گفتوگوی اسکات اریک کافمن با مارک باوئرلین، استاد دانشگاه ایموری دربارۀ وضعیت اساتید در ایالات متحده
ادعای مارک باوئرلین، استاد دانشگاه ایموری، مبنی بر ورشکستگی اخلاقی اساتید دانشگاه با واکنش تند همکارانش مواجه شد. باوئرلین در مصاحبه با اریک کافمن به این واکنشها پاسخ میدهد و با نگاهی انتقادی ساختار دانشگاهی را بررسی میکند.
گفتوگوی اسکات اریک کافمن با مارک باوئرلین، سالون —
اسکات اریک کافمن: آیا تجربه شما در دانشگاه ایموری با تجربه دیگر مدرسان در سایر مؤسسات مشترک است و فکر میکنید این تجربیات را میتوان به نهادهای آکادمیک دیگر و دانشجویان و اساتید در سایر نهادها نیز تعمیم داد؟
مارک باوئرلین: من برای تحلیل این مساله روی دانشجویان دورۀ چهارساله لیسانس فنی-مهندسی یا علوم انسانی و هنر تاکید میکنم که البته یقینا تفسیر من را محدود خواهد کرد. در میان این گروه از دانشجویان زیرگروههای متنوعی در دانشکدههای هنرهای زیبا، مؤسسات مطالعات دینی، دانشگاههای دولتی و دیگر گروههای آموزشی مشاهده میکنیم که این مساله را میتوان به آنها نیز تعمیم داد اما تحلیل من بر اساس مجموعه اطلاعاتی صورت گرفته است که توسط شماری از مؤسسات آماری و پژوهشی که کیفیت آموزشی و دانشجویی را در ایالات متحده تحلیل و گزارشاتی را در این باب منتشر مینمایند مانند NSSE، American Freshman Survey College Senior Survey Academically Adrift و دیگر مطالعات مرتبط با «مقطع تحصیلی و زمان انجام تکالیف» ارایه شده است.
کافمن: آیا ممکن است که تحلیل شما به نوعی بر آرمانیسازی روابط استاد – دانشجو در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی استوار باشد؟ این در حالی است که از آن زمان تاکنون [فضای دانشگاهی] تغییر بسیاری کرده است؛ به ویژه آنکه تعداد زنان دانشجو و اقلیتها در آن دوران بسیار کمتر بود. به علاوه به نظر شما این تغییرات از لحاظ اقتصادی نیز مهم بودهاند؟ زمانی که در دانشگاه کالیفرنیا تدریس میکردم، اکثر دانشجویان شاغل بودند و گاه در بیش از یک شغل به کار مشغول میشدند. آنها مجبور به کار کردن بودند تا بتوانند از پس هزینههای تحصیل خود برآیند. این مساله آشکارا توانایی مرا برای ارتباط با آنها در ساعات کاری محدود میکرد؛ زیرا صادقانه بگویم، تلاش برای اختصاص زمانی که بتوان اکثر دانشجویان را در آن جمع کرد تقریباً ناممکن بود.
باوئرلین: مطمئن نیستم که در مورد روابط استاد-دانشجو و تغییرات هویتی استدلالی مشابه شما داشته باشم. زمانی که در سال ۱۹۷۷ تحصیل در یو.سی.ال.ای را آغاز کردم، چندین استاد زن و تعدادی استاد اسپانیایی زبان و آسیایی داشتم (هرچند که استاد سیاهپوستی را به یاد ندارم) و این امر کیفیت ارتباطی را تحت تأثیر قرار نمیداد. اگر دیدگاه شما این است که دانشجویان مذکر غیرسفیدپوست برای ارتباط با استادان سفید با دشواری مواجه هستند، من نقش این عامل هویتی را چندان متقاعدکننده نمیدانم.
اما در مورد بحث اقتصادی که مطرح کردید کاملاً با شما موافقم. میدانم که در آن زمان تعداد زیادی از دانشجویان به صورت پارهوقت به کار مشغول بودند (و من از روز اول چنین کردم) اما در عین حال آنها تحت فشار وامها و شهریهها نبودند. کمکهزینه یو.سی.ال.ای در آن زمان سالانه حدود ۵۰۰ دلار بود و خطر پولکی شدن و تاجرمسلکی دانشجویان را تهدید نمیکرد.
به همین جهت، امروز این مساله حساسیت بیشتری پیدا کرده است که اساتید اهمیت و معنای اخلاقی پژوهشها را به دانشجویان خود بیاموزند. [دوران دانشجویی] دورانی بسیار یگانه در زندگی است و به سرعت سپری میشود. در واقع بیشتر دانشجویان هرگز دوباره فرصت تفکر به این مساله را پیدا نخواهند کرد که چرا پائولا و فرانچسکا چنین رنجی طولانی را متحمل شدند [اشاره به نام شخصیتهایی در بخش دوزخ از کمدی الهی دانته]، چه چیزی افتتاحیه [اپرایم.] تریتسان اثر واگنر را چنین باشکوه کرده است و یا نئوکانها چه کسانی هستند. با تاکید بر تفکر و مطالعه، ما دانشجویان را با درجات بالاتری از بلاغت آشنا میکنیم، اهمیت گذشته را به آنها یادآور میشویم وبه امور مغفول در فرهنگ عمومی و فرهنگ جوانان دوباره توجه میکنیم…
اما در نهایت، بله؛ در دانشگاههای بزرگ برای اساتید ناممکن است که با تمامی دانشجویان ارتباط یکبهیک و رو در رو برقرار کنند. شما درست میگویید و این مساله تأسفآور است.
کافمن: من در اواخر دوران تدریس دانشگاهی برگزاری کلاسهای نگارش بر اساس رتوریک بصری را آغاز کردم؛ نه به این سبب که به ادبیات بیتفاوت بودم بلکه به این دلیل که مهمترین مساله را در این گونه کلاسها شیوه نوشتن و ارتقای تفکر انتقادی میدانستم. به نظرم میرسد که شما باور دارید که ابژه تحلیل۱، متن ادبی در برابر فیلم یا کتاب کمیک، ارزشی معادل خود تحلیل دارد. چرا اینگونه فکر میکنید؟
باوئرلین: نه اسکات، این طور نیست. من ابژه تحلیل را از خودِ تحلیل مهمتر میدانم، نه آنکه اهمیتی معادل برای آن قائل باشم. بر اساس یکی از دلایلی که در علوم شناختی به آن توجه شده است، دانش زمینهای۲ (آشنایی صرف) برای تفکر انتقادی ضرورتی تام دارد. در یکی از آزمایشات شناختهشده، محققانِ مطالعه۳ دو گروه از کودکان را مورد بررسی قرار دادند که یکی از آنها توانایی بسیار بالاتری در مطالعه متون انتزاعی داشت (و از هوش کلامی بیشتری در مواردی چون دامنه واژگان و توانایی کاربرد لغات برخوردار بود)؛ اما اطلاعات گروه ضعیفتر از بیسبال بیشتر بود. زمانی که این دو گروه با متنی درباره بسیبال مورد آزمایش قرار گرفتند، امتیازات مطالعه هر دو یکسان شد.
لذا آشنایی با پدیدههای تاریخی، فرهنگی و سیاسی (که استدلال دیرپای هرش۴ در پروژه ادبیات فرهنگی است) برای تفکر انتقادی اهمیتی حیاتی دارد. در واقع پرسش اصلی آن است که چه چیزی مهم شمرده میشود. افرادی که تصور میکنند تفکر انتقادی به سادگی از طریق خواندن «مرد دیوانه» نیز مانند مطالعه اثر سترگی چون «بهشت گمشده۵» ایجاد میشود و گسترش مییابد بسیار سادهاندیش هستند. ما به کتابهای بزرگ و محصولات فرهنگی سطح بالا نیاز داریم. آثاری برآمده از نبوغ و با اهمیت تاریخی، سیاسی و دینی؛ تولیداتی که در طول زمان همچنان محبوب باقی ماندهاند، کیفیت زیباشناختی بالایی دارند و طیف وسیعی از تجارب انسانی را در اختیار جوانان قرار میدهند. از این جهت هویت، حقانیت سیاسی یا ایدئولوژی نمیتواند معیار مناسبی برای انتخاب باشد (و این گفته که همه چیز در نهایت سیاسی است عقیدهای جزمی و زیانبار است). از این زاویه مارکس نیز به مانند ادموند برک۶ باید مورد توجه قرار گیرند، چنانکه دی دِی۷ بیش از منزنار۸ نیازمند توجه و تفکر است.
کافمن: چرا شما موقعیت اساتید موقت (مدعو) و حقالتدریسی را به رسمیت نمیشناسید؟ این افراد چگونه قادر خواهند بود اقتدار اخلاقی خود را در کلاس اعمال نمایند، در حالی که حتی مطمئن نیستند سال آینده نیز در همان محل تدریس خواهند کرد؟
باوئرلین: بله با شما موافقم. در گذشته نیز بارها در خصوص مساله استادان حقالتدریسی و دشواریهای مرتبط با آنها نوشتهام که از جمله این مسائل ستایش و حمایت اساتید دائمی و رسمی از این نظام است.
تمام آنچه میتوانم بگویم این است که مربیان حقالتدریسی میتوانند نقش خود را به مثابه اقتدار اخلاقی از طریق تدریس و مشاوره عرضه نمایند. ما بسیاری از این افراد را میشناسیم که باهوشاند، انسانهایی جدی هستند و در مسیر تخصصی خود حس عمیق اخلاقی دارند. سؤال اینجاست چرا نمیتوانند این ویژگیها را در جلسات درسی خود به خوبی آشکار کنند؟ من کاملاً از دشواریهای این شیوه از کار و جابجایی از این دانشکده به دانشکده دیگر، در کنار الزام به مطالعه دهها مقاله دانشجویان در مؤسسات مختلف آگاه هستم. این فرآیندی است که فرد را به شدت تحت فشار قرار میدهد و اقتدار او را از میان میبرد.
کافمن: چرا برای شما تا این حد اهمیت دارد که دانشجویان به شما به عنوان مرجع اقتدار اخلاقی نگاه کنند؟ آیا تا کنون به صفحه ارزیابی دانشجویان (در وبسایت RateMyProfessors.com) رفتهاید و آنچه دانشجویان در فضای غیررسمی درباره شما نوشتهاند را مطالعه کردهاید؟ آیا ممکن است دانشجویان امروز تلقی دیگری [متفاوت با شما] از اقتدار داشته باشند؟
باوئرلین: من چند سال پیش این صفحه را مرور کردم و تنها سه بحث در آن دیدم. یکی از این نظرات توسط کسی نوشته شده بود که احتمالاً از اقتدار من آزار دیده و به همین دلیل با واژگانی تند مرا توصیف کرده بود؛ اما چون در طول سالها هزاران دانشجو داشتهام، به سرعت این نظر و نظرات مشابه را فراموش میکنم. در واقع بهترین راه برای رد کردن نظرات مندرج در این وبسایت فراموش کردن آن است.
البته شکی نیست که امروز تعریف و حد و مرز اقتدار تغییر کرده است. داستان رشد خودمداری و خودمحوری جوانان قدمتی صد ساله دارد و در میانه قرن بیستم با تولید فرهنگ نوجوانان و آنچه جیمز کولن در دهه شصت «جامعۀ نوجوانان۹» نامید به زندگی آمریکایی سرازیر شده است. در حقیقت عصر دیجیتال فرآیند «تبعیض سنی۱۰» را سرعت بخشیده ست. با یاری ابزارهای دیجیتال، جوانان امروز میتوانند تمامی زمان خود را در ارتباط با دیگران سپری کنند. کنار گذشتن مسنترها بسیار آسان شده و تنها کافی است صفحه نمایشگر خود را باز کنید.
در حال حاضر اتاق خواب مکانی اجتماعی است و صندلی عقب ماشین مادر نیز میتواند چنین باشد. نوجوانان در حبابی نوجوانمحور و در حین بیان پیوسته افکار خود میان افراد گروههای مختلف رشد میکنند. آنها زمان بسیار اندکی را صرف توجه به افراد مسنتر میکنند و در نتیجه وقتی معلم بر حضور آنها برای ارتباط رو در رو تاکید میکند، بسیاری از آنها مقاومت کرده و این مساله را نمیپذیرند. ما باید این فضای حاکم بر جامعه را بشکنیم و به نوجوانان نشان دهیم جامعه مجازی که سراسر زندگی آنها را اشغال کرده است باید در دانشکده کنار گذاشته شود، نه اینکه در آن گسترش یابد…
کافمن: فکر میکنید که افزایش تعداد کلاسهای مباحثهای و در نتیجه کاهش درسگفتارها، دستکم در علوم انسانی، منجر به کاهش نیاز به ارتباط رو در رو میان استاد و شاگرد خواهد شد؟ بگذارید سؤال را به صورت دیگری بپرسم؛ چرا استفاده از ایمیل راه بسیار بدی برای ارتباط کلاسی است؟
باوئرلین: پرسش دشواری است و در واقع من برای پاسخ دادن به آن چندان مطمئن نیستم؛ اما به هر حال شکی نیست که مباحث کلاسی نمیتواند جایگزین ارتباط رو در رو میان استاد و دانشجو شود. دانشجویان در این گفتوگوها بسیار بیش از زمان کلاسی درباره وجوه نامطلوب زندگی دانشگاهی سخن میگویند. نوعی عامل شباهت و یک رنگی [با جمع] در کلاسها وجود دارد که در ملاقات مستقیم از میان میرود. ما انواع گوناگونی از شورش و نارضایتی جوانان را در فرهنگ عمومی شاهد هستیم اما نباید میزان عامل شباهت و ترس [از طرد شدن] را که در این گونه ژستها مستتر است دستکم بگیریم. خالکوبی، صورتآویزها، ترانههای رپ، زبان عامیانه؛ چه چیزی میتواند از این روشها عامیانهتر و احمقانهتر باشد؟
اما در مورد ایمیل من با دانشجویان بسیاری از این طریق ارتباط دارم و برای من فرآیندی بسیار اساسی و چالشبرانگیز است. هنوز ایمیلهایی را درباره کتاب احمقترین نسل۱۱ دریافت میکنم که به تمامی آنها (حتی پیامهای توهینآمیز) پاسخ میدهم. گاهی اوقات دانشجویان اعتراضات قانعکنندهای دارند و من باید آنها را تصدیق کنم؛ که مطلوبترین نوع تعامل از دیدگاه من است. (چراکه میخواهم ثابت کنند که در اشتباه هستم).
اما متاسفانه اکثر ایمیلهایی که دریافت میکنم شامل نکات و تمرینات بیاهمیتی هستند که مانع ارتباط سازنده میشوند. در واقع این خودِ ابزار [ایمیل] است که این نوع ارتباط را تشویق میکند. ایمیل زدن مشوق اطلاعات مختصر و نکات کوتاه است. این یکی از دلایلی است که استفاده از لپتاپ و تبلت را در کلاسها غدغن کردهام. دانشجویان باید در کلاسهای من صفحه نمایشهای خود را بسته نگاه دارند!
کافمن: به طور متوسط در هر کلاس چند دانشجو دارید؟ من در سالهای پایانی تدریس در هر کلاس ۲۳ تا ۲۶ دانشجو داشتم و در هر دوره سه ماهه چهار واحد درس میدادم. یکی از دلایل اینکه علیرغم تمایل قلبی بیش از این درس نمیدادم این بود که ساعات بسیاری را به فرآیند تدریس اختصاص میدادم و به دانشجویانم اجازه میدادم که محصول خود را مرتباً بازبینی کنند. از این جهت واقعاً توانایی جسمی و ذهنی بیشتری برای تدریس نداشتم.
باوئرلین: با شما موافقم و از شنیدن این نکته بسیار خوشحال شدم. کلاسهای نگارش من کوچک هستند و حدود ۱۶ تا ۱۸ دانشجو دارند که برگزاری جلسات بازبینی را میسر میسازد.
کافمن: شما به برخی از مشکلات نظام فعلی دانشگاهی اشاره کردید و به همین دلیل شاید افرادی کنجکاو باشند که در مورد راهحلهای ممکن نیز از شما بشنوند. آیا کاهش تکیه دانشگاهها بر استادان حقالتدریسی چارهِ کار است؟ کاهش تعداد دانشجویان کلاسها میتواند به حل مسائل کمک کند؟ کاستن از تکیه بروجوه حرفهای و شغلی و یا دستاوردهای مرتبط در فضای دانشگاهی چطور؟
باوئرلین: نهاد دانشگاه به مانند کشتی تایتانیک [غولی بزرگ و در حال غرق شدن] است. پیشنهاد من آن است که مؤسسات علمی هزینههای پولی و انسانی گسترده روی مطالعات بیثمر در علوم انسانی را متوقف کنند و این هزینهها را به مباحث مرتبط با آموزش اختصاص دهند.
میتوان به مربیان حقالتدریسی دستمزد بالاتری پرداخت کرد و آنها را به عنوان مدرس سمینارها و یا ارتباطات عادی استخدام کرد. به علاوه نباید وظایف تحقیقاتی را بر عهده آنها گذاشت. از سوی دیگر در خصوص استادان پژوهشی، باید از آنها خواسته شود که از سرعت انتشار تحقیقات خود بکاهند و مدل صنعتی۱۲ را کنار بگذارند. مدیران مؤسسات باید به ازای ساعاتی که این اساتید برای ارتباط با دانشجویان اختصاص میدهند آنها را مورد تشویق مالی قرار دهند. به علاوه برنامههای تحصیلات تکمیلی که کمتر از هشتاد درصد فارغالتحصیلان آنها به کار مشغول شده باشند باید متوقف شود. میبیند که پیشنهاد من تا چه میزان عمومی و شناختهشده است.
پینوشتها:
• این مطلب گفتوگویی است با مارک باوئرلین و در تاریخ ۱۳ مه ۲۰۱۶ با عنوان «Academia is the Titanic» در وبسایت سالون منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۰ خرداد ۱۳۹۴ این مطلب را با عنوان «دانشجویان، اینترنت را رها کنید» و با ترجمۀ علی حاتمیان منتشر کرده است.
•• مارک باوئرلین (Mark Bauerlein) استاد انگلیسی در دانشگاه اموری، ویراستار ارشد مجلۀ فرست تینگز و اخیراً نویسندۀ کتاب خنگترین نسل: عصر دیجیتال چطور امریکاییهای جوان را احمق میکند و آیندۀ ما را به خطر میاندازد؛ به هیچ آدم زیر سیسالی اعتماد نکنید (The Dumbest Generation: How the Digital Age Stupefies Young Americans and Jeopardizes Our Future ; or, Don’t Trust Anyone Under 30).
[۱] در اینجا مراد گفتوگوکننده موضوع و امر مورد تحلیل قرارگرفته است؛ اما به باور مترجم در زبان فارسی معادل دقیقی برای این تعبیر وجود ندارد (و اصطلاح موضوع بیانکننده تمام مقصود نیست). از همین روی واژه مورد استفاده را به صورت مستقیم به کار برده است.
[۲] background knowledge
[۳] reading researchers
[۴] E.D. Hirsch
[۵] Paradise Lost: اثر کلاسیک جان میلتون.
[۶] Edmund Burke: نظریهپرداز و سیاستمدار ایرلندی.
[۷] D-Day: یا پیاده شدن نیروهای متفقین در ساحل نرماندی که یکی از وقایع تاثیرگذار در جنگ جهانی دوم است و مورد توجه هنرمندان بسیاری قرار گرفته است.
[۸] Manzanar: یکی از کمپهای نگهداری هزاران شهروند آمریکایی ژاپنیتابر در جنگ جهانی دوم در جنوب لسآنجلس.
[۹] adolescent society
[۱۰] age segregation
[۱۱] The Dumbest Generation
[۱۲] اشاره به مدل تولید در فضای صنعتی که بر کمیت و سرعت تاکید زیادی دارد.
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند
احساس کسلی وقتی پیدا میشود که موضوعِ توجه ما دائم تغییر کند