تظاهر به فرهیختگی عامل بزرگی برای جدا ماندن اندیشه از زندگی روزمره است
کارل تارو گرینفلد میگوید در عصر فناوریهای نوین و رسانههای اجتماعی، اطلاعات همیشه و همه جا هست، بیوقفه در زندگیمان سرازیر میشود و ما را تهدید به غرقشدن میکند. از نظر او همین «ترس از غرقشدن» است که پشت این همه اصرار به «ما میدانیم» پنهان شده است، زیرا پذیرفتن اینکه دربارۀ موضوع بحثهایمان چیزی نمیدانیم درست مثل این است که مرده باشیم. گرینفلد معتقد است ما، بهشکلی خطرناک، به نوعی تقلید از دانایی نزدیک میشویم. این دانایی در واقع الگوی جدیدی از نادانی است.
8 دقیقه
مرتضی منتظری مقدم، ترجمان — چند سال پیش، وقتی کارمان را تازه شروع کرده بودیم، روش کار وبسایت ترجمان قدری متفاوت با شیوۀ امروز بود. خوانندههای قدیمیترِ ترجمان احتمالاً به یاد دارند که آن روزها، بیشتر، مقالات تخصصی و طولانی را منتشر میکردیم. نوشتههای مهم و مؤثرِ نویسندگان اصلی در رشتههای گوناگونِ علومانسانی را ترجمه میکردیم و روی وبسایت قرار میدادیم، مقالههایی از شانتال موف، آمارتیا سن، جان رالز، یورگن هابرماس، مارتا نوسبام، ژاک دریدا و خیلیهای دیگر. مدتی این کار را ادامه دادیم. بازخوردهای اولیه مثبت بود و بهظاهر همه چیز خوب پیش میرفت. همکارانِ رسانهای خوشامد میگفتند؛ دانشجویان اظهار شگفتی میکردند و اساتید هم تشویق میکردند و رهنمود میدادند. مثلاً یک بار استادی گفته بود که در کلاسش مجموعه مقالات «عدالت و لیبرالیسم» را بهعنوان متن درسی تدریس میکند. و البته از این نمونهها کم نبود. شاید حق هم همین بود، نه به این علت که کار ترجمان بیعیب بود یا اینکه ما چنین ادعایی داشتیم، بلکه به این علت که با کارِ ما حجم گستردهای از متون علمیِ دستاولْ ترجمه و وارد فضای اندیشۀ ایران میشد. بههرحال همانطور که گفتم، بهظاهر همه چیز خوب پیش میرفت. اما مشکل از آنجایی شروع شد که متوجه شدیم وبسایت ترجمان دیده میشود، اما مطالب آن خوانده نمیشود.
معمایی شده بود؛ آن همه استقبال و تشویق کجا و این نخواندن کجا؟ در پی چاره بودیم. در میان اعضای تحریریه، چند نفر این مسئله را طبیعی میدانستند، بعضی دیگر هم ناامید شده بودند و گمان میکردند ترجمان شکست خورده است. از غریبه و آشنا، استاد و دانشجو، از همه بهشکلی بیمارگونه سؤالی یکسان میپرسیدیم: «آخرین بار کدامیک از مقالات ترجمان را خواندهاید؟» هرچه بود، خوب یا بد و درست یا غلط تصمیم گرفتیم علاوهبر مقالاتِ «کلاسیک» قالبهای دیگری را نیز فراهم کنیم: گفتوگو، بررسی کتاب، نوشتارها و جستارهایی که عموماً در بخش اندیشه و نظرِ مطبوعات معتبر منتشر میشوند.
یکی از نخستین نوشتارهایی که منتشر کردیم با استقبال فوقالعاده و بینظیر خوانندگانِ وبسایت روبهرو شد، نوشتار «سواد تصنعی» نوشتۀ کارل تارو گرینفلد. اتفاق جالبی بود و البته کمی عجیب. نوشتارِ روزنامهنگاری ناشناس در ایران، آنهم نه دربارۀ رنگ مو یا مدل لباس، بلکه دربارۀ «الگوهای جدید نادانی و تظاهر به دانایی»، در شبکههای اجتماعی دستبهدست میگشت و خوانده میشد. البته گرینفلد در جهانِ انگلیسیزبان ناشناخته نیست. او با نشریات معتبری چون نیویورکتایمز، واشنگتنپست، تایم و بسیاری دیگر همکاری کرده است. برخی کتابهای او به چندین زبان ترجمه شده و جوایز ادبی و روزنامهنگاری فراوانی کسب کرده است. اما در ایران او همچنان روزنامهنگاری ناشناس است. ولی نکتۀ جالب و عجیبْ در شهرت یا ناشناسی نویسنده نبود. گویی داشت اتفاقی میافتاد و در این نوشتار چیزی وجود داشت که یکباره توجه مخاطبان را به خود جلب کرده بود. همانهایی که قبلاً فقط نگاهی اجمالی به مقالات میکردند، این بار، مطلب را خوانده بودند. استادان و دانشجویانْ همانها بودند. مخاطب هم همان مخاطب بود. اما حالا دربارۀ محتوای نوشتار گفتوگو میکردند، نظر میدادند و آن را به دیگران پیشنهاد میکردند.
کارل تارو گرینفلد در نوشتار «سواد تصنعی» میگوید در عصر فناوریهای نوین و رسانههای اجتماعی، اطلاعات همیشه و همه جا هست، بیوقفه در زندگیمان سرازیر میشود و ما را تهدید به غرقشدن میکند. از نظر او همین «ترس از غرقشدن» است که پشت این همه اصرار به «ما میدانیم» پنهان شده است، زیرا پذیرفتن اینکه دربارۀ موضوع بحثهایمان چیزی نمیدانیم درست مثل این است که مرده باشیم. گرینفلد معتقد است ما، بهشکلی خطرناک، به نوعی تقلید از دانایی نزدیک میشویم. این دانایی در واقع الگوی جدیدی از نادانی است. ما مرتباً به مطالبی در شبکههای اجتماعی نوک میزنیم و بعد آنها را نشخوار میکنیم، چون فشاری دائمی بر خود احساس میکنیم، فشارِ «بهاندازۀ کافی دانستن»، آنهم همیشه و همهجا، که مبادا ما را «بیسوادان فرهنگی» بدانند. در واقع آنچه برای ما اهمیت دارد این نیست که مطالب را دستاول مصرف کرده باشیم، بلکه تنها این است که بدانیم چنین چیزهایی وجود دارند و دربارهشان نظری داشته باشیم تا بتوانیم در گفتوگوها شرکت کنیم.
استقبالِ خوانندگان از نوشتار گرینفلد چندان هم اتفاقی و بیعلت نبود. نوشتار او شاید هیچکدام از ویژگیهای جستاری کلاسیک را نداشت، اما یک چیز داشت: از دردی مشترک حکایت میکرد. گویی کسی توانسته بود رفتار روزمرۀ ما را توضیح دهد. آن یادداشتْ خودِ ما بودیم. برای استاد دانشگاه یا دانشجویی که از تفاخر علمی و تظاهر به دانایی ارتزاق میکند، پذیرفتن و اعتراف به اینکه مطلب دستاولی از فلان متفکر را نخوانده کار دشواری است. گرینفلد مینویسد: «چه کسی دلش میخواهد قانونشکنی کند، از سرعت همه چیز بکاهد و بپذیرد که هرگز کتابی از فلان نویسنده را نخوانده است و اصلاً نمیفهمد فلان واژه یعنی چه، بااینکه گاهی خودش هم آن واژه را به کار میبرد؟»
به سخن نخستمان برگردیم. ترجمۀ مقالات تخصصی و بلند چه مشکلی داشت؟ آیا مقالههای انتخابی ما مهم نبودند و درست گزینش نمیشدند؟ آیا نویسندگان مقالات ناشناخته بودند و افرادی تأثیرگذار در حوزۀ اندیشه به شمار نمیرفتند؟ ترجمه و ویرایش مقالات خوب نبود؟ معمای کار ما همچنان حلنشده باقی مانده است. این معما صرفاً پیشِ روی ترجمان یا دربارۀ ترجمان نیست، بلکه دربارۀ نسبت اندیشه با روندهای عادی و جاری زندگی روزمره است. امروز تفکر ما از زندگی ما دور شده است و تظاهر به فرهیختگی نشانهای از این فاصله است. تظاهر به فرهیختگی مانع بزرگی برای جدا ماندن اندیشه از زندگی روزمره است و این تظاهر به فرهیختگی در دانشگاه به شکل جدا کردن تعمدی ساحت اندیشه از زندگی روزمره بروز میکند. بنابراین اندیشه ما هر روز از زندگی دورتر و تظاهر به فرهیختگی پررنگتر میشود. امروز مقالههای مهم و کلاسیک صرفاً لیاقت مرور کلی و سرسری دارند و فرصتی برای کشف اهمیت چیزی وجود ندارد. امروز پشت هر خوشامدگویی به تفکر راهی برای فرار از تفکر پیدا میشود. پس قبل از هر کاری، کوشش ما این است که با کارمان راهی باز کنیم برای دخالت اندیشه در زندگی روزمره. به عقیدۀ ما پیش از پاسخدادن، باید در پرسشها عمیقتر نگریست و در این مقام پرسشگری ایستاد. این راهی است که ترجمان میکوشد در آن قدم بردارد. اکنون اندیشههای مرسوم چپ و راست برای ما در یک کفه قرار میگیرند و بهمیزانی برابر میتوان آنها را نقد کرد و به پرسش کشید.
در این مسیر سهساله، تلاش کردهایم کیفیت ترجمهها را بیشتر کنیم؛ کوشیدهایم اقتضائات حرفهای را بیکموکاست رعایت کنیم. بر آن شدیم که تا فرونشستن غبار آشفتگی از فضای فکری و فرهنگی ایران هیچ کاری را فدای کار دیگر نکنیم؛ نه مخاطب را فدای «کلاسیک»هایی کنیم که از دایرۀ اندیشهاش فرسخها فاصله دارد، نه سرنوشت ترجمههایی را که از نان شب واجبتر است به تمناهای مقطعی مخاطب گره بزنیم. ازاینرو، اکنون فعالیتهای ترجمان را در سه زمینه پی میگیریم: انتشارات، فصلنامه و وبسایت، که همۀ تولیداتشان با عنوان مشترک «ترجمان علوم انسانی» ارائه میشوند. برخی مقالات تخصصی ابتدا در وبسایت ترجمان منتشر میشود و سپس بههمراه مقالاتی دیگر بهصورت «مجموعه مقاله» و در قالب کتاب منتشر میگردد. علاوهبراین، کتابهای دیگری نیز بهصورت مستمر ترجمه و منتشرمیشوند. ماحصل کار انتشارات تاکنون بیش از بیست عنوان کتاب بوده است. در چند سالی که از فعالیتمان میگذرد، بسیاری از خوانندگان ترجمان تمایل داشتند محتوای سایت مکتوب شود. بخشی از این نیاز با تأسیس انتشارات برطرف شد. اما همچنان تعداد زیادی از مطالب پُرمخاطب و ارزشمند سایتْ چاپنشده باقی میمانْد. بنابراین تصمیم گرفتیم در پایان هر فصل و در قالب فصلنامه این مطالب را منتشر کنیم.
پینوشتها:
• این مطلب سرمقالۀ مرتضی منتظریمقدم در اولین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی است. این نوشتار در تاریخ ۱ مهر ۱۳۹۶ با همان عنوان، «الگوهای جدید نادانی و تظاهر به دانایی»، در وبسایت ترجمان منتشر شده است.
•• مرتضی منتظری مقدم سردبیر سایت و فصلنامه ترجمان علوم انسانی است.
راستافراطی: جستوجویی تباه در جهانی ویرانشده
فرقهها از تنهایی بیرونمان میآورند و تنهاترمان میکنند
تاریخ مطالعات فقر و نابرابری در قرن گذشته با تلاشهای این اقتصاددان بریتانیایی درهمآمیخته است
کالاهایی که در فروشگاه چیده میشود ممکن است محصول کار کودکان یا بیگاری کارگران باشد