برای مردم معمولی انتخابات تجربهای دشوار و پیچیده است
انقلاب ارتباطیِ جدیدی که با اینترنت و شبکههای اجتماعی رخ داد، جهتِ عکس مسیری را پیمود که رادیو و تلویزیون در آن گام برمیداشتند. شبکههای اجتماعی سلسلهمراتب بالا به پایینِ روایتهای سیاسیِ «ملی» را وارونه کرد و به مردم امکان داد تا قصۀ خودشان از سیاست را بسازند. شبکههای اجتماعی فرصتی است برای هر آدم معمولیای که نگاه خودش به سیاست را به گوش همگان برساند. اما این داستانهای تازه، اگرچه بسیاری از محدویتهای قبلی را ندارند، اما لاجرم شکل و شمایل شبکههایی را به خود میگیرند که به آنها اجازۀ ظهور داده است. دوباره باید سخنِ کلیشۀ مکلوهان را به یاد آوریم که «رسانه پیام است».
جانشینسردبیر سایت و فصلنامۀ ترجمان
15 دقیقه
محمد ملاعباسی، ترجمان —
۱. ۲۷ خرداد ۱۳۸۴، نهمین دورۀ انتخابات ریاستجمهوری در ایران برگزار شد. روزهای پیش از آن، طبق رسم همیشگی، مصاحبهگران صدا و سیما مشغول پرسیدنِ این سؤال تکراری از مردم بودند که «چرا باید در انتخابات شرکت کرد؟» مدتی پس از انتخابات، برای اولینبار، مجموعهای از مصاحبهها که هیچگاه در «رسانۀ ملی» پخش نشده بود، در گوشیهای تلفن همراه بین مردم دست به دست میشد. هنوز خبری از اینترنت پرسرعت و شبکههای اجتماعی نبود و فایلها از طریقِ چیز عجیبی به اسم بلوتوث منتقل میشد. برخلافِ همۀ مصاحبههای مناسبتی صدا و سیما که چند روزی بیشتر عمر نمیکنند، یکی از این مصاحبهها، با مردی که بیقرار پشت فرمان ماشینش نشسته، هنوز در یاد خیلیها مانده است. مصاحبه با رحیم خالقی، آشپز، که در جواب پرسش کلیشهایِ چرا باید رأی بدهیم، بیتعلل، گویی که سؤالی بدیهی از او پرسیده باشند، میگوید «چون ما ایرانی هستیم». مصاحبهگری که ما فقط دست او را میبینیم، ادامه میدهد که «شما چقدر برای سرنوشت کشورتان ارزش قائل هستید؟» پاسخ به این سوال است که مصاحبه را ماندگار کرده است. مرد در روایتی بریده بریده و خارقالعاده، ضمنِ اینکه میگوید سرنوشتِ کشور برایش «خیلی مهم» است، توضیح میدهد که چطور کار اداریاش به مشکل خورده است و امضایی که میخواسته به او ندادهاند و «قلبش درد گرفته است». ۱۲ سال است که ما مصاحبۀ رحیم خالقی را دیده و به حرفهای او خندیدهایم. اما این سخنان نه بیمعناست و نه بیمناسبت، بلکه بازتابی است از پیچیدگیِ عمیقِ مواجهه با انتخابات برای مردمی که میکوشند گرهی از زندگیِ روزمرۀ خود بگشایند. حرفهای رحیم خالقی تجسمِ دوپارگیِ مسائل کلانی بود که در انتخابات مطرح میشد و مشکلاتِ کوچکِ فرسایندهای که زندگی ما با آنها دست به گریبان است. چرا انتخابات باید برای مردم معمولی مهم باشد؟ چرا شرکت در انتخابات «وظیفۀ ملی همۀ ماست»؟ پاسخ به این پرسشها ساده نیست.
۲. انتخابات امری ملی است، اما ملتبودن وظیفهای دشوار است. ما به آسانی نمیتوانیم خود را در وحدتی انتزاعی با آدمهایی بدانیم که هیچ سنخیتی با آنها نداریم. زندگی ما عموماً در سازوکارهایی محلی سامان مییابد و تجربه و معنای زندگیِ روزمرۀ ما با آدمها، فضاها و کنشهای دور و برمان ساخته میشود. فهمِ ما از مسائل ملی نیز ناگزیر تحت شعاعِ این تجربۀ بیواسطه صورتبندی میشود.
در واقع، اندیشیدن در چارچوبهای ملی، اساساً کار حکومتها و منتقدین آنهاست، نه مردم معمولی. بنابراین دولت-ملتها از ابزارها و روایتهای گوناگونی بهره میبرند تا بتوانند فهمی «ملی» را میان مردمشان ایجاد کنند. آمار یکی از اصلیترینِ این ابزارها به شمار میرود. بههمین سبب هر کس که میخواهد دربارۀ مسائلِ ملی یا منافع ملی سخن بگوید، مداوماً به آمارها استناد میکند. لذا جای شگفتی ندارد که آمارها از اصلیترین مؤلفههای رخدادی «ملی» مثلِ انتخابات ریاست جمهوری باشد. آمارْ علمِ سنتیِ مبارزه برای پیروزی در انتخابات بوده است. اما در این چند سال، اعتبار این علم به شکلی جبرانناپذیر آسیب دیده است. اعتقاد به دستکاری کردن یا دروغبودن آمارها چنان میان مردم همهگیر شده است که نامزدهای انتخاباتی نیز کمابیش دریافتهاند که آنچه در مبارزات انتخاباتی کارساز است، نه استدلالهای ایجابی و سلبی بر اساس آمار و ارقام، که پیروزی در تبادل آتش گزارههاست. در حمله و دفاعهای تکجملهای.
بیاعتمادی فزاینده به آمار و بحثوجدلهای بیپایان دربارۀ اختلاف آمارهای ارائه شده از سوی نامزدهای رقیب، منحصر به کشور ما نیست، بلکه در این مسیر، فضای انتخاباتی ایران در راهی گام برمیدارد که پیش از ما نیز دیگر کشورها تجربهاش کردهاند. ویلیام دیویس، نویسندۀ مقالۀ «چطور آمار اقتدار خود را از کف داد؟» معتقد است افولِ بیسابقۀ جایگاه آمار در کارزارهای سیاسی مسئلهای جهانی است که خود را به شکل نفرتی عمومی نسبت به هرچه نمودار و جدول و عدد است عیان میکند. به زعم دیویس، این نفرت ریشه در تناقض تاریخیِ مفهومی دارد که این علم بر اساس آن استوار شده است: ملت. آمار اولینبار بهعنوانِ ابزاری برای فهم جامعه بهمثابۀ یک کل ساخته شد. ابزاری قدرتمند که در انحصار حکومت قرار داشت و اساس برنامهریزیهای حکومتی را تشکیل میداد. اما رفته رفته متخصصانی پدیدار شدند که کار تولید و تفسیرِ آمارها را بیرون از دایرۀ حکومت ممکن کردند. بدینترتیب، آمار به شمشیری دولب تبدیل شد. هر کسی میخواست دربارۀ «حقیقتها» در مسائل سیاسی و اجتماعی مربوط به کشور طرح دعوی کند، میبایست این تیغ را از نیام بیرون بکشد. اما یک نکته را نباید فراموش کرد: اگرچه آمار دربارۀ زندگیِ مردم عادی سخن میگفت، اما فنی نخبهگرایانه بود که معنا و تفسیر آن را عوام مردم بهسختی درمییافتند. از سوی دیگر، مهمترین سنجههای آماری مثلِ نرخ بیکاری، تورم، فقر یا تولید ناخالص داخلی در سطحِ ملی ارائه میشدند و به همین دلیل، تفاوتِ زندگیهای فردی در مناطق ثروتمند و فقیر یا نابرابریهای زندگی شهری و روستایی را لاجرم یکدست میکردند. تناقضی که پیشتر از آن یاد کردیم، اینجا رخ نشان میداد. آمارها چنان دربارۀ جامعه سخن میگفتند که گویی مرد و زن، فقیر و غنی و پیر و جوان، یکسانند، درحالی که تجربۀ زیستۀ انسانها روایت دیگری از جامعه برایشان میساخت. آنها اتفاقاً در خلال تضادها و تفاوتهایی که در خلالِ مقایسۀ خودشان با دیگران احساس میکردند، هویت خود را میشناختند و مطالبات سیاسیشان را شکل میدادند. در حالی که آمارها از آنها میخواست تا بهمثابۀ اعضای یک ملت تمام این تفاوتها را فراموش کنند و به فکر کشور باشند. آمار اساساً طرحی بود برای خلاصهکردن خصوصیات جامعه بهمثابۀ یک کل واحد، و این دقیقاً بر خلاف تجربۀ مستقیم مردم بود که جامعه را از خلال تجربهای شخصی و محلی تجربه میکردند. لذا جای شگفتی نداشت که وقتی کسی بهبودِ سطح زندگی خود را حس نمیکند، آمارِ –چهبسا دقیقِ- افزایش نرخ رشد یا کاهش بیکاری را دروغی نفرتانگیز قلمداد کند. یا وقتی نابرابری عمیقِ زندگی میان ثروتمندانِ و فقرا را در شهر خود به چشم میبیند، کاهش ضریب جینی را فریبی بیمعنا تلقی کند.
اما این تناقض همیشه در ماهیتِ کار آماری وجود داشته است، پس چرا افول اقتدار این علم در این چند سال اینقدر سرعت گرفته است؟ برای پاسخ به این سوال باید بازآراییِ عمومی صحنۀ سیاست در سالهای اخیر را نیز مدنظر داشت، چرخشی که مشخصۀ اصلی آن دامنزدن به شکافی التیامنیافتنی بین «نخبگان» و «عوام» بوده است. نخبگان که با تخصصهای خود قرار بوده است «آیندۀ ملت» را بسازند و هر روز در رادیو و تلویزیون گوش مردم را با عبارات منطنطن و مفاهیم پیچیدۀ خود پر میکردند، به شدت زیر سوال رفتهاند. سیاستمدارانی که پیش از این خود را بهعنوانِ رهبرِ تیمی از متخصصان تصویر میکردند که با دانش و مهارت خود میتوانند از پس هر مشکلی برآیند، در این حال و هوایِ «ضدِ متخصص» ترجیح میدادند تا به شکلِ آدمهایی معمولی ظاهر شوند که چون از «جنس مردم» هستند، دغدغهها و مشکلات آنها را میفهمند و به دنبال همان چیزی خواهند بود که مردم میخواهند. بدینترتیب، سیاستمدار موفق کسی بود که در گفتار خود به جای استناد بر اعداد و ارقام پیچیده و اصطلاحات عجیب و غریب، میتوانست به زبان مردم سخن بگوید و آنها را با خود همراه کند. جان بی جودیس در مقالۀ «پوپولیسم از کدام مردم سخن میگوید؟» این شکاف میان متخصصان و مردم را اصلیترین ویژگیِ منطق سیاسیای میداند که آن را با نام «پوپولیسم» میشناسیم. در واقع، باید گفت بیزاری عمومی از آمار نیز جلوهای از همین منطق است. فلذا دور از انتظار نیست که با فراگیرشدنِ شیوههای پوپولیستی در صحنهآراییهای سیاسی، بدبینی به علم آمار نیز فراگیر شود. بدینترتیب، خودِ سیاستمداران نیز که تا پیش از این مردم را به آشنایی با آمارها و قضاوت بر اساس آنها فرا میخواندهاند، با مردمِ بیگانه و خسته از آمار همآواز شدهاند و اساس روایت سیاسی خود را در جایی دیگر میجویند. با اینحال، همچنان این سوال باقی است که چطور و چرا این اتفاق افتاده است؟ چه عواملی این چرخش از «سیاست واقعیت» به «سیاست احساس» را رقم زده است؟
۳. ظهور هر تکنولوژیِ جدید ارتباطی شیوۀ نوینی از سیاستورزی را ممکن و سپس ضروری کرده است. رادیو و تلویزیون ملی، از ابتدای اختراعشان، بخشی جداییناپذیر از سیاست ملی بودهاند. اساساً پس از اختراع رادیو، «انتخابات» برای اولینبار، به یکی از دغدغههای عمومی مردم تبدیل شد و تلویزیون با شدتِ بیشتری امکانِ سخنگفتنِ سیاستمداران با اقشار گوناگون را فراهم کرد. فرانک استینتون یکی از اولین مدیرانِ تلویزیونیِ ایالات متحده، در آستانۀ رواج عمومی این تکنولوژی در دهۀ ۴۰ میلادی گفته بود: «تلویزیون، با آن نفوذی که میان مردم دارد و با جغرافیای وسیعی که بر آن اثر میگذارد، پیوندِ تازه، مستقیم و حساسی را میان واشنگتن و مردم ایجاد کرده است. چنان که گویی مردم ما امروز بار دیگر به ملت تبدیل شدهاند». از رهگذر رادیو و تلویزیون مردمِ عادیای که در اقصا نقاط کشورها زندگی میکردند، مخاطبِ قصههای سیاست شدند، سیاستمدارانشان را دیدند و به صحبتها و «آمارهایی» که ارائه میکردند گوش سپردند. علم آمار و تکنولوژیهای ارتباطیای مثل رادیو و تلویزیون، بازوهای تبدیلکردنِ مردم به ملت بودهاند. آنها روایتی یکپارچه و استاندارد از کشوری واحد و مردمی همدل میساختند که باید راهی واحد را به سوی مقصدی یگانه طی کند. در این روایتها اگرچه کمابیش تکثر نیز بازنمایی میشد، اما این تکثر، تکثری همافزا تصویر میشد که باید در خدمتِ مقاصد والاترِ ملی عمل کند. اما اگر این دیدِ کلنگرانه و نظاممند، شکسته شود چه چشماندازی بروز میکند؟
انقلاب ارتباطیِ جدیدی که با اینترنت و شبکههای اجتماعی رخ داد، جهتِ عکس مسیری را پیمود که رادیو و تلویزیون در آن گام برمیداشتند. شبکههای اجتماعی سلسلهمراتب بالا به پایینِ روایتهای سیاسیِ «ملی» را وارونه کرد و به مردم امکان داد تا قصۀ خودشان از سیاست را بسازند و زنجیرۀ حب و بغضهایشان را اینبار از پایین به بالا ایجاد کنند. شبکههای اجتماعی فرصتی است برای هر آدم معمولیای که نگاه خودش به سیاست را به گوش همگان برساند. اما این داستانهای تازه، اگرچه بسیاری از محدویتهای قبلی را ندارند، اما لاجرم شکل و شمایل شبکههایی را به خود میگیرند که به آنها اجازۀ ظهور داده است. دوباره باید سخنِ کلیشۀ مکلوهان را به یاد آوریم که «رسانه پیام است». برای مثال، چندین تحقیق دربارۀ اینستاگرام نشان میدهد این شبکۀ اجتماعی آدمها را، حتی اگر خود چندان تمایلی نداشته باشند، به سویِ رفتارهایی سوق میدهد که دقیقاً تحت فشار اقتضائاتِ فعالیت در این شبکه انجام میشود. اینستاگرام روایتِ تصویری انسانها از زندگی خودشان تغییر میدهد و آن را با دیگران همشکل میکند. بهعبارت دیگر، شما نمیتوانید هر طور که دلتان میخواهد، در اینستاگرام محبوب و پربیننده شوید. کاربران توئیتر نیز مداوماً از این سخن میگویند که چطور محدودیتِ ۱۴۰ کاراکتری توئیتر برای هر نوشته، شیوۀ استدلالآوری و اندیشیدن آنها را تغییر داده است. برای پربیننده شدن در این شبکههای اجتماعی باید صمیمی، گزیدهگو و شوخطبع ظاهر شوید، جذابیت ظاهری بالایی داشته باشید و زندگیتان پر از ماجراجویی و اتفاقاتِ محیرالعقول باشد. باید سوار موجهای رسانهای شوید و دربارۀ هرچیز و همهچیز سریعترین، بامزهترین و بهیادماندنیترین چیزها را بگویید. محبوبیت در شبکۀ اجتماعی عمیقاً ضدتخصص است، زیرا تخصصگرایی راه ارتباط شما با مخاطبان وسیع را میبندد. شاید به همین دلیل باشد که سیاستمدارانِ سنتی، آماردانها، اقتصادانها، و دیگر متخصصان وقتی پای شبکههای اجتماعی در میان باشد، خیلی زود قافیه را به سلبریتیها میبازند. زیرا سلبریتی با کسی مخالفت نمیکند، نظر کسی را رد نمیکند و البته مسئولِ برطرفکردن فقر و بیکاری نیست.
با رونقِ هرچهبیشترِ شبکههای اجتماعی، سیاستِ واقعیت، با آمارها و نطقهای رسمی و «پرنسیپ» اتوکشیدهاش افول میکند و سیاستِ احساس با بذلهگوییها و هنجارشکنیهایش اوج میگیرد. «سیاست واقعیت» عرصۀ محاسبۀ بیپایان سود و زیانهاست، اما در مقابل آن، سیاست احساس روایتهای سادۀ رمانتیک را دوست دارد. سیاستمداران احساس، در قامتِ شخصیتهایی عاطفی ظاهر میشوند که از دیدنِ رنجِ مادری فقیر اشک میریزند، از دیدنِ گلی شکفته بر شاخه به وجد میآیند و گویی بهجای زد و بندهای سیاسی و اقتصادی، صبح تا شامشان را با هنر و موسیقی و سینما دمخورند. سیاستمداران احساس ترجیح میدهند به جای «استدلالکردن» در برابرِ مخالفان خود، به آنها بد و بیراه بگویند، تمسخرشان کنند یا اصلاً قهر کنند و جوابشان را ندهند. هر چه هست، گویا دیگر دورانِ آن مردانِ سیاستِ عصاقورتداده که حتی هنگام جاندادن دستخوش احساسات نمیشدند به پایان رسیده است. اگر مدتی در شبکههای اجتماعیای مانند فیسبوک، اینستاگرام یا توئیتر روزگار گذرانده باشید، احتمالاً این قبیل رفتارها برایتان چندان عجیب و غریب نیست. نویسندگان بسیاری دربارۀ تأثیرگذاریِ عمیق شبکههای اجتماعی بر سیاست نوشتهاند، اما کمتر به این مسئله پرداختهاند که چطور شیوۀ ساماندهی و بازنمایی زندگی در این شبکهها، بر فهمِ ما از سیاست اثر گذاشته است.
۴. در این دوره از انتخابات ریاستجمهوری، عیانتر از هر دورۀ دیگری، سیاست از خیابانهای شهر کوچ کرده بود به ساختمانهایی مهرومومشده در دورافتادهترین نقاط دنیا، جایی که گوگل، فیسبوک و دیگر غولهای تکنولوژی هر آنچه میجوئیم، مینویسیم، میاندیشیم یا میپسندیم را جمعآوری میکنند. دیوار خیابانهای تهران را تبلیغات رنگارنگ نپوشاند و گردهمآییها و بحثهای خیابانی توجه کسی را جلب نکرد. اما بهجای این قبیل کارها که بیشازحد «واقعی» و به همین دلیل ملالآور و ناخوشایند به نظر میرسید، تلگرام و توئیتر و اینستاگرام بود که داشت منفجر میشد. نامزدها و نمایندگانشان در شبکههای اجتماعی سخنرانی زنده برپا میکردند و تحلیلگران و تبلیغاتچیها در صفحات توئیتری و کانالهای تلگرامیشان جولان میدادند. کلافی در هم پیچیده از بیمها و امیدها که در خلالِ مبارزهای بیامان بر سر گذشته و آینده جلو میرفت. البته در این میان تلویزیون توانست یک بار دیگر، مثلِ شعلهای که از خاکستر زبانه میکشد، جایی پیدا کند. اما نکته اینجاست که تلویزیون، نه سازندۀ نهاییِ تصمیمها که فراهمکنندۀ «مادۀ خام» محتوایی بود که در شبکههای اجتماعی تولید، توزیع و مصرف میشد.
رواج شبکههای اجتماعی را حاصلِ امکانِ کنشگری فعال کاربران و دوطرفهبودن تعاملات در این شبکهها میدانند. قابلیتی که نه مجلات و روزنامهها دارند، نه رادیو و تلویزیون. در واقع اگر رادیو و تلویزیون برای اولین بار سیاست را به خانههای مردم عادی آوردند، شبکههای اجتماعی برای اولین بار حس «مشارکت سیاسی» را در سطحی بیسابقه ایجاد کردند. بااینحال، نکتهای باقی است. سیاست فقط در برهههایی، مثلِ بازۀ انتخابات است که امکان مشارکت وسیع مردمی را فراهم میکند. پس از آن دروازۀ سیاست، لاجرم، بر روی مردم بسته میشود. لذا همیشه این نقاط عطف، بهترین فرصت برای سنجشِ کارنامۀ دولتها یا مجلسها بوده است. فرصتی برای گفتوگو دربارۀ گذشته و تصمیمگیریهای سرنوشتساز برای آینده. هر چه هست، فضای انتخابات بیرون از منطقِ زندگی روزمره عمل میکرده است. چیزی فوقالعاده و استثنایی به شمار میرفته است و به همین دلیل، جدی و پراهمیت تلقی میشده است. انتخابات فرصتی بوده است برای «ملت»شدن، یعنی تلاش برای درکِ وضعیت جامعه بهمثابۀ یک کل، برای کنار گذاشتنِ روایتهای خصوصی و جزئی و دیدنِ ماجرا در سطحی کلان. تلاش برای کنار گذاشتنِ پیشداوریها و کوتاهنگریهایی که حاصلِ زندگیِ فردی است و نگریستن به صحنۀ عمومیتری که بازیگران رنگارنگی در آن نقش ایفا میکنند. اما معافکردنِ خودمان از «پیچیدگیهای» این عرصه و دستکشیدن از مبارزۀ دشوارِ «فهم حقیقت» و «تصمیمگیری مسئولانه» که کنشگری در عرصۀ شبکههای مجازی به آن دامن میزند، کمکی به این ماجرا نخواهد کرد. منطقِ سیاست، متفاوت از منطقِ شبکههای اجتماعی است و مشارکت سیاسی اقتضائاتی متفاوت از به اشتراکگذاشتنِ افکار و عکسهایمان در شبکههای اجتماعی دارد. انتخابات یکی از «چالشهای» رایج در شبکههای اجتماعی نیست که چند روزی «ترند» شود و سپس از یادها بیفتد، بلکه مستلزمِ فکر منسجم و استدلالآوری مستحکم است. چیزی که شبکههای اجتماعی از ما دریغ میکنند.
پینوشتها:
• این مطلب سرمقالۀ محمد ملاعباسی در سومین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی است که به بهانۀ پروندۀ ویژۀ این شماره، «آیا انتخابات و رفراندم برای دموکراسی مضر است؟»، نوشته شده است. این نوشتار در تاریخ ۱ مهر ۱۳۹۶ با همان عنوان، «انتخابات از مردم چه میخواهد؟»، در وبسایت ترجمان منتشر شده است.
•• محمد ملاعباسی جانشین سردبیر سایت و فصلنامه ترجمان علوم انسانی است.
راستافراطی: جستوجویی تباه در جهانی ویرانشده
فرقهها از تنهایی بیرونمان میآورند و تنهاترمان میکنند
تاریخ مطالعات فقر و نابرابری در قرن گذشته با تلاشهای این اقتصاددان بریتانیایی درهمآمیخته است
کالاهایی که در فروشگاه چیده میشود ممکن است محصول کار کودکان یا بیگاری کارگران باشد
برای ما مهم است که محتوای ترجمان، همچون ده سال گذشته، رایگان بماند و در اختیار عموم باشد. اما این هدف بدونِ حمایت شما ممکن نیست. هر کمک کوچک نقشی بزرگ در این مسیر دارد. به جمع حامیان ترجمان بپیوندید.