نوشتار

دکمه‌ها برای که به کار می‌افتند؟

دکمه‌ها کارها را آسان‌تر کرده‌اند، اما در ازای آن چه چیزی از بشریت گرفته‌اند؟

دکمه‌ها برای که به کار می‌افتند؟

حدود دویست‌سالی می‌شود که بین انسان و کارهایش شکافی عمیق افتاده. اما اندازۀ این شکاف به‌قدر یک دکمه است. پیش‌تر، انسان‌ها بی‌واسطه در متن کارشان حضور داشتند و با لمس اشیای اطراف جهان را تغییر می‌دادند. اما حالا چه؟ به کارهای روزمره‌تان نگاه کنید: در آسانسور، دکمه‌ای می‌زنیم و بالا می‌رویم. دکمه‌های کیبورد را فشار می‌دهیم و متنی نوشته می‌شود. حتی برای ابراز علاقه و نفرت هم به دکمه محتاجیم: لایک‌ها دکمه‌اند و بمب‌های اتم با دکمه پرتاب می‌شوند. دکمه‌ها چگونه معنای زندگی‌مان را تغییر داده‌اند؟

ریچل پلاتنیک

ریچل پلاتنیک

استادیار مطالعات سینما و رسانه

aeon

Who pushes the button

ریچل پلاتنیک، ایان — فشاردادن یک دکمه عملی محوری در اینکه چطور کار می‌کنیم، چطور مشغول بازی می‌شویم، یا چگونه ارتباط برقرار می‌کنیم. اما مخالفت با دکمه‌ها و آنچه نمایندۀ آنند تاریخی طولانی دارد. در سال ۱۹۰۳، نجیب‌زاده‌ای فرانسوی به نام مارکی دکستلان در سرمقالهٔ روزنامه‌ای ابراز تأسف کرد که:

دیگر نیازی نیست حرف بزنید تا خدمتی برایتان انجام شود. وارد هتلی می‌شوید، دکمه‌ای را فشار می‌دهید و ناگهان ناهاری لذیذ و آبدار مقابل چشمان خرسندتان ظاهر می‌شود. ده ثانیه بعد احساس سرما می‌کنید؛ دکمهٔ دیگری را فشار می‌دهید و سریع شومینه‌تان انگار که با جادو روشن می‌شود. دکمه‌های الکتریکی به اربابان جهان تبدیل شده‌اند، بر فاصله غلبه می‌کنند و دور از لزوم عاقبت‌اندیشی و کلاً بدون اندیشه عمل می‌کنند.

مانند بسیاری از ناظرانِ چرخشِ قرن بیستم، دکستلان که بین خوش‌بینی رمانتیک و هراس اخلاقی ناشی از صنعتی‌شدن گرفتار بود، با خود می‌گفت: «آیا فکر نمی‌کنید که این نفوذ عظیم ماشین‌گرایی احتمالاً باعث می‌شود دنیا به‌شکل وحشتناکی یکنواخت و سختگیر ‌شود؟ که دیگر با آدم‌ها سروکار نداشته باشید، بلکه به اشیا وابسته باشید؟» وقتی حرکت یک انگشت می‌توانست امیال فرد را معجزه‌وار برآورده کند، فشاردادن دکمه‌ها زندگی را زیادی راحت، زیادی ساده، یا زیادی طوطی‌وار کرد. برای دکستلان، اتکا به دستگاه‌ها موازنه را به نفع «اشیا» سنگین می‌کرد که در مقابل انسان‌ها قرار داشتند. او مضطربانه پیش‌بینی می‌کرد که «نتیجهٔ ساده‌سازیِ بیش‌ازحدْ سرکوب کل خوشی‌های زندگی است».

این نفرت از دکمه‌ها در ترکیب با نوستالژی برای گذشتهٔ قبل از دکمه، و این باور که دست به عمل زدن متضمن ارتباط مستقیم با جهان است، ادامه پیدا کرد و در گفتمان عامهٔ بعد از دههٔ ۱۹۰۰ پدیدار شد. در داستان مردی که دکمه را فشار می‌دهد(۱۹۲۴) 1 از فرانک دورنس هاپلی، قهرمان اصلی که «کَری» نام دارد، کارش را با علاقه‌ای به چنین چشم‌اندازی شروع می‌کند: پشت میز بنشیند و کل روز برای دستوردادن به دیگران، در انجام کارها، دکمه‌ها را فشار بدهد. اما سرانجام مجبور می‌شود دکمه‌ها را از زندگی‌اش حذف کند و زندگی خود را با شورشی دراماتیک علیه دکمه‌ها پس بگیرد:

پشت میزش نشست و چشم‌هایش روی جعبهٔ دکمه‌های احضار خیره ماند، دکمه‌هایی که فلاکتش را آشکارا ثابت کرده بودند. دوازده دکمه وجود داشت: سفید، مشکی و قرمز. کری چاقویش را بیرون آورد و سیمی را که دکمه‌ها را به میزهای دیگر متصل می‌کرد قطع کرد. جعبه روی زمین افتاد؛‌ کری برش داشت، تکه کاغذی از داخل قفسه برداشت و رویش نوشت: «دکمه‌ها را از میزم برایت می‌فرستم، چون دیگر آن‌ها را نمی‌خواهم. به‌عنوان سوغاتی از گذشته نگه دارشان. امشب می‌بینمت و برایت توضیح می‌دهم».

کری به‌تصریح و تلویح، با قطع‌کردن سیم دکمه‌های روی میزش، از اشتباه منش خود آگاه شد و با آغوش باز به استقبال «خودساختگی» رفت، که خصیصه‌ای است آمریکایی: «این کار ارزشمند بود؛‌ جایی آن بیرون، انسان‌هایی بودند که خودشان را می‌ساختند، جایی که سرنوشتشان در دستان خودشان بود، جایی که شایستگی به‌تنهایی برنده بود؛ و جایی که دیگر هیچ‌کس دکمه‌ها را فشار نمی‌داد».

داستان هاپلی همچون هشداری علیه مدیران دکمه‌ای و بوروکراتیک بود و از افراد خودساخته‌ای دفاع می‌کرد که با چنگ‌ودندان خودشان را بالا کشیده بودند. دکمه‌ها نمایانگر امتیاز و تنبلی بودند و فشاردادن دکمه دلالت داشت بر سبک مدیریتی سلسله‌مراتبی و نابرابر. هاپلی مثل دکستلان، که به‌لحاظ تاریخی قبل از خودش بود، تصور می‌کرد تنها راه برای شخصیت اصلی‌اش (و به‌طور گسترده‌تر برای جامعه)‌ بازگشت به دنیایی عاری از دکمه است.

به‌طور مشخص شرایط اجتماعی، فنی و تاریخیِ اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم انتقادها به کار با دکمه‌ها را تند و تیزتر کرد. این در حالی بود که فناوری‌های جدید می‌خواستند، با خودکارسازیِ فرایندهایی که پیش از این دشوار بودند، میزان کارایی را به‌شکل گسترده‌ای افزایش دهند. مثلاً نگرانی دربارهٔ استفاده از دست‌های انسان وقتی مشخص‌تر شد که بسیاری از ابداعاتْ دربرگیرندهٔ چیزی بودند که منتقد آلمانی، والتر بنیامین، در سال ۱۹۳۹ آن را چنین توصیف می‌کرد: «تک‌حرکتِ ناگهانیِ آن دستی که جرقهٔ فرایندی چندین‌وچندمرحله‌ای را می‌زند و، در آن، یک تماس انگشت کافی است تا رخدادی را برای مدت زمانی نامحدود به جریان بیندازد». مهندسان، برای جایگزین‌کردن دستگاه‌های دشوار و دستی با دستگاه‌های برقی که استفاده از آن‌ها آسان بود، رجز می‌خواندند؛ جرثقیل‌ها و بالابرها جای حامل‌ها و سطوح شیب‌دار را گرفتند و دکمه‌ها جای «اهرم‌های دشوارِ دستی» و انواع مختلف «کشیدن» را.

در مقابل، در نگاه منتقدانِ این تغییراتِ فناورانه و سریع، انجام فعالیتی «یدی» نه‌تنها دال بر اِعمال تلاشی بیشتر بود، بلکه بر مشارکت در فعالیتی اساساً انسانی دلالت داشت. جو میچل چپل، نویسندۀ انگلیسی، در سال ۱۹۰۸ مثال‌های فراوان و برجسته‌ای آورد تا کارکرد مذهبی و اجتماعی لمس‌کردن را نشان دهد، کارکردهایی مثل شفا‌یافتن یا صمیمت یا نشان‌دادن «ارتباط شخصی». در این خصوص، فشاردادن دکمه -‌یا همان به‌کارگیریِ ماشین‌ها به‌جای نیروی کار یدی، صنایع دستی و برقراری ارتباط- تهدیدی برای تضعیف پیوندهای محکم بین دست‌ها و انسان‌بودن به حساب می‌آمد. خبر این دلواپسی را قبلاً کارل مارکس و فریدریش انگلس در مانیفست کمونیستِ 2 خود ابراز کردند. آن‌ها نگران بودند:

در نتیجهٔ گسترش دامنهٔ کاربرد ماشین و تقسیم کار، کار پرولتاریا هرگونه خصلت مستقلِ خود و، به‌همراه آن، هرگونه جاذبه‌ای را برای کارگر از دست داده است. کارگر به ضمیمهٔ سادهٔ ماشین بدل شده است. از او چیزی خواسته نمی‌شود جز ساده‌ترین و یکنواخت‌ترین کارها که زودتر از همه می‌توان آن‌ها را فراگرفت.

مارکس و انگلس با بدنام‌کردن فناوری‌های کارخانه‌ای بدین خاطر که کارگران را به «ضمیمه» تبدیل می‌کرد -‌دستی لاغر که به میان می‌آمد تا فقط یک کار تکراری انجام شود‌- می‌گفتند ماشین‌ها در بیگانه‌شدن انسان‌ها از تولید و از محصولات کارشان سهیم‌اند. دکمه‌ها نمایانگر این پیروزیِ نابِ کار فنی بر کار انسانی بودند. اما همهٔ دکمه‌فشاردادن‌ها بد فرض نمی‌شد: در سال ۱۸۸۸، شعار تبلیغاتی کداک برای دوربین براونی چنین بود: «تو دکمه را فشار بده، بقیه‌اش با ما». این شعار متکی بود به ساده‌شدنِ فرایند برای کاربر، که عکاسی را برای عده‌ای ممکن می‌کرد که قبلاً به‌دلیل فرایند پیچیدۀ تدوین و چاپ عکس از آن بی‌بهره می‌ماندند. برای میلیون‌ها نفری که دوربین براونی را خریدند، فشاردادن دکمه همان چیزی بود که می‌خواستند و برایش جشن هم گرفتند.

دکمه‌های اولیه در بهترین شرایط باعث می‌شدند روشنایی فوراً ظاهر شود و تاریکی ما را نبلعد. این دکمه‌ها نسبت به شرایط اضطراری مثل آتش‌سوزی هشدار می‌دادند و دسترسی به کمک را نزدیک‌تر می‌کردند. بوق ماشین‌ها را به صدا درمی‌آوردند و خدمتکاران را در هتل و اتاق‌های ناهارخوریِ ثروتمندان فرامی‌خواندند؛ باعث می‌شدند آسانسورها ناگهان ظاهر شوند و عکاسی را در اختیار توده‌ها قرار می‌دادند. نویسنده‌ای، در دوران ماقبل اینترنت، زندگی امروز ما را در خیال خود مجسم کرد و «آینده‌ای ایدئال را تصور کرد که زندگی در آن شامل نشستن روی صندلی و فشاردادن دکمه‌ها» بود. فشاردادن دکمه به معنای آسایش، راحتی، کنترل و ارزش‌های هیجان‌انگیز صنعتی‌شدن بود و به همان اندازه می‌توانست نمایانگر تنبلی، مهارت‌زدایی، یا بیگانگی باشد.

این گلایه‌ها در قرن بیستم ادامه یافت و جامعه‌شناس و فیلسوف فرانسوی، ژان بودریار، در سال ۱۹۶۸ تأسف خورد که دکمه‌ها، اهرم‌ها، و امثالهم «به‌کلی انسان‌ها را به بازیگرانی در یک فرایند جهانی تبدیل کرده‌اند که در آن انسان به‌زحمت عاملیتی دارد یا اساساً تماشاچی است». این نقش «تماشاچیِ» بیگانه‌شده حاکی از ناتوانی انسان بود و فشاردهندگان دکمه‌ها تا این حد تنزل می‌یافتند که به ماشین‌هایی نگاه می‌کردند که عمل واقعی مفروض را انجام می‌دادند. تصادفی نبود که، در زمان جنگ سرد، ترس از جنگ خیالی و دکمه‌ای بدل به چنین پارانویایی شد: «تنها فشار یک دکمه کافی است تا بمبی اتمی را در مسیری متوقف‌نشدنی قرار بدهد». اگرچه انگشتی روسی یا آمریکایی می‌توانست به‌عنوان آغازگر عمل کند، قدرت اصلی ظاهراً در خود بمب پنهان بود، چون انسان‌ها با درماندگی می‌نشستند تا فاجعه‌ای اتمی را تماشا کنند.

اگرچه فناوری‌ها به‌طور چشمگیری از زمان بودریار (چه برسد به زمان مارکس) تغییر کرده‌اند، انتقادها از «فشاردهندگان دکمه»‌ همچنان رواج دارد. بحث‌ها علیه جنگ موشکی -‌یا همان دعوای دکمه‌ای- اغلب بر محور ساده‌سازیِ افراطی، فاصله‌گیری، و انسانیت‌زدایی از کندن گور انسان‌ها می‌چرخد. در زمینه‌های دیگر، اتهام‌ها علیه فشاردادنِ دکمه نیت مشابهی دارد، مثل منتقدان «فشاردادن همزمان چند دکمه» در بازی‌ها، «فشاردهندگان دکمه» در عکاسی و موسیقی الکترونیک و «آدم‌های تنبلی» که راضی هستند کل روز را با کنترلِ تلویزیون به تن‌پروری بگذرانند. در هر کدام از این زمینه‌ها، مشارکتِ فشاردهندۀ دکمه رها و وانهاده دیده می‌شود و بسیاری از نقدها حاکی از آن‌اند که این دکمه‌ها فاصله‌گرفتن از سایر جنبه‌های زندگی انسانی و مشارکت‌نکردن در آن‌ها را تسهیل کرده‌اند.

به‌رغم این اعتراض‌های بی‌شمار، دکمه‌ها به‌شکل فراگیری به قوت خود باقی هستند. رابط‌های کاربری گرافیکی، در صفحات وب و نرم‌افزارها، انواع مختلف دکمه‌ها را برای ضربه‌زدن و لمس‌کردن به نمایش می‌گذارند. دکمه‌ها به‌طور آشکار در رسانه‌های اجتماعی برای ابراز احساسات به کار می‌روند، از لایک‌کردن و «دلباخته‌شدن» تا «ناراحت‌بودن» و «ابراز تعجب». دکمه‌های فیزیکی همچنان در آسانسورها، دستگاه‌های قهوه‌ساز، دستگاه‌های کنترل از راه دور و فرمان ماشین‌ها ظاهر می‌شوند. با آنچه گفته شد، منتقدین دکمه‌ها ظاهراً خواهان دنیایی فارغ از دکمه هستند. مسلماً بعضی از طراحی‌های فناورانۀ جدید با رواج کنترل ژست‌محور (مثل کینکت مایکروسافت 3 یا نینتندو وی 4) یا فعال‌سازی صوتی (مثل الکسا برای آمازون یا سیری برای اپل) از دکمه‌ها اجتناب کرده‌اند.

در مثال‌های دیگر، مانند آخرین مدل آیفون اپل، این شرکت به جایگزین‌کردن دکمهٔ «خانه» [هوم] با تشخیص چهره می‌بالد که در همهٔ طراحی‌های قبلی ثابت بود: فیل شیلر از مدیران بازاریابی اپل در رونمایی از آیفون گفت: «به آن نگاه می‌کنید تا قفلش را باز کنید. موبایلتان می‌داند چه شکلی هستید و چهره‌تان به رمز عبور تبدیل می‌شود». به همین شکل، طراح رابط کاربر و ماشین اهل لهستان، وویچ دوربی، ادعا کرده است که حالا «زمان تفکر بدون دکمه است»، جایی که معماران، رابط‌های کاربری آرمان‌شهری «بدون دکمه» را تصور می‌کنند که در آن آدم‌ها می‌توانند به‌سادگی دست بزنند تا اشتیاقشان را بیان کنند، از صدایشان برای اجرای یک فرمان استفاده کنند یا با انگشتانشان روی صفحهٔ شیشه‌ای و صیقلی، آیتم‌ها را انتخاب و جابجا کنند. به گمان دوربی، دکمه‌ها نشانه‌ای از قرن نوزدهم هستند و نیازی نیست تا قرن بیست‌ویکم تداوم پیدا کنند.

این تلاش‌ها پیشنهاد می‌کنند که شاید دنیا بدون دکمه‌ها و با حرکت به‌سوی تعاملات «طبیعی‌»تر با فناوری‌های زندگی روزمره بهتر باشد. این واکنش‌ها نشان‌دهندهٔ این واقعیت است که دکمه‌ها بدون شک محدودیت‌های فنی مشخصی دارند. مثلاً ممکن است، به‌جای میدان‌دادن به طیفی از گزینه‌ها، انتخاب کاربران را به دوگانه‌هایی مثل روشن/خاموش، بله/خیر یا شروع/پایان محدود کنند. در بعضی موقعیت‌ها، شماره‌گیری، دست‌زدن یا دستور صوتی احتمالاً واقعاً بهتر از یک دکمه عمل می‌کند و، در هر بحث طراحی، باید به مسائل قابلیت استفاده اهمیت داده شود.

بااین‌حال، آنچه شرکت‌ها و طراحان اغلب در تشخیصش ناکام‌اند این است که شکایت‌ از دکمه‌ها، بیشتر از اینکه مربوط به خود دکمه‌ها باشد، به زمینه‌های اجتماعی و فنی‌ای برمی‌گردد که آن دکمه‌ها در آن‌ها وجود دارند. با نگاهی به معنای نهفته در اعتراض به دکمه‌ها، چه از منظر تاریخی و چه در زمان حال، مشخص می‌شود که سازندگان، طراحان و همین‌طور کاربران باید توجه کنند که چرا دکمه‌ها پیوسته در معرض انتقادند. این‌گونه بدبینی عموماً دربرگیرندهٔ یکی از این سه درون‌مایهٔ اصلی است: ترس از مهارت‌زدایی، سرخوردگی به‌دلیل فقدان عاملیت/کنترل کاربر، و خشم به‌خاطر فهم روابط نابرابر قدرت.

ابتدا، به‌رغم مزیت‌های ناشی از واگذاری کار یدی به دستگاه‌ها، جوامع مدت‌هاست با این سؤال دست‌به‌گریبان‌اند که آیا این دستگاه‌ها باعث مهارت‌زدایی از انسان‌ها می‌شوند و آن‌ها را بی‌فایده می‌کنند. آنچه انگلس و مارکس «ضمیمه» و بودریار «تماشاچی» نامیدند اجسامی هستند که غیرضروری شده‌اند و فقط وجود دارند تا از عملکردهای یک دستگاه پشتیبانی کنند. دکمه‌ها ذاتاً یا لزوماً باعث مهارت‌زدایی از کارگرها نمی‌شوند. درواقع طی صد سال گذشته یا پیش‌تر از آن، حجم انبوهی از انتقال مجدد مهارت‌ها طی آموزش افراد لازم بوده تا دکمه‌های صحیح را در زمان صحیح فشار بدهند. کافی است فقط نگاهی به رابط پیچیدهٔ یک اتاقک خلبان در هواپیما، داشبورد خودرو، یا اتاق کنترل یک کارخانهٔ تولیدی انداخته شود تا بفهمیم که فشار‌دادن دکمه تقریباً اکثر اوقات مستلزم دانشی کامل و مهارت‌هایی کاملاً پرورش‌یافته است.

در رابطه با دغدغه‌های مربوط به مهارت، وقتی کاربران نمی‌فهمند که دکمه‌ها چطور در زمینه‌ای خاص کار می‌کنند (مشکلی کاملاً رایج)، اغلب حسی از سرخوردگی را تجربه می‌کنند که انگار واقعاً کنترل در دستشان نیست و به‌نوعی دستگاه مستقل از فشارهای انگشتانشان کار کرده است. بعضی از دکمه‌ها با فشاردادن ظاهراً هیچ کاری نمی‌کنند و کاربر را متحیر و درمانده رها می‌کنند. همچنین دکمه‌ها ممکن است، در طراحی‌های مبهمشان، سؤالاتی دربارهٔ عاملیت و سودمندی کاربر برانگیزند. مثلاً، یک نفر چند بار باید دکمهٔ آسانسوری را فشار بدهد تا سریع به طبقهٔ مدنظرش برسد؟ آیا آن دکمه اصلاً کاری می‌کند؟ به همین شکل، آنچه به‌طور درخوری «دکمهٔ دل‌خوش‌کُنک» نامیده شده است، به این واقعیت اشاره دارد که بسیاری از دکمه‌ها مثل دکمه‌های گذرگاه عابر پیاده همچنان به قوت خود باقی می‌مانند تا به کاربران حسی گمراه‌کننده از عاملیت بدهند، چون در حال حاضر کامپیوترها چنین وظایفی را خودکار می‌کنند. بازخوردنداشتن دکمه‌ها ممکن است به دنبالشان سؤالات کلافه‌کننده‌ای دربارهٔ کنترل «اصیل» باقی بگذارد.

درنهایت -‌و شاید ناراحت‌کننده‌ترین مسئله این باشد که‌- افراد زمانی به شدت از فشاردادن دکمه انتقاد می‌کنند که فکر می‌کنند وادار به عملی شده‌اند، درحالی‌که فرد دیگری کار فشاردادن را انجام می‌دهد. وقتی یک‌بار دیگر به داستان کری برگردیم، مشخص می‌شود نویسنده از «مدیر فشاردهندهٔ دکمه» می‌ترسید، چون نمایانگر سوءاستفاده از قدرت بود. هاپلی شاهد ظهور مدیریت علمی و شیوه‌های بوروکراتیک در ادارات بود و دکمه‌ها را برای ایجاد فاصلهٔ ظالمانه بین مدیران و کارمندان رده‌پایین مقصر می‌دانست. این مدیران می‌توانستند با آسودگی خاطر پشت میزهایشان بنشینند و با فشاردادن دکمه‌ای دستوراتی اتخاذ کنند، درحالی‌که افراد پایین‌تر از ایشان بی‌هیچ ملاحظه‌ای سخت کار می‌کردند. شکایات مشابهی در بین خدمتکاران به وجود آمد که از برخورد نامناسب زنان خانه ابراز تأسف می‌کردند. چنین بی‌عدالتی‌هایی ادامه دارد: وقتی کسی دکمه‌ای را فشار می‌دهد، بر رویش ضربه‌ای می‌زند یا کلیک می‌کند تا محصولی را به‌شکل آنلاین سفارش بدهد، این دکمه نیست که آن محصول را تحویل می‌دهد، ‌بلکه مجموعه‌ای از نیروی کار انسانی است (که اغلب پاداش نامطلوبی می‌گیرد) که باید به این تقاضا، از تولید و اتمام تا تحویلش، پاسخ دهد. دکمه‌ها از طریق جادوی ظاهرکردن اشیا (و آدم‌ها) به فرمان یک نفر کار می‌کنند. بااین‌حال، این جادو اکثر اوقات جنب‌وجوش قدرت را غلط و عمیقاً نابرابر جلوه می‌دهد.

این سناریوها، که بیشتر از خود دکمه‌ها با روابط اجتماعی سروکار دارند، حاکی از این هستند که چطور عمل فشار‌دادن یک دکمه در شرایط فرهنگی و سیاسیِ خاصی وارد می‌شود. بعد از مرور بیش از یک قرن خوش‌بینی افسارگسیخته و هراس اخلاقی دربارهٔ دکمه‌ها، به نظر می‌رسد زمان آن است تا به شیوه‌هایی پایان دهیم که در آن‌ها دکمه‌ها (و احتمالاً همهٔ رابط‌ها)‌ در حرف‌ها، نوشته‌ها، و تصورات فرهنگی آدم‌ها زیبا یا اهریمنی نشان داده می‌شود. تجدیدنظر دربارهٔ نقش دکمه‌ها خیلی ربطی به این ندارد که تصمیم بگیریم «خوب» هستند یا «بد»، بلکه مربوط به نگاهی فراتر از عملکرد شمایلی آن‌ها در فرهنگ عامه و گفتمان عامه است. تغییر جهت تمرکز از اینکه آیا دکمه‌ها باید وجود داشته باشند به اینکه چطور از نظر اجتماعی و فنی در زمینه‌های خاص عمل می‌کنند، قلمرویی از سؤالات جدید دربارهٔ تعاملات ارتباطی در زندگی روزمره می‌گشاید. چند مثال در این زمینه: آیا مهم است که دکمه‌ها پشت شیشه قرار بگیرند، کودکان در موزه‌ها بتوانند دکمه‌ها را لمس کنند، و اینکه یک دکمهٔ الکترونیکی در کنارهٔ تخت بیمار نصب شود یا نه؟ چه کسی امکان فشاردادن دکمه را دارد و تحت چه شرایطی؟ چه کسی باید به تقاضاهای فشاردهندهٔ دکمه توجه کند؟

جهانی بدون دکمه‌ هیچ پادزهر آرمان‌شهرگونه‌ای برای مشکلات ما ارائه نمی‌دهد، مشکلاتی که اغلب برای برقراری ارتباط، کار و بازی دائماً هم از طریق فناوری‌ها و هم به‌وسیلهٔ آن‌ها دردسر ایجاد می‌کنند. هر رابطی کاربران را ملزم می‌کند تا درباره‌اش بیاموزند و بدن‌هایشان را به مجموعه‌ای از چیزهایی عادت دهند که ابتدا حرکاتی بسیار غیرمعمول به نظر می‌رسند؛ همچنین هر رابطی به شیوه‌ای در شرایط اجتماعی پذیرفته و آماده می‌شود که ممکن است از عاملیت کاربر حمایت کند یا مایهٔ بی‌انگیزگی‌اش شود. رابط‌های صفحهٔ لمسی نگرانی‌ها دربارهٔ ایمنی را بالا بردند، چون کاربران باید مقدار زیادی از توجهشان را صرف توجه بصری به صفحه می‌کردند، به‌جای اینکه حسی به صفحهٔ بالاآمده با انگشت‌هایشان داشته باشند. رابط‌های تشخیص چهره سؤالاتی اخلاقی با خود به همراه دارند و بعضی‌ها نگران‌اند که چنین ابزاری حاکی باشد از «گامی دیگر به‌سمت پایان خودمختاری»، که نظارت بیشتر از سوی شرکت‌ها و بدنه‌های دولتی را تشویق کنند. حرکت به‌سوی چنین اشکالی از تعامل فقط معماها و مذاکرات جدیدی را به همراه دارد.

پس به‌جای اجتناب از دکمه‌ها در ازای پرزرق‌و‌برق‌ترین رابط بعدی (که انگار نوعی نوشدارو باشد)، وظیفه‌مان تصور دنیایی با دکمه‌هاست که به مشارکت اصیل کاربر، شفافیت، و بازخورد نیز اولویت می‌دهد، دنیایی که به سیاست و مزایای مربوط به فشار‌دادن دکمه حساس است.


فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازه‌ترین حرف‌های دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و به‌روز انتخاب می‌شوند. مجلات و وب‌سایت‌هایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابع‌اند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفت‌وگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار می‌گیرند. در پرونده‌های فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمال‌کاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداخته‌ایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر می‌شوند و سپس بخشی از آن‌ها به‌مرور در شبکه‌های اجتماعی و سایت قرار می‌گیرند، بنابراین یکی از مزیت‌های خرید فصلنامه دسترسی سریع‌تر به مطالب است.

فصلنامۀ ترجمان در کتاب‌فروشی‌ها، دکه‌های روزنامه‌فروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان به‌صورت تک شماره به‌ فروش می‌رسد اما شما می‌توانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهره‌مندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک به‌عنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال می‌شود و در صورتی‌که فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید می‌توانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.

این مطلب را ریچل پلاتنیک نوشته است و در تاریخ ۱۶ ژانویۀ ۲۰۱۹ با عنوان «Who pushes the button» در وب‌سایت ایان منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۵ اسفند ۱۳۹۷ با عنوان «دکمه‌ها برای که به کار می‌افتند؟» و ترجمۀ میترا دانشور منتشر کرده است.

ریچل پلاتنیک (Rachel Plotnick) استادیار مطالعات سینما و رسانه در دانشگاه ایندیانا بلومینگتون است. جدیدترین کتابش دکمهٔ قدرت: تاریخچهٔ لذت، هراس و سیاست فشاردادن دکمه (Power Button: A History of Pleasure, Panic and the Politics of Pushing) (۲۰۱۸) نام دارد.

پاورقی

  • 1
    The Push-the-Button Man
  • 2
    Communist Manifesto
  • 3
    وسیله‌ای که به ایکس باکس ۳۶۰ متصل می‌شود و به کاربر اجازه می‌دهد تا بدون استفاده از اهرم یا دکمه، و با صدا و ژست‌های خودش بازی کند [مترجم].
  • 4
    نوعی کنسول بازی که حرکات سه‌بعدی کاربر را تشخیص می‌دهد و بر اساس آن‌ها عمل می‌کند [مترجم].

مرتبط

سندرم شخصیت اصلی چیست؟

سندرم شخصیت اصلی چیست؟

در دنیای محدود شخصیت‌های اصلی، بقیۀ آدم‌ها صرفاً زامبی‌هایی مزاحم هستند

نابرابری اقتصادی «طبیعی» نیست

نابرابری اقتصادی «طبیعی» نیست

مروری بر کتاب طبیعت، فرهنگ و نابرابری نوشتۀ توماس پیکتی

شاید شکوفایی شما کمی دیرتر از دیگران باشد

شاید شکوفایی شما کمی دیرتر از دیگران باشد

نگران نباشید، عجله نکنید. زندگی مسابقه نیست

آیا می‌توان در اینترنت به معنویت دست یافت؟

آیا می‌توان در اینترنت به معنویت دست یافت؟

الگوریتم‌های سرگرمی‌ساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشده‌اند

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

مریم

۱۰:۰۲ ۱۳۹۸/۰۲/۲۴
0

خیلی مقاله جالبی بود و لذت بردم

لیزا هرتسُک

ترجمه مصطفی زالی

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0