بررسی کتاب «خشم و بخشش؛ کینه، بلندنظری، عدالت» نوشتۀ مارتا نوسبام
وقتی فیلسوفی کتابی مینویسد که عنوان ششکلمهایِ آن از پنج لغت انتزاعی تشکیل شده است، طبیعی است که آدمْ کتابی قطور و دشوار با تحلیلهای خشک منطقی را به ذهن بیاورد. بااینحال وقتی نویسندهْ مارتا نوسبام باشد میتوانید آسودهخاطر باشید. آخرین اثر او به کاوش در اهمیت خشم و بخشش در عوالم سیاسی و شخصی و همچنین قلمروِ میان این دو عالم میپردازد، قلمرویی که ما در آن با یکدیگر بهمثابۀ همکار، آشنا و همشهری ارتباط برقرار میکنیم.
جولیَن باگینی، پراسپکت — وقتی فیلسوفی کتابی مینویسد که عنوان ششکلمهایِ آن از پنج لغت انتزاعی تشکیل شده است، طبیعی است که آدم با ترس و وحشتْ کتابی قطور، مغلق و دشوار با تحلیلهای خشک منطقی را به ذهن بیاورد. بااینحال وقتی نویسنده مارتا نوسبام باشد میتوانید آسودهخاطر باشید. نوسبام یکی از بارورترین و پربصیرتترین متفکران نسل خویش است، اگرچه بهنحو غریبی در انگلستان قدرنادیده باقی مانده است. نوسبام کسی است که میتواند خواست فلاسفه برای نائلشدن به وضوح مفهومی و تفکر منسجم و دقیق را با علایق رماننویسان به روایت، هنر و ادبیات تلفیق کند. حاصلِ کارْ مجموعهآثاری است چشمگیر که تمامی قلمروهای همپوشانِ سیاست، اخلاق و احساسات را در برمیگیرد.
آخرین اثر او به کاوش در اهمیت خشم و بخشش در عوالم سیاسی و شخصی و همچنین قلمروِ میانۀ بین این دو عالم میپردازد، قلمرویی که ما در آن با یکدیگر بهمثابۀ همکار، آشنا و همشهری ارتباط برقرار میکنیم. درواقع اثرِ نوسبام متعلق به ژانری است که یکسره به خود وی تعلق دارد، ژانری که ترکیبی است از بحثهای سیاسیاجتماعیِ سطح بالا و پرورش نفس.
تز اصلی نوسبام در بحث آغازین وی در باب تراژدیِ اورستیا۱ اثر آیسخولوس خلاصه شده است. در آخرین بخش تراژدیِ سهگانۀ اورستیا یعنی «الاهگان انتقام»۲ آتنا با تشکیل دادگاهی با قاضی و هیئتمنصفه چرخۀ خونآلودِ کینخواهی را پایان میبخشد. بدینترتیب قوانین عقلانی و منطقی جای الاهگان انتقام، خدایان باستانیِ کینخواهی، را میگیرند. بااینهمه، الاهگان انتقام به سکونت در آتن دعوت میشوند. نوسبام میگوید بسیاری از افرادْ نمایشنامه را «بهرسمیتشناختن این ایده میدانند که نظام حقوقی باید جای احساسات کور کینهتوزانه و حرمت قائلشدن برای آنها را بگیرد». بااینحال الاهگانِ انتقامْ پیشنهاد آتنا را با «خُلقی گشوده» میپذیرند و نامشان را هم به «مهربانان» (به یونانی: ائومنیدس) تغییر میدهند؛ خشم و انتقام دست به دست هم نمیدهند، استحاله مییابند.
اورستیا نشان میدهد که چطور نزد نوسبام «خشم از منظر هنجاری همواره مسألهساز است». ایدۀ خشم مستلزم «این ایده است که نخستْ فعل بسیار غلطی در حق شیء یا فرد مهمی روا داشته شود و ایدۀ دیگر اینکه پسندیده است فرد خاطی به عواقب بدی دچار شود». همانطور که اسقف باتلر میگوید، «هیچ اصل یا احساس دیگری، بهخاطر تحقق غایات خود، نگونبختی همنوعانِ ما را نمیخواهد».
بخش اعظمی از تاریخ و فرهنگ انسانیْ طرف نوسبام هستند. فرزانگانی همچون بودهیستوههای۳ بودایی در حالتی آرام و خوددار به تصویر کشیده شدهاند و خدایگان رومی و یونانی دچار خشم و تغیر میشوند. اما این ایزدان کامل نیستند، «همان ذوات انسانیِ ناقصاند که قدرتی فوقالعاده عظیم در اختیار دارند». بهباور نوسبام خشم تنها در سنت یهودیمسیحی گرامی داشته شده است، سنتی که در آن خشمِ خداوند برحق است. اغلب با توسل به سه دلیل از خشم دفاع میکنند: نخست اینکه خشم برای حفظ شرافت و احترام به خویشتن ضروری است: بدون خشم افراد به بزدلهایی ساکت و تحقیرشده بدل میشوند؛ دوم اینکه اگر بر فرد خاطی خشم نگیرید، او را جدی نگرفتهاید و با او همچون کودکی درمانده رفتار کردهاید که فاقد هرگونه مسئولیت است؛ سوم اینکه خشم انگیزهای بسیار مهم برای ستیز با بیعدالتی است.
نوسبام هر سه دلیل را رد میکند. او در عالم سیاست ماهاتما گاندی، مارتین لوتر کینگ و نلسون ماندلا را بهعنوان مصادیقی ارائه میکند که نشان میدهند اقتدار، شرافت و مخالفت زورمند علیه ناعدالتیْ بدون خشم نیز ممکن هستند. سخنرانیهای کینگ ممکن است، بهنحوی خاص، داغ و آتشین به نظر برسند، اما یکی از دو مشخصۀ خاصِ خشم را ندارند: اینکه «فرد خاطی، بهنحوی، از عواقب بد رنج بکشد». نوسبام نخستین مشخصه را «مسیر تقاص» مینامد، نوعی تفکر غلط و ماوراءطبیعی که باور دارد «رنجکشیدنِ فرد خاطی، بهنحوی، امر مهمی را که آسیب دیده است به حالت اولیه بازمیگرداند یا در ترمیم آن سهمی دارد». مشخصۀ دوم «مسیر موقعیت» است و در پیِ آن است که تحقیری را، که با بیعدالتی نثار فرد شده است، با بهزیرکشیدن مقصران وارونه کند. این مسئله به «خطایی نارسیستی» منتهی میشود که «تمامی آسیبها را به معضل جایگاه نسبی فرومیکاهد» و بنابراین بیشازحد بر روی اهمیت موقعیت تأکید میورزد.
اما آیا تمامی خشمها با این طبقهبندی در سازگاریاند؟ اینطور به نظر نمیرسد. وقتی که والدین از دست کودکِ خطاکارشان خشمگین هستند، بیشتر وقتها هیچ آرزویی برای تقاصدیدنِ کودک در دل ندارند؛ هرچه هست فقط تمنایی است بینهایت برای آنکه بچهها بفهمند رفتار غلطشان چقدر فاحش بوده است. همین مسئله، بیشترِ وقتها، در خصوص خشمی که به بزرگسالان ابراز میشود نیز صادق است. مثلاً من میتوانم با نقدهای منفی با خوشبینی مواجه شوم، اما وقتی کسی آشکارا گفتۀ من را تحریف میکند برافروخته میشوم. خشم من متوجه منتقد بیمسئولیت نیست؛ خشم من فقط متوجه این واقعیت است که حالا اطلاعاتِ غلط راجع به من دستبهدست میچرخد. خشم من فقط تا این حد شخصی است که توقع داشته باشم آنها به خطایشان اعتراف کنند و اگر ممکن است، مطلب را تصحیح کنند. این مسئله مستلزم اعتقاد ماوراءطبیعی من به این امر نیست که کائنات، خود، امور را اصلاح میکنند.
نوسبام مفهوم دیگری را هم معرفی میکند که خودْ آن را «خشم گذاری۴» مینامد، احساسی که نوسبام آن را با برداشتی کمابیش کمجان توصیف میکند: «چه نفرتانگیز، این اتفاق نباید دوباره تکرار شود.» این جملهْ هم دالی است بر جدیتِ جرمی که احساسْ متوجه آن شده است و هم بیانگر خواست بازدارندگی نسبت به تکرار آن. ظاهراً نوسبام اعتنایی به این مطلب ندارد که ما این احساس را خشم ِواقعی میدانیم و شاید به یک معنا حق با او باشد. فلسفۀ سیاسی و فلسفۀ اخلاق، بیشازحد، گرفتار تقلا برای تعیین دقیق مرزهای چالشبرانگیز مفاهیم شدهاند. بااینحال به نظر میرسد معرفی مفهوم «خشم گذاری» اعترافی باشد به این امر که خشمْ گونههای بسیار متنوعی دارد و تنها منحصر نیست به آن خشمی که نوسبام مردودش میداند.
مخالفت با خشونت و احساسات منفی، مثل خشم، یک مسئله است و نقدکردن فعلی مثبت و آرام، همچون بخشیدن، مسئلهای دیگر. بهنظر نوسبام بخششْ فعلی نرم و ملایم نیست، بلکه فعلی است که بهنحوی تنگاتنگ با خشونت سروکار دارد. بخشش در حالت آرمانی خود امری گذراست؛ به این معنی که قبل از اینکه بخشش اعطا شود فرد باید پشیمانی و پوزشِ خود را در ازای بخشش نشان بدهد. نوسبام احتجاج میکند که چنین بخششی «فرسنگها با نوشداریِ خشم بودن فاصله دارد» و بیشتر «شبیه نوعی امتداد تقاص خشم است، اما با نامی دیگر». مجرم مجبور است که بهای تحقیر را از طریق اعتراف و اعطای حق آمرزشِ خود به شخصی دیگر بپردازد.
بخششِ بیقیدوشرط هم، که پشیمانی و پوزش طلب نمیکند، وضع بهتری ندارد. این بخشش هم گاهی «به خواست تقاص پهلو میزند». بخششِ بیقیدوشرط «مسیر وضعیت» را دنبال میکند، چراکه با بالاکشیدنِ بخشایندهْ او را به جایگاه اخلاقی متعالیای میرساند. این شاید به این معناست که مسیحیت اغلب «اخلاق بخشش را میگذارد در کنار اخلاقِ عقوبت مثالزدنی». نوسبام به قطعهای مسحورکننده از «نامۀ هفتم پولس به رومیان» اشاره میکند که، بهوضوح، این پیوند را نشان میدهد. پولس علیه انتقام موعظه میکند، نه چون انتقام غلط است، بلکه چون باید «انتقام را به خشم خدا واگذاریم». باید با دشمن خود بهمهربانی رفتار کنیم، نه برای آنکه او را پاس بداریم بلکه برای آنکه بر مجازات او بیفزاییم. «اگر دشمنت گرسنه است، غذایش بده و اگر تشنه است، سیرابش کن. چراکه با این کارها تلی از هیزم سوزان را بر روی سرش خواهی انباشت.»
بااینحال، حتی اگر با این استدلال نوسبام موافق نباشیم که بخشودنْ خشمی پنهان را مخفی میکند، نوسبام دلیل دیگری برای احتراز از بخشش به ما ارائه میدهد. شاید مستحکمترین دلیلِ او این باشد که بخشش «روی بهسوی گذشته دارد و نه گذار». شاید به این دلیل است که او به مدلهای درمانیِ مشخصی بدبین است، مدلهایی که در آنها افراد باید با احساساتی همچون اندوه و خشم «سروکار داشته باشند» تا بتوانند از آنها عبور کنند. کاملاً عکس این، «اگر هم تأثیری وجود داشته باشد، این است که سماجتِ درمانی در جهت بیرونکشیدنِ خشمهای فروخوردهْ خشم را به چیزی استوار و تغییرناپذیر، همچون سنگ، بدل میکند». بااینحال باید بگوییم که تمام درمانگران با دلمشغلۀ روانکاوان برایِ کندوکاو در گذشته همراه نیستند.
انجیل بهطرزی شگفتانگیز مصداقی واضح از بدیل شفقتآمیزِ بخشش را به ما نشان میدهد. ما تمایل داریم داستانِ پسر عیاش را تمثیلی درباب بخشش تلقی کنیم، اما همانطور که نوسبام اشاره میکند پدر هرگز حرفی از بخشش نمیزند و بهمحض آنکه پسر را در دوردستها مشاهده میکند آمادۀ جشنگرفتنِ بازگشتِ پسرش میشود. نوسبام میگوید که در اینجا، همچون بسیاری موقعیتهای دیگر، بخششْ امری است که «لحظهای تفکر نیز در آن روا نیست». ما باید خیلی ساده بگذریم، نه اینکه مکث کنیم تا بخشش را اعطا کنیم. بااینحال، کسانی که در حق ما جفا کردهاند از ما میخواهند که از چنگالِ کارما۵ آزادشان کنیم. نوسبام کمیسیون آشتی و حقیقتِ آفریقای جنوبی را بهعنوان نمونهای از بدیلهای سازندۀ بخشودن معرفی میکند، اصطلاحی که اسقف اعظم دزموند توتو آن را به کار برده بود، اما ماندلا هرگز. درواقع جلسۀ دادرسیِ کمیسیون فقط از افراد میخواست که به کارهایی که صورت دادهاند اقرار کنند. کمیسیون از «ابزارهای تحقیر، اعتراف، ابراز ندامت و حتی بخشش» صرفنظر کرد، ابزارهایی که «اغلب، با ایجاد تحقیر بهجای احترامِ متقابل، مانع آشتی میشوند».
بااینحال نوسبام در بخش عمدۀ ستایشی که نثار کمیسیون میکند برحق است، او میگوید «نهادهای ما باید از بهترینهای ما الگو بگیرند نه از بدترینهایمان»، اما ناظرانی که به ماجرا نزدیکتر بودند نسبت به محدودیتهای آن نیز گشودهترند. بسیاری عقیده دارند که کمیسیونْ عدالت را از آنان دزدیده است؛ یکی از آنها یکی از اعضای خانوادۀ استیو بیکو از اعضای بهقتل رسیدۀ جنبش ضدآپارتاید است. او چیزی را که آن را «تودهای از شبهواقعیتها، دروغها و فراموشیها» میداند به نقد میکشد. برخی نظرسنجیهای امروزی در آفریقای جنوبی نشان میدهند که بیشترِ شهروندان آفریقای جنوبی باور ندارند که میان جوامع سیاه و سفید آشتی برقرار شده است. همانطور که جیلیان اسلوویِ نویسنده -که مادرِ اکتیوی است او، روث فرست، در سال ۱۹۸۲ بر اثر انفجار بمبی دستی کشته شد- چنین میگوید: «تغییر سیاسی بدون تغییر اجتماعی رخ داد.» بهای این امرْ استمرار خشم و خواستِ تقاص بود.
نوشتههای اسلوو درمورد کمیسیون نشان میدهند که احساسات «منفی» چطور میتوانند نقشی مثبت ایفا کنند. اسلوو مینویسد: «اگر کمیسیون تأثیری هم داشت، تأثیرش این بود که احساس نفرت من را بیشتر کرد.» کمیسیون او را وادار کرد که با افرادی مواجهه شود که چهرههای پشتپردۀ اقدامی بودند که او همیشه آن را فعلی مطلقاً سیاسی میدانست. اسلوو میگوید: «صلحی که من تجربه کردم، سازش با رخدادها بود نه با مجرمان.»
همین نشان میدهد که تمییزنهادن میان خوب و بدِ واکنشهای پیچیدۀ انسانیْ از آنچه نوسبام تصور میکند بسیار دشوارتر است. مثلاً نوسبام منتقد شهادت قربانیان است و میگوید این فرایند «فقط به تحریک احساسات انتقامگیرانهای کمک میکند» که هدفشان «صدور محکومیت قضایی سنگینتر برای خاطی است». این مسئله بهنحو خاص درمورد شهادتهای خانوادۀ قربانیانِ تیراندازی در کلیسای چارلستون در سال گذشته صدق نمیکند. آنها از بخشش سخن گفتند و نه مجازات، از عشق و نه نفرت. یکی از آنها گفت: «همه برای روح شما طلب آمرزش میکنند و این شاهدی است بر اینکه آنها در عشق زیستند و میراثشان هم در عشق به سر خواهد برد.»
مناقشهبرانگیزترین جنبۀ این کتاب به وعدههای آن مربوط میشود، وعدۀ اینکه با فهم اینکه چرا خشم و بخشش غلط هستند میتوانیم بهنحوی خودمان و جهانمان را بهبود ببخشیم. نوسبام بهوضوح اشاره میکند که چنین بهبودی تنها جنبهای محدود دارد و با صراحت اذعان میکند که خودش هم از «خشمگیننشدن بسیار فاصله دارد»، مخصوصاً «خشمگیننشدن از دست غریبههای آزاردهنده». او اعتراف میکند که حتی بعد از گذشت دو هفته از زمانی که دکتری سرخودانه تصمیم گرفته بود در بلندکردن باروبنهاش به او کمک کند هنوز از عصبانیت به خودش میپیچید.
نوسبام میگوید «واضح است که من باید تلاش بیشتری به خرج بدهم»، اما شواهد اندکی وجود دارد که نشان بدهند تلاش واقعاً در این جور مسائل تأثیری دارد. سنکای رواقی، که علیه خشم مینوشت، هر شب اعمالش را بررسی میکرد، چون فکر میکرد «وقتی که انسان بداند هر شب باید در پیشگاه خود چونان قاضی حاضر شود به خشم پایان خواهد داد و معتدل خواهد شد». اما چنین عقایدی باعث نشد که سنکا از امور بیاهمیتی، مثل داشتن جایگاهی نامناسب در نمایش یا بدگویی کسی درمورد استعدادهای او، به خشم نیاید، درست همانطور که مانع نوسبام نیز نمیشوند. ظاهراً تحول درونیْ خیلی کارساز نیست و توصیههایی مثل اینکه «خودت را با آدمهایی محصور کن که آزاردهنده نیستند» مؤثرتر هستند.
به نظر میرسد نوسبام، علیرغم تمام تحقیری که نثار دلنگرانی درمورد جایگاه میکند، هنوز در چنگال آن گرفتار است. نوسبام در جایی از کتاب، بدون آن که نیازی باشد، از سخنرانی معتبری که درخصوص لاک ایراد کرده است داد سخن سر میدهد. نوسبام کتابش را به برنارد ویلیامز تقدیم میکند و تاریخچۀ گاه ناآرامِ رابطۀ آنها عمیقاً با دلنگرانی نوسبام درخصوص جایگاهش ارتباط دارد. نوسبام در یادداشتی که بهمناسبت درگذشت ویلیامز نوشت اعتراف کرد: «سالهای سال، البته بهغیر از سالهای اول، میخواستم بر احساس فرودستی شدیدی که حس میکردم غلبه کنم، میخواستم بنیادی برای برابری ایجاد کنم، میخواستم ثابت کنم که من هم چیزی دارم که درست بهاندازۀ آثار ویلیامز قابلتوجه و چشمگیر است.»
اما نوسبام، بیش از همه، زمانی فضیلتمداریِ موضع خویش را زیر سؤال میبَرد که مثالهایی درخصوص چگونگی مواجه با خشم به دست میدهد، مثالهایی ناظر بر زندگی واقعی. برای تحقق این منظور، او آلتر اگویی۶ خیالی بهنام لوئیس خلق میکند «تا لایهای دیگر از تخیل و پوششی استعاری برای صیانت از افرادی که در اینجا همچون شخصیتهای خیالی عرضه شدهاند» خلق کند. بااینحال این تمهید آنگونه که نوسبام ادعا میکند نیست و هیچچیز را پنهان نگاه نمیدارد. جالب اینکه نوسبام، بلافاصله بعد از طرح این مسئله، داستانی علیه یکی از دوستان لوئیس میگوید که برندۀ جایزۀ نوبل شده است و در مراسم «افتتاح مرکز تحقیقات جدیدی که دانشگاه لوئیس در کشوری درحالتوسعه افتتاح میکرده است» سخنرانی کرده است. افرادی که در دایرۀ حرفهایِ اطراف نوسبام هستند فوراً متوجه میشوند که او زیر لوایِ پوشش از چه کسی سخن میگویند و من هم میتوانم خیلی ساده با جستوجویی در گوگل از قضیه سر دربیاورم. نوسبام از «تاکتیکهای طفرهروی خاص او» و از «نارسیسم بچهگانهاش» سخن میگوید. او میگوید به خودش یادآوری میکند که «اگر واقعاً میخواهی با او کار کنی باید با او مثل بچهای نابغه، خودخواه و دوساله رفتار کنی».
بعد از خواندن دهها صفحۀ پیاپی استدلالورزی علیه نارسیسم و انتقام و تحقیرِ دیگران، وقتی میفهمی بدیل فعالیتهایی نظیر خشم و بخششْ چنین ترور شخصیتهای سرد و حسابگرانهای است، نفست بند میآید. من که شخصاً ترجیح میدهم به خشم شانسی بدهم.
اطلاعات کتابشناختی:
Nussbaum, Martha C. Anger and forgiveness: resentment, generosity, justice. Oxford University Press, 2016
پینوشتها:
• این مطلب را جولیَن باگینی نوشته است و در تاریخ ۴ آگوست ۲۰۱۶ با عنوان «Anger—what is it good for» در وبسایت پراسپکت منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۷ آبان ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «خشم؛ فایدهاش چیست؟» و با ترجمۀ سید علی تقوینسب منتشر کرده است.
•• جولیَن باگینی (Julian Baggini) فیلسوف، نویسنده و بنیانگذار فیلاسفرز مگزین است. باگینی کتابهای متعددی با موضوعات فلسفی برای مخاطب عام به چاپ رسانده است. آخرین کتاب او تاریخ مختصر حقیقت (Short History of Truth) در سال ۲۰۱۷ منتشر شده است.
[۱] Oresteia
[۲] Eumenides
[۳] bodhisattva
[۴] transition anger
[۵] karmic
[۶] Alter ego