بررسی کتاب «غرور: تراژدیِ جنگ در قرن بیستم» نوشتۀ آلیستر هورن
الیستر هورن، مورخ برجستۀ بریتانیایی در کتاب جدیدش، «غرور: تراژدی جنگ در قرن بیستم»، مدعی میشود که در طول قرون و اعصار، جنگها اغلب بهسبب غرور زیاد یکی از طرفین به شکست یا پیروزی انجامیدهاند. اما آیا این داوری درست است؟ در جنگهایی مانند نبرد میان هیتلر و استالین، که هر دو سوی نبرد، مغرورانه میجنگیدند، وضعیت چگونه است؟
مکس بوت، نیویورکتایمز — در سال ۱۹۸۴، باربرا دابلیو تاکمن مورخ برجستۀ امریکایی که با آثاری چون توپهای ماه اوت۱ و برج فرازان۲ شناخته شده است، اثری را تحت عنوان تاریخ بیخردی۳ منتشر کرد. او در این کتاب کوشید خطاهای متعدد نظامی را در طول تاریخ بررسی کند. تاکمن نمونههای متعددی از این خطاها را برشمرد؛ همچون گشودن درهای قلعه توسط اهالی تروا و به داخل آوردن اسب چوبی، ناتوانی پاپهای دورۀ رنسانس در مهارساختن سوءاستفادههایی که به جنبش اصلاح دینی انجامید و نیز ناتوانی رهبران انگلستان در ممانعت از انقلاب امریکا. درنهایت نیز کتاب خود را با بحث از مدیریت نادرست جنگ ویتنام به پایان برد. نمونۀ اخیر بهعلت نزدیکی زمانی به روزگار تاکمن، برای او آشکارترین خطای نظامی بوده است.
همان روزها، کریستوفر لیمن هاوپت نقدی نهچندان همدلانه بر این کتاب برای روزنامۀ نیویورکتایمز نوشت: «کمترین احساسی که باخواندن تاریخ بیخردی در خواننده ایجاد میشود، احساس نارضایتی است. کتابهای بهتری دربارۀ جنگ ویتنام، انقلاب امریکا، پاپهای دوران رنسانس و اسب تروا نوشته شدهاند. حرفهای بهتری نیز دربارۀ حماقت نوع بشر گفته شده است. خانم تاکمن در مقدمۀ کتاب به عبارتی هوشمندانه از رالف والدو امرسن ارجاع داده است. در آن عبارت ظاهراً هشدار داده شده است که در تحلیل تاریخ نباید بیشازاندازه ژرفنگری کرد؛ زیرا علل وقایع تاریخی اغلب بسیار سطحی هستند. اما مشکل اینجا است که نویسنده این توصیه را بیشازاندازه تحتالفظی در نظر گرفته است و نهتنها خود را به سرچشمهای تنگ و کمعمق در تاریخ محدود ساخته، بلکه گناه بزرگتری هم مرتکب شده و همین سرچشمۀ محدود را نیز بسیار سطحی تحلیل کرده است.»
حال الیستر هورن، مورخ برجستۀ بریتانیایی در کتابی تحت عنوان غرور: تراژدی جنگ در قرن بیستم حماقت (در هر دو معنای این کلمه) تاکمن را تکرار کرده است. «غرور» برای او مانند رشتهای برای پیونددادن و توجیه مجموعهای از خردهروایتهای تاریخی است که ظاهراً مانند بی خردی، چندان قانعکننده نیست.
البته هورن روایت خود را مانند خانم تاکمن به قرون متمادی گسترش نداده است؛ اما حتی با محدودساختن حوزۀ تحلیل به قرن بیستم و حوزۀ نظامی، که تخصص او است، بر خلاف کتابهای قبلیاش ازجمله بهای شکوه: وردن، ۱۹۱۶ ۴ یا جنگ وحشیانه برای صلح: الجزایر، ۱۹۵۴ تا ۱۹۶۲ ۵ در ارائۀ روایتی جذاب، ناکام مانده است.
هورن کتاب خود را با ادعایی فراگیر آغاز کرده است: در طول قرون و اعصار، «جنگها اغلب بهسبب غرور زیاد یکی از طرفین به شکست یا پیروزی انجامیدهاند». اما آیا این داوری درست است؟ آیا بسیاری از جنگها صرفاً بهخاطر برتری اراده یا مهارت یکی از طرفین و نه تکبر یکی از آنها، به شکست یا پیروزی نینجامیدهاند؟ در جنگهایی مانند نبرد میان هیتلر و استالین، که هر دو سوی نبرد، مغرورانه میجنگیدند، وضعیت چگونه است؟ در اینجا غرور چگونه تصمیم میگیرد که کدام طرف برنده باشد؟
هورن به اثبات نظریۀ خود نزدیک نمیشود و اساساً تلاشی هم برای این کار نمیکند. او از غرور بهعنوان رشتهای باریک برای گرد هم آوردن روایتهای متنوع از جنگهای گوناگون استفاده میکند. برخی از این جنگها عبارتاند از: نبرد تنگۀ تسوشیما میان نیروی دریایی روس و ژاپنی در ۱۹۰۵، نبرد نوموهان میان نیروهای زمینی روسیه و ژاپن در ۱۹۳۹، نبرد مسکو میان نازیها و اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۴۱، نبرد میدوِی میان ناوگان امریکایی و ژاپن در ۱۹۴۲ و درنهایت در فصل هولناک پایانی، برای تحلیل جنگ کره میان کرۀ شمالی و نیروهای سازمان ملل و همچنین، نبرد دیِنبیِنفو۶ میان فرانسه و ویتنام در ۱۹۵۴.
حال پرسش اینجا است که دیگر نمونههای غرور کجا هستند؛ مانند ژنرالهای متکبری که در جریان جنگ جهانی اول، سربازان خود را به پیشروی میان خطوط وادار میساختند؟ حملۀ احمقانۀ ناپلئون در سال ۱۸۱۲ به روسیه چطور؟ تهاجم نظامی رابرت ای. لی به اتحادیه در سال ۱۸۶۳ که در نبرد گتیزبرگ به اوج خود رسید، در کجای این تحلیل قرار میگیرد؟ البته هورن به ناپلئون و جنگ جهانی اول اشاره کرده است؛ اما این اشارات بسیار محدودند، زیرا او بنا داشته است به نکتهای بپردازد که از دیدگاه خودش جذاب و جدید محسوب میشود: «بیشترِ حجم این کتاب به منطقۀ پاسیفیک و ژاپن میپردازد که پیشتر دربارۀ آن ننوشتهام. چنین تحقیقی، شوروشوق و وسوسهای عظیم برای مورخ است تا به عرصههای سراسر تازهای بپردازد که تأثیر آنها روی تاریخِ پیش از او چندان بررسی نشده است.»
نوشتن دربارۀ مجموعهای از نبردهای بیارتباط و متنوع بهخودیخود ایرادی ندارد؛ چراکه از زمان انتشار اثر ادوارد شپرد کریسی تحت عنوان پانزده نبرد تأثیرگذار تاریخ۷ در سال ۱۸۷۱، این رویهای معمول در تاریخنگاری نظامی بوده است. مسئلۀ مهم، انتخاب اصل یا اصولی توجیهگر برای گزینش موضوعات و ارائۀ نظریهای جذاب برای تحلیل مواد خام تاریخی است. هورن در هر دوی این زمینهها ناکام است. چنانکه خود نیز تصدیق کرده که «انتخاب این موضوعات ممکن است به نظر دلبخواه برسند و البته قطعاً منحصربهفرد و شخصی هستند.»
اما مشکل اینجا است که هورن چیزی بیش از آنچه پیشتر آشکار شده است، پیش روی ما نمیگشاید. تحقیق او بسیار نحیف است، پانوشتی ندارد و کتابشناسی آن تنها شمار اندکی از آثار اشارهشده در هر فصل را در برمیگیرد که اغلبِ آثار شناختهشدهای چون جنگ بدون رحم: نژاد و قدرت در جنگ پاسیفیک۸ نوشتۀ جان داوئر، جنگ کره۹ نوشتۀ مکس هِسیتینگز، دروغی روشن و درخشان: ژان پل وان و امریکا در ویتنام۱۰ نوشتۀ نیل شیهان هستند. اما این روش باعث نادیدهگرفتهشدن بسیاری از متون مهم شده است. بهطور مثال، فصل مربوط به جنگ کره اساساً بر زندگینامۀ آرمانیسازِ داگلاس مکآرتِر تحت عنوان سزار امریکایی۱۱ نوشتۀ ویلیام منچستر مبتنی است؛ درحالیکه از اثر سهجلدیِ بسیار دقیق و محققانۀ دُریس کلیتن جیمز به نام سالهای مکآرتر۱۲ غفلت شده است.
آنچه مسلم است، هورن نویسندهای توانا است و غرور نیز کتاب خوشخوانی محسوب میشود. او دید خوبی برای انتخاب عبارات جذاب و حکایات تکاندهنده دارد. مثلاً هورن به عبارتی در روسیۀ تزاری اشاره میکند که «الکلیها را به نیروی دریایی بفرستید و احمقها را به نیروی زمینی» یا داستان افسری ژاپنی را بازگو میکند که شبی را با خوردن جگر خلبانی امریکایی گذرانده و گفته بود «هر چه بیشتر میخوردیم، آتش نفرتمان از دشمن بیشتر میشد». او بهخوبی میداند که داستان را چگونه پیش ببرد. بهطور مشخص، من خودم از یکی از داستانهای کمتر مشهورِ کتاب دربارۀ جنگ زمینی ژاپن و روسیه در ۱۹۳۹ لذت بردم که نقل آن بدون شک از تکرار بیپایان داستان جنگ میدوی یا نبرد دیِنبیِنفو بسیار هیجانانگیزتر است.
اما نوشتۀ هورن زمانی آسیب میبیند که از کلیشههای بهکاررفته در داستانهای نوجوانان در دورۀ ویکتوریایی استفاده میکند؛ کلیشههایی از این دست که «سربازان ترکیهای مبارزانی دلیر هستند»، «فنلاندیها ملتی کوچک، اما شجاعاند»، «نظامیان ژاپنی نوابغی شریرند»، «سربازان آلمانی در جنگ جهانی اول در نبرد مولتکه و تیرپیتس توتنیهای تنومند بودند» و رهبر ویتنام «رهبری قبیلهای به نام هوشیمین است».
البته کتاب از نمونههای متأخر «غرور» ذکری به میان نمیآورد که از آن جمله میتوان به تهاجم روسها به افغانستان در دهۀ هشتاد یا حملۀ امریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ اشاره کرد. هورن همچنین از درسهای پنهان در این نکتۀ آشکار نیز حرفی نمیزند که «ما انسانها مقاومت در برابر آلودگی غرور را دشوار مییابیم» و «و درست در زمان بزرگترین موفقیتها، بیش از هر لحظهای در برابر آن آسیبپذیر هستیم».
متأسفانه کتاب هورن، خود نیز نمونهای از تکرار خطاهای پیشنیان است. مانند هیتلر که اشتباه ناپلئون در حمله به روسیه را تکرار کرد، هورن نیز امروز خطای باربرا تاچمن را با انتشار کتابی در اواخر زندگی خود تکرار میکند. این کتاب قادر نیست استاندارهایی را برآورده سازد که در دهههای پیش، خودِ او بنا کرده است.
اطلاعات کتابشناختی:
Horne, Alistair. HURBIS: The Tragedy of War in the Twentieth Century. Harper, 2015
پینوشتها:
• این مطلب را مکس بوت نوشته است و در تاریخ ۹ دسامبر ۲۰۱۵ با عنوان «Hubris: The Tragedy of War in the Twentieth Century, by Alistair Horne» در وبسایت نیویورکتایمز منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۹۴ آن را با عنوان «تراژدی غرور در جنگهای قرن بیستم» و با ترجمۀ علی حاتمیان منتشر کرده است.
•• مکس بوت (Max Boot) عضو ارشد شورای روابط خارجی و نویسندۀ راهی که نرفتند: ادوارد لندسدیل و تجربۀ امریکا در ویتنام است.
[۱] The Guns of August
[۲] The Proud Tower
[۳] The March of Folly
[۴] The Price of Glory: Verdun، 1916
[۵] A Savage War of Peace: Algeria، 1954-1962
[۶] Dien Bien Phu
[۷] he Fifteen Decisive Battles of the World
[۸] War Without Mercy: Race and Power in the Pacific War
[۹] The Korean War
[۱۰] A Bright Shining Lie: John Paul Vann and America in Vietnam
[۱۱] American Caesar
[۱۲] The Years of MacArthur