آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 2 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
اولین گام برای ایجاد تعادل مدنی احیای گفتمان تکالیف بشر است
درحالیکه توجهات زیادی صَرف تاریخچۀ حقها شده است، هیچکس هیچ تلاشی نکرده تا چیزی دربارۀ تاریخچۀ تکالیف بشر بنویسد. حتی خود عبارت «تکالیف بشر» برای بسیاری از افراد نامتعارف به نظر میرسد. تکالیف نیز تاریخچهٔ خودشان را دارند اما در مقایسه با تاریخچۀ غنی حق_ادعاها این تاریخچه کمتر شناختهشده است. بیتردید، تاریخچۀ تکالیف نقطۀ آغازین ارزشمندی برای شروع بحث از تکالیف در جهان امروز است. نوشتاری از ساموئل موین استاد حقوق و تاریخ دانشگاه هاروارد.
ساموئل موین، بوستون ریویو — در سال ۱۹۴۷، جولین هاکسلی، نظریهپرداز انقلابی انگلیسی و دبیر کل وقت یونسکو، به مهانداس کارامچاند گاندی نامهای نوشت و از او خواست برای مجموعه مقالات فلسفیِ در درست تدوینش مقالهای دربارۀ حقوق بشر بنویسد. گاندی درخواست او را رد کرد. او چنین جواب داد: «من از مادر عامی اما خردمندم آموختهام که همۀ حقهایی که آدمی استحقاق برخورداری از آنها را دارد و باید از آنها محافظت کند از تکالیف منبعث شدهاند. بنابراین، فقط زمانی از حق حیات برخوردار میشویم که وظیفۀ شهروندِ جهان بودنمان را ایفا کنیم».
هاکسلی نمیبایست از این پاسخ گاندی شگفتزده میشد. گاندی، پیشازاین در نظریۀ سیاسی شاهکارش، رسالۀ هند سوارج۱، اینگونه زبان به گلایه گشوده بود: «مضحک است که همه در پی حقها هستند و پیوسته بر آنها تأکید میکنند، … هیچکس به تکلیف فکر نمیکند». در خلال جنگ جهانی دوم، وقتی فرد انگلیسیِ دیگری با نام اچ.جی وِلز از گاندی خواست که از اعلامیۀ حقوق او حمایت کند گاندی به او پیشنهاد کرد بهجای فصلی دربارۀ تعریف مقاصد جنگ و حقهای مرتبط با آن، فصلی دربارۀ تکالیف بنویسد، فصلی دربارۀ اینکه ما شهروندان جهان چه تعهداتی در قبال همدیگر داریم.
گاندی چند ماه پسازاین نامهنگاریها، از دنیا رفت شد. او در سال ۱۹۴۸ ترور شد و مجال نیافت اعلامیۀ جهانی حقوق بشر را که در دسامبر همان سال با اتفاق آرای مجمع عمومی سازمان ملل متحد تصویب شده بود به چشم ببیند. در عصر ما، عصری که سرانجام حقوق بشر منزلت یافت و بر صدر نشست، تأکید گاندی بر تکالیف کاملاً غیرمتعارف است.
البته، تحول عظیمِ حقوق بشر در دهههای گذشته بهخودیخود به این معناست که حقوق بینالملل طیف گستردهای از تکالیف را تحمیل کرده است. برای اینکه حقها محترم دانسته شوند، حمایت شوند و ایفا گردند، هر حقی باید متضمن تکلیفی متقابل یا «همبسته» باشد. هرچند حقوق بینالملل در تحمیل تکالیف بر دولتها موفقتر بوده است، اما طرحهای ملی حفاظت از حقها پیشرفت بیشتری داشته است.
اکنون، این ادعا که همۀ انسانها در همهجا از حقوق بشر برخوردارند، برای ما بسیار آشناست. اما بسیار کمتر با این مفهوم آشنا هستیم که حقوق بهواسطۀ ایفای تعهدات و تکالیف حمایت میشوند. سی سال پیش، وقتی جنبش حقوق بشر در آغاز راه خویش بود، اونِرا اونیلِ فیلسوف چنین گفت: «اگرچه در منابع اصلی حقوق بشر اذعان میشود که هر حقی میبایست واجد تعهد یا تعهداتی همبسته باشد، اما هیچ اعلامیۀ جهانیای دربارۀ تکالیف بشر وجود ندارد و هیچ جنبش بینالمللی دربارۀ تعهدات انسانی شکل نگرفته است». نادیده انگاشتن تکالیف ممکن است پیامدهای ناگواری در حفاظت از حقها به بار آورد. به نظر میرسد تعداد اندکی از آمریکاییها، از رئیسجمهور گرفته تا اشخاص پایینتر، بر این اعتقاد باشند که حق رهایی از شکنجه باید به وظیفۀ جلوگیری از شکنجه و مجازات شکنجه تبدیل شود.
حتی قویترین کوششها برای حمایت از حقهای سیاسی و اقتصادی اجتماعی نیز برخی از تکالیف و تعهدات افراد را به کشورهای خود آنها واگذار کردهاند و تمام نوع بشر را مخاطب قرار ندادهاند. بااینهمه، اینچنین نیست که همۀ تعهداتی که اخلاق ممکن است تحمیل کند از حقهای فردی ناشی شوند. اگر دولتها تعهد به فراهم کردن خانه و غذا دارند، آیا افراد نیز تعهد به پرداخت مالیات دارند تا مطمئن شوند که دولت میتواند چنین کاری کند؟ به فرض اینکه نابرابری بهسرعت در سطح منطقهای و جهانی پیش برود،آیا برای رفع این نابرابری بهترین کار این است که مشکل را بهصورت نقض غیرمستقیم یک حق صورتبندی کنیم (البته هیچ حقی بر توزیع منصفانه وجود ندارد) یا اینکه این مشکل را مبنای منطقیای برای تحمیل تعهدی بر افراد، شرکتها و دولتها قلمداد کنیم؛ یعنی تعهد آنها به مشارکت در جامعهای عادلانه؟ اگر زمین بسوزد و ویران شود، راهحل ترمیم آن منبعث از حقی شخصی بر محیط زیستی سالم است یا تعهدی جمعی برای حفاظت از زمین برای نسلهای آتی؟
پاسخ این سؤالها بههیچوجه واضح نیست. در وهلۀ اول، درک ناموزون ما از گفتمان سیاسی و اخلاقی در طول زمان توانایی ما را برای پیدا کردن پاسخ این پرسشها کاهش میدهد. متأسفانه، درحالیکه توجهات زیادی صَرف تاریخچۀ حقها شده است، هیچکس هیچ تلاشی نکرده تا چیزی دربارۀ تاریخچۀ تکالیف انسانی بنگارد. حتی خود این عبارت «تکالیف بشر» قدری نامتعارف به نظر میرسد. بهطور خاص، از میانۀ قرن بیستم تاکنون آثار معتبر و دستِ اولی دربارۀ بینالمللی کردن نظارت بر حقوق بشر به رشته تحریر در آمده است. اما، تا آنجایی که حافظۀ من یاری میکند، علیرغم سوابق و سنتهای آشکاری که دربارۀ نظریۀ تکالیف و تعهدات انسان وجود دارد، ازجمله کتاب گاندی، حتی یک کتاب هم دربارۀ تاریخچۀ تکالیف انسانی وجود ندارد.
معلوم میشود که غرب _و احتمالاً کل جهان_ به لحاظ تاریخی، نهتنها نظریههای مستحکمی دربارۀ تعهدات حکومتی نسبت به حقهای فردی پرورش نداده است بلکه نظریههای دقیقی نیز دربارۀ تعهدات افراد در قبال یکدیگر، شهروندان در قبال حکومتها و کشورهای ثروتمند در قبال کشورهای فقیر بسط نداده است. تکالیف نیز تاریخچه و سرگذشت خودشان را دارند اما در مقایسه با تاریخچۀ غنی حق_ادعاها این تاریخچه کمتر شناختهشده است. اما، بیتردید، تاریخچۀ تکالیف نقطۀ آغازین ارزشمندی برای شروع بحث از تکالیف در جهان امروز است.
هزاران سال، تکالیف _ یا آنگونه که اکنون مردم تمایل دارند بنامند، مسئولیتها_ تعهد اصلی اخلاق دینی بودند و بدین ترتیب محور اصلی تاریخچۀ فرهنگ اخلاقی بودند. لوئیز هنکین، بنیانگذار قوانین حقوق بشر توضیح میدهد که «یهودیت حقها را نمیشناسد، تکالیف را میشناسد»، «و در پایین، همۀ تکالیف در برابر خداوند است. (اگر هر تکلیفی حقی همبسته دارد، باید گفته شود حق در برابر خداوند است!)» و در مسیحیت، همچون اسلام، علیرغم نقد «شریعتپرستیِ» یهودیان این اعتقاد وجود دارد که محتوا و جوهر آموزههای اخلاقی مجموعهای از تعهدات الهی است، چه در برابر خداوند و چه در برابر سایر انسانها.
تکالیفْ مدتهای مدیدی چارچوب اصلی نظریۀ اخلاقی غربی را تشکیل میدادند؛ توجه به تکلیف تا حدود زیادی مرهون رسالۀ «تکالیف» سیسرو است؛ این رساله مربوط به حوزۀ اخلاق عملی است و صدها سال به مردان جوان آموزش داده میشده است. امانوئل کانت، متفکر عصر روشنگری مبنایی انقلابیای برای اخلاق فراهم کرد: «آزادی انسانها در انتخاب اهداف و مقاصد خود». اما وقتی دربارۀ اخلاق عملی به سخنرانی میپرداخت، تدریسش شکلی آشنا به خود میگرفت، یعنی، فهرستی از تکالیف را توضیح میداد. بسیاری از مجموعه قوانینی که امروزه کاربرد دارند، همچون قوانین مسئولیت مدنی که برای جبران خسارتهای ناشی از قصور و اشتباههای فردی تدوین شدهاند، هیچگاه از این تأکید پیشامدرن بر تکالیف چشم نپوشیدهاند.
پیدایش تاریخ حقوق بشر در عصر ما، گاهی درک ما را از این واقعیتهای کهنه و قدیمی تحریف کرده است. تاریخنگارانی که ریشههای اولیه مفهوم حقها را به قرونوسطی، دوران اصلاحات۲ یا عصر روشنگری مسیحیت برمیگردانند در معرض این خطر هستند که سنتهایی را که نقش مهمی برای تکالیف قائلاند کنار بگذارند. همین نظر را نیز میتوان دربارۀ ایدههای اولیۀ قوانین طبیعی بیان کرد، قوانینی که مدتهای مدیدی بهعنوان منشأ اولیۀ حقهای طبیعی بودند. ناد هاکانسنِ مورخ استدلال میکند که «توسعۀ مفهوم حقوق طبیعی وابسته به ایدۀ قوانین طبیعی مدرن نبوده است». در عوض، اندیشۀ حقها همچون جزایری شناور در دریای اخلاقی وظائف سر برآوردهاند. در دهۀ هفتم قرن هفدهم میلادی، قبل از اعلامیۀ حقوق انسان و شهروند، ساموئل پوفندرف آلمانی، فیلسوف اخلاق، تمرکز اصلی اندیشۀ سیاسی و حقوقی عصر خودش را در عنوان رسالهاش خلاصه کرد: «رسالهای دربارۀ تکالیف انسان و شهروند».
سنتهای دینی و مکتوبات سیاسی برای مقابله با هژمونی مکاتب اخلاقی بر تعهدات موجود در درون سلسلهمراتبها متمرکز بودند و فقط تعداد معدودی از متفکران عصر روشنگری قائل به برتری و اولویت حقها بودند. هدف این چرخش به سمت حقها گریز از زندان تکالیف بود و بدون شک این چرخشی مطلوب بود. تأکید لیبرال بر آزادی از بار سنگین سنتها و آیینها، حقوق و امتیازات ویژۀ حکومت و نیروهای الزام کنندۀ منتسب به خدا پیشرفت بزرگی در تاریخ محسوب میشد. بعدازاینکه آزادیهای فردی اعلان شدند و چیرگی یافتند، سؤالی که مطرح میشد این بود که بر سر تکالیفی که پیشازاین بر آنها تأکید میشد چه پیش خواهد آمد؟ آیا این وظائف محو خواهند شد؟
انقلابیون با تمسک به حقها انقلابهای آتلانتیکی علیه سرکوبهای سیاسی را بهخوبی توجیه میکردند. این انقلابها بعدها بهواسطۀ توجه به وظائف رواج پیدا کردند. اعلامیۀ حقوق انسان و شهروند فرانسه مصوب ۱۷۸۹ و حتی نسخۀ لیبرالتر آن که مصوب سال ۱۷۹۳ بود با اعلامیۀ محافظهکارانۀ حقوق و تکالیف انسان و شهروند پاسخ داده شد. در اعلامیۀ حقوق و تکالیف انسان و شهروند چنین آمده: «حفظ و حراست از جامعه مستلزم این است که افرادی که جامعه را تشکیل میدهند تکالیف خود را بشناسند و به آنها عمل کنند».
هرچند بحث از تکالیف شامل مطالبۀ حقها هم میشد، اما دوام نیافت. در عوض، قریب بهاتفاق لیبرالهای قرن نوزدهم به دو دلیل عمده اهمیت ویژهای برای تکالیف قائل بودند. نخست، آنها تعهدات لیبرالِ سیاسی خود را در درون چارچوبهای سیاسی و جامعهشناسانه قرار میدادند، چارچوبهایی که آزادی فردی را دستاوردی جمعی میکرد؛ دستاوردی که تداوم آن وابسته به تعهد جمعی و اقدام مشترک بود. اگر لیبرالها از حقها دفاع میکردند، دلیلش این نبود که اعتقاد داشتند افراد در وضعیت طبیعیِ افسانهای از آزادی کاملی بهرهمند بودند. در عوض، معتقد بودند حقها همچون سایر چیزها موجوداتی اجتماعی هستند. تفاوت بین حکومتهای خوب و بد تفاوت بین حکومتهایی نبود که به حقهای پیشاسیاسی وضعیت طبیعی احترام میگذاشتند یا نه؛ بلکه، تفاوت بین آن حکومتهایی بود که موفق میشدند میان آزادیهای فردی و دیگر اهداف جمعی بهخوبی توازن برقرار کنند و آنهایی که از پس این کار برنمیآمدند.
دلیل دوم این است که بسیاری از لیبرالها این نگرانی را داشتند که وقتی کشور یا جهان فقط بهعنوان محلی برای حفاظت از آزادیهای فردی قلمداد شود، لیبرالیسمی مخرب شکل خواهد گرفت که همۀ ارزشهای بهغیراز آزادی فردی را، ازجمله برابری و برادری، از بین میبرد. بنابراین، انگیزۀ لیبرالهای قرن نوزده برای تداوم تأکید تاریخی بر وظائف در عصر لیبرالیسم انگیزهای قوی بود. حاکمان خودکامه همواره دربارۀ تکالیف فرمانبرداران نسبت به دولت حرف میزدند. اما حتی وقتی هم که لیبرالیسم ظهور کرد برخی از لیبرالهای قرن نوزدهمی دربارۀ ایدۀ قدیمی جمهوری بحث میکردند؛ ایدهای که بیان میداشت شهروندبودن در جامعهای که متشکل از افراد آزاد است، مزایایی به ارمغان میآورد اما به همان میزان مسئولیتهایی نیز به بار میآورد.
تامس پین، کسی که به شعلههای انقلاب آمریکا دامن زد و سپس در انقلاب فرانسه شرکت کرد، در کتابی با عنوان حقوق انسان (۱۷۹۱) دفاع مشهوری از این انقلابها و حقوق طبیعی انسانها ارائه میکند. جوزپه ماتزینی، لیبرال قرن نوزدهمی و وطنپرست ایتالیایی، یکی از سرآمدان عصر خویش بود که عنوان اصلیترین جلد نظریۀ اخلاقی و سیاسیاش را تکالیف انسان (۱۸۶۰) نهاد. مدتهای مدیدی، اثر ماتزینی بیشتر از اثر توماس پین نشانگر تکالیف و اندیشۀ اجتماعی بود؛ زیرا ماتزینی تکالیف را برای لیبرالها دوباره احیا کرده بود.
ماتزینی فیلسوف بزرگی نبود، اما تأثیر جهانیاش بهگونهای بود که دیدگاههای اخلاقی او شایسته توجه باشد. (گاندی از کتاب تکالیف انسان بهعنوان یکی از آثاری یاد میکند که بر اندیشۀ او تأثیر شگرفی گذاشته است). ماتزینی معتقد بود اولویت قائل شدن برای استحقاقات فردی خطر اولویت دادن به «جستوجوی خوشبختی»بر سایر خیرها را به همراه میآورد و منجر به نادیده انگاشتن اهداف متعالیتری میشود که دستیابی به آنها نیازمند همکاری جمعی و اقدام مشترک است.
ماتزینی میگوید:
اگر خوشبختی را مهمترین مقصود حیات قلمداد کنیم، انسانهایی خودخواه پرورش خواهیم داد. بنابراین باید اصل و مبنایی بنیادی پیدا کنیم… اصلی که انسانها را به سمت اصلاح و بهبود خودشان راهنمایی کند، به آنها وفاداری و ایثار را بیاموزد و آنها را با دیگر همنوعانشان متحد سازد… و این اصل تکلیف است.
بنابراین، ماتزینی هدف خودش را احیای اهمیت پیشینِ تکالیف میداند.
اگرچه ماتزینی را بیشتر به خاطر وطنپرستیاش میشناسند، اما او یکی از نخستین جهانوطنگرایان بوده است، کسی که به اتحاد و یگانگی نهایی بشریت ایمان داشت. چیزی که فعالیت او را از سطح محلی به عرصهای با مقیاس جهانی کشید تعهد او به حقیقت و ضرورت وابستگی متقابل اجتماعی برای دستیابی به همۀ خیرها بود.
ماتزینی بهعنوان یک تبعیدی بیشتر عمر خود را در لندن گذراند. او از تضاد بین حقها و سودمندی مات و مبهوت بود؛ او دریافته بود این تضاد در اخلاقیات آنگلوفون ریشه دوانده، چیزی که امروزه نیز وجود دارد. لذتگرایی منزویکنندۀ عصر روشنگری و انقلابهای آتلانتیکی او را عصبانی میکرد. ماتزیتی اصل سودمندیِ جرمی بنتام را جایگزینی واقعی قلمداد نمیکرد. ماتزینی سودانگاری را شکلی از حقهای فردی میدانست و فرمالیسمِ این حقها را انکار میکرد و مبانی آنها را تغییر میداد و اخلاقیات را مبنای فردیت قرار میداد. ماتزینی در یکی از اظهارنظرهای اثرگذارش چنین گفت که: «من میدانم که بنتام نسبت به نظریۀ حقها عنایتی نداشت». «اما برای همۀ آنهایی که به روح آثار او باور دارند و نه صرفاً نص آثارش، این نزاع مسلماً نزاعی لفظی است». به این دلیل، ماتزینی با بنتام مخالف بود؛ او معتقد بود سودانگاری صرفاً حقوق بشر را از توهمات بیمعنا رهانیده، بهجای آنکه آنها را در دکترینی که وابستگی متقابل اجتماعی را تشویق کند جای دهد: «آثار بنتام هیچ ایدهای را برتر از خود افراد به رسمیت نمیشناسد و به هیچ نقطۀ عزیمت جمعی یا تعلیم و تربیت مساعد نژاد انسان باور ندارد».
در دیدگاه ماتزینی، ازآنجاییکه وابستگی متقابل اجتماعی برای ارتقای اجتماعی ضروری است، دکترین تکالیف او، بهویژه تکالیف حکومت نسبت به رعایت حقوق شهروندان، دکترینی کاملاً موسع و تقلیلناپذیر بود. در عوض، تکالیف شهروندان نسبت به یکدیگر و نسبت به همۀ بشریت رابطۀ بین حقهای فردی و حکومت را در معنای موسعی قرار میدهد.
ماتزینی به خوانندگانش چنین تضمین میدهد که: «کارگران_ برادرها… حرف مرا بهتر درک کنید. وقتی میگویم آگاهی به حقهایتان هیچگاه پیشرفتی مانا و اثرگذار ایجاد نمیکند این به آن معنا نیست که از حقها چشمپوشی کنید».
«من صرفاً میگویم که چنین حقهایی فقط میتوانند نتیجه تکالیف ایفاشده باشند و برای دستیابی به حقوق باید از تکالیف شروع کنیم… بنابراین، وقتی کسانی که قائل بهضرورت تغییر اجتماعی هستند اعلام میدارند که میتوانند این مهم را صرفاً با تمسک به حقها ایجاد کنند، از حسن نیت آنها سپاسگزاریم ولی نسبت به نتایج این رویکرد آنها بدگمانیم».
ماتزینی در تکالیف ابزاری مهم را یافته بود تا بهوسیلۀ آن آزادی فردی را از بدعت مخربی که در نظریۀ حقهای آزادیخواهان وجود داشت برهاند. او میگوید:« اخیراً، برخی دکترینهای بسیار معیوب ایدۀ مقدس آزادی را منحرف کردهاند».
«برخی، آزادی را به یک خودپرستی غیراخلاقی و مضیق تقلیل دادهاند و خود را همهچیز تلقی کردهاند و اعلام کردهاند مقصود تمام سازمانهای اجتماعی ارضای امیال شخصی است. دیگران بیان کردهاند که همۀ حکومتها و دولتها شر لازماند و حکومتها غیر از بازداشتن افراد از آسیب به یکدیگر هیچ مأموریت دیگری ندارند. برادرهای من! این دکترینها را قبول نکنید… اگر آزادی را بر اساس این دکترینهای ناقص درک کنید، آزادی را از دست خواهید داد… آزادی شما تا زمانی مقدس خواهد بود که ایدۀ تکالیف و ایمان به کمالپذیری جمعی پشت آن باشد و آن را راهنمایی کند.»
ماتزینی به خاطر تأکید محضش بر اهمیت کاربردی تکالیف شاید نظیر نداشته باشد. سبک نگارشی او در مقایسه با سایر متفکران همعصرش به همان میزان که مصنوع و متکلف است عاری از دقت فلسفی است، هرچند، اعتبار او در سطح دنیا و نفوذ طولانیمدت عقایدش انکارناپذیر است. بااینهمه، او همچنان در برخی تعهدات با سایر لیبرالها اشتراک دارد. لیبرالیسم، پس از پشت سر گذاشتن مرحلۀ ناتورالیستی اولیهاش، بهواسطۀ تعهد به مبانی و اصول جمعی حیات مطلوب با سوسیالیسم پیوند میخورد؛ تعهدی که در آن آزادی فردی در راستای نجات جهان و طیفی دیگر از خیرها قرار میگیرد.
شاید مهمترین نکته این است که لیبرالها به خاطر وفاداریشان به دفاع از حق مالکیت، وابستگی متقابل و پیچیدۀ انسانها را بهگونهای مجسم میکنند که گفتمانِ حقها تحتالشعاع قرار میگیرد. باید اعتراف کرد که برخی اوقات، نظریهپردازان پیشرویی همچون لئون دوگی، نظریهپرداز حقوقی مغفول و درخشان فرانسوی، این استدلال را بیشازحد بسط دادهاند. او به نام انسجام و وابستگی متقابل اجتماعی ادعای مشهور آگوست کنت را دوباره رونق داد؛ ادعایی که بیان میکرد: «فقط یک حق وجود دارد و آن ایفای تکلیف است». صرفنظر از اغراقی که در این گفتۀ کنت وجود دارد، سؤالی که این سنتها به جا میگذارند این است که آیا درست است که امروزه این ادعاها را بهجای رد کردن دوباره احیا کنیم و آنها را در مقیاسی جهانی مطرح کنیم و دم از وابستگی جهانی بزنیم؟
در عصر حقها، فقدان گفتمان عمومی تکالیف، فقدانی تاریخی است و پیامدهای این فقدان مهم است. اگر مدافعان حقوق بشر از پیوند زدن گفتمان حقها با گفتمان تکالیف بازبمانند نهال حقوق بشر میخشکد. حاملان وظائف نیز میبایست تکالیف خود را بشناسند و مسئولیت آنها را به عهده بگیرند. اما باید توجه داشت که ممکن است تکالیف نقشی مهمتری برای ایفا داشته باشند؛ نقشی مهمتر از اینکه صرفاً چرخۀ ایفای حقها را کامل کنند. بهرغم اینکه ما شاهد بلایای زیستمحیطی و نابرابریهای حاصل از نئولیبرالیسم هستیم، اما، تعداد معدودی از ما مسئولیت جهانی موردنظر گاندی و ماتزینی را دنبال میکنیم، مسئولیتی که میتواند ما را در رویارویی با تهدیدات با مقیاس جهانی یاری دهد.
بنا بر استدلال آنْ پیترز، حقوق بینالملل به تکالیفی برای رعایت حقوق بشر اشاره میکند. بهطور خاص، ممکن است چنین استدلال کنند که مسئولیتهای جهانی آزادیهای تجاری فراملی را تعدیل میکند؛ آزادیهای تجاری که امروزه به انتفاع بیحدوحصر عدۀ معدودی منجر میشوند. سنت فراموششدۀ دیگری که بر تکالیف جهانی دولتها تأکید میکند دغدغۀ رهانیدن بیگانگان را از سرکوب و ستمها در دل دارد؛ این سنت در دکترینی که اخیراً با عنوان دکترین «مسئولیت حمایت»۳ مطرح است متبلور شده است. در این دکترین، کشورهای ثروتمند و غنی نسبت به فقر جهانی مسئولیت دارند و باید برای حصول سایر خیرهای جهانی تلاش کنند. درواقع، وکلای بینالمللی پیشرو پیوسته تلاش کردهاند که بهجای تأکید صرف بر حقوق افراد بر تکالیف دولتها تأکید کنند _ دولتها به خاطر تفاوت در بهرهمندی از قدرت و ثروت نسبت به یکدیگر تکالیفی دارند. مهمترین مثال این مطلب در منشور حقوق اقتصادی و تکالیف دولتها (۱۹۷۴)۴ آمده است. این منشور با توجه به کشورهای جنوب نظم اقتصادی بینالمللی نوینی را پیشنهاد میدهد.
قطعاً، اگر همچون ماتزینی و گاندی بیان کنیم که بهرهمندی از حقوق در وهلۀ اول وابسته به پذیرش تکالیف است اشتباه فاحشی مرتکب شدهایم. بیتردید، رتوریک تکالیف همواره بیشتر مورد استفادۀ کسانی بوده است که هدف واقعی آنها بازگشت به سنت تحدید حقها بوده است. در بحث احمقانۀ «ارزشهای آسیایی» در دهۀ نود میلادی، بحثی که توسط نخستوزیر سنگاپور، لی کوان یو مطرح شد و دیگران نیز آن را دنبال کردند، هنجارهای غربی با دیدگاههای بومی و محلی آسیاییها تقابل داشت؛ در این بحث تکالیف ابزارهایی بودند که به نحو پنهانی حقها را تحدید میکردند. در سال ۲۰۰۷، نخستوزیر وابسته به حزب کارگر انگلستان، گوردون براون، اعلام کرد که ما نیازمند منشور جدیدی از حقوق و تکالیف هستیم؛ منشوری که حقوق را با «مسئولیتها»ی لازم کامل کند. در مقابل، اعضای حزب محافظهکاران معتقد بودند باید از منشور حقوق بشر دست کشید و قوانین آن را ملغی کرد؛ چراکه «منشوری برای تروریستها» است و بیشازحد از مظنونها حمایت میکند. به نحو بسیار خطرناکی، هر وقت که گفتمان تکالیف احیا شده است اغلب برای مقاصد آزادیخواهانه بوده است؛ بهعنوانمثال، عمدتاً در بحثهای مربوط به نقد اقدامات رفاهی دولتها؛ بحثهایی که با این پیشفرض جلو میرفتند که افراد موظفاند فضایل و محاسن شخصی را در خودشان پرورش دهند و بهجای تکیهبر «دولتهای دایه مآب» خودشان مسئولیت زندگیشان را بر عهده بگیرند.
اما باید روشن ساخت که نیاز به محافظت در برابر ایدههای مخربِ تکلیفْ بهانهای ضعیف برای چشمپوشی از ایدههای سودمند لیبرال است. درواقع، رد کامل تکلیف به معنای رد گنجینه لغاتِ عمومیای است که میتواند طیفی از ارزشها را از خطر غفلت برهاند؛ ارزشهایی مثل برابری اقتصادی اجتماعی، عدالت جهانی یا رفاه محیطزیست سالم.
علاوهبراین، تکالیف مهماند زیرا بسیاری از کنترلناپذیرترین معضلات ما جهانیاند. گاندی در نامهاش به هاکسلی بر اولویت تکالیف تأکید میکند و از این طریق جهانوطنگرایی خودآگاه را بازمینمایاند: تکالیف ستون اصلی شهروند جهان بودن است. اینکه آیا حقوق بشر بهتنهایی این معضلات را هم در سطح عمل و هم در سطح نظر حل خواهد کرد یا نه بسیار محل تردید است. درواقع، تاکنون که در این مهم شکستخورده است.
درنهایت، دلایل خوبی وجود دارد تا بپرسیم که تاریخچۀ تکالیف انسان چیست. میتوانیم تصمیم بگیریم که آیا باید این تکالیف را دوباره از نو بنا کنیم و اگر پاسخمان مثبت است چگونه باید این کار را انجام دهیم. دربارۀ منبع و محتوای این تکالیف همیشه بحثهایی وجود خواهد داشت. اما بههیچوجه دیگر درست نیست که از چارچوب حقها که امروزه بسیار مستحکم شده است برای دفاع از تکالیف استفاده کنیم. اولین گام در راستای احیای گفتمان تکالیف احیای تاریخچۀ آن است.
پینوشتها:
• این مطلب را ساموئل موین نوشته است و در تاریخ ۱۶ می ۲۰۱۶ با عنوان «Rights vs. Duties» در وبسایت بوستون ریویو منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۹ آبان ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «حقوق بشر بدون تکالیفْ شکست میخورد» و با ترجمۀ مهدی ذوالقدری منتشر کرده است.
•• ساموئل موین (Samuel Moyn) استاد حقوق و تاریخ در دانشگاه هاروارد است. آخرین کتاب او با نام ناکافی (Not Enough) در سال ۲۰۱۸ به چاپ رسیده است.
[۱] Hind Swaraj (1909)
[۲] دوران اصلاحات (Reformation) اشاره دارد به اصلاحات پروتستانی و اصلاحات مذهبی که در قرن ۱۶ میلادی در کلیسای غربی و به رهبری مارتین لوتر و ژان کالون روی داد. اصلاحات نامی است که به دورۀ پارهپاره شدن جامعۀ مسیحیت اطلاق میشود. اگر چه پس از این دوره کلیسای کاتولیک به حضور خود تا به امروز هم ادامه داد، اما افرادی به نام پروتستان یا شورشیان که خواهان اصلاح کلیسای کاتولیک بودند راههای جداگانهای را پیش گرفتند. این جنبش مذهبی تأثیرات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بهسزایی داشته و به شالوده پروتستانیسم، یکی از شعب اصلی مسیحیت مبدل گشت [مترجم].
[۳] Responsibility to protect
[۴] Charter of the Economic Rights and Duties of States (1974)
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست