دورهای که اروپاییان آغوش خود را برای اسلام گشودند از حافظهها محو شده است
رابطۀ اروپا و اسلام در گذشتهای نه چندان دور، بسیار متفاوت از رابطۀ کنونیشان بوده است؛ مثلاً زمانی دولت سکولار فرانسه هزینۀ ساخت مساجد مجلل را تأمین میکرد و آلمان نیز امکاناتی را که در اختیار مسلمانان قرار میداد، به رخ فرانسه و بریتانیا میکشید. این گذشته نشان میدهد مواجهۀ غرب و اسلام نهتنها چیز جدیدی نیست، بلکه رابطۀ آنها همواره بهشکل امروزی نبوده و احتمالاً در آینده هم اینطور باقی نخواهد ماند.
;When Europe Loved Islam
17 دقیقه
ماریا حنون و سوفی اسپان، فارن پالیسی — مسجد ویلمرسدورف با منارههای بلند و گنبد پیازیشکل بهسَبْک مغولی، در خیابان برینر در جنوب غربی برلین واقع است. این مسجد هنوز هم تاحد زیادی به شکل اولیۀ خود در دهۀ ۱۹۲۰ شباهت دارد؛ اما این نهاد، درست همانند شهر پیرامون آن، دگرگون شده است.
امروزه این مسجد مکان آرامی است و بیشتر بهمثابۀ یک مرکز اطلاعرسانی عمل میکند: گاهی دانشآموزان دبستانی برای اردوهای علمی خود به آنجا میآیند و مسجد با میانوعدهای از میهمانان بینالادیانی خویش پذیرایی میکند. جماعت کوچکی از مسلمانان برای اقامۀ نماز جمعه مرتباً در آن حضور مییابند. در قیاس با زمانی که مسجد ویلمرسدورف مرکزی پویا برای یک جنبش معنوی ضدفرهنگ۱ در جمهوری وایمار بود، امروز اوضاع بسیار فرق کرده است.
داعیان فرقۀ احمدیه [قادیانی] که اهل منطقۀ پنجاب در هند بریتانیا۲ بودند و این مسجد را بنا نهادند، گروههای مختلف پرشماری را در برلین دهۀ ۱۹۲۰ گرد هم میآوردند و سخنرانیهایی را برگزار میکردند که به مسائل فلسفی روز میپرداخت؛ همچون شکاف فزاینده میان عقیده و عمل، آیندۀ اروپا و بهطور کلی آیندۀ بشریت. آلمانیهایی از تمامی ردههای سنی در این سخنرانیها شرکت میکردند. آنها در آستانۀ جنگ جهانی اول با سرخوردگی عمیقشان از تمدن مسیحیِ خویش دستوپنجه نرم میکردند و بهدنبال نوعی جایگزینِ مذهبی بودند که مدرن و عقلانی باشد. درنهایت بسیاری از آنها به اسلام گرویدند.
تصورکردن این منظره در آلمان امروزی عجیب است. درحالحاضر در این کشور، رقیب دست راستی حزب حاکم همگان را به ممنوعکردن برقع و ساخت مناره فراخوانده است. بیش از نیمی از مردم آلمان میگویند که اسلام را تهدید تلقی میکنند. اما در دوران جنگ، برلین بهخاطر وجود مجموعهای روبهرشد از نخبگان مسلمان به خود میبالید. این نخبگان نهتنها از مهاجران و دانشجویان اهل جنوب آسیا و خاورمیانه تشکیل میشدند، بلکه شامل آلمانیهای نومسلمانی از تمامی اقشار و گروهها نیز بودند. در آن زمان از نظر چپگراهای پیشرو، اسلام نمایانگر نوعی از معنویت ضدفرهنگی و حتی شگفتانگیز بود. چیزی شبیه بودیسم در کالیفرنیای دهۀ ۱۹۷۰.
در به نمایشگذاشتنِ گشادهرویی و حتی شیفتگی در قبال اسلام، آلمانیها بههیچروی استثنا نبودند. اروپای اوایل سدۀ بیستم شاهد پیدایش جماعتها و نهادهای اسلامی در اروپای غربی بود و همراه با آنها برخی اهالی بریتانیا و هلند نیز به اسلام گرویدند. این دوره از تاریخ تقریباً به فراموشی سپرده شده است؛ اما دورهای است که مناسبت خاصی با اوضاع امروزین دارد؛ چه اینکه روابط میان اسلام و اروپا بهطور فزایندهای با نگرانی و گاه خصومتِ آشکار توأم میگردد.
حتی در بحثهای دقیقتر دربارۀ اسلام در اروپا، یعنی بحثهای مربوط به عواملی ساختاری که گروههای مسلمان را در این قاره به حاشیه رانده است، هنوز هم تاحد زیادی به حضور این دین در اروپا بهمثابۀ پدیدهای میپردازند که جدید و دردسرآفرین است. از دیدگاه آنها حضور اسلام در این منطقه از جهان پدیدهای است که با تصور خاص ما از حیات فرهنگی و سیاسی اروپا بیگانه است. اما نگاهی به گذشته و به آغاز سدۀ بیستم، یعنی عمدتاً دوران پس از نخستین موج مهاجرت مسلمانان به اروپا در آستانۀ جنگ جهانی اول، نشان میدهد که در گذشتهای نهچندان دور، اروپای غربی و اسلام رابطهای بسیار متفاوت با هم داشتند. مشخصۀ این رابطه کنجکاوی شهروندان و حمایت تقریباً بیدریغ دولتها از مسلمانان بود. در همان هنگام که شهروندان اروپایی در حال تجربۀ یکی از مذاهب غریب شرقی بودند، دولتهای اروپایی مشغول تهیۀ امکاناتی ویژه برای شهروندان مسلمان و پذیرایی از آنان بهشیوههایی بودند که در نگاه نخست شاید شگفتانگیز به نظر آید: دولت سکولار فرانسه بهگونهای دستودلبازانه هزینۀ ساخت مساجد مجلل را تأمین میکرد و آلمان نیز درصدد آن بود که برتری امکاناتی را که در مقایسه با فرانسه و بریتانیا در اختیار مسلمانان قرار میداد، به رخ همگان بکشد. وارسی این گذشته به ما گوشزد خواهد کرد که مواجهۀ کنونی نهتنها جدید نیست، بلکه رابطۀ میان اروپای غربی و اسلام همیشه به آن شکلی نبوده که امروز برقرار است و احتمالاً برای همیشه هم در آینده به این شکل نخواهد بود.
تغییر دین افرادی چون هیوگو مارکوس، که پیش از گرویدنش به اسلام یک فیلسوف همجنسگرای یهودی بود، نشان میدهد که اسلام در سال نخست پس از جنگ جهانی در اروپا صرفاً حضور نداشت؛ بلکه در مباحث مربوط به چگونگی آیندۀ اروپا نیز تااندازهای نقشی حیاتی داشت. مارکوس که به راهاندازی مسجد ویلمرسدورف یاری رساند، در سال ۱۸۸۰ متولد شد و به برلین رفت تا فلسفه بخواند. وی در سال ۱۹۲۵ددر نتیجۀ درسدادن به مهاجران جوان مسلمانی که از جنوب آسیا آمده بودند، به اسلام گروید و نام اسلامی حمید را برای خود برگزید. مارکوس برای نشریۀ مسجد مقالاتی نگاشت و در آن بهسراغ فیلسوفان محبوب آن زمان، یعنی گوته، نیچه، اسپینوزا و کانت رفت تا بگوید که اسلام برای ساختن «انسان نو» امری ضروری است. اصطلاح «انسان نو» که برای توصیف شهروند مطلوب آینده به کار میرفت، یکی از باب روزترین مفاهیم فلسفی بود که هر کسی، از سوسیالیستها گرفته تا فاشیستها، آن را به کار میگرفت و در انگارهپردازی سوسیالیستی شوروی و نیز در انگارهپردازی ناسیونالسوسیالیستی نقشی محوری داشت. از نظر مارکوس، اسلام در مقام جانشین توحیدی یهودیت و مسیحیت، حلقۀ مفقودۀ بسیار مهمی در فرایند ساختن «انسان آینده» بود.
هیئت تبلیغی احمدیهْ مسجد دیگری را نیز در اروپای غربی اداره میکرد؛ یعنی مسجد شاهجهان در وکینگ انگلستان. این مسجد به سفارش گوتلیپ ویلهلم لایتنر در سال ۱۸۸۹ ساخته شد. لایتنرْ شرقشناسي چندزبانه و انگلیسیمجاری بود که گرچه بر طبق اغلب گزارشها به اسلام نگرویده بود، در جنگ کریمه بهعنوان مترجم خدمت کرده و به سراسر جهان اسلام سفرهای بسیاری کرده بود. ازآنجاکه ده سال پس از درگذشت بنیانگذار عجیبوغریب این مسجد، کسی نبود که به امور آن سروسامان دهد، ساختمان آن متروکه شد. اما درست پیش از جنگ جهانی اول، خواجه کمالالدین، وکیلی هندیتبار و از داعیان فرقۀ احمدیه، مالکیت مسجد را به دست گرفت و آن را احیا کرد. بهاینترتیب مسجد محل تبلیغ این فرقه در وکینگ شد. مسجد شاهجهان که درست در سیمایلی جنوب لندن واقع بود، نومسلمانانی را به خود جذب کرد که متعلق به طبقات بالا و متوسط و دیگر گروههای عصر دونتون ابی۳ بودند. آنان در نارضایتی از مسیحیت و جامعۀ مدرن غربی با یکدیگر اشتراک داشتند. یکی از نومسلمانان افسانهایترِ این دوران، یکی از اشرافزادگان ایرلندی بهنام لرد هدلی بود.
لرد هدلی که با نام «رولند جرج آلانسون آلانسونوین» زاده شد، پنجمین بارون از خاندان هدلی بود. وی در سال ۱۹۱۳ اسلام آورد و نام اسلامی شیخرحمتالله الفاروق را بر خود گذاشت. لرد هدلی برای انواع و اقسام نومسلمانان بریتانیایی الگو شد. او در دهۀ ۱۹۲۰ به سفر حج رفت. دربارۀ این سفر مطالب بسیاری منتشر شد. الفاروق در دوران حیات خویش چندین کتاب و مقاله دربارۀ اسلام نوشت و اطمینان داشت که در بریتانیا آیندهای درخشان در انتظار اسلام خواهد بود.
بهنظر واضح است که اسلام توانست در سطح فردی شماری از اروپاییانی را به خود جذب کند که بهدنبال گسست از سنت در جهان مدرن بودند. پیتر هنریکوس وان دِر هوگ، پزشک هلندی متخصص پوست بود که یک شرکت مواد آرایشی را بنیاد گذاشت. این شرکت هنوز هم در هلند کرمهای صورت و ماسکهای تقویتکنندۀ پوست را برای بانوان تولید میکند. وان در هوگ نیز در همین دوره به اسلام گروید و به سفر حج رفت. هری سنت جان فیلبی که افسر سازمان اطلاعات انگلستان و پدرِ کیم فیلبی، جاسوس دوجانبۀ بدنام بود در سال ۱۹۳۰، هنگامی که در عربستان زندگی میکرد، اسلام آورد و زندگی خود را با نام عبدالله ادامه داد. یکی دیگر از نومسلمانان این دوره لئوپولد وایس نویسندۀ یهودی بود که نام محمد اسد را برای خود برگزید. پسر وی، طلال اسد، یکی از انسانشناسان پرنفوذ زنده در عصر ماست.
برخورد دولتهای اروپایی با اسلام در اوایل سدۀ بیستم حاکی از نوعی تساهل و حتی جانبداری بود. این موضوع ممکن است خوانندگان امروزی را شگفتزده کند؛ هرچند که انگیزههای این دولتها برای چنین کاری اغلب منفعتطلبانهتر از شهروندانشان بود.
در طول جنگ جهانی اول، فرانسه و بریتانیا بر رعایای مستعمراتشان اتکا کردند تا از ایشان در میدان جنگ با کشورهای اروپایی بهره جویند. از همینرو توجه بسیار زیادی به نیازهای این سربازان میکردند. بسیاری از آن رعایا مسلمان بودند. روحانیون مسلمان با دستههای سربازان همراه بودند و مسلمانان در این ارتشها از غذاهای حلال خاصی بهرهمند میشدند: بهجای گوشت خوک و شراب به آنها بلغور، قهوه و چای نعناع داده میشد. درمقابل هیچ تسهیلات خاصی برای سربازان یهودی در نظر گرفته نشده بود. در رابطه با آلمان، نخستین مسجد در اردوی اسرای جنگی در وونسدورف ساخته شد تا نظر سربازان مسلمانِ اسیرشده را جلب کنند و به آنها نشان دهند که آلمانیها نسبتبه فرانسویها و بریتانیاییها چه رفتار بهتری در قبال آنها دارند. آلمانیها امیدوار بودند تا با این اقدامات باعث شورش در میان گروههای مسلمان در مستعمرههای دو رقیب خویش شوند.
در دورۀ پس از جنگ، تأکید فزایندۀ جنبشهای ضداستعماری بر هویت اسلامی باعث شد همین دولتهای اروپایی گرفتار حس اضطراب روزافزونی شوند. سرویسهای مخفی به قهوهخانههای اروپا فرستاده شدند؛ یعنی همان جایی که روشنفکران مسلمان شروع به انتشار پیام مقاومتِ اتحاد اسلامی۴ کرده بودند. ازجملۀ این روشنفکران شکیب ارسلان بود. او یکی از مهمترین طرفداران اتحاد اسلامی در اروپای دوران جنگ بود که فعالیتش را از ژنوآغاز کرد. ارسلان، پدربزرگ سیاستمدار کنونی لبنان، ولید جنبلاط، بود.
اما همچنین دولتهای اروپایی کوشیدند مسلمانان را با بهرهگیری از قدرت نرمِ تبلیغات بهسوی خود جلب کنند. دولت فرانسه در سال ۱۹۲۶، یعنی بیش از دو دهه پس از آنکه تعهدش به سکولاریسم یا لائیسیته را در قانون ۱۹۰۵ تصویب کرده بود، بهانههای مالی گوناگونی تراشید تا بتواند بودجۀ ساخت مسجد جامع پاریس را فراهم آورَد. این اقدام باعث شد بسیاری از کاتولیکهای این کشور به امتیازات اعطایی دولت به مسلمانان، واکنشی خشن نشان دهند. علیالظاهر هدف از ساخت مسجد این بود که یادبودی باشد برای سربازان مسلمانی که در طول جنگ برای فرانسه جنگیده بودند. هنگامی که در سال ۱۹۲۲ سنگ بنای مسجد گذاشته شد، مأمور شهرداری پاریس، پل فلورو، با افتخار اعلام کرد که هنگامی که فرانسه خود را در سال ۱۹۱۴ به خطر انداخت، مسلمانانِ این کشور در افریقا برای دفاع از این کشور لحظهای درنگ نکردند. وی گفت: مسلمانان «آخرین کسانی نبودند که ندای سرزمین پدریشان را که در خطر بود، لبیک گفتند… بسیاری از آنها جان خود را برای دفاع از تمدن دادند». او افزود که این مسجد بیانگر سپاسگزاری فرانسه و یادمانی جمعی است برای سربازان مسلمانی که برای کشور در خاک غلتیدند.
درواقع اکنون مورخان به این مسجد به مثابۀ بخشی از تبلیغات استعماری مینگرند. هدف از ساخت این مسجد آن بود که حسی از قدرت امپریالیستی فرانسه در جهان اسلام را به بازدیدکنندگان ثروتمند القا کند. کارگران شمال افریقایی پاریس در منطقهای دور از این مسجد میزیستند و اوقات اقامۀ نماز در آن با زمانبندی کار آنها در کارخانه هماهنگی نداشت. هزینههای زیاد استفاده از وضوخانه و رستوران باعث شده بود تا هیچکس نتواند از این مسجد بهره بگیرد؛ مگر تنی چند از نخبگان فرانسوی و مراکشی. مسجد در منطقۀ پنجم شهرداری پاریس ساخته شده بود، در مقابل باغ گیاهان پاریس که امروزه هنوز هم برپاست. گردشگرانی از سراسر جهان به اینجا میآیند تا از خوردن فنجانی چای نعناع یا باقلوا در کافه لذت ببرند یا قالیچهای مراکشی را از مغازۀ سوغاتیفروشیها بخرند و کمی «هوای شرقی» را در قلب پاریس استشمام کنند.
در سال ۱۹۳۵ دولت سکولار فرانسه دوباره امتیازات خاصی برای شهروندان مسلمانش قائل شد و بیمارستانی در بوبینیی، منطقهای کوچک در شمال شرقی پاریس، ساخت که منحصراً در اختیار مسلمانان بود. این بیمارستان با این نیت بنا شد که از طریق فراهمآوردن خدمات درمانیِ ویژه برای مسلمانان، از ارزشِ جمهوریخواهانۀ «برابری» پاسداری کند. به بیماران این بیمارستان غذاهای حلال داده میشد و معماران فرانسوی خودِ بنا را بهشیوهای ساختند که از نظر آنها شبیه به سبک «شمال افریقا» بود. از همین رو بیمارستان مزبور مجهز به چند نمازخانه و گورستانی برای مسلمانان بود. درست زمانی که شهروندان پاریس نگران آن بودند که کارگران شمال افریقایی ممکن است حامل بیماریهای خطرناک مقاربتی باشند، این بیمارستان مسلمانان را از بخشهای عمومی پاریس دورنگهداشت؛ این نشانۀ آن است که اروپاییها بهرغم تمام کنجکاویهای غیرمنتظرهشان دربارۀ اسلام، هنوز اغلبشان نژادپرست بودند. این بیمارستان مثال خوبی است از راهبردهای استعماری دولتی، که در آن دوران معمول بود؛ چه اینکه خدماتی را به ساکنان مسلمان اروپا عرضه میکرد تا هم توجه آنها را جلب کند و هم آنان را تحتنظارت دولت درآورد.
در بحبوحۀ بسیج برای جنگ جهانی دوم و نیز در خود دوران جنگ، تلاشهای دولتها برای جلب نظر مسلمانان فوریتی دوباره یافت. در طول این دوره، بریتانیا به تأمین هزینۀ ساخت دو مسجد در لندن یاری رساند؛ حالآنکه نازیها کوشیدند تا مسلمانان، خاصه مسلمانان اروپای شرقی را متقاعد کنند که به جنگ آلمان علیه شوروی بپیوندند. نازیها خصوصاً در بالکان، کریمه و قفقاز خود را حامی اسلام معرفی کردند. تبلیغات آنها که از طریق رادیو و اعلامیه منتشر میشد، بر ستیز با بلشویسم، یهودستیزی و ستیز با امپریالیسم بریتانیا تمرکز داشت. هنگهایی از مسلمانان در ارتش آلمان ایجاد شد؛ اما بسیاری از سربازان مسلمانی که در ارتش ثبت نام کردند، نه بنا بر ملاحظات ایدئولوژیک، بلکه برای دستیابی به وضعیتی بهتر وارد ارتش شدند.
این دوره که در آن اروپاییان و دولتهایشان با مسلمانان و اسلام نرد عشق میباختند، بهگونهای کنایی حکایت از برخورد با اسلام در اروپای غربی کنونی دارد: توجه ویژه به مسلمانان، بیش از آنکه نشانهای از پذیرش آنان در این جوامع باشد، اغلب نشئتگرفته از تهدیدی بود که تصور میشد متوجه منافع ملی است و ریشه در امکان بالقوۀ این مذهب برای ویرانگری سیاسی دارد. انگیزۀ پشت این حرکت با تفکر حاکم بر برنامههای تربیت روحانیون تفاوت چندانی ندارد. این برنامهها که با حمایت دولتی صورت میگیرد، در چند سال اخیر بهطور ناگهانی در بریتانیا و هلند ظاهر شدهاند.
زخمهای ناشی از جنگ و گذر زمان نشان خود را بر مسجد ویلمرسدورف برلین گذاشته است. در واپسین مرحلۀ جنگ جهانی دوم، این مسجد تبدیل به آوردگاهی جنگی شد: در بحبوحۀ تازش روسها بر برلین، سربازان نازی سنگرهایی را در باغچههای ساکت و آرام آن حفر کردند و از منارههای بلند آن بهسوی سربازان دشمن آتش گشودند. در طی نبرد، تمامی منارهها، بهجز یکی از آنها ویران شدند و مسجد آسیب جدی دید. گرچه از آن زمان مسجد بازسازی شده است، هرگز نتوانسته است شکوه پیشین خود را بهطور کامل بازیابد. امروزه اگرچه مسجد همچنان پابرجاست، بهرهگیری از آن تقریباً محدود به نمازگزاران جمعه است و عدۀ اندکی از تاریخ پرفرازوفرود آن مطلعاند.
این دورۀ کوتاه، یعنی زمانی که اروپاییان آغوش خود را برای اسلام گشودند، نیز در دهههای پرحادثۀ پس از جنگ از حافظهها محو شده است. اینکه چرا چنین شده است، دقیقاً مشخص نیست. شاید علتْ این باشد: سرازیرشدن کارگران مسلمان به اروپا در سالهای اخیر که بهشکل شدیدتری در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ صورت گرفت، باعث شد مسلمانان بیش از آنکه بهعنوان بخشی کوچک از جمعیت این کشورها قملداد شوند، تبدیل به اقلیتی شوند که هرچهبیشتر در معرض دید مردمان این کشورها قرار دارد و بهدنبال خود تنشهای فزایندهای را آورده است. شاید هم علت این باشد که پس از حادثۀ یازدهم سپتامبر، چنین رویدادهایی که نشان خود را بر روابط میان جوامع غربی و کشورهای خاور میانه گذاشتند، اغلب باعث شدهاند تاریخ روابط میان مسلمانان و اروپاییان تحتالشعاع قرار گیرد.
باوجوداین، هنگامی که پای تاریخ غنی و پیچیدۀ حضور اسلام در اروپای غربی در میان است، ضروری است که نگاهی به گذشته بیندازیم تا جنبههای خوب، بد و زشت این قضیه را درک کنیم. اگر دولتها در شور و اشتیاقی که برای جلب نظر مسلمانان به خرج میدادند، امتیازاتی خاص برای آنها قائل شدهاند، آنهم بهشیوهای که شاید باعث شده تا زمینهای فراهم آید که اروپای امروز نوعی احساس «دیگربودگی» در قبال اسلام داشته باشد، مسجد ویلمرسدورف نمایانگر دیدگاهی بدیل است. این مسجد به دورانی اشاره میکند که طی آن اسلام در اذهان اروپاییان پدیدهای سرکوبگرانه، نابخردانه یا تهدیدآمیز تلقی نمیشد. بیایید سخنرانیهایی را در ذهن مجسم کنیم که زمانی در وکینگ و ویلمرسدورف برای مخاطبان گوناگونشان برگزار میشدند و بنا بر برخی گزارشها، توماس مان، رماننویس آلمانی، در یکی از آنها حضور یافته بود. دراینصورت خواهیم توانست میان اروپا و اسلام رابطهای متصور شویم که ویژگی اصلی آن گفتوگو و انعطافپذیری است.
تاریخ مسلمانان و اسلام در اروپای غربی، کهنتر و نیز درهمتنیدهتر از آن چیزی است که بسیاری تصور میکنند. اذعان به این واقعیت ما را یاری میکند که آیندهای را تصور کنیم که در آن میتوان به مسلمانان چونان بخشی برابر و جداییناپذیر از حیات عمومی اروپا نگریست؛ نه اینکه آنها را بیگانگانی با تهدید ابدی برای این قاره در نظر آوریم.
پینوشتها:
• این مطلب را ماریا حنون و سوفی اسپان نوشتهاند و در تاریخ ۵ می ۲۰۱۶ با عنوان «When Europe Loved Islam» در وبسایت فارن پالیسی منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۲ تیر ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «روزگاری که اروپا عاشق اسلام بود» و با ترجمۀ محمد غفوری منتشر کرده است.
•• سوفی اسپان (Sophie Spaan) در دانشکدۀ فلسفه و مطالعات مذهبی دانشگاه اوترخت هلند تدریس میکند.
••• ماریا حنون (Marya Hannun) دانشجوی دکتری مطالعات اسلامی و عربی در دانشگاه جورجتاون است.
[۱] countercultural
[۲] British India: منظور از هند بریتانیا آن بخش از شبه قارۀ هند است که بین سالهای ۱۷۶۵ تا ۱۹۴۷تحت نظارت بریتانیا بود.
[۳] منظور از عصر Downton Abbey دورۀ بین سالهای ۱۹۱۲ تا ۱۹۲۵ است که در سریالی به همین نام به تصویر کشیده شده است. در این سریال دونتون ابی محلهای خیالی در منطقۀ یورکشایر انگلستان بود که ساکنان آن را اعیان و اشراف تشکیل میدادند.
[۴] pan-Islamic
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست