ویروس آبله، ویروس طمع، و ویروس تبعیض
ریشهکنشدن ویروس آبله شاید «بزرگترین داستان موفقیت در تاریخ پزشکی باشد»، اما این موفقیت ساده و بیهزینه به دست نیامده است. سال ۱۷۹۶ بود که ادوارد جنر روش مؤثری برای واکسیناسیون آبله ابداع کرد، اما این ویروس تا سال ۱۹۷۷ همچنان قربانی میگرفت و در این مدت بیش از نیم میلیارد نفر را به کام مرگ کشاند. استیون شیپین، مورخ تاریخ علم هاروارد، با نگاهی دوباره به مسیر پرفراز و فرود مبارزه با بیماری آبله، زوایای شگفتانگیزی از سایهروشنهای آن دوران پیش رویمان میگذارد که این روزها، بیش از همیشه، برای مدیریت پرتنشِ سلامت همگانی به آن نیازمندیم.
استیون شیپین، لندن ریویو آو بوکس— آبله بزرگترین داستان موفقیت در تاریخ پزشکی است. زمانی بود که جان تعداد عظیمی از افراد را میگرفت -در حد نیم میلیارد نفر فقط در قرن بیستم- و افراد بسیار بیشتری را کور میکرد و از ریخت میانداخت. به قول توماس مکولی، «در میان کارداران مرگ، از همه هولناکتر» بود و هدف اولش نیز کودکان بودند. در گذشته، شما چیزی در حدود یک به سه شانس مبتلاشدن به این بیماری را داشتید، و اگر مبتلا میشدید، یک به پنج احتمال داشت که بمیرید، هرچند در برخی فجایع تا ۵۰ درصد مبتلایان هم میمُردند. حالا دیگر آبله نیست. در سال ۱۹۸۰، سازمان بهداشت جهانی اعلام کرد که آبله ریشهکن شده و بهاینترتیب، تنها بیماری انسانی واگیرداری شد که اساساً امحا شده است. ویروسی که عامل آبله است هنوز وجود دارد، یعنی بهطور رسمی و ایمن در «مراکز کنترل و پیشگیری از بیماریهای ایالاتمتحده» (CDC) در آتلانتا و «مرکز تحقیقات ویروسشناسی و بیوتکنولوژی دولتی» در کلتسوو در سیبری نگهداری میشود. کل چیزی که از آن مانده همین است -تا جایی که ما میدانیم (گزارشهای اطلاعاتیای وجود دارد که عراق در زمان صدام مقداری از آن داشته و کرۀ شمالی هم ذخیرهای از آن دارد، و در سال ۲۰۱۴ یک محقق در «ادارۀ غذا و داروی ایالاتمتحده» جعبهای مقوایی میبیند که حاوی شش آمپولِ محتوی ویروس آبله است، در جایی که نباید میبودند).
آخرین مورد وقوع آبله بهصورت طبیعی در سال ۱۹۷۷ در سومالی رخ داد، و آخرین مرگ بر اثر آبله نیز در سال ۱۹۷۸ بود، وقتیکه مقداری از ویروس که آن موقع در مدرسۀ پزشکیِ دانشگاه بیرمنگام نگهداری میشد بهصورت اتفاقی رها شد و زنی که آنجا کار میکرد را کُشت. واکسیناسیون آبله هم در بریتانیا و هم در ایالاتمتحده در اوایل دهۀ ۱۹۷۰ دیگر متوقف شد -و اگر آنقدر پیر هستید که واکسینه شده باشید، باید یادتان باشد که معمولاً مصونیت حاصل از واکسن بعد از حدود ده سال رو به کاهش میگذاشت. میتوانید بگویید امروز دیگر آبله ما را تهدید نمیکند، به همان معنایی که سلاحهای هستهای دیگر تهدید به حساب نمیآیند -البته به شرط اینکه بهصورت تصادفی یا بهسبب اقدامات شرورانه چنین اتفاقی نیفتد. اما خیلی نگذشته از آن زمانی که دولت ایالاتمتحده بیوتروریسم را آنقدر جدی گرفته بود که مانوری حسابشده برایش انجام داد -عملیات زمستان تاریک- تا واکنش هماهنگ به حمله بهوسیلۀ آبله را شبیهسازی کند، و سی.دی.سی هم میگوید واکسن به قدر کافی در «ذخیرۀ استراتژیک ملی» هست که همه را در ایالاتمتحده واکسینه کنند. «زمستان تاریک» در ژوئن ۲۰۰۱ اتفاق افتاد. وقتی یازده سپتامبر رخ داد، تیم واکنش آبله فدرال بسیج شد -محض احتیاط. برخی از متخصصان معتقدند که تروریسم آبلهای «بالقوه بزرگترین نوع تروریسم» است: ریشهکنشدن این بیماری و توقف واکسیناسیون آن چیزی را ایجاد کرده که بهاصطلاح به آن جمعیتِ «بیتجربۀ ایمنیشناختی» میگویند -درست مثل بومیان آمریکا که در ۱۷۶۳، با برنامهریزی ژنرال بریتانیایی، جفری امهرست، پتوهای آلوده به آبله را بهعنوان هدیه و با منّت دریافت کردند.
در قرن هجدهم، دانش عامیانه میگفت که زنان شیردوش معمولاً آبلۀ گاوی بسیار خفیفتری میگیرند، اما بهندرت به خود آبله مبتلا میشوند. ادوارد جنر، پزشک اهل گلوسترشر، نیز این را میدانست، و آغازِ پایانِ آبله در ۱۷۹۶ فرا رسید، وقتیکه او پسری هشتساله را با چرک زخم آبلۀ گاوی روی دست یک زن شیردوش مایهکوبی [تلقیح] کرد. طی ماههای بعد، جنر مکرراً آن پسر را در معرض مواد آلوده به آبله قرار داد، اما هیچ اتفاقی نیفتاد: ظاهراً مصون شده بود. این روال را «واکسیناسیون» نامیدند، برگرفته از نام لاتینی آبلۀ گاوی ( (Variolae vaccinaeیعنی آبلهای که از گاو (vacca) آمده است. لوئی پاستور سالها بعد تصمیم گرفت که باید هر نوع تلقیحی را -به احترام جنر- «واکسیناسیون» بنامیم، حتی اگر هیچ ربطی به گاوها نداشته باشد.
روش جنر این بود که به شما آبلۀ گاوی بدهد تا از ابتلایتان به خود آبله جلوگیری کند، و وقتی تأیید شد که این کار ایمن و اثربخش است، این دادوستد یک معاملۀ فوقالعاده خوب تصور شد. قوانین پارلمان واکسیناسیون رایگان را در سال ۱۸۴۰ ارائه کردند و در سال ۱۸۵۳ آن را اجباری کردند. داستانِ سنتیِ پیروزی علم پزشکی بر این بیماری ترسناک معمولاً با جنر آغاز میشود. اما او در میانۀ تاریخی طولانی از اقدامات پزشکی مرتبط قرار دارد. واکسیناسیون یک شیوۀ مایهکوبی [تلقیح] بود، که خود کلمۀ تلقیح (inoculation) از اصطلاحات باغبانی وام گرفته شده است -یعنی پیوندزدن یک جوانه یا «چشم» (oculus) بهمنظور تکثیر گیاه [در زبان ما نیز تلقیح در اصل دربارۀ باردارکردن درختان خرما به کار میرفته است]. پیش از واکسیناسیون، درواقع هدف از مایهکوبی [تلقیح] این بود که شما را به نوعی از آبله مبتلا کنند، روالی که غالباً به آن «آبلهدارکردن» (variolation) میگفتند. آبلهدارکننده (یا مایهکوب: این دو اصطلاح عملاً تا پیش از جنر مترادف بودند) مقدار کمی از چرک زخم یک بیمار مبتلا به آبله را برمیداشت و آن را زیر پوست فرد دیگر میگذاشت. بعد از شاید دوازده روز، فرد مایهکوبیشده تب میکرد و سردرد و کمردرد میگرفت -شاید هم حالت تهوع. آنگاه، چندین روز بعد، آن جوشهای معروفِ گِرد و نخودی روی پوست و در دهان ظاهر میشدند، هرچند، در حالت ایدئال، بسیار کمتر از ابتلای طبیعی یا «تصادفی» به آبله. اگر نتیجه خوب میبود، این جوشهای چرکین دلمه میبستند و هفتهها بعد میافتادند و هیچ آبلهنشان یا جای زخمی هم باقی نمیگذاشتند، مگر خیلی جزئی.
بنابراین شما آبله میگرفتید، اما اگر روال کار درست پیش میرفت، به قول مردم آن زمان، به شکل تجمعی یا مهلِکِ این بیماری مبتلا نمیشدید، که در آن تقریباً کل سطح بدنتان با جوشهای چرکدار یا زخمهای مسطح پوشیده میشد، همراه با تاولهایی که روی مِری، کبد و طحال تکثیر میشدند. در ادامه به مسمومیت خونی و نقصعضو مبتلا نمیشدید؛ و به مرگی عذابآور نمیمُردید -چیزی که با یک آبلۀ معمولی ممکن بود بهراحتی اتفاق بیفتد. بهویژه موارد وحشتناک میتوانست در عرض چند روز یا حتی چند ساعت پس از بروز علائم منجر به مرگ شود، و در اواسط قرن هجدهم گفته میشد که بدن یکی از قربانیان به قدری سریع و بهطور کامل پوسیده بود که «هنگام گذاشتنش در داخل تابوت اعضای بدنش از هم میپاشید». قراردادی که با مایهکوب بسته میشد عبارت بود از گرفتن نوع خفیفی از بیماری و احتمال مرگ پایین، در ازای آیندهای که مصون از بروز طبیعی بیماری باشد که احتمال مرگ یا ازریختافتادن بدن در آن زیاد بود.
اما چگونه کسی میتوانست چنین رویهای را با توهین آشکارش به عقل سلیم تصور کند؟ داستان رسمی در اینجا خلاصهای از شرقشناسی و علم پزشکی بریتانیایی است. در سال ۱۷۱۷، بانوی شاعر و منتقد، لیدی ماری وورتلی مونتاگو، به همراه همسرش، که در آن زمان سفیر انگلیس در باب عالی دولت عثمانی بود، به قسطنطنیه رسید. او متوجه شد که برخی از زنان مسیحیِ یونانیِ پیر در شهر در حال انجام کاری هستند که «پیوندزدن» نامیده میشد. ترکها با آن جمعیت پُرتعداد پذیرفته بودند که خودخواسته به چرک آبله آلوده شوند. کار سریع انجام میشد، گاهی حتی در فضای یک مهمانی. بعدش یک دورۀ بازیابی کوتاه بود، که طی آن بیماران نوعاً رژیم گیاهخواری میگرفتند. تصور میشد که این روال برای مصونیت فرد در برابر ابتلا به بیماری در آینده مؤثر است. صورت بدشکل لیدی ماری خودش شاهدی بود بر اینکه اخیراً با آبلۀ تجمعی دستوپنجه نرم کرده است (او بعدها نوشت «من دیگر زیباییام را ندارم!»)، و برادرش نیز اخیراً از این بیماری جان داده بود. او دربارۀ کار و دانش پزشکی در بریتانیا تردید داشت، اما پذیرای فرهنگ عثمانی بود و دوست داشت گفتههای پزشکی محلی را همانطور که هست بپذیرد. بسیاری از مردم اصلاً فرضشان این بود که فرزندانشان درنهایت به آبله مبتلا میشوند؛ افراد زیادی هم پیشاپیش بستگان و دوستان خود را به دلیل این بیماری از دست داده بودند. بنابراین خیلی عجیب نبود که لیدی ماری نسبت مخاطره به پاداش را مطلوب ارزیابی کند، و از یک جراح اسکاتلندی در سفارت بخواهد تا به کمک یک زن یونانی باتجربه پسر پنجسالهاش را مایهکوبی کنند. پزشک اسکاتلندی، که از سوزنِ کُند و زنگزدۀ زن محلی عصبی و ناراضی بود، خودش مسئولیت را به عهده گرفت و کار را انجام داد. روال کار بهصورت ایمن انجام شد؛ پسر تعداد قابلکنترلی جوش زد. هیچ زخمی ایجاد نشد. و خیلی زود هم سرحال و قبراق شد. لیدی ماری دربارۀ این اتفاقات با دوستان خود نامهنگاری کرد، و حتی قبل از اینکه در سال ۱۷۱۹ به لندن بازگردد مایهکوبی شده بود بحث روز شهر.
درحقیقت، زمانیکه پزشکان بریتانیایی با اقدامات ترکها در قبال آبله روبهرو شدند، مایهکوبی نه جدید بود و نه متعلق به علوم غربی. قرنها بود که چینیها مایۀ خشک و پودرشدۀ آبله را داخل بینی فوت میکردند، و عربها چرک آبله را زیر پوست وارد میکردند. مایهکوبی از زمانهای بسیار قدیم در آفریقای شمالی و زیر صحرا رایج بود. در بوستون، مایهکوبی در زمان شیوع آبله در سال ۱۷۲۱ آغاز شد، كه کاتن میدر، کشیش فرقۀ پاکدینی، آن را رواج داد. میدر این روال را از بردهای یاد گرفته بود که اخیراً او را تصاحب کرده بود. «آنیسیموسِ۱ سیاهپوست من، كه یک همراه باهوش است». آنیسیموس خود را مایهکوبی کرده بود و به میدر گفته بود که این کار در سرزمین مادری او در آفریقا -احتمالاً منطقهای که اکنون غنا نام دارد- مرسوم است. او میگفت «هر کسی که شجاعت استفاده از آن را داشته باشد برای همیشه از ترس شیوع خلاص میشود». برهمنها در هند صدها سال، و شاید هم بیشتر، از مایهکوبی استفاده کرده بودند، و گزارشهایی نیز از مایهکوبی در قرن هفدهم در دانمارک، سوئیس و لهستان وجود دارد. مایهکوبی تنها چند دهه قبل از دیدار لیدی ماری از قسطنطنیه توسط بازرگانان چَرکَسی۲ و گرجی وارد آن شهر شده بود، و آنان نیز ممکن است آن را از منابع شرقی یا آفریقایی آموخته باشند. و از سال ۱۶۰۰ مایهکوبی یک روال پزشکی محلی در پمبروکشر (شهرستانی در ولز) بوده است، که در آنجا مردم به آن «آبله خریدن» میگفتند. با بازگشت لیدی ماری به لندن و سروصدایی که برای مایهکوبی به راه انداخت، اکنون اختیار در دست پزشکان نخبۀ لندنی بود. با توجه به خاستگاه شرقی این روش، پزشکان سراسیمه شده بودند. یکی پرسید چطور است که «آزمایشی که فقط چند زن نادان در میان قومی بیسواد و بیفکر آن را انجام دادهاند اکنون باید ناگهان و با تجربهای ناکافی در میان یکی از فرهیختهترین ملتهای جهان ادامه یابد؟». آنان تصمیم گرفتند مایهکوبی را غربیسازی کنند، یعنی روشهای ایجاد برش و واردکردن چرک را (به گمان خودشان) بهبود دهند و روال جدید را با دیدگاههای مزاجی۳ نسبت به بدن و برداشتهای موجود غربی از بیماریها تطبیق دهند. پزشکان لندنی، بهجای خراشهای کوچک زنان یونانی، برشهای عمیق ایجاد کردند و مقدار بیشتری عفونت وارد کردند، تا مطمئن شوند که مادۀ کافی وارد شده و مسیری هم برای تخلیۀ مواد ظاهراً مسموم بعد از بهبود برشها تدارک دیدند.
اما «پیشرفت» مهم بریتانیاییها جایگزینیِ یک روال کار سریع و آسان عثمانی با یک رژیم پیچیده و وقتگیر بود که هدف آن آمادهسازی بدن بیمار از طریق ایجاد تعادل مزاجی، خنککردن دمای کلی آن و تصفیۀ خون برای مایهکوبی بود. زیاد نوشیدن ممنوع بود؛ حجامت و خوردنِ ملیّن هم بود؛ و برخی بخشهای این رژیم تا هفتهها پس از مایهکوبی ادامه مییافت. هدفْ ایجاد «حالتی پاکیزه در بدن» بود که مادۀ آبلۀ مایهکوبیشده بتواند بهصورت ایمن کار خودش را انجام دهد. دستورالعملهای اخلاقی نیز وجود داشت: به بیماران توصیه میشد که خویشتندار، آرام، و بانشاط باشند و ترس نداشته باشند. گاهی اوقات افراد «کجخُلق»، «تحریکپذیر» و «خودسر» (یا منفیباف) سوژههایی ضعیف برای مایهکوبی پنداشته میشدند. مایهکوبانِ نخستین در بریتانیا وضعیت روحی و جسمی بیماران را میسنجیدند: اگر سوژه از سلامت کافی برخوردار میبود، نتایج خوبی به دست میآمد؛ اگر مایهکوبی در شرایطی انجام میشد که ذهن و بدن نامتعادل و ناپاک بودند، ممکن بود اوضاع خراب شود. گزینش و آمادهسازی افراد برای مایهکوبی میتوانست به اندازۀ خودِ روال فیزیکی آن حائز اهمیت باشد.
مقاومتی جدی در برابر مایهکوبی وجود داشت: معترضان مذهبی معتقد بودند که تنها خدا میتواند این بیماری را ایجاد کند؛ بعضیها نگران خطر مرگ تصادفی بودند؛ دیگران کمابیش راضی شده بودند که این روال مخاطرۀ محدودی دارد اما باز هم وجدانشان اجازه نمیداد که حتی همین احتمال اندک مرگ یک کودک را هم بپذیرند. و نگرشها در شهرها -که بسیاری از مردم معمولاً برخوردی تقدیرمآبانه با همهگیریِ محلی آبله داشتند- و حومۀ شهرها، که شیوعِ گهگاه بیماری موجب واکنشهای وحشتزده میشد، با هم تفاوت داشت. اما لیدی ماری و همکارانِ پزشکش کارهای زیادی کردند تا مایهکوبی به امری رایج تبدیل شود. در لندن، او تصمیم گرفت دختر سهسالهاش را مایهکوبی کند، و پزشکان نخبۀ شهر شاهد روند کار باشند. در سال ۱۷۲۲، کارولین اهل آنسباخ، که بعدها شاهزادهخانم ولز شد، از جورج اول اجازه گرفت که کودکانش را مایهکوبی کند. این کار هم در ایمنی کامل انجام شد و شاهدان نیز بهخوبی روند را ملاحظه کردند. اشراف این روال را در پیش گرفتند، افراد لشکری و شهرنشینان مرفه نیز دنبالهرو ایشان شدند، و برای فرزندانشان و همچنین خودشان، در صورتی که در کودکی آبله نگرفته بودند، مواد مایهکوبی را خریدند. به نظر میرسید که مایهکوبی به اندازۀ کافی ایمن است، هرچند که حوادث قابلتوجه و تبلیغاتی هم وجود داشت: پسر کُنتِ ساندرلند پس از مایهکوبی درگذشت و یکی از پادوهای کُنت باتورست -«مردی جوان و قویهیکل»- نیز چنین شد.
کسانی که زندگیشان اهمیت داشت میخواستند دربارۀ ایمنی و اثربخشی مایهکوبی مطمئن شوند، و برای همین مایهکوبی ابتدا روی کسانی انجام شد که زندگیشان چندان اهمیتی نداشت -فقیران و ناتوانان. این کار نه برای این بود که نفعی به آنان رسانده شود، بلکه از آنان بهعنوان سوژههای آزمایشگاهی ناآگاهی استفاده میشد که نیازی هم به کسب رضایتشان نبود، تا معلوم شود که آیا مایهکوبی میتواند «زندگیهای باکیفیت» را نجات دهد یا نه. در زندان نیوگیْت، شش داوطلب پیدا شدند که مایل بودند در ازای تخفیف در مجازات مرگ یا تبعید مایهکوبی شوند. این آزمایش چنانکه مقرر بود انجام گرفت و موفقیتآمیز دانسته شد. سپس، بهویژه برای اطمینان به شاهزاده و شاهزادهخانمِ ولز، شش موش آزمایشگاهی دیگر را هم جمع کردند، این بار از بین یتیمان: مایهکوبی شدند و برای اینکه همه بتوانند آنها را ببینند، در خانهای در سوهو نگهشان داشتند. این آزمایش هم خوب پیش رفت، و «باکیفیتها» اشتیاق بیشتری برای ادامۀ کار پیدا کردند.
تقاضا برای مایهکوبی خیلی زود پای ملاحظات خشک اقتصادی را به میان آورد. زن شیردوش (با آهنگ ترانههای کودکانه) میگفت «صورتم ثروت من است»، و صورت آبلهرو ارزش را در بازار ازدواج کاهش میداد. بصرفهتر است که چند جای جوش کوچک را امروز قبول کنیم تا خطر نابودی کل صورت در آینده را بپذیریم. در بازار بردهفروشی آمریکا، آبله به ارزش نقدی بردهها گره خورده بود. بردههایی که مایهکوبی شده بودند یا از این بیماری جان سالم به در برده بودند قیمتشان بیشتر بود. و در بازار کار محلی بریتانیا، هم مایهکوبی و هم داشتن سابقۀ آبله را جزء قابلیتهای نیروی کار به حساب میآوردند: اگر اینطوری بود، بعدش میتوانستی با بچههای کارفرما بهصورت مطمئن کار کنی. مقامات کلیسا متوجه شدند که آبلۀ فقیران برای ثروتمندان خطر دارد، و هم بر سلامت شهرنشینان و هم بر دسترسپذیری نیروی کار تأثیر منفی میگذارد. اخلاق کوئیکر۴ و نوعدوستی عمومی انگیزههایی برای مایهکوبی رایگان طبقات کارگر بودند، اما منافع اقتصادی نیز به همان اندازه تأثیرگذار بود.
علت آبله چه بود؟ الگوهای تکثیرش چه بود؟ نرخ واقعی ابتلا و مرگومیرش چقدر بود؟ پزشکان و فیلسوفان دربارۀ این پرسشها اختلافنظر داشتند و افراد فراوانی از کیفیت اطلاعات و نظریهای که در اختیارشان بود رضایت نداشتند. مایهکوبی نگرانیهای دیگری را هم اضافه کرد. آیا اثربخش بود، و چطور واقعاً میشد اثربخشیاش را ارزیابی کرد؟ آیا واقعاً فرد را در تمام عمرش مصون نگه میداشت؟ چقدر خطر داشت؟ آیا امکان داشت که افرادِ مایهکوبیشده دیگران را مبتلا کنند و، اگر بله، چقدر و با چه سهولتی؟ آیا بیماریای که از طریق مایهکوبی منتقل میشد خود آبله بود یا چیزی دیگر؟ در اواسط قرن هجدهم میلادی، احساسات عمومی بهسمت تصدیق مایهکوبی و ایمندانستن آن سوق یافت: برخی معتقد بودند که شانس مرگ شما بر اثر مایهکوبی یک به شصت است، و شانس مرگ بر اثر آبلۀ طبیعی یک به هفت یا هشت (اعداد و حواشی مثل موشکهای کاغذی در یک کلاس شلوغ به هوا پرتاب میشد، و رسیدن به توافق سخت بود). دربارۀ چگونگی عملکرد مایهکوبی نیز اتفاقنظری وجود نداشت: بسیاری از دستاندرکاران صریحاً اعتراف میکردند که هیچ سرنخی ندارند. اما دخالت پزشکان و فیلسوفان انجمن سلطنتی در این بحثها -و جستوجوی آنها برای آنچه بعداً «آمار» توزیع بیماری خوانده شد- پیامدهایی در تغییرات علمی داشت. در گزارشهای تاریخی مربوط به همهگیریشناسی و آمار زیستی، مجادلات بر سر مایهکوبی در بریتانیای قرن هجدهم نقطۀ آغازی معقول به حساب میآید.
مایهکوبی غربی از لندن و بوستون شروع شد اما تا چندین دهه فقط مشتریان ثروتمند داشت؛ دلیلش هم رژیمهای طولانیای بود که در آن زمان در ضمن آمادهسازی قبلی و مراقبتهای بعدی بیمار باید صورت میگرفت. اما استانداردسازی، گسترش و متداولکردن مایهکوبی نه در پایتخت بلکه در شهرستانهای بریتانیا انجام شد، توسط یک جراح اهل سافوک به نام رابرت ساتون، و بهویژه از بین شش پسری که داشت توسط پسر دومش، دانیل ساتون (۱۷۳۵-۱۸۱۹). ساتونها یک شرکت خانوادگی بودند: همۀ پسرها، و بعضی از سایر بستگان، به نحوی از انحا در ماجرا دخالت داشتند. ساتونها بودند که روال مایهکوبیِ آبله را صنعتی و آن را به یک کاروبار سودآور تبدیل کردند. و قهرمان کتاب تازۀ گوین ویتمن همین دانیل است، کتابی که میخواهد یک «داستان ناگفته» را بازیابد و آوازۀ قهرمانی فراموششده را زنده کند، بلکه او و روال مایهکوبی را از زیر سایۀ دستاوردهای بعدی جنر بیرون بیاورد. کتابِ کوچکِ تکراری و گهگاه شلختهای است، اما خیلی از کارها را بسیار خوب انجام داده است: نشان میدهد که مایهکوبی نه صرفاً شکل اولیهای از آنچه جنر انجام داده بلکه بسیار فراتر از آن بوده است. در ضمنِ خود یک داستان بسیار هیجانانگیز و پُرطنین دربارۀ مدیریت و پذیرش ریسک بیان میکند؛ و با مایهکوبی همچون معبری مهم در تاریخ تجارت برخورد میکند، و استفادۀ مؤثری از آگهیها و تبلیغات در روزنامههای محلی برده است.
شرکت خانوادگی را رابرت ساتون تأسیس کرد، اما دانیل با او درگیر شد و در اوایل دهۀ ۱۷۶۰ خودش شروع به کار کرد. او در دهكدهای در نزدیكی چمزفورد در اسکس مغازه زد و بهصورت محلی دهها هزار بیمار را مایهکوبی کرد و مشتریانی از لندن یافت [فاصلۀ لندن تا اسکس حدود هفتاد کیلومتر است] و این کار را با مجموعه ابزارهای خودش در حومۀ شهر انجام میداد. دستاورد او همان چیزی بود که به «روش ساتونی» معروف شد. همهجا گفته میشد که این یک موفقیت چشمگیر است. در یک مورد، ساتون اقرار میکند که خانوادهاش پنج مریض را از بین چهل هزار مریض از دست دادهاند؛ در موردی دیگر، وقتی در اخبار جعلی ادعا میشود که او برخی از بیماران خود را کشته است، جایزهای به ارزش صد شیلینگ تعیین میکند «برای هر کسی که بتواند ثابت کند که حتی یک بیمار با مایهکوبی جانش را از دست داده است -یا اینکه بیماران او برای بار دوم آبله گرفتهاند- یا اینکه قوای جسمی کسی با روش ویژه و موفقیتآمیز او آسیب دیده است». ادعای جسورانهای بود، اما در دهۀ ۱۷۷۰ همه تقریباً پذیرفته بودند که مایهکوبیِ ساتونی هم اثربخش است و هم ایمن. ساتون بهنحو کارآمدی برای خودش بِرندسازی کرده بود: او «دکتر آبلهای» بود.
اعتماد مردم به مایهکوبی بیشتر میشد و برای یافتن یک بِرند معتبر حساسیت بیشتری به خرج میدادند و دربارۀ خطر ناگزیر و محدود مایهکوبی اطمینان خاطر بیشتری پیدا میکردند. مایهکوبی ساتونی هم، دستکم در برخی از شکلهایش، سرراست بود: در یک روز پرکارِ استثنایی، بنا به روایات، ساتون هفتصد مورد مایهکوبی انجام داده بود. آن رژیم تمهیدی پیچیده هم کمرنگ شده بود: هنوز مقداری پرهیز غذایی وجود داشت -سبزیجات، نخوردن نوشیدنیهای سنگین- اما به اندازۀ آن شیوۀ متداول سختگیرانه نبود. برشها به سبک عثمانی بودند، یعنی خراشهای کمعمق با چاقو؛ به بیماران گفته نمیشد که خودشان را در یک مکان محدود کنند، بلکه تشویق میشدند در هوای سرد بیرون بروند. برای پاکسازی مواد انحصاری وجود داشت، اما گویی ساتون نسبت به دیگران دوزهای چندان بالایی سفارش نمیداد. و بین محصولات تفاوت وجود داشت: برای بالاترین سطح خدمات، ساتون چیزی شبیه به اسپا۵ را پیشنهاد میداد که در همان محل برای این منظور تدارک دیده شده بود. هزینۀ کارش هم مقیاسی متغیر داشت، معمولاً بین سه تا ده شیلینگ، و همراه با خدمات ویژه -سه تا چهار هفته تخت و مکان- به بیست شیلینگ میرسید. شوراهای کلیسا شروع به درخواست مناقصه برای مایهکوبی افراد فقیر محلی بهصورت کلیفروشی کردند. بسیاری از مایهکوبان پیشنهاد تأمین این تقاضای جدید را ارائه دادند، از جمله ساتونها، اما آنها درکل چندان مشتاق به کارهای خیریه نبودند.
تقسیم بازار و قیمتگذاری مناسب از جنبههای موفقیت تجاری ساتون بودند، اما کنترل عرضه نیز مهم بود. طایفۀ بزرگ ساتون میتوانست بخش بزرگی از تقاضای یک استان را تأمین کند، اما دانیل سامانۀ اعطای نمایندگی هم راه انداخت، که بیش از پنجاه شریک را در سراسر انگلیس و خارج از آن بهعنوان «نمایندگی مجاز» اعلام میکرد تا استفادۀ خودشان از «سیستم ساتونی» را تبلیغ کنند -به شرط پرداخت هزینه برای مواد پاکسازیکنندۀ ترکیبی ساتون، پرداخت بخشی از سودشان به او، و حفظ اسرار تجاری. کنترل نیز اهمیت ویژهای داشت، چون درعمل هر کسی میتوانست بهعنوان مایهکوب شروع به کار کند، و این کار را هم کرده بودند. خود ساتونها از طریق کارآموزی جراح شده بودند، اما دکانداران، روحانیان، صنعتگران و کشاورزان نیز شروع به مایهکوبی کرده بودند و گاهی خودِ والدین فرزندانشان را مایهکوبی میکردند. سود مطبوعات استانی بهطور قابلتوجهی افزایش یافته بود، چون پزشکان مهارتهایشان در مایهکوبی و قیمتهای رقابتی خود را تبلیغ میکردند. دانیل با جدیت سراغ رقبایش رفت -از جمله پدرزنش و یکی از برادران کوچکترش- و اعلام کرد که روش ساتونی به مجموعهای از اسرار محرمانه بستگی دارد، که فقط او و شرکای موردتأییدش به آنها دسترسی دارند. رقبایش سعی کردند این اسرار را به چنگ آورند، و گاهی اوقات برای بیماران ساتون کمین میکردند تا از آنها در مورد تجربیاتشان بپرسند.
بعضیها فکر میکردند که شاید راز بزرگ در منبع چرکی است که برای مایهکوبی استفاده میشود. آیا ساتون آن را از نوع خاصی از مبتلایان میگرفت؟ (برخی از متخصصان امروزی معتقدند كه ممكن است او مواد را از بیمارانی با درجۀ ابتلای خفیفتر انتخاب میکرده است، بنابراین گونهای از ویروس را منتقل میکرده که باعث بروز شکل خفیفتری از بیماری میشده است، اما شواهدی خلاف این وجود دارد). آیا تکنیک خراشهای کمعمق او تعیینکننده بود؟ (در این مورد هم بعضی از ویروسشناسان حدس میزنند که رشد ویروس آبله در لایههای سطحی پوست منجر به فرسایش آن و کاهش قدرت بیماریزاییاش میشود، درحالیکه دیگران میگویند هرگونه ورود ویروس از طریق پوست فرصتی برای سیستم ایمنی فراهم میآورد که در حالت ورودش از طریق تنفس چنین فرصتی به سیستم ایمنی داده نمیشود). آیا به بیماران او رژیم پرهیز غذایی خاصی داده میشد که دیگران از آن بیخبر بودند؟ آیا مراقبتهای دقیقِ پس از مایهکوبی اهمیت داشت و اگر قربانیانی که بهصورت طبیعی آبله گرفته بودند نیز از مزایای مراقبتهای پزشکی دقیق بهرهمند میشدند، وضعیت بهتری میداشتند؟ اینکه بعد از مایهکوبی در هوای سرد بیرون میرفتند چقدر اهمیت داشت؟ برخی از رقبای ساتون به این باور رسیده بودند که راز موفقیت او ترکیب و دوزبندی دقیقِ پاکسازیکنندههای شیمیایی است، بهویژه آنهایی که حاوی جیوه بودند (که امروزه میدانیم مادهای سمّی است، اما در طب قرن هجدهم استفاده از آن رایج بود). بسیاری از همعصران ساتون، و همچنین برخی از محققان امروزی، گمان میکردند که یکی از عوامل اصلی تأثیرگذار بر گرفتن نتایج خوب انتخابِ دقیق افراد با سلامتی بسیار خوب بوده است. بههرحال، تا جایی که رازها محفوظ میماندند، رونق کاروبار ساتون نیز برقرار میماند.
ساتون، که پول زیادی به دست آورده بود، کارش را از اسکس به لندن انتقال داد و در کنزینگتونگور در امارتی، که نامش بالطبع خانۀ ساتون بود، مغازهای باز کرد. در سال ۱۷۶۴، او به جایی رسیده بود که سالانه ۶۳۰۰ شیلینگ درآمد داشت -حدود ۱.۲ میلیون دلار به پول امروز- و پس از آنکه ثروت کافی ساخت، شروع به ساختن نام خود کرد. ساتون، که شخصیتی خودپسند، پُرافاده و اهل مشاجره داشت، با مسئولان دیوان انساب رایزنی کرد تا یک نشان (آرم) خانوادگی به او بدهند، «تا مرا در آن سطح و رتبۀ مناسبی تثبیت کند که همیشه آرزو داشتم آن را داشته باشم». او، بعد از یک کارزار مفصل و پُرخرج، سرانجام موفق شد، و بعد از آن از هر فرصتی استفاده میکرد تا توجهات را به جایگاه نشاندار (آرمدار) خودش جلب کند. شعار انتخابی (که ادای احترامی به آسکلپیادس۶ بود) نیز تبلیغاتی برای روش ساتونی به حساب میآمد: «ایمن، سریع، مطبوع».
در سال ۱۷۹۶، در ۶۱سالگی، ساتون تصمیم گرفت آفتابی شود و پرده از اسرار روشش بردارد. او درواقع چنین نکرد: کتابی که شامل تاریخچۀ بیماران و «نظریه»اش بود و در آن ادعا کرده بود همهچیز را میگوید مایهکوب۷ نام داشت -همراه با حرف تعریف (the) تا بیهمتایی و اصالت کار خودش را برساند- و بیشتر از آنکه آشکارسازی چیزی باشد، خودستایی بود. بههرحال، در آن زمان، عملاً کل جهان مایهکوبی از «روش ساتونی» پیروی میکرد، یا اینطور تصور میشد، یا ادعا میشد: خراشهای کمعمق، تزریق مقدار کمی چرک، آمادهسازی سریع از جهت پرهیز غذایی، و هرجور پاکسازیکنندۀ جیوهای یا آنتیموانی که معتقد بودند ساتون از آن استفاده میکند. کاروبار خود ساتون دیگر مثل قبل نبود؛ دلیلی نداشت که مشتریان بخواهند برای بِرند اصلی پول اضافی پرداخت کنند وقتی میتوانستند چیزی ارزانتر و ظاهراً به همان خوبی را داشته باشند. آنچه به جریانهای مخالف افزوده شد این نگرانی سیاسی بود که حتی اگر آبلهکوبی برای بیماران خطرناک نباشد، در صورت غیاب آبلهکوبی همگانی -که اجرای آن غیرممکن به نظر میآمد-، دیگران را در معرض خطر ابتلا قرار میدهد.
واکسیناسیونِ ادوارد جنر سرانجام بر آبلهکوبی پیروز شد -در باغهای کنزینگتون مجسمهای از جنر وجود دارد، ولی از ساتون در هیچجا مجسمهای نیست-، اما ویتمن بهدرستی اشاره میکند که این پیروزی نه سریع بود و نه بدون مخالف. جنر روش جدیدی را پیشنهاد داد که به شما آبله نمیداد، هیچگونه خطر بیماری بهصورت جدی نداشت، نیازی به آمادهسازی قبلی یا مراقبتهای بعدی نبود، مصونیت طولانیمدت را تضمین میکرد، و شما را به خطری عفونی برای دیگران تبدیل نمیکرد، بنابراین نیازی به جدا کردن خود از دیگران یا قرنطینه پس از اجرای روال کار نیز وجود نداشت. اما هنوز هم بسیاری از مردم بریتانیا مایهکوبی را به واکسیناسیون ترجیح میدادند. ساتون تا بیست سال بعد از کشف جنر زنده بود، اما مایهکوبی از او بیشتر عمر کرد، و تا مدتی بعد تقاضای مشتریان بریتانیایی را ارضا میکرد. شک و تردید دربارۀ واکسن در بریتانیای قرن نوزدهم جدی بود؛ این شکاکیت بهسبب تردیدهایی بود که دربارۀ ایمنبودن واکسن ایجاد شده بود، اما ماجرا فقط همین نبود. بخشی از ماجرا به ناآشنایی برمیگشت: زمانی در برابر مایهکوبی مقاومت میشد چون سرمنشأ شرقی داشت، اما دیگر مدتها از بومیسازی آن گذشته بود. واکسیناسیون چیز جدیدی بود، و لبههای تیزِ احساس خطر هنوز بر اثر عادت کُند نشده بود.
اما خیلی پیش از اینها علمی وجود داشت که به آن ایمنیشناسی میگفتند، و بهواسطۀ آن، مانع بین بدن و چیزهای خارجی در فرهنگ عامه مورد توجه قرار گرفته بود. مایهکوبی به شما نمونۀ خفیفی از خود آبله را میداد، اما این بیماری در قرن هجدهم بخشی آشنا از وضعیت خود انسان به حساب میآمد. درمقابل، آبلۀ گاوی از دامها میآمد، و واکسیناسیون عبارت بود از واردکردن موادی از یک شکل دیگر حیات به بدن شما. این ملاحظات برای برخی از مردم اهمیت داشت. گیلریْ نشان داد که چطور اجزای بدن گاو روی بدن افرادی که تازه واکسینه شدهاند جوانه میزند و با این کار سعی کرد با واکسیناسیون شوخی کند، اما اضطرابِ تبدیلشدن به گاو گسترده بود و همه آن را شوخی در نظر نمیگرفتند. این ترس وجود داشت که ممکن است با واکسیناسیون سایر بیماریهای حیوانی بهجز آبلۀ گاوی هم به بدن منتقل شود، درست مثل اینکه در روال تأمین مواد واکسن نه «از گاو به بازو» بلکه «از بازو به بازو» (چرکدانههای یک فرد واکسینهشده مادۀ لازم برای واکسیناسیون دیگران را تأمین میکرد) ممکن بود بهصورت ناخواسته سایر بیماریهای انسانی منتقل شود، از جمله بیماریهای وریدی. اما درنهایت ترس از گاو شدن بود که به شکلی قدرتمند در میان شکاکان نسبت به واکسیناسیون تا پایان قرن نوزدهم دوام آورد. در پی شیوع آبله در شهرستان خود جنر، یعنی گلوسترشر، در دهۀ ۱۸۹۰، برخی از والدین در مقابل واکسیناسیون مقاومت میکردند و نمیخواستند «دیو … وارد کودکانشان شود».
اولین «فرمانشکنان وجدانی»۸ نه با جنگ بلکه با واکسیناسیون اجباری عقبنشینی کردند. زندانیان نیوگیْت، یتیمان لندن، و هزاران تن از فقرای تحت پوشش کلیسا واکسینه شده بودند، اما این روال عمدتاً بهعنوان یک انتخاب در بازار پزشکی قرن هجدهم به شکوفایی رسید. چندان از کشف جنر نگذشته بود که نظرهای مساعد دربارۀ واکسیناسیون اجباری به گوش رسید، و نهایتاً در قانون ثبت شد -نخست، ممنوعیت مایهکوبی و بعد اجبار به واکسیناسیون. شواهد دال بر ایمنی و اثربخشی بیشترِ واکسیناسیون رو به فزونی گذاشته بود، اما علم هرگز مخالفتها را فرو نخواباند، و حتی وقتی اجبار به واکسیناسیون بهنحو فزایندهای از حیث پزشکی معنادار دانسته شد، تعیین معنای سیاسی و اخلاقی آن محدودیتهایی داشت. علم حاضر در استدلالهای قرون هجدهم و نوزدهم دربارۀ مایهکوبی و واکسیناسیون به سلامت جامعه وزن بیشتری میداد تا به درخطرانداختن افراد. و ابعاد سیاسی و اخلاقی آن استدلالها به رابطۀ بین خیر کل جامعه و میل فرد به تحت کنترل داشتن بدن خودش مربوط میشد. مدیریت سلامت همگانی هیچ راه گریزی از این تنشها ندارد، هیچ مسیر سرراستی هم بر مبنای شواهد علمی برای یافتن اقدامات مناسب وجود ندارد. در یک اقتصاد بازاری، نمیتوانیم بهراحتی ارزش انتخاب فردی را زیر سؤال ببریم. همان اوایلِ بحثهای پارلمانی راجع به جلوگیری از آبله، یک سخنران به طرحی برای ممنوعیت مایهکوبی اینطور ایراد گرفته بود که «آزادی در انجامدادن کار نادرست هنوز جزء امتیازات انگلیسیهای آزاد است».
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
اطلاعات کتابشناختی:
Weightman, Gavin. The Great Inoculator: The Untold Story of Daniel Sutton and His Medical Revolution. Yale University Press,2020
پینوشتها:
• این مطلب را استیون شیپین نوشته و در تاریخ ۴ فوریۀ ۲۰۲۱ با عنوان «A Pox On The Poor» در وبسایت لندن ریویو آو بوکس منتشر شده است و برای نخستین بار با عنوان «روی فقرا امتحانش کنید» در نوزدهمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ محمدابراهیم باسط منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۹ تیر ۱۴۰۰با همان عنوان منتشر کرده است.
•• استیون شیپین (Steven Shapin) استاد تاریخ علم در دانشگاه هاروارد است. لویاتان و پمپ باد: هابز، بویل، و زندگی تجربی (Leviathan and the Air-Pump: Hobbes, Boyle, and the Experimental Life)، و تاریخ اجتماعی حقیقت: مدنیت و علم در انگلستان قرن هفدهم (A Social History of Truth: Civility and Science in Seventeenth-Century England ) از شاخصترین آثار اوست. او علاوه بر پژوهشهای آکادمیک خود در مطبوعات هم مینویسد. نوشتههای او در لندن ریویو آو بوکس، هجهاگ ریویو و دیگر مجلات به انتشار رسیده است.
••• آنچه خواندید در شمارهٔ ۱۹ فصلنامهٔ ترجمان منتشر شده است. برای خواندن مطالبی مشابه میتوانید شمارۀ نوزدهم فصلنامهٔ ترجمان را از فروشگاه اینترنتی ترجمان به نشانی tarjomaan.shop بخرید. همچنین برای بهرهمندی از تخفیف و مزایای دیگر و حمایت از ما میتوانید اشتراک فصلنامهٔ ترجمان را با ۴۴٪ تخفیف از فروشگاه اینترنتی ترجمان خریداری کنید.
[۱] آنیسیموس همچنین نام بردهای در کتاب مقدس است که بهنحوی همراه پولوس قدیس میشود [مترجم].
[۲] از اقوام قفقازی و همریشه با گرجیها که مسلمان و سنّی هستند [مترجم].
[۳] humoral: نظریهای که سرچشمهاش به بقراط بازمیگردد و مایعات (اخلاط) بدن را مسئول بروز بیماری و حفظ سلامت میداند [مترجم].
[۴] Quaker: از فرقههای مسیحیت پروتستان که در قرن هجدهم در انگلستان شکل گرفت و بهطور رسمی به آنها «جامعۀ مذهبی دوستان» گفته میشود [مترجم].
[۵] Spa: مکانهایی که در آنها از آبهای معدنی یا آب دریا برای درمان بیماران یا ماساژ استفاده میکنند [مترجم].
[۶] پزشک یونانی (۱۲۴-۴۰ پ.م) که از لحاظ تاریخی بین بقراط و جالینوس قرار میگیرد و با دیدگاه مزاجی بقراط مخالف بود [مترجم].
[۷] The Inoculator
[۸] منظور کسانی است که وجدانشان اجازه نمیدهد از یک فرمان تبعیت کنند[مترجم].