مروری بر کتاب «تکامل میل» که تلاشی است برای پیوند دادن اندیشههای رنه ژیرار با زندگی او
یکبار الاهیدانی ناامید از رنه ژیرار پرسید: برای لحظۀ رستاخیز چه باید کرد؟ نویسندۀ کمحرف و پرشور فرانسوی، پاسخ داد: «میتوانیم از پرهیزگاری شخصی آغاز کنیم». این پاسخ، به شکلی نمادین، مسیر زندگی آرام و درعینحال پرآشوب ژیرار در تفکر را نشان میدهد. ژیرار دربارۀ بسیاری چیزها اندیشیده است، از لایههای عمیق ذهن بشر، تا بنیانهای خشونتبار اجتماع و مسائل سیاسی و فرهنگی معاصر. کتاب جدید سینتیا هیون تلاش کرده است تا این کارنامه را بار دیگر مرور کند.
An Intensity Leavened by Gentleness
15 دقیقه
کریستوفر شین، لسآنجلس ریویو آو بوکز — دنیایی که منتقد ادبی فرانسوی، رنه ژیرار، به توصیف و کندوکاو در آن پرداخته -جهان امیال لگامگسیخته، دلمشغولی به تابو و رسوایی، و غریزۀ پرقدرت سرزنش بیگانگان برای مشکلات خود- شباهتی چشمگیر به دنیایی دارد که ما در آن زندگی میکنیم. به نظر میرسد ژیرار -که در ۲۰۱۵ درگذشت- دربارۀ لحظۀ کنونی ما مینویسد؛ و مهمتر آنکه بدانیم او در نظرورزیهایش تلاش داشت پیریزی جوامع انسانی کارآمد هزاران سال قبل را تبیین کند.
ژیرار در مجموعه آثاری که چند دهه تلاش و چند حوزۀ مطالعاتی را در بر میگرفت، ایدههایی دربارۀ فرهنگ -با پیوند برقرارکردن بین حسادت، قربانی، اسطوره و دین- پیش روی ما نهاد که کل آن -چنانکه خودش گفته است- بینشی بود «هم منحصربهفرد و هم بسیار پرمایه» و عمری را صرف آن کرد. تکامل میل۱، تلاش دلپذیر سینتیا هیون۲ است برای معرفی اندیشههای ژیرار به خوانندگان عمومی از طریق همراهساختن آنها با داستان زندگی او. رویکرد هیون بیانگر این است که زحمات ژیرار، به این دلیل ناشناخته مانده که اگر اندیشههای او را خلاصه کنیم، به آموزهای اصلی دست پیدا نمیکنیم. اما فقط اندیشههای او نیست که قدرتمند است، بلکه قدرت در چگونگی بیان آنها نهفته است؛ در کیستی خود او. هیون با نزدیکتر کردن ما به این مرد، امید دارد که طنین ایدههای او را به نحوی منعکس کند که سایر مدخلها به اندیشۀ او در برآوردن آن، ناکام بودهاند.
این ایدهها کتاب نخست او را شکل داد: فریب، میل، و رمان۳ که در ۱۹۶۱ و هنگامی منتشر شد که ژیرار استاد زبان فرانسه در دانشگاه جانز هاپکینز بود. ژیرار با پژوهش در رمانهای سروانتس، استاندال، فلوبر، پروست و داستایفسکی، کشف کرد که این نویسندگان، به رغم تفاوتهای فُرمی، همگی در این نگرش مشترکند که میل آدمیان، عینی نیست؛ یعنی اینطور نیست که افرادی خودآیین، آشکارا، به امری که ذاتاً ارزشمند است، میل داشته باشند. بلکه دلیلِ میلِ آنها به چیزها این است که حس میکنند دیگران در پی آن چیزهایند. آنها بیآنکه درک عمیقی از خود داشته باشند، چیزهایی را میبینند که همسایگانشان دارند و آنها ندارند؛ و در نتیجه، ناخودآگاه به سوی آن چیزها کشیده میشوند.
نزد ژیرار، میل ما هیچگاه حقیقتاً میل خود ما نیست؛ میل ما همواره و از اساس، از آن دیگران است. همچنانکه امیال دیگران را تقلید میکنیم و خود ما نیز مورد تقلید قرار میگیریم، ناگزیر بر سر اشیا، اهداف و افتخاراتی که مطلوب هر دو طرف است، نزاع و رقابت درمیگیرد؛ و این نزاعها میتوانند به راحتی سرایت کرده، کل جامعه را مبتلا کنند؛ چیزی مثل آتش یا طاعون. تلاشهای جامعه برای مهار چنین بیماریهای همهگیری، در کتاب بعدی ژیرار بررسی شده است: خشونت و امر قدسی۴ که در ۱۹۷۲ منتشر شد، هنگامی که او استاد سرشناس گروه زبان انگلیسی در دانشگاه ایالتی نیویورک در بافلو بود. ژیرار در این اثر بسیار جسورانه، بر افزایش احساسات حسادتآمیز در گروههای اولیۀ انسانی تمرکز داشت که نتیجۀ آن جنگ و نزاعی همهگیر بود.
راهحل مرسومی که او در همۀ فرهنگها برای چنین بحرانهایی یافت، بلاگردانی با قربانی۵ بود؛ جداکردن یک قربانی (که معمولاً به نوعی «دیگری» به شمار میآمد) که میشد خشم آشوبناک و پخششده در اجتماع را بر سر آن خالی کرد. کشتن یا تاراندن این موجود بداقبال، آرامشی موقت در اجتماع ایجاد میکند؛ و قربانی که لحظاتی پیش، منبع آشفتگی همگان تلقی میشد، اکنون به شکلی معجزهآسا، بانی پایانگرفتنِ مخاصماتشان میشود. بنابراین، این گروهها، برای بلاگردان، شأنی خداگونه قائل میشوند و در نتیجه، قربانی، ستارۀ اسطورهها و تشریفات نو میشود؛ نمادهای مقدسی که به کار گرفته شدهاند، برای حفاظت از جامعه در برابر طغیانهای آتی که از میل به بیثباتی ناشی میشوند. خلاصه آنکه خشونت علیه یکی، خشونت کل گروه را هدایت و مهار میکند.
این خشونتی است ناعادلانه، چون مبتنی بر نوعی دروغ است؛ دروغ در انداختن تقصیر و گناه به گردن قربانی بلاگردان. هر جرمی که قربانی به آن متهم میشد، فقط دستاویزی بود برای توجیه قتل یا تبعید. اما این امر را تودۀ عوام درک نمیکند و به تقصیر قربانی اطمینان دارد؛ و به قول ژیرار، این جریان تا ظهور مسیحیت ادامه یافت و با آن، پردهبرداشتن از این بدفهمی رایج آغاز شد. این بخش مناقشهبرانگیز اندیشۀ ژیرار، به تفصیل در امور نهان از هنگام پیریزی جهان بررسی شده است؛ شاهکار سال ۱۹۷۲ او که در آن مدعی است مسیحیت، باور دروغینِ موجود در بنیاد خشونت علیه بیگناهان را که مدتی دراز در ساختار جوامع انسانی جا افتاده بود، برملا کرد. ژیرار مینویسد در تصلیب عیسی، ساختار مشهور بلاگردانی، جایگاهش را حفظ کرد، اما برخلاف همۀ بلاگردانیهای سابق، بیگناهی عیسی بهتدریج برملا شد. در طول زمان، این آگاهی، وحدت فرهنگیای را که معمولاً در پی مرگ بلاگردان به بار میآمد، ویران کرد. از این نقطه در تاریخ، میل غریزی ما به محکوم کردن دیگران، با فهم ما از رفتار ناعادلانۀ خودمان وارد کشمکشی ابدی شد، که این تغییری انقلابی در واقعیت اجتماعی بود.
این ایدهها که ژیرار در طول دهههای بعدی، به بسط و اصلاح آنها پرداخت، به خوبی خلاصه شدهاند و هیون به شایستگی از عهدۀ بیان آنها برآمده است. اما تلخیصهای او از موشکافیهای عالی، حس پارادکس و ژرفنگری روانشناختی ژیرار بیبهره است. با توجه به این مسأله، هیون گزارش خود از اندیشۀ ژیرار را با داستان زندگی او در هم آمیخته است، به گونهای که این تاریخچۀ شخصی، به درک روحی که الهامبخش ایدههای او بود، کمک میکند. پرداخت زندگینامهای هیون تأثیرگذار است، اما فقط تا حدی. هیون با زبردستی، حوادث اصلیِ دوران اولیۀ زندگی او را بازمیگوید -کودکی بازیگوشانه در اوینیون، دورۀ اندوهبار تحصیل در پاریس دورۀ اشغال، و تصمیم سرنوشتساز او برای مهاجرت به ایلات متحده- اما کمحرفی شاخص ژیرار، از طنین آن حوادث میکاهد. هیون مینویسد: «یک بار از او پرسیدم بزرگترین حادثۀ زندگیاش چه بوده» و او در پاسخ گفت که «همۀ آن حوادث در ذهن او گذشتهاند. آنچه مهم است، اندیشههای اوست».
اما ژیرار دربارۀ پیدایش آن اندیشهها نیز راهنمایی چندانی نمیکند؛ از این رو، هیون ناچار شده به حکایتهایی از همکاران او و پارههایی از مصاحبههای ژیرار (که آنها هم مختصرند) تکیه کند. داستانی که هیون روایت میکند، جالب است؛ اما این داستان غالباً شبیه طرحهایی احساس میشود که به دنبال هم ردیف شدهاند، اما مخاطبان چشمانتظار جزئیات و بافتار اصلی طرحها میمانند. هیون تجربههای دگردیسی ژیرار را توصیف میکند -از تجربۀ روشنفکرانه در آستانۀ تکمیل فریب، میل، و رمان تا تجربهای عارفانهترِ کوتاه مدتی پس از آن، که ترس از سرطان دلیلِ آن بود- اما هیچگاه به بررسی بحران درونیای نمیپردازد که احتمالاً محرک اولیۀ ژیرار در طرح و بسط نظریۀ افراطی جدیدش دربارۀ میل بود.
هیون پس از این، در تلاش برای فهم تغییر جهت ژیرار از میل فردی به خشونت گروهی، به تجربههای او در طول جنگ جهانی دوم و مواجهۀ او با جداسازی نژادی در ایالات جنوبی آمریکا تحت سلطۀ قوانین جیم کرو اشاره میکند. اما اینجا نیز چندان چیزی دستگیر خواننده نمیشود؛ چون ژیرار در برابر تلاشهای هیون برای از لاک درآوردن او مقاومت میکند، دوستان او هم گزارشهای متعارض و نامطمئنی به دست میدهند. حتی در فصلی بسیار خواندنی در شرح سخنرانی مشهور ژیرار -که در ۱۹۶۶ در دانشگاه جانز هاپکینز برگزار شد و او در آن ساختارگرایی فرانسوی را به ایالات متحده معرفی کرد- وقتی لاکان و دریدا در کانون بحث قرار میگیرند، شخصیت مورد بحث هیون، در پسزمینه محو میشود. حسی که او از ژیرار به ما میدهد، شخصیتی کاریزماتیک و تا حدودی پیشبینیناپذیر است -شخصیتی غالباً خیرهکننده، اصیل و توانمند در طرح صمیمیتی عظیم و در عین حال، گاهی بیاحساس و گوشهگیر- اما دنیای درونی او همچنان مبهم و تار باقی میماند.
به همین دلیل است که فصلهای پایانی کتاب، اینقدر خوشایند است. این فصلها، دورۀ پایانی زندگی ژیرار را تصویر میکنند؛ دورهای که هیون با او در استنفورد -جایی که ژیرار شغل دانشگاهیاش را در آن به پایان برد- دیدار کرد و این دیدار به طرح دوستیای «صمیمانه و ناهمگون» منجر شد. نکتهبینی هیون به برداشتی صریح و خودمانی از ذهن و ضمیر ژیرار در این دوره انجامید؛ دورهای که او هنوز هم دلمشغول «کاوش خستگیناپذیرش در ژرفترین حقایق انسانی» بود. آن دو کوتاهمدتی پس از آخرین کتاب ژیرار، نبرد تا پایان۶ (که در ۲۰۰۷ در فرانسه چاپ شده بود) با هم ملاقات کردند. این کتاب، اثری عجیب است؛ «کتابی آخرالزمانی» به قول ژیرار، که «مدعی پژوهش دربارۀ آلمان و روابط آلمان-فرانسه در دو سدۀ اخیر است». ژیرار با اِعمال نظریهاش نهتنها به گذشته، بلکه به زمان حال، با قرائتی عمیق از نظریهپرداز نظامی، کارل فون کلاوزویتس۷، نویسندۀ در باب جنگ۸ (۱۸۳۲)، به تأمل در این باره پرداخت که «تشدید جنگ تا سرحدات نهایی» -که کلاوزویتس آن را در دوئلی جنگی میدید- در زمانۀ ما چه صورتی به خود خواهد گرفت. ژیرار به تشریح منازعات نظامیِ بدون هدف یا غایت واقعی میپردازد؛ گونههای جدیدی از اِعمال خشم و خشونت که مقلدانه در سراسر جهان گسترش مییابد و «سران دولتها، بانکداران و نظامیانی که بنا به ادعا، قرار است از ما محافظت کنند، بیش از پیش ما را در ژرفای تباهی و ویرانی فرو میبرند».
ژیرار در این کتاب، به سراغ مسائل مناقشهآمیزی میرود -[از جمله] نظرورزیهایش دربارۀ خصلت اساساً واپسگرایانۀ اسلام که نسبت به رویکرد هیون، جای چونوچرای جدیتری در آن هست- اما جانمایۀ اصلی این اثر، تلاشی است برای درک این مسأله که شالودۀ خشونت در حال تشدیدی که امروز شاهد آنیم، چیست؛ خشونتی که نهتنها در میان ملتها و گروهها، بلکه علیه محیطزیستمان نیز میبینیم. به باور ژیرار مسیحیت در انتقال این آموزه به ما موفق بوده که خشونت ما ناعادلانه و نارواست و در نتیجه، قدرت این خشونت در ایجاد صلح را [چنانکه در نظریۀ بلاگردانی با قربانی مطرح بود] محدود کرده است؛ اما مسیحیت در مجابکردن ما به ترک خشونت و پذیرش کامل این امر که قربانیانمان بیگناه و بیتقصیرند، ناکام بوده است. ما نمیخواهیم با ریشههای واقعی بیماری فرهنگی خود روبهرو شویم، بنابراین به استفاده از خشونت برای غایاتی که دائماً در حال تقلیلاند، ادامه میدهیم؛ مثل معتادی که به افزایش میزان مصرف نیاز دارد تا وضع فیزیولوژیک کنونی را حفظ کند. در نهایت، گزینههای پیش روی او دو چیز است: یا ترک اعتیاد یا مرگ؛ و ژیرار مدعی است که همین حکم بر تمدن ما نیز صدق میکند: یا از خشونتمان دست میکشیم یا خود را نابود میکنیم.
توضیح هیون دربارۀ آخرین اثر دشوار ژیرار، جالبتوجه -همدلانه، موشکافانه و روشنگر- است؛ اما تلقی وی از این مرد است که به این فصل، چنین نیروی احساسیِ عمیقی میبخشد. هیون اندیشمندی را توصیف میکند که همزمان سختگیر و صمیمی است و «دائماً در حال تعدیل» گفتوگوی خود با او، اما با جوشوخروشی آمیخته با نجابت: «او تاریکترین چیزها را با آرامشی بسیار شرح میداد». سنگینی اندیشۀ ژیرار مستلزم شخصیتی سختگیرتر بود، اما به نظر میرسید که در پایان عمر، به احساس «آرامشی عمیق» رسیده است.
اینک خودنمایی سالهای آغازین و میل به جلب توجه دیگران -به رغم سطحیبودن و ناپایداری این انگیزهها- روبان بیرنگ و رو بود به دور هدیهای بزرگتر: خود او؛ خاموش و یکه، در اتاقی تنها. […] گستاخی و تهور، همچون رنگی بود فروریخته از یک صندلی؛ و در عوض، سادگی تکاندهندهای بر جای مانده بود.
شاید کمگویی ژیرار دربارۀ زندگیاش برآمده از اعتقاد راسخش به این بود که اندیشههای او آنقدر اهمیت نداشت که با کیش شخصیت آلوده شود؛ و سکوت، او را از چنین وسوسههایی محفوظ میداشت. برای هیون، سالهای پایانی ژیرار، شاعر محبوب او، هولدرلین، را به یاد میآورد؛ اما بارقۀ دراماتیک زندگینامۀ هیون دربارۀ او، حکایت زمستان۹ را به ذهن میآورد؛ نمایشنامهای که ژیرار در کتاب عالی خود دربارۀ شکسپیر با عنوان نمایشی دربارۀ حسادت۱۰ (۱۹۹۱)، به تحلیل آن پرداخت. بر اساس دیدگاه ژیرار، نمایشنامهنویس عمیقاً از میلِ به تقلید، تأثیر پذیرفته است، پیش از آنکه در پایان کار، به تمامی مغلوب آن شود؛ این میل در صحنۀ یکی به آخر، با وضوح بسیار به تصویر کشیده شده است؛ در این صحنه، واکنش لئونتس۱۱ به گفتوگوی بیغرضانۀ یک دوست با همسرش، باعث نوعی مکاشفهای شخصی میشود و در پی آن، دورهای طولانی از حرمان و کفاره، و در نهایت رستاخیزی معجزهآسا فرا میرسد. حکایتِ به یاد ماندنیای که هیون باز میگوید، بیانگر آن است که سیر درونی ژیرار بیشباهت به داستان لئونتس نبود: یکبار که الاهیدانی ناامید از ژیرار پرسید برای لحظۀ رستاخیزمان چه باید بکنیم، ژیرار جواب داد «میتوانیم از پرهیزگاری شخصی آغاز کنیم».
بازخورد این سخن، ژیرار تهذیبیافته است؛ فردی فروتن و همزمان ستیزهجویی پرشکوه. مهمترین چیزی که میتوانیم در مواجهه با مصیبت انجام دهیم، نگریستن به خویشتن است و کوشش برای فهم خشونت درونیمان و تبدیل شده به آدمی بهتر. آیا چیزی میتواند از این سادهتر یا دشوارتر باشد؟ اندیشۀ ژیرار به روی پرسشهای بیشماری دربارۀ آیندۀ تمدن ما و امکانات آن، گشوده است، اما جای شگفتی نیست که پاسخ او به الاهیدانان از همانگونهای است که آمد. تصویر تأثیرگذارِ سینتیا هیون در فصلهای مهرآمیز پایانی کتاب، خوانندگان را فرامیخواند که به درون خویش بنگرند و خویشتن را به دقت بررسی کنند؛ بررسیای بیرحمانه و در عین حال، از سر بخشش؛ چنانکه خواستۀ ژیرار بود.
اطلاعات کتابشناختی:
Haven, Cynthia L. Evolution of Desire: A Life of René Girard. MSU Press, 2018
پینوشتها:
• این مطلب را کریستوفر شین نوشته است و در تاریخ ۲۰ جولای ۲۰۱۸ با عنوان «An Intensity Leavened by Gentleness» در وبسایت لسآنجلس ریویو آو بوکز منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۵ شهریور ۱۳۹۷ با عنوان «رنه ژیرار: متفکر ژرفاهای تیرۀ بشر» و با ترجمۀ علی کوچکی منتشر کرده است.
•• کریستوفر شین (Christopher Shinn) در نیویورک زندگی میکند و به نویسندگی و آموزش نمایشنامهنویسی در نیو اسکول مشغول است.
[۱] Evolution of Desire
[۲] Cynthia L. Haven: منتقد ادبی کرونیکل سانفرانسیسکو که با واشینگتن پست بوک ورلد و تایمز لیترری ساپلمنت و لسآنجلس ریویو آو بوکز نیز همکاری منظمی دارد. از جمله آثار وی کتابهایی است دربارۀ چسواو میوُش (برندۀ نوبل ادبی ۱۹۸۰) و جوزف برودسکی (برندۀ نوبل ادبی ۱۹۸۷) [مترجم].
[۳] Deceit, Desire, and the Novel
[۴] Violence and the Sacred
[۵] Scapegoating: در کتاب مقدس از نوعی قربانی سخن رفته است که برای پاک کردن و کفارۀ گناهان قوم بنیاسرائیل استفاده میشد. این قربانی بلاگردان قوم بود این قربانی به صورت یک قوچ برای سوزاندن و دو بز بود. این دو بز یکی برای یهوه و یکی برای عزازیل در نظر گرفته میشد. بزی که برای خدا مقرر شده بود، قربانی میشد؛ ولی بزی که برای عزازیل در نظر گرفته شده بود، به منطقهای خارج از شهر و به دور از مردم برده و در آنجا رها میشد. ریشههای رسم بلاگردانی با قربانی را در تمدن ابلا (هزارۀ سوم پیش از میلاد) و یونان باستان نیز میتوان یافت [مترجم].
[۶] Battling to the End
[۷] Carl von Clausewitz: نظریهپرداز نظامی پروس که جنگ را نه یک متغیر مستقل صرف، بلکه یک ابزار سیاسی میدانست. به باور وی، پیروی سیاست از امور نظامی، بر خلاف عقل سلیم است [مترجم].
[۸] On War
[۹] The Winter’s Tale
[۱۰] A Theatre of Envy
[۱۱] Leontes: شخصیت اصلی نمایشنامۀ حکایت زمستان شکسپیر [مترجم].
خشونت بیشتر ناشی از شرایط اقتصادی اجتماعی است تا از خود ایدئولوژیست. ما دیدییم که چگونه مسحیت تحط شرایط بد اقتصادی و اجتماعی قرون وسطایی، چکونه با جنگهای صلیبی ( بر علیه مسلمانان)، به خشونت تاریخی رسیدند! از طرفی با همین خشونت ( جنگهای صلیبی). پایه های انقلاب صنعتی را ریختند و طی حدود 200 سال شرایط اقتصادی و نظامیی را پایه گذاری کردند که نه تنها به تاریخ بلکه به خشونت هم پایان دادند ( حداقل نسبت به خودشان!!)