن را «مرامنامه» خودش نامید. مرامنامهای که اصلیترین ادعایش این است که قرن بیستویکم، قرنِ بهتری برای انسانها خواهد بود.
نیویورک ریویو آو بوکز — «بهترین دوران بود، بدترین دوران بود». چارلز دیکنز رمان مشهورش، داستان دوشهر را با این کلمات آغاز کرد. اما افسوس که نمیتوانیم دربارۀ قرن وحشتناکمان چنین تعبیری بهکار گیریم. انسانها هزارههاست که یکدیگر را نابود میکنند، اما اعمال آتیلا، چنگیزخان، ناپلئون (که کشتار جمعی در جنگ را معرفی کردند) و حتی کشتار ارامنه، درمقابل انقلاب روسیه و حوادث بعد از آن رنگ میبازند: ظلم و ستم، شکنجه و قتلهایی که میتوان به پای لنین، استالین، هیتلر، مائو و پلپوت نوشت و جعل سیستمیک اطلاعاتی که مانع از برملا شدن این اعمال دهشتبار برای سالیان دراز شد، همگی بیهمتایند. این اعمالْ بلایای طبیعی نبودند، بلکه جنایتهای انسانی قابلپیشگیری بودند و برخلاف نظر باورمندان به جبرگرایی تاریخی، میشد از وقوع آنها جلوگیری کرد.
حالا که صحبت میکنم، احساس خاصی دارم؛ چون بسیار پیر شدهام و نزدیک به یک قرن زندگی کردهام. زندگیام پر از آرامش و امنیت بوده است و از این بابت شرمگین میشوم وقتی به آنچه که بر سر بسیاری دیگر از همنوعانم آمده است فکر میکنم. من مورخ نیستم و بنابراین نمیتوانم با صلاحیت دربارۀ علل این حوادث دهشتبار سخن بگویم، اما شاید بتوانم سعیام را بکنم.
بهنظر من، این رویدادها از احساسات منفی عادیِ انسان – بهتعبیر اسپینوزا، ترس، حرص، دشمنیهای قبیلهای، حسادت و عشق به قدرت – ناشی نشدند، هرچند که اینها نیز نقش شریرانۀ خود را بازی کردهاند؛ بلکه علت این حوادث وحشتناک در دوران ما ایدهها بودند یا بهعبارت بهتر، یک ایدۀ خاص. متناقض بهنظر میرسد که کارل مارکس که خود اهمیت ایدهها را در مقایسه با نیروهای اقتصادی و اجتماعیِ غیرشخصی دستکم میگرفت، توانسته باشد با نوشتههایش تحولات قرن بیستم را رقم بزند، هم در جهتی که خود میخواست و هم با واکنش درمقابل آن. هاینه، شاعر آلمانی در یکی از نوشتههای معروفش به ما میگوید که فیلسوف ساکتی را که در اتاق مطالعهاش نشسته است دستکم نگیرید؛ وی اظهار میدارد که اگر کانت به مسائل الهیات نمیپرداخت، شاید روبسپیر گردن پادشاه فرانسه را نمیزد.
او پیشبینی کرد که مریدان مسلحِ فلاسفۀ آلمانی – فیشته، شِلینگ و پدران دیگر ناسیونالیسم آلمانی – روزی بناهای عظیم تاریخیِ اروپای غربی را چنان در موجی از تخریبگریِ متعصبانه ویران خواهند کرد که انقلاب فرانسه در پیش آن بازی کودکانهای بیش نخواهد بود. شاید این بیانصافی در حق فیلسوفان متافیزیک آلمان باشد، اما بهنظر من ایدۀ اصلی هاینه معتبر است: ایدئولوژی نازی، در شکل تنزلیافتهاش، ریشه در اندیشۀ ضدروشنگری آلمان دارد. هستند کسانی که تحتتأثیر گفتهها و نوشتههای برخی دیگر که با اطمینان کمال را دستیافتنی میپندراند، با وجدانی آرام، دست به کشتار و ضربوجرح بزنند.
اجازه دهید توضیح بدهم. اگر واقعاً متقاعد شوید که راهحلی برای تمام مشکلات انسان وجود دارد و میتوان جامعهای ایدهآل تصور کرد که بشر فقط با انجام کاری که برای دستیابی به آن ضروری است به چنان جامعهای دست خواهد یافت، آنگاه شما و پیروانتان قاعدتاً باید باور داشته باشید که به هر قیمتی باید دروازههای چنین بهشتی را گشود. فقط افراد احمق و بدخواه در مقابل حقایق ساده و مسلم مقاومت خواهند کرد. باید کسانی را که مقاومت میکنند متقاعد کرد؛ اگر متقاعد نمیشوند، باید قوانینی را برای کنترل آنها به تصویب رساند؛ اگر این نیز کارساز نباشد، آنگاه استفاده از تهدید و اجبار و در صورت نیاز خشونت، ناگزیر خواهد بود؛ و اگر لازم باشد، ترور و خونریزی. لنین پس از خواندن کتاب سرمایه، اثر مارکس، به این باور رسید و همواره به دیگران میآموخت که اگر بتوان با روشهای مورد دفاع او، جامعهای برابر، صلحآمیز، شاد، آزاد و بافضیلت ساخت، آنگاه هدف نهایی هر وسیلهای را که در این راه لازم باشد توجیه میکند؛ هر وسیلۀ لازم بهمعنای واقعی کلمه.
اعتقاد ریشهای که زیربنای چنین باوری را تشکیل میدهد، این است که مسائل محوری حیات انسان، اعم از فردی یا اجتماعی، یک راهحل حقیقیِ قابل کشف دارند. این راهحل را میتوان و باید اجرایی کرد و کسانی که آن را پیدا کردهاند رهبرانی هستند که حرفشان قانون است. این ایده که تمام پرسشهای واقعی ممکن است فقط یک پاسخ حقیقی داشته باشند نظریۀ فلسفی بسیار دیرینهای است. فلاسفۀ بزرگ آتن، یهودیان و مسیحیان، متفکران دوران رنسانس و پاریس در عصر لوئی چهاردهم، اصلاحطلبان رادیکال فرانسوی در قرن هجدهم، انقلابیون قرن نوزدهم – هرقدر هم که دربارۀ چیستیِ پاسخ و روش کشف آن اختلاف داشته باشند (و جنگهای خونینی بر سر این موضوع به راه افتاده باشد) – همگی متقاعد شده بودند که پاسخ را میدانند و فقط فساد و حماقت انسانی میتواند مانع تحقق پاسخشان شود.
میخواهم به شما بگویم که این ایده ایدهای نادرست است. نه فقط به این دلیل که راهحلهای ارائهشده توسط مکاتب مختلفِ اندیشههای اجتماعی از هم متفاوتاند و هیچکدام را نمیتوان با روشهای عقلی به اثبات رساند؛ بلکه دلیل عمیقتری برای این حرفم دارم و آن ارزشهای محوری است که اکثر انسانها بهواسطۀ آنها در سرزمینهای مختلف و در روزگاران مختلف زندگی کردهاند؛ این ارزشها همیشه با یکدیگر هماهنگ و سازگار نبودهاند. برخی از آنها سازگارند، برخی دیگر نه. انسانها همیشه در اشتیاق آزادی، امنیت، برابری، شادی، عدالت، دانش و… بودهاند. اما آزادی کامل با برابری کامل سازگار نیست. اگر انسانها کاملاً آزاد میبودند، آنگاه گرگها آزاد بودند تا گوسفندان را بخورند. برابری کامل بدین معنی است که باید از آزادیهای انسانی جلوگیری شود تا قدرتمندترینها و بااستعدادترینها مجاز نباشند از کسانی که در صورت وجود رقابت، ناگزیر بازنده خواهند شد پیشی بگیرند. اگر براندازی امنیت و آزادی مجاز باشد، آنگاه امنیت و در واقع آزادیها حفظ نخواهند شد. در حقیقت، همه در پی امنیت و آرامش نیستند، وگرنه برخی بهدنبال پیروزی در میدان نبرد یا ورزشهای خطرناک نمیبودند.
عدالت همیشه ایدهآل انسان بوده است، اما با رحم و شفقت کاملاً سازگار نیست. خودجوشی و تخیل خلاقانه که بهخودیخود صفاتی عالیاند، با نیاز به برنامهریزی، سازماندهی و محاسبۀ دقیق و مسئولانه کاملاً آشتیپذیر نیستند. دانش یا همان حقیقتجویی – باشکوهترین هدف – با شادی یا آزادیِ مطلوب انسانها کاملاً سازگار نیست؛ چون مثلاً اگر من بدانم بیماری علاجناپذیری گرفتهام، این دانش مرا شادتر یا آزادتر نخواهد کرد. همیشه باید دست به انتخاب بزنم: بین آرامش و هیجان یا دانش و جهل خوش.
ستمگران بزرگِ قرن بیستمْ زندگی، آزادی و حقوق انسانی میلیونها نفر را پایمال کردند به این دلیل که چشمشان به یک آیندۀ طلاییِ غایی دوخته شده بود؛ حال برای جلوگیری از قهرمانانِ بعضاً بسیار متعصبِ این ارزشها که هرکدام میخواهد بقیه را پایمال کند، چه کار باید کرد؟
متأسفانه پاسخ قاطعی به این پرسش ندارم: فقط اینکه اگر هدف دنبال کردن این ارزشهای غایی انسانی باشد که با آنها زندگی میکنیم، آنگاه برای پیشگیری از بدترین اتفاقات باید میان این ارزشها، سازش و توازن و توافق ایجاد کرد؛ مثلاً بگوییم فلانقدر آزادی در مقابل فلانقدر برابری، فلانقدر خودابرازیِ فردی در مقابل فلانقدر امنیت، فلانقدر عدالت در مقابل فلانقدر شفقت. حرف من این است که برخی از ارزشها با یکدیگر تضاد دارند: اهدافی که انسانها دنبال میکند همگی از سرشت مشترک ما نشأت میگیرند، اما پیگیری آنها باید تاحدی کنترلشده باشد. باز هم میگویم که آزادی و شادیطلبی نمیتوانند کاملاً با یکدیگر سازگار باشند؛ همینطور آزادی، برابری و برادری.
ازاینرو، باید سبکوسنگین کنیم، چانهزنی کنیم، سازش برقرار کنیم و از پایمالشدن یک وجه از زندگی توسط رقبایش جلوگیری کنیم. خوب میدانم که این پرچمی نیست که جوانان ایدهآلگرا و دوآتشه بخواهند در زیرش گام بردارند؛ چون بیش از حد بیروح و بیهیجان، منطقی و بورژوایی است و عواطف سخاوتمند را جذب نمیکند. اما باید باور کنید که هیچکس نمیتواند هرچیزی را که میخواهد داشته باشد؛ نهتنها در عمل، بلکه در تئوری نیز نمیتواند. انکار این واقعیت و جستوجوی ایدهآلی واحد و فراگیر به این دلیل که تنها و تنها ایدهآل واقعی برای بشریت است، همواره به تهدید و اجبار منجر میشود و سپس به ویرانگری و خونریزی. تخممرغها شکستهاند، اما املتی در میان نیست؛ فقط تعداد نامحدودی تخممرغ (جان انسانها) آمادۀ شکستناند. و دستآخر نیز، ایدهآلگراهای آتشینمزاج املت را فراموش میکنند و فقط به شکستن تخممرغها ادامه میدهند.
از این خرسندم که در اواخر عمر درازم، این موضوع کمکم فهمیده میشود. عقلانیت و رواداری که در تاریخ بشر بهاندازۀ کافی کمیاب بودهاند، مورد نفرت نیستند. برخلاف همهچیز و برخلاف بزرگترین تازیانۀ مدرن، یعنی ناسیونالیسم بنیادگرایانه و متعصبانه، لیبرال دموکراسی رو به گسترش است. حکومتهای بزرگ استبدادی فروپاشیدهاند یا فرو خواهند پاشید؛ حتی آن روز در چین، زیاد دور نیست. خوشحالم که شما قرن بیستویکم را خواهید دید و مطمئنم که میتواند برای نوع بشر قرنی بهتر از قرن دهشتناک من باشد. بهخاطر این خوشاقبالی به شما تبریک میگویم؛ متأسفم از اینکه این آیندۀ روشنتر را که به فرارسیدنش باور دارم نخواهم دید. برخلاف تمام یأسی که پراکندم، میخواهم سخنانم را با نکتهای خوشبینانه به پایان برسانم: واقعاً دلایل خوبی برای موجهدانستن این پیشبینی وجود دارد.
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست
امین عزیز هدف هر وسیله لازمی رو برای رسیدن به نتیجه توجیه میکنه؟ هر وسیله لازم به معنای واقعی کلمه؟ به گمانم شما حق ندارید به علت تقدسی که برای چهارچوب فکری خود قائلید جان صدها هزار انسان را هزینه تحقق چیزی بدانید که اساسا غیر معقوله! پایان جنگ با بمبارن اتمی! آیا اگر ژاپنی ها هم بمب اتم رو زودتر بدست آورده بودند حق داشتند لوس آنجلس رو بمباران اتمی کنند برای پایان جنگ؟
کلمه حقی که از آن باطل اراده شد یعنی همین! واقعا این آدم نمیدونه که یتلر مولود یکی از اشکال لیبرال دموکراسی بود؟ یا مثلا جنگهای اخیر که بارزترین اون هم جنگ عارقه مگه منطق کشتار آدمها توسط بمبهای امریکایی چیزی غیر از این تصویر ایده ال غیر قابل دسترس بود؟ الان میشه فهمید جنگ طلبهای سفاکی مانند بوش و بلر آبشخور فکری شون کجاست...