مروری بر «به من گفتند تنها بیا»، کتاب جدیدی که حاصل سفری ماجراجویانه میان جهادیهاست
چه چیز جوانان مسلمانی را که در اروپا زندگی میکنند جذب جهاد میکند؟ سعاد مخنت برای یافتن جواب این سؤال ماجراجویی خطرناکی را آغاز کرد. او، که خود بهعنوان روزنامهنگاری مسلمان در آلمان کار میکرد، بارها آن بیگانگی و خشمی که همتایانش را به جهاد میکشاند چشیده بود. اما تصمیم گرفت، بهجای پیوستن به آنها، با سفر به قلب درگیریهای جهادی و ترتیبدادن مصاحبههایی خطرناک نشان دهد در ذهن آنها چه میگذرد.
الکسیس اکویو، نیویورکر — در گزارشهای خبری پیرامون اقدامات تروریستی در اروپا و ایالات متحده، یا اخبار غربیهایی که میروند تا به داعش در سوریه بپیوندند، شباهتهای انکارناپذیری دیده میشود. این گزارشها معمولاً روایتگر قصۀ آدمهای جوان و باهوشیاند که شاید ریشههای اجدادیشان به یک کشور مسلمان برسد، اما بخش عمدۀ زندگیشان را در شهرهای غربیای گذراندهاند که محل تولد، رشد یا اقامتشان پس از نقلمکان بوده است. آنها افرادیاند که اغلب بهدلایل نامعلوم و بسیار ناگهانی جذب یک دیدگاه بنیادگرا از اسلام میشوند. دوستان و اقوامشان به گزارشگران میگویند که، علیرغم تمایلات این مسلمانان جوان به باورهای رادیکال، آدمهایی «نرمال»، سازگار و آرام بودهاند، و وقتی شنیدهاند که آنها دل به جهاد دادهاند غافلگیر شدهاند.
از رادیکالسازی که حرف میزنیم، روایت مرسوم ماجرا از نارضایتیهای مبهم به افراطیگری میرسد، و بیگانگی و تبعیض و فقر محرک این سفر هستند. روزنامهنگار عرب-آلمانی سعاد مخنت، در کتاب جدیدش به من گفتند تنها بیا: سفرم به پشت خطوط جهاد، که ترکیبی سحرانگیز و گاهی شوکهکننده از گزارشنویسی و خاطرهنویسی از مراکز شبکههای جهادی در خاورمیانه و شمال آفریقاست، به کندوکاو دربارۀ این پیشفرضها میپردازد که البته همیشه هم صادق نیستند. مخنت که خبرنگار واشنگتن پست در فرانکفورت است، با زاویهدید منحصربهفردش دربارۀ بحران جدیدِ خشونت تروریستی، از نزدیک مشغول پرسشگری دربارۀ این پدیده است. مخنت میگوید خودش از آنهایی است که فاصلۀ اندکی با رادیکالشدن داشتند، و فرارش [از جهادیشدن] به لطف والدین و دوستان خانوادگی متعهد اوست. حالا میخواهد کشف کند که انگیزههای پرشورترین معتقدان به جهاد چیست، و آنها چطور اینقدر بر خطای خود مصر شدند.
مخنت در سرتاسر به من گفتند تنها بیا به ما یادآوری میکند که کار او در مقام یک روزنامهنگار مسلمان، از تبار ترک و مراکشی، هزینهای دارد: اغلب هم جهادیها و هم همکارانش در ابتدا به او بیاعتمادند. او در طول ماشینسواری در یک جادۀ خلوت در نزدیکی مرز ترکیه با سوریه به یک ستیزهجوی داعش میگوید: «شاید حق با شما باشد که با تبعیض مواجهیم و دنیا منصفانه نیست. اما این جنگی که شما راه انداختهاید جهاد نیست. جهاد آن بود که در اروپا میماندید و حرفهتان را پیش میبردید. آن کار بهمراتب دشوارتر بود. شما سادهترین راهِ فرار را انتخاب کردهاید». در جریان پیشرفتهایش حین گزارشگری دربارۀ حملهکنندگان یازده سپتامبر از هامبورگ، یکی از کارفرمایان او دربارهاش از سرویسهای امنیتی آلمان پرسوجو کرد چون میخواست بداند که آیا مخنت بهخاطر پیشینۀ خانوادگیاش با سازمانهای تروریستی پیوند دارد یا خیر. در صحبت با یک سردبیر دیگر، وقتی مخنت ایدۀ مصاحبه با والدین یک نوجوان آلمانی را پیشنهاد داد که مسلمان شده و به افغانستان کوچ کرده بود، سردبیر به او گفت این کار را نکند چون شاید والدین آن بچه وقتی او را ببینند گمان کنند که جاسوس طالبان است. ولی او کارش را کرد و مصاحبه را گرفت.
در گرماگرمِ شوخی با جهادیها دربارۀ همسران دومشان در یک اردوگاه آوارگان در لبنان، یا هنگام صرف چای یا تحمل یک ستیزهجوی طالبان که در جریان مصاحبه به شوخی از ربودن او میگوید، مخنت از سوژههایش دربارۀ وقایعی میپرسد که به افراطگرایی آنها منجر شد. مردان اهل سنت در عراق از شبهنظامیان شیعۀ تحت حمایت آمریکا میگویند که، مصون از هر مجازاتی، مرتکب شکنجه و قتل میشوند؛ الجزایریها از فقر و بیاعتمادی به حکومت میگویند که القاعده را برایشان گزینۀ جذابی کرده است. چندین مرد از اشغال عراق و افغانستان بهدست ایالات متحده حرف میزنند. یک مرد دیگر، در پاکستان، میگوید بهخاطر آن پهپادهایی که دلبندانش را کشتند به رادیکالیسم روی آورده است، کسانی که به گفتۀ او بیگناه بودند. مخنت دربارۀ یک زن مراکشی-آلمانی هم تحقیق کرده بود که، در دوران سخت زندگیاش، یک امام [جماعت] به یاریاش آمد و آنگاه راهش به محافل رادیکال باز شد. یک مرد تونسی به او میگوید: «هیچ کس به زندگی مسلمانان اهمیت نمیدهد»، و با دیگرانی روبهرو میشود که معتقدند با نبرد در دفاع از مسلمانان ستمدیده در افغانستان و عراق و بعداً سوریه به تکلیف دینی خود عمل میکنند. آنها در نواحی جنگی، برخلاف موطنشان که احساس میکنند روزبهروز در آن ناتوانتر میشوند، میتوانند دست به کارهای ملموسی بزنند که غرور دینیشان را حفظ کند.
مخنت هیچ پاسخ قرص و قاطعی برای این پرسش ندارد که چطور میتوان از رادیکالشدن مسلمانها جلوگیری کرد. بنا به مشاهدات او، «هر چه مسلمانان در اروپا بیشتر احساس بیگانگی کنند… عملاً هم بیشتر جدا میافتند، که درنتیجه عمیقتر وارد آن ایمان و اجتماعی میشوند که سوژۀ انتقاد فرهنگ اکثریت است». اما او استدلال میکند که ما باید افراطیهای مسلمان را نهفقط قاتل که انسان ببینیم، و درعینحال منتقد آن استدلالشان باشیم که تبعیض و دشواریها را دلیل معتبری برای رویآوردن به ستیزِ خشونتآمیز میداند. او پس از صحبت با یک مرد جوان، یک مجرم خردهپا، میگوید: «در اروپا یک ذهنیت عمومی وجود دارد که جوانان مسلمان وقتی به بلوغ میرسند با آن مواجه میشوند. فرید اعتقاد داشت جامعۀ بلژیک او را نخواهد پذیرفت، لذا مشکلی در دزدی از بلژیکیها و سایر اروپاییها یا حتی کشتن آنها نمیدید. انگار آنها برایش واقعی نبودند. هر دو طرف جبهه موفق شده بودند از دیگری انسانزدایی کنند».
کنار به من گفتند تنها بیا یک بیانیۀ مطبوعاتی منتشر شده است که به خوانندگان میگوید مؤلف از قدیم مجبور بوده است «بین دو کفۀ تربیت خود توازن برقرار کند: مسلمان و غربی». اما خودِ مخنت سندی است برای اینکه این دوقطبی ساده دیگر وجود ندارد. سنتها و آیینهای غرب به زندگی مهاجران مسلمانی میخزد که در آنجا منزل میکنند، و کردارها و باورهای مهاجران هم لاجرم در فرهنگ شهرکها و شهرهای جدیدشان لانه میکند. در محیط رشد فرزندان مهاجر، همۀ این عناصر درهمآمیختهاند. برای بسیاری از جوانان، اکنون مسلمانبودن و غربیبودن اساساً درهمتنیدهاند، اما از همه سو با این تصور مواجهاند که این دو جنبۀ هویتی با همدیگر تعارضی خشونتبار دارند. مخنت با لیبرالهای آلمانی در این باره بحث کرده بود که آیا کاریکاتورهای طنز از پیامبر اسلام در دایرۀ آزادی بیان قرار میگیرند یا نه؟ او دربارۀ آن لیبرالها میگوید: «گویا درک نمیکردند که، با… اکراهی که از ورود به بحث صادقانه و سالم دربارۀ اخلاقیات، آزادی بیان و نفرتپراکنی دارند، غرب همچنان اروپاییهای جوان بیشتری را به رادیکالهایی میسپارد که به آنها میگویند غرب دارد با اسلام میجنگد». این جنگ جنگی خیالی است که پروپاگاندای جهادیها و سیاستمداران فرصتطلب برای جذب نیرو شده است، و ابزاری است که کماکان بهطور نگرانکنندهای موفق عمل میکند.
• نسخۀ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
اطلاعات کتابشناختی:
Mekhennet, Souad. I Was Told to Come Alone: My Journey Behind the Lines of Jihad. Henry Holt, 2017
پینوشتها:
• این مطلب در تاریخ ۲۰ ژوئن ۲۰۱۷ با عنوان « Souad Mekhennet’s I Was Told to Come Alone: My Journey Behind the Lines of Jihad» در وبسایت نیویورکر منتشر شده است و برای نخستینبار با عنوان «چرا جهاد را انتخاب میکنند؟» در ششمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را با همان عنوان و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• الکسیس اکویو (Alexis Okeowo) نویسندۀ نیویورکر و مؤلف یک آسمان بیماه و بیستاره: زنان و مردان معمولی در نبرد علیه افراطیگری در آفریقا (A Moonless, Starless Sky: Ordinary Women and Men Fighting Extremism in Africa) است.