بازی شکاکیت وقتی به بهترین شکل اجرا میشود که مخالفی «وجود» داشته باشد
پیرهون، شکاک کلاسیک یونان، آنقدر در همهچیز شک میکرد که همیشه باید کسی همراهش بود تا مراقبش باشد. تا او میخواست فکر کند «آیا این ارابه وجود دارد یا نه؟»، ممکن بود همان ارابه او را زیر بگیرد. البته پیرهون نمایندۀ افراطیترین نوع شکاکیت است. شکاکان معتدلتری هستند که به برخی چیزها یقین دارند؛ اما گاه آنقدر همان «برخی چیزها» متنوع میشود که بین خودشان نیز درگیری به وجود میآید.
Don’t Be So Sure
7 دقیقه
پیتر آدامسون، فیلاسافی نَو — شاید تصور کنید که معنای شکاکیت فلسفی را میدانید. معمولاً شکاکیت فلسفی را به دکارت برمیگردانند، که در تأملات (۱۶۴۲) این پرسش را مطرح کرد که آیا اصلاً چیزی هست که بتواند در موردش کاملاً یقین داشته باشد یا نه. چنان که همه میدانند، او گفت چنین چیزی وجود دارد: او نمیتواند دربارۀ وجودداشتن خودش هیچ شکی داشته باشد. اما دکارت ابتدا به سناریوهای شکاکانۀ افراطی مشغول شد، مخصوصاً اینکه دارد خواب میبیند، یا شاید «شیطان فریبکاری» باورهای غلطی را در او القا میکند که یقینی به نظر میآیند. معروفترین شکل پذیرش این نوع از شکاکیت در فرهنگ عامه فیلم «ماتریکس» (۱۹۹۹) ساختۀ برادران واچوفسکی است، که به شما میگوید ممکن است فقط مغزی در یک خمره باشید یا، به عبارت دقیقتر، کیانو ریوز در یک خمره. شکاکیت دکارتی باورهای ما را در برابر آزمونی سخت قرار میدهد، با این امید که دست آخر بتواند باورهایی را بیابد که بتوانند از این چالش سربلند بیرون بیایند.
اما دربارۀ این تصویر اینقدر مطمئن نباشید. از یک طرف، این نوع از شکاکیت پیش از دکارت پدیدار شده است. برای نمونه آن را نزد نیکلاس اوترکورتی میبینیم که متفکری در قرن چهاردهم میلادی بود و قصد داشت در آن زمان فلسفۀ مدرسی ارسطویی را به چالش بکشد. او میگفت میتوان به یقین مطلق رسید، اما فقط دربارۀ چیزهای بسیار معدودی. صورت اعلای یقین را میتوان در «اصل عدم تناقض» دید، که میگوید ممکن نیست یک گزاره و نقیض آن هر دو صادق باشند. نیکلاس نتیجه میگرفت که هر شناخت اصیلی باید این حد از یقینیبودن را داشته باشد. از این رو، شما تنها چیزهایی را میتوانید یقیناً بدانید که کذب آنها مستلزم نوعی تناقض باشد. برای نمونه، شما میتوانید یقیناً بدانید که مربع چهار ضلع دارد و انسان یک حیوان است، چون این چیزها بنا به تعریف درست هستند، اما شما نمیتوانید یقیناً بدانید که هر مربعی یا هر انسانی که به آن نگاه میکنید واقعی است، چون توهمیبودن آنچه میبینید مستلزم تناقض نیست. نیکلاس درنهایت نتیجه میگیرد که در اغلب موارد بیشترین کاری که از دست ما ساخته است رسیدن به باورهای ظنّی است، نه یقینی.
از طرف دیگر، حتی صورتهای قدیمیتری از شکاکیت نیز وجود داشته که بسیار متفاوت بودهاند. بزرگترین شکاک عصر کلاسیک یونان، سکستوس امپریکوس، در قرن دوم بعد از میلاد میزیست. از نظر او، این گفتۀ نیکلاس که میتوان به «باورهای ظنّی» رسید به معنای فاصلهگرفتن از شکاکیت اصیل است، و شکاکیت اصیل در نظر او یعنی «تعلیق حکم» دربارۀ همۀ باورهایمان. شیوۀ او این بود که همۀ استدلالها در هر دو طرف یک مسئلۀ موردمناقشه را روی هم میریخت و نشان میداد که استدلالهای له و علیه آن مسئله به «تکافؤ» میرسند. با این حال، سکستوس هرگز ادعا نمیکرد که همۀ مسائل حلنشدنیاند یا قطعاً بلاتکلیف میمانند، زیرا نمیخواست گرفتار این ادعای متناقض بشود که «یقیناً هیچ چیزی یقینی نیست». در واقع او سایرِ بهاصطلاح «شکاکان» را نقد میکرد، چون میگفتند «میدانند که هیچ چیز را نمیتوان دانست». از نظر او، اینان همانقدر از شکاکیت راستین دور بودند که رواقیان. فیلسوفان رواقی «بهنحو جزمی» از تعالیم ایجابی دفاع میکردند -برای نمونه از اینکه فضیلت خوب است یا خدا وجود دارد و مشیت خویش را اِعمال میکند- و این شکاکان نیز «بهنحو جزمی» از تعالیم سلبی دفاع میکردند، یعنی این ادعا که شناخت ناممکن است.
در همان قرن، نوع سومی از شکاکیت در هند نزد ناگارجونه فیلسوف بودایی دنبال میشد. او میخواست، با نشاندادن اینکه هیچچیز ماهیت مستقل ندارد، «واقعیت ذاتی» (سواباوا۱) اشیا را انکار کند. در مجموعهای از استدلالهای درخشان، او نشان میدهد که پدیدههایی مانند علیت، حرکت، و ادراک حاوی تناقضهای درونیاند. برای نمونه، علیت بدین معناست که هر چیزی یا خودش علت خودش است، یا چیز دیگری علت آن است، یا هم خودش و هم چیز دیگری علت آن است، یا بدون هیچ علتی پدیدار شده است. اما، بنا به استدلال او، همۀ این گزینهها مهملاند.
هدف پروژۀ فلسفی ناگارجونه نزد دانشوران محل بحث است. بعضیها فکر میکنند که او، همچون ویتگنشتاینی بودایی در عهد باستان، داعیههای فلسفی را نقد میکرده تا واقعیت موجود در زیربنای تجربه و زبان متعارف را برملا کند. بعضی دیگر تصور میکنند که او تا سرحد انکار اصل عدم تناقض پیش میرفته تا ما را به پذیرش عرفان تشویق کند. در هر صورت، به نظر روشن است که سکستوس ناگارجونه را به جزماندیشی سلبی متهم میکند.
وجود این حد از تنوع در شکاکیت بدین معناست که هیچ جواب واحدی به مسئلۀ شکاکیت نمیتواند در مقابل همۀ شکاکان کارآمد باشد. در مقابلِ نیکلاس، دکارت، و برادران واچوفسکی میتوان گفت که آنها واقعاً خواستۀ زیادی دارند: شناختن مستلزم این نیست که هیچگونه احتمال خطایی وجود نداشته باشد و تنها حقایق خودتأییدکننده قابل شناخت باشند. تجربههای روزمرۀ شما واقعاً شناخت در اختیار شما قرار میدهند، چون در واقع شما نه فریبخوردۀ دیوی شیطانی هستید و نه به یک شبیهساز کامپیوتری وصل شدهاید، حتی اگر نتوانید اینها را با قطعیت کامل اثبات کنید. اما این واکنش در مقابل سکستوس یا ناگارجونه جواب نمیدهد، چون این دو تلاش نمیکنند شکاکیت را از طریق چنین سناریوهای شکاکانۀ افراطیای القا کنند. سکستوس برای این کار صرفاً نشان میدهد که همۀ باورهای شما در معرض مناقشه قرار دارند و دلایلی که در هر دو طرف هر مناقشهای مطرح میشوند به تکافؤ میرسند؛ ناگارجونه نیز برای این کار صرفاً مفاهیمی را نقد میکند که شما پیشتر آنها را مسلم فرض کردهاید.
این شکلهای مختلف شکاکیت، علیرغم همۀ تنوعشان، یک چیز مشترک دارند: همه در واکنش به آن چیزی ظهور کردهاند که سکستوس به آن میگوید: مخالفان «جزماندیش». شکاکیت نوعاً امری واکنشی است، و اغلب برای رسیدن به اهدافش از ابزارهای مخالفانش استفاده میکند. مفهوم «تعلیق حکم» در فلسفۀ رواقی وجود داشت، چون رواقیان میگفتند حکیم کامل میتواند با تعلیق حکم، در هر جایی که شواهد کافی وجود نداشته باشد، از درافتادن به وادی خطا مصون بماند. (داستان مشهوری هست که میگوید یک مرد رواقی داشت چیزی را که شبیه به میوه بود، اما در واقع میوه نبود، گاز میزد و در توجیه خودش میگفت باور ندارد که این چیز میوه است، بلکه باورش این است که این چیز مشابه میوه است.) نیکلاس نیز در واقع ارسطوییان معاصرش را نقد میکرد. او اصل عدم تناقض را میپذیرفت، اما بعد نشان میداد که هیچ یک از تعالیم دیگر ارسطوییان همسنگ این ایدۀ بنیادین نیست. ناگارجونه نیز به متفکران سنت ودایی حمله میکرد، و همچنین به بوداییهای همقطار خودش، که همه از مفهوم سواباوا بهره میبردند و او میخواست این مفهوم را زیر سؤال ببرد. به نظر میرسد بازی شکاکیت وقتی به بهترین شکل اجرا میشود که مخالفی وجود داشته باشد.
پینوشتها:
• این مطلب را پیتر آدامسون نوشته است و در آگوست ۲۰۱۷ با عنوان «Don’t Be So Sure» در وبسایت فیلاسافی نو منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱ مهر ۱۳۹۶ آن را با عنوان «شکاکان به «جزماندیشها» مدیوناند» با ترجمۀ محمدابراهیم باسط منتشر کرده است.
•• پیتر آدامسون (Peter Adamson) استاد فلسفه در دانشگاه لودویگ ماکسیمیلین مونیخ است. وی نویسندۀ کتابهای متعددی است، ازجمله: فلوطین عربی (The Arabic Plotinus)، کندی: متفکر بزرگ قرون وسطی (Great Medieval Thinkers: al-Kindi)، فلسفه در جهان اسلام (Philosophy in the Islamic World).
[۱] svabhāva
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها
چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجاتبخش دوران افسونزدایی میداند
او چیزی از خواهرم نمیدانست، خوبیاش همین بود