آیا نیاکان شکارچی-گردآورندۀ ما وضعیت بهتری داشتند؟
خیلی از ما نق میزنیم که زندگی وقتی فناوریهای جدید نبودند، خوشتر بود. فکر میکنیم اگر موبایل و کامپیوتر و اینترنت نبود، آسودهتر از الآن بودیم. اما در عینحال هم، باور عمیقی داریم به اینکه فناوری زندگی ما را اساساً ایمنتر از نیاکانِ بدویمان کرده است. اما شاید آن نقها از نظر تاریخی «معتبرتر» باشند. شاید بزرگترین اشتباهی که ما انسانها در طول تاریخ زندگیمان روی زمین کردهایم، دستبرداشتن از سبک زندگی شکار و گردآوری باشد.
جان لانچستر، نیویورکر — علم و فناوری: معمولاً تمایل داریم این دو را خواهر و برادر فرض کنیم، شاید هم بهعنوان بخشی از رشتههای چهارگانۀ اس.تی.ای.ام (مخفف علوم، فناوری، مهندسی و ریاضیات) دوقلو بگیریمشان. وقتی از درخشانترین شگفتیهای دنیای مدرن حرف میزنیم -برای مثال ابررایانههایی که در جیب ما با ماهوارهها ارتباط برقرار میکنند- میبینیم که علم و فناوری رابطۀ تنگاتنگی با هم دارند. اما فناوری در بخش اعظم تاریخ بشر ارتباطی با علم نداشته است. بسیاری از مهمترین اختراعات ما ابزار محضاند و هیچ روش علمیای پشت آنها نبوده است. چرخ و چاه، هندل، آسیاب، چرخدنده و دکل کشتیها، ساعت و سکان و کشت تناوبی را در نظر بگیرید: همۀ اینها برای انسان و توسعۀ اقتصادی او حیاتی بودهاند و هیچکدام از نظر تاریخی ربطی به آنچه که امروزه علم مینامیم نداشتهاند. برخی از مهمترین چیزهایی که هرروز از آنها استفاده میکنیم خیلی پیشتر از رایجشدن روش علمی اختراع شدهاند. من عاشق لپتاپم، آیفونم، دستیار صوتیام و دستگاه جیپیاسم هستم، اما تاریخچۀ فناوریای که تمایل چندانی به کنارگذاشتنش ندارم، ابزاری که زندگیام را از روز اولی که استفاده کردم متحول کرد، و هنوز هم در تمام ساعات بیداریام به آن متکیام -و در این لحظه نیز که تایپ میکنم به آن متکیام- به قرن سیزدهم برمیگردد: عینکم. صابون بیشتر از پنیسیلین از مرگومیر پیشگیری کرده است. اینها فناوری هستند، نه علم.
جیمز سی. اسکات، استاد علوم سیاسیِ دانشگاه ییل در کتاب خود با عنوان علیه غله: تاریخ کهن جوامع متمدن اولیه۱ یک مدعای جدی برای مهمترین فناوری تاریخ بشر ارائه میکند. این فناوری آنقدر کهن است که به پیش از هوموساپینسها (انسان خردمند امروزی) برمیگردد و باید آن را به اجداد راستقامتمان (هوموارکتوسها) نسبت دهیم. این فناوری آتش است. ما از آتش به دو روش حیاتی و تعیینکننده استفاده کردهایم. اولین و بدیهیترین کاربرد آتش برای پختوپز بوده است. ریچارد رَنگام در کتاب خود آتش افروختن۲ استدلال میکند که توانایی پختوپز به ما امکان میدهد تا انرژی بیشتری از غذایی که میخوریم بگیریم و غذاهای متنوعتری بخوریم. رودۀ بزرگ شامپانزه، نزدیکترین گونه به ما، سهبرابر بزرگتر از رودۀ ماست، چون رژیم غذاییاش خام و بسیار دیرهضم است. کالری اضافیای که از غذای پخته میگیریم به رشد و بزرگترشدن مغز ما منجر شد. درمقایسه با مغز بیشتر پستانداران که کمتر از یکدهم انرژی دریافتی را جذب میکند، مغز ما یکپنجم انرژی مصرفیمان را جذب میکند. این تفاوت ما را به گونۀ غالب بر روی سیارۀ زمین بدل کرده است.
دلیل دیگرِ محوریبودنِ آتش در تاریخ در نگاه معاصر ما چندان مشهود نیست: ما از آتش برای تغییر مناظر اطراف خود متناسب با اهدافمان استفاده کردهایم. انسانهای شکارچی-گردآورنده با جابجایی خود پوشش گیاهی منطقه را آتش میزدند تا سطح زمین را صاف و آن را برای گیاهان جدیدی آماده کنند که رشد سریعی داشتند و شکار را به خود جذب میکنند. آنها همچنین حیوانات را با آتش به حرکت وامیداشتند. آنها از این فناوری آنقدر استفاده کردند که، از نگاه اسکات، ما باید شروع دورۀ استیلای انسان بر زمین را، که اصطلاحاً آنتروپوسین۳ نامیده میشود، زمانی بدانیم که نیاکان ما بر این ابزار جدید تسلط یافتند.
از دیدگاه اسکات، ما به فناوری آتش باور کافی نداریم چون به قوۀ ابتکار اجدادمان در مدت مدیدی که بیشتر گونههای ما شکارچی-گردآورنده بودند (شامل نودوپنچ درصد تاریخ بشر) باور چندانی نداریم. او مینویسد: «اینکه آتشِ انسانی آنگونه که شایسته است در گزارشهای تاریخی ما بهعنوان معماری منظر ثبت نمیشود شاید به این دلیل است که آثار آتش در طول صدها هزارسال و بهدست قبایل «پیش از تمدن» که قبایل «وحشی» نیز نامیده میشوند، پراکنده شده است.» اسکات برای اثبات اهمیت آتش به چیزی اشاره میکند که در برخی از غارهای آفریقای جنوبی کشف کردهایم. در نخستین و قدیمیترین لایههای این غارها اسکلتهای کامل گوشتخوارانی را درکنار استخوانهای تکهتکه و جویدشدۀ غذای آنها میبینیم، که ما نیز بخشی از آن بودهایم. لایۀ جدیدتر به زمانی مربوط میشود که آتش را کشف کردیم و مالکیت غارها عوض شد: در این لایه اسکلت انسانها کامل است و جانوران گوشتخوار بهشکل استخوانهای تکهتکه دیده میشوند. تفاوت بین ناهارخوردن یا بهعنوان ناهار خورده شدن را آتش تعیین میکند.
از لحاظ آناتومی، انسانهای امروزی تقریباً دویست هزار سال است که حیات دارند. در بیشترین بخش این مدت، ما بهصورت شکارچی-گردآورنده زندگی کردهایم. سپس حدود دوازده هزار سال پیش، به نقطهای میرسیم که عموماً بهعنوان نقطۀ عطف استیلای سیارهای ما پذیرفته شده است: انقلاب نوسنگی۴. بهبیان اسکات، در این نقطه، «بستهای» از نوآوریهای کشاورزی را به کار گرفتیم که عمدتاً شامل اهلیسازی حیواناتی مثل گاو و خوک و انتقال از دورۀ شکار و گردآوری غذا به دورۀ کاشت و پرورش محصولات کشاورزی میشود. مهمترین این محصولات انواع غلات -گندم، جو، برنج و ذرت – بوده است که جایگاه خود را بهعنوان اقلام اصلی رژیم غذایی بشر حفظ کردهاند. غلات امکان رشد جمعیت و تولد شهرها و، بهتبع آن، دولتها و ظهور جوامع پیچیده را فراهم کرد.
داستان کتابِ علیه غله بازنگریای اساسی در این تبیینِ فراگیر میکند. تخصص اسکات تاریخ انسانهای نخستین نیست؛ کار او بیشتر تمرکز دارد بر نگاهی شکاکانه و زراعتمحور به شکلگیری دولت؛ خط سیر علائق او را میتوان در عنوان کتابهایش پی گرفت: از اقتصاد اخلاقی دهقانان۵ گرفته تا هنر رعیت نبودن۶. مشهورترین اثرش، مثل دولت دیدن۷، به کتابی معیار برای متخصصان علوم سیاسی تبدیل شده است و نقدی آتشین بر ایدۀ برنامهریزی مرکزی و «مدرنیسم برتر» است، یعنی این ایده که مقامات مرکزنشینِ دولت بهتر از مردمِ تحت حکومت خود میفهمند. اسکات استدلال میکند که معمولاً منافع دولت با منافع رعیت نهتنها متفاوت بلکه متضاد است. پروژۀ اشتراکیکردن کشاورزیِ استالین «ابزار خوبی بود که بهواسطۀ آن دولت توانست الگوهای برداشت محصول را مشخص کند، دستمزدهای روستایی واقعی تعیین کند، سهم بزرگی از تولید غلات را برای خود بردارد و مناطق روستایی را ازلحاظ سیاسی بیخاصیت کند»؛ این پروژه میلیونها نفر از روستاییان را نیز به کام مرگ کشاند.
کتاب جدید اسکات این ایدهها را به گذشتۀ دور بسط میدهد و با بهرهگیری از پژوهشهای موجود استدلال میکند که داستانِ گذشتۀ ما سیر خطی ندارد، خط سیر زمان در آن بسیار پیچیدهتر است و زنجیرههای علّی در نسخۀ متعارف نادرست است. وی تبیین خود را روی بینالنهرین –تقریباً عراق امروزی– متمرکز کرده است، چون «مهد نخستین دولتهای ’بکر‘۸ در دنیاست»؛ در اینجا اصطلاح «بکر» یعنی در دولتهای یادشده اثری از سکونتگاههای پیشین دیده نمیشود و چنین سازمانهای اجتماعیای برای اولین بار در آنجا شکل گرفتهاند. اینها اولین دولتهای دارای آثار مکتوب بودند و الگویی شدند برای دیگر دولتهای شرق نزدیک و مصر، و اهمیت آنها را در تاریخ بعدی دوچندان کردند.
یافتههای جدیدی که از پژوهشهای باستانشناختیِ اخیر به دست آمده حکایت از وجود وقفۀ زمانی بین «یکجانشینی۹»، همان زندگی در جوامع سکونتیافته، و روی آوردن به زندگی مبتنی بر کشاورزی دارد. پژوهشگران پیشین بر این باور بودند که ابداع کشاورزی یکجانشینی را ممکن کرد. اما شواهد جدید نشان میدهد که چنین نبوده است: در این میان شکاف عظیمی هست –چهارهزار سال– که دو مرحله کلیدی اهلیکردن حیوانات و بومیسازی غلات را از اولین اقتصادهای کشاورزی مبتنی بر آنها جدا میکند. نیاکان ما ظاهراً امکانپذیری کشاورزی را قبل از اتخاذ آن بهعنوان نوعی سبک زندگی جدید بهخوبی شناسایی کردهاند. آنها میتوانستند در این مدت طولانی بهخوبی دربارۀ آن فکر کنند چون در زندگی از منابع غذایی چشمگیری برخوردار بودند. مثل تمدن اولیۀ چین در درۀ رود زرد، منطقۀ بینالنهرین نیز، همانطور که از نامش پیداست (میان دو رود)، سرزمین پرآبی بود. در عصر نوسنگی، سرزمین بینالنهرین بهشکل دلتای پرآبی بود که آب چندین کیلومتر به داخل آن نفوذ کرده بود.
این منظره برای انسانها بسیار سخاوتمند بود: ماهیها و حیواناتی که از آنها تغذیه میکردند، خاک حاصلخیزی که از آبرفت سیلهای منظم بهجا میماند، پرندگان و شکارهای مهاجری که در نزدیکی مسیرهای جریان رود جابجا میشدند. اولین جوامع سکونتیافته به این دلیل در این سرزمین مستقر شدند که شبکۀ متنوعی از منابع غذایی به آنها ارزانی میکرد. اگر یکسال یکی از منابع غذایی نایاب میشد، منبع دیگری برای بهرهمندی وجود داشت. باستانشناسی نشان میدهد که «بستۀ نوسنگیِ» اهلیسازی و کشاورزی به پدیدآمدنِ جوامع سکونتیافته، یعنی جوامعی که اجداد شهرها و کشورهای امروزی ما محسوب میشوند، نینجامید. آن جوامع هزاران سال وجود داشتهاند و پیش از آنکه بشر به کشاورزی متمرکز روی آورَد، در سرزمینهای پرآب زندگی وافری داشتند. اتکا به محصولی واحد از غلات که بهصورت متمرکز کشت میشد کاری بسیار مخاطرهآمیز بود و تعجبی ندارد که هزاران سال طول کشید تا انسانها تغییر رویه دهند.
پس چرا نیاکان ما از این شبکۀ پیچیدۀ منابع غذایی دست کشیدند و به تولید متمرکز محصولاتی واحد روی آوردند؟ نمیدانیم، هرچند اسکات گمان میکند که ممکن است در این میان فشارهای اقلیمی دخیل باشد. بااینحال میتوان به دو نکتۀ روشن اشاره کرد. اول اینکه انقلاب کشاورزی هزاران سال برای بیشتر مردمی که با کشاورزی امرار معاش میکردند فاجعهبار بود. بقایای فسیلی نشان میدهند که زندگی برای جوامع مبتنی بر کشاورزی دشوارتر از زندگی مردمان شکارچی-گردآورنده بوده است. استخوانهای آنها شواهدی از فشار رژیم غذایی را نشان میدهد: آنها کوتاهقدتر و بیمارتر بودند و نرخ مرگومیر بالاتری داشتند. زندگی در مجاورت حیوانات اهلیشده آنها را در معرض بیماریهایی قرار میداد که از موانع طبیعی رد میشدند و تلفات سنگینی در جوامع متمرکز به بار میآوردند. اسکات این جوامع را نه شهر بلکه «اردوگاههای اسکانِ چندگونهای در دورۀ نوسنگی متأخر» مینامد. چه کسی یکی از این جوامع را برای زندگی انتخاب خواهد کرد؟ جِرد دایاموند انقلاب نوسنگی را «بدترین اشتباهِ تاریخ بشر» مینامد. نکتۀ تکاندهنده دربارۀ این ادعا این است که در بین مورّخان عصر نوسنگی با مخالفت جدی روبرو نشده است.
اسکات میگوید نتیجۀ دیگری که میتوان از شواهد موجود گرفت این است که رابطهای اساسی و مستقیم وجود دارد بین کشت محصولات غلهای و تولد نخستین دولتها. این بدان معنی نیست که غلات تنها منبع غذایی بشر بود؛ بلکه بدین معنی است که تنها منبعی بود که انسانها را به تشکیل دولت تشویق کرد. اسکات در ادامه مینویسد: «در تاریخ، دولتی بهنام گیاهانی مثل مانیوک، نخل ساگو، سیبزمینی هندی، تارو (گوش فیل)، موز، درخت نان یا سیبزمینی شیرین ثبت نشده است.» چه چیزی غلات را اینقدر خاص کرده است؟ پاسخ این پرسش برای کسانی که تاکنون اظهارنامۀ مالیاتی پر کردهاند قابلدرک خواهد بود: مالیاتبندی غلات، برخلاف دیگر محصولات، آسان است. برخی محصولات (مثل سیبزمینی، مانیوک و سیبزمینی شیرین) در زیر خاک کاشته میشوند و بنابراین از دید مأمور مالیات دور میمانند و حتی اگر کشف شوند، باید آنها را تکتک و بهزحمت برداشت کرد. برخی دیگر (بهویژه حبوبات) در بازههای زمانی مختلف میرسند یا در تمام مدت فصلِ کشت، برداشت میشوند، بهجای آنکه یک دورۀ ثابت از مرحله نارس تا رسیده داشته باشند؛ بهعبارت دیگر، مأمور مالیات نمیتواند با یک بار مراجعه مالیات مقتضی را دریافت کند. بهبیان اسکات، فقط غلات «قابل مشاهده، قابل تقسیم، قابل ارزیابی، قابل ذخیره، قابل حملونقل و ’قابل جیرهبندی‘ هستند». دیگر محصولات برخی از این مزیتها را دارند اما فقط محصولات غلهای همۀ آنها را یکجا دارند. بنابراین غلات تبدیل شد به «نشاستۀ غذایی اصلی، واحد مالیاتبندی جنسی و مبنایی برای تقویم کشاورزی غالب.» مأمور مالیات میتواند بیاید و زمینها را ارزیابی کند، سطح مالیات را تعیین کند، سپس برگردد و مطمئن باشد که سهم مناسب خود از محصول را هنگام برداشت خواهد گرفت.
از دیدگاه اسکات، این توانایی مالیاتبندی و استخراج مازاد از تولیدات کشاورزی بود که منجر شد به تولد دولت و نیز خلق جوامع پیچیدۀ دارای سلسلهمراتب، تقسیم کار، مشاغل تخصصی (سرباز، روحانی، خدمتکار، والی) و برگزیدگانی که بر آنها ریاست میکنند. ازآنجاکه دولتهای جدید نیازمند حجم عظیمی از نیروی کار دستی برای آبیاری زمینهای غلات بودند، به اشکال مختلفِ کار اجباری ازجمله بردهداری نیز نیاز پیدا کردند؛ چون آسانترین راهِ پیداکردنِ برده بهاسارتگرفتن آنها بود، دولتها به راهاندازی جنگ رغبت پیدا کردند. برخی از قدیمیترین نقشونگارها در تاریخ بشر از اولین دولتهای بینالنهرینی تصاویر بردگانی است که در غلوزنجیر صف کشیده و راه میروند. وقتی این تصویر را در کنار بیماریهای همهگیر و مکرّر و بهداشت عمومی نامناسب در جوامع سکونتیافتۀ اولیه میگذاریم، میتوان بهراحتی درک کرد که چرا جدیدترین اجماع میگوید انقلاب نوسنگی برای بیشتر مردمی که در آن عصر زندگی میکردند فاجعهبار بوده است.
جنگ، بردهداری، حاکمیت برگزیدگان، همۀ اینها با ظهور فناوری دیگری برای کنترل آسانتر شدند: خط. اسکات ادامه میدهد: «تصوّر حتی قدیمیترین دولتها بدون فناوری نظاممندی از ثبت عددیِ سوابق تقریباً ناممکن است.» همۀ چیزهای خوبی که با خط مرتبط میدانیم –استفاده از آن درخدمت فرهنگ، سرگرمی، ارتباطات و حافظۀ جمعی– در آیندۀ دور قرار داشت. تا پانصد سال پس از اختراع خط در بینالنهرین، منحصراً از آن برای دفترداری استفاده میکردند: «تلاشی بزرگ ازطریق سیستم نشانهگذاری برای اینکه جامعه، نیروی انسانیِ جامعه و تولیدات آن را برای حاکمان و مقامات پرستشگاهها خوانا کند و از آن غلات و نیروی کار استخراج کند.» اسکات میگوید که لوحهای اولیه حاوی «فهرست، فهرست و فهرست» بودند و موضوع آنها بهترتیب فراوانی عبارت بود از: «جو (برای جیرهبندی و مالیات)، اسرای جنگی، بردگان مذکر و مؤنث.» والتر بنیامین منتقد برجستۀ فرهنگی که یهودی و اهل آلمان بود و هنگام فرار از اروپای تحت کنترل نازیها دست به خودکشی زد، میگوید: «هیچ سندی از تمدن وجود ندارد که همزمان سندی از بربریت نباشد.» منظورش این بود که هرچیز پیچیده و زیبایی که بشر تاکنون ساخته است، اگر بهاندازۀ کافی در آن بنگری، سایه و تاریخی از ستمگری در آن خواهی دید. این نکته بهعنوان یک واقعیت تاریخی ساده، درست به نظر میرسد. از اختراع خط تا گفتوگوی باشگاه کتابخوانی شما دربارۀ آخرین نوشتۀ جودی پیکو۱۰ سفری بسیار طولانی و دردناک پشت سر گذاشتهایم.
ازاینرو باید بازنگری کنیم در اینکه وقتی از «ادوار تاریک» حرف میزنیم منظورمان چیست. اسکات سؤال دشواری میپرسد: «’تاریک‘ برای چه کسانی و از چه لحاظ؟» سوابق تاریخی نشان میدهند که شهرها و دولتهای اولیه مستعد فروپاشی ناگهانی بودند. او میگوید: «باستانشناسان در طول تقریباً پنجهزار سال یکجانشینیِ پراکندۀ قبل از شکلگیری دولتها (هفتهزار سال اگر یکجانشینیِ پیش از دوران کشاورزی در ژاپن و اوکراین را نیز در نظر بگیریم)، صدها منطقه ثبت کردهاند که محل سکونت بوده، سپس متروک شده، احتمالاً دوباره مسکونی شده و سپس دوباره متروک شده است.» معمولاً این رویدادها را «فروپاشی» مینامند، اما اسکات ما را به بررسی دقیقتر این اصطلاح نیز دعوت میکند. وقتی دولتها فرومیپاشند، ساختمانهای مجلل دیگر ساخته نمیشوند، برگزیدگان دیگر حکومت نمیکنند، سوابق مکتوب نگهداری نمیشوند و انبوه جمعیت برای زندگی به جای دیگری میروند. آیا این از لحاظ معیارهای زندگی برای بیشتر مردم فروپاشی است؟ طبق توصیف اسکات، انسانها عمدتاً تا حدود سال ۱۶۰۰ میلادی خارج از دامنۀ دید دولتها زندگی میکردند. تا آن زمان، که دو دهمِ آخر از یکدرصدِ حیات سیاسی بشر است، «بیشتر جمعیت دنیا شاید هرگز آن سمبل مخصوص دولتی یعنی مأمور جمعآوری مالیات را ملاقات نکردهاند.»
بنابراین این پرسش که زندگی بیرون از فرهنگِ سکونتیافتۀ دولتی چگونه بود سؤال مهمی برای ارزیابی جامع تاریخ بشر است. اگر زندگی آنگونه که توماس هابز توصیف میکند، «ناگوار، خشونتبار و کوتاه» بود، این اطلاعات حیاتی میتواند کمک شایانی کند به تبیین پاسخ این سؤال که ما چگونه ما شدیم. اساساً تاریخ بشر باید داستانی ساده و سرراست میداشت: اکثر ما بیشتر اوقات بدبخت بودیم، تمدن ایجاد کردیم، همهچیز بهتر شد. اگر اکثر ما بیشتر اوقات بدبخت نبودیم، آنگاه ظهور تمدن باید رویدادی مبهمتر تلقی شود. در یک ستون از دفتر تاریخ، توسعۀ فرهنگ مادی پیچیدهای میداشتیم که دستاوردهای درخشانی برای علوم و پزشکیِ مدرن بهبار میآورْد و به انباشت شگفتیهای هنری منجر میشد. در ستون دیگر، پدیدههای نامطلوبتری میداشتیم، مانند طاعون، جنگ، بردهداری، تشکیل طبقات اجتماعی، حاکمیت برگزیدگانی غاصب و بیرحم و سایمون کاوِل۱۱.
برای اینکه بدانیم زندگی مردم در بیشترین بخش از تاریخ بشر چگونه بوده است، باید منطقهای پیدا کنیم که در آن شیوۀ زندگیِ مبتنی بر شکار و گردآوریِ مواد غذایی هنوز هم پابرجاست. باید زمان زیادی در آنجا بگذرانیم تا مطمئن شویم آنچه میبینیم تصویری لحظهای نیست و درکی واقعی از تجربهای زنده به ما میدهد؛ و مطلوب آن است که مبنای مقایسه داشته باشیم، یعنی مردمی که بیشترین شباهتها را به جامعۀ شکارچی-گردآورندۀ ما دارند، اما متفاوت زندگی میکنند؛ بهاینترتیب یک گروه «کنترل» علمی برای حذف موارد تصادفی خواهیم داشت. خوشبختانه انسانشناسی بهنام جیمز سوزمن دقیقاً این کار را برای ما انجام داده است: او بیش از دودهه از عمر خود را به مشاهده، مطالعه و زندگی در بین بوشمنهای۱۲ منطقه کالاهاری در جنوب غربی آفریقا صرف کرد. او داستان این تجربه را در کتاب جدیدش بازگو میکند، ثروتمندی بدون فراوانی: دنیای روبهافول بوشمنها۱۳.
بوشمنها مدتهاست که موضوع جالبی برای انسانشناسان و دانشمندان شدهاند. حدود صدوپنجاه هزار سال پیش، پنجاه هزار سال پس از ظهور اولین انسانهای امروزی از نظر آناتومی، یک گروه از هوموساپینسها در جنوب آفریقا زندگی میکردند. بوشمنها یا خویسانها۱۴ هنوز در آنجا زندگی میکنند: قدیمیترین شاخه در شجرهنامۀ انسان. (سوزمن اشاره میکند که واژۀ بوشمن [اهل بوتهزار] که زمانی توهینآمیز بود، اکنون درمیان خودِ بوشمنها و سازمانهای مردمنهاد کاربرد دارد و «تداعیگرِ یکسری تصاویر قالبی مثبت، اگر نگوییم رمانتیک، است»، هرچند خویسانها ترجیح میدهند از عنوان «سان» استفاده کنند.) شواهد ژنتیکی نشان میدهد که در بیشترِ این صدوپنجاههزار سال، آنها بزرگترین جمعیت انسانیِ از نظر زیستشناختی مدرن بودهاند. در زبان آنها از ضربههای کامیِ زبان مانند صدای کلیک استفاده میشود، که با گذاشتن زبان به پشت دندانهای پیشی و همزمان مکش نرم هوا و تولید صدای «کلیک» با فشار دادن زبان به سقف دهان و سپس پایینآوردن ناگهانی آن ادا میشود. با این توصیف این احتمالِ جالب تقویت میشود که زبانهای کلیکی قدیمیترین بازماندههای گونههای گفتار هستند.
بوشمنها را سوزمن برای اولین بار در سال ۱۹۹۲ دید و دوسال بعد برای انجام بخشی از پژوهش دکتری خود پیش آنها اقامت گزید. سوزمن بیشترین شناخت را از گروهی دارد موسوم به ژو/’وانسی۱۵ که امروزه بین هشت تا دههزار نفر از آنها زندهاند و در سرحدات نامیبیا و بوتسوانا زندگی میکنند. (نماد آوایی /’ نشانگر صدای کلیک است.) ژو/’وانسیها حدود دهدرصد از کل جمعیت بوشمن را در جنوب آفریقا تشکیل میدهند و به دو گروه شمالی و جنوبی تقسیم میشوند؛ گروه شمالی کنترل سرزمینهای سنتی خود را تا حد قابلتوجهی حفظ کردهاند و بنابراین میتوانند عادت شکارگری و گردآوری خود را ادامه دهند و گروه جنوبی که از سرزمینهای خود محروم شدهاند، سبک زندگی مدرن اتخاذ کردهاند.
تا حد قابلتوجهی، مطالعۀ سوزمن دربارۀ بوشمنها ایدههای کتاب علیه غله را تأیید میکند. رویارویی با مدرنیته برای بوشمنها فاجعهبار بوده است: تصویر سوزمن از ژو/’وانسیهای رنجور و بیگانه و محروم از سرزمین خویش در سکونتگاههای جدید و فلاکتبارشان این نکته را آشکار میکند. این دوکتاب حتی تبیین یکدیگر دربارۀ بدشگون بودن فناوری جدیدِ خط را تأیید میکنند. مربی سوزمن که بوشمن است «اشاره میکند که هروقت کاری را در مزرعهای جدید شروع میکرد، اسمش در یک دفتر استخدام ثبت میشد، اسنادی که در طول چندین دهه در بین ژو/’وانسیهای مشغول در مزارعْ قدرت جادویی شگرفی پیدا کرده بودند. اسراری که در این دفاتر نگهداری میشدند قدرت داشتند پرداخت یا عدم پرداخت، جیرهبندی و حق فرد برای ماندن در مزرعهای خاص را تعیین کنند.»
معلوم میشود که شکارگری و گردآوری شیوۀ خوبی برای زندگی است. پژوهشی در سال ۱۹۶۶ به این نتیجه رسید که بهطورمیانگین یافتن منبع غذای کافی برای یک ژو/’وانسی فقط هفده ساعت در هفته طول میکشد؛ نوزده ساعت دیگر نیز برای انجام کارها و فعالیتهای خانگی صرف میشود. میانگین کالری دریافتیِ قبایل شکارچی-گردآورنده ۲۳۰۰ کالری در روز بود که به مقدار توصیهشده نزدیک است. زمانی که این ارقام برای اولین بار منتشر شد، مردم آمریکا چهل ساعت در هفته کارِ خارج از خانه و سیوشش ساعت کار خانگی انجام میدادند. ژو/’وانسیها غذای مازاد ذخیره نمیکنند؛ وقتی غذای موردنیاز خود را پیدا کردند دست از کار میکشند. آنها، بهبیان سوزمن، «اطمینانی راسخ» از خود نشان میدهند به اینکه محیطزیستشان نیازهایشان را تأمین خواهد کرد.
شبکۀ منابع غذایی ژو/’وانسیهای شکارچی-گردآورنده، دقیقاً مثل دیدگاه اسکات دربارۀ قبایل نوسنگی، شبکهای پیچیده است با دامنۀ گستردهای از پروتئینهای حیوانی شامل انواع خارپشت، کودو، کَل یالدار و فیل و صدوبیستوپنج گونۀ گیاهی خوراکی با چرخههای فصلی متفاوت، مکانهای بومشناختیِ گوناگون و پاسخهای متفاوت به نوسانات آبوهوایی. انسانهای شکارچی-گردآورنده نهتنها به سالنامهای نانوشته از دانش رژیم غذایی بلکه، بهتعبیر اسکات، به «کتابخانهای از سالنامهها» نیاز دارند. از نظر اسکات، تفاوت پیچیدگی بین شکارگری-گردآوری و کشاورزیِ یکجانشینی بهبزرگی تفاوت بین کشاورزی یکجانشینی و فرایند مونتاژ در یک خط تولید است.
یافتۀ جدید این است که زندگی اکثر نیاکان ما بهتر از چیزی بوده که فکرش را میکنیم. ما خودمان را به این باور دلخوش میکنیم که زندگی آنها خیلی ناگوار بود و زندگی مدرن و متمدن ما، درمقایسه، خیلی عالی است. همچنان در جای خود هستیم و روش زندگی خود را داریم و میتوانیم از خود بپرسیم آیا این دانش روشنگر دربارۀ نیاکان شکارچی-گردآورندۀ ما میتواند برایمان مفید باشد؟ سوزمن نیز به همین مسئله میاندیشد. او مقالۀ مشهور جان مِینارد کِینز را با عنوان «احتمالات اقتصادی برای نوادگان ما»۱۶ بررسی میکند. کینز پیشبینی کرد که اگر دنیای ما به ثروتمند شدن ادامه دهد، ما طبیعتاً درنهایت از استانداردهای زندگی بالایی برخوردار خواهیم شد، درعینحال کمتروکمتر کار خواهیم کرد. او فکر میکرد که «مسئلۀ اقتصادیِ» داشتن بهاندازۀکافی برای ادامۀ زندگی حل خواهد شد و «مبارزه برای امرار معاش» به پایان خواهد رسید:
وقتی انباشت ثروت دیگر از اهمیت اجتماعی والایی برخوردار نباشد، تحولات شگرفی در ضوابط اخلاقی رخ خواهد داد. خواهیم توانست خود را از قید بسیاری از اصول شِبهاخلاقی که کابوس دویستسالهمان بودهاند رها کنیم، اصولی که بهوسیلۀ آنها برخی از ناپسندترین صفات انسانی را تا جایگاه عالیترین فضائل بالا بردیم. خواهیم توانست جرأتِ ارزیابی پول-انگیزه براساس ارزش واقعیاش را به خود بدهیم. عشق به پول بهخاطر دارایی بودنش -که فرق دارد با عشق به پول بهعنوان ابزاری درخدمت لذتها و واقعیتهای زندگی- چهرۀ واقعی خود را نشان خواهد داد، نوعی بیماری کموبیش منزجرکننده، یکی از تمایلات نیمهجنایی، نیمهآسیبشناختیای که فرد را به متخصصان بیماری روانی تسلیم میکند.
دنیا واقعاً ثروتمندتر شده است، اما چنین دگرگونیای در اخلاقیات و ارزشها بهسختی یافت میشود. پول و نظام ارزش مبتنی بر تملّکِ پول کاملاً دستنخورده مانده است. حرص و زیادهجویی همچنان پسندیده است.
مطالعۀ قبایل شکارچی-گردآورنده که برای گذران امروزشان تلاش میکنند و انباشت مازاد ندارند نشان میدهد که بشر میتواند کموبیش مثل پیشنهاد کینز زندگی کند. مسئله این است که ما نمیخواهیم چنین کنیم. سوزمن بر این باور است که کلید این قابلیتِ از دسترفته یا انکارشده در تساویطلبی تندخویانۀ انسانهای شکارچی-گردآورنده نهفته است. مثلاً ارزشمندترین کاری که یک شکارچی میتواند انجام دهد این است که با گوشت برگردد. برخلاف جمعآوری گیاهان که در تقسیم عواید حاصل از آن از مقررات سفتوسختی پیروی نمیشود، گوشت شکار خیلی بادقت و براساس پروتکل خاصی توزیع میشود و افرادی که گوشت میخورند تلاش میکنند نسبت به آن بیاحترامی کنند. این آیین را «توهین به گوشت» مینامند و برای این مرسوم شده تا مطمئن شوند شکارچی خودش را دست بالا نمیگیرد و به این فکر نمیافتد که بهتر از دیگران است. یکی از بوشمنها به ریچارد لی، انسانشناس، میگوید: «وقتی مرد جوانی زیاد شکار میکند، خود را رئیس یا مردی بزرگ میداند و فکر میکند که بقیه خادم و زیردست او هستند. … ما نمیتوانیم این را بپذیریم.» آیین توهین برای این مرسوم شده تا «دل او را آرام و اخلاقش را نرم کند.» سوزمن میگوید: برای این قبایل شکارچی-گردآورنده، «حاصلجمع منافع فردی و حسادتِ ناظر بر آن یک جامعۀ تساویطلب تندخو بود که در آن مبادلۀ پرسود، سلسلهمراتب و نابرابری مادیِ قابلتوجه تحمل نمیشد.»
بهباور سوزمن، این نیروی تساویطلبی نقشی محوری دارد در توانایی انسانهای شکارچی-گردآورنده در داشتن زندگیای که، بهتعبیر خود سوزمن، ثروتمند اما فاقد فراوانی، بدون افراط و فاقد تملّک رقابتی است. به نظر میرسد عنصرِ سرّی این امر در مهار مثبتِ نیروی حسادت انسان نهفته باشد. او میگوید: «اگر این نوع تساویطلبی پیششرطی باشد برای اینکه دنیای پساکارگری را بپذیریم، آنگاه بهگمانم مسئلهای دشوار برای حل خواهیم داشت.» میتوانستیم چیزهای زیادی از کهنترین شاخۀ زندۀ شجرهنامۀ بشر بیاموزیم، اما این بدین معنی نیست که دانستههای خود را عملی خواهیم کرد. اکنون بهرهگیری اجتماعی مثبت از حسادت، میتواند تبدیل شود به نوعی فناوری که تقریباً بهاندازۀ آتش سودمند خواهد بود.
اطلاعات کتابشناختی:
Scott, James C. Against the Grain: A Deep History of the Earliest States. Yale University Press, 2017
Suzman, James, Affluence Without Abundance: The Disappearing World of the Bushmen, Bloomsbury USA, 2017
پینوشتها:
• این مقاله را جان لانچستر نوشته است و در نسخۀ کاغذیِ نشریۀ نیویورکر شمارۀ ۱۸ سپتامبر ۲۰۱۷ با عنوان «How Civilization Started» منتشر شده است و با عنوان «the case against civilization» در وبسایت این نشریه نیز منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۵ آذر ۱۳۹۶ آن را با عنوان «ادعانهای علیه تمدن» و ترجمۀ مجتبی هاتف منتشر کرده است.
•• جان لانچستر (John Lanchester) مؤلف کتاب چگونه با پول حرف بزنیم (How to Speak Money) و ویراستار و نویسندۀ نشریۀ لندن ریویو آو بوکز است. او از سال ۱۹۹۵ برای نیویورکر مینویسد.
[۱] Against the Grain: A Deep History of the Earliest States
[۲] Catching Fire
[۳] Anthropocene
[۴] Neolithic Revolution
[۵] The Moral Economy of the Peasant
[۶] The Art of Not Being Governed
[۷] Seeing Like a State
[۸] pristine
[۹] sedentism
[۱۰] رماننویس معاصر آمریکایی [مترجم].
[۱۱] Simon Cowell: سایمون کاول، از داوران برنامۀ تلویزیونی «آمریکا استعداد دارد»، به نظرات جنجالی مشهور است که گاهی با ناسزا همراه میشود. نویسنده در اینجا نام او را بهطنز آورده است [مترجم].
[۱۲] Bushmen: قبایل شکارچی-گردآورندۀ صحرانشینی که در جنوب قارۀ آفریقا زندگی میکنند [مترجم].
[۱۳] Affluence Without Abundance: The Disappearing World of the Bushmen
[۱۴] Khoisan
[۱۵] Ju/’hoansi
[۱۶] The Economic Possibilities for Our Grandchildren
دیر یا زود جامعه مدرن به این نتیجه خواهد رسید که خوشبختی و زندگی آرمانی در برخورداری نخواهد بود. خودروی پرنده، درمان سرطان، عمر ابدی و هزاران آرزوی دیگر که شوق رسیدن به آن خواب را از دیدگانش ربوده است، نمی تواند مرهمی بر درد پوچی باشد. به قول شاندل بشر گذشته در آغوش دو مادر آرامش داشته است: طبیعت و جامعه (زندگی جمعی). انسان پیشین با پناه بردن به آغوش طبیعت نیازهای مادی خود پاسخ گفته و با حل شدن در اجتماع، خود را از شر داشتن هویت منفرد رها می کرد. حال آن که انسان مصرف گرا و منزوی امروز در گردونه بی پایان تولید و مصرف اسیر گشته و هیچ راه فراری برای خود باقی نگذاشته است.