image

آنچه می‌خوانید در مجلۀ شمارۀ 2 ترجمان آمده است. شما می‌توانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.

نوشتار

فناوری چگونه دست‌های ما را تغییر می‌دهد؟

استفادۀ روزافزون ما از گوشی‌های هوشمند، دست‌هایمان را برای همیشه تغییر خواهد داد

فناوری چگونه دست‌های ما را تغییر می‌دهد؟ آرنولد شوارتزنگر در فیلم «نابودگر»

فالگیرها می‌گویند با نگاه‌کردن به دستِ آدم‌ها می‌شود سرنوشتِ آن‌ها را خواند. گویی تمام گذشته و آیندۀ فرد در دستش هویدا می‌شود. اما هماهنگیِ فرد و دستانش ممکن است از میان برود. در این‌طور مواقع فرد احساس می‌کند دستش دیگر از او اطاعت نمی‌کند و حیاتِ مستقلی را پیش گرفته است. روان‌پزشکان نام این احساس را سندروم «دست بیگانه» گذاشته‌اند. آیا دست‌های ما هم که هر روز عطشِ وحشیانه‌تری به اسکرول پیدا می‌کنند دارند از ما بیگانه می‌شوند؟

Guardian

Darian Leader: how technology is changing our hands

داریان لیدر، گاردین — عصر جدیدِ اینترنت، گوشی‌های هوشمند و رایانه‌های شخصی تأثیراتی بنیادین بر هویت ما و چگونگی ارتباط ما با یکدیگر داشته است. به نظر می‌رسد در سایۀ فناوری دیجیتال که تاروپود زندگی روزمره را شکل می‌دهد، مرزهای قدیمیِ زمان و مکان از بین رفته است. می‌توانیم بی‌درنگ با فواصل خیلی دور و خیلی نزدیک ارتباط برقرار کنیم؛ مثلاً با خویشاوندان خود در قاره‌ای دیگر تماس اسکایپی داشته باشیم یا به همکلاسی خود در نیمکت کناری پیامک بفرستیم. ویدئوها و عکس‌ها به‌محض لمس‌کردنِ صفحه‌نمایش، روانۀ دنیای وب می‌شوند و رسانه‌های اجتماعی جزئیات ریزِ زندگی عمومی و خصوصی افراد را منتشر می‌کنند. در قطار، اتوبوس، رستوران و خودرو، کار مردم همین شده است: انگشت‌زدن به گوشی، صحبت‌کردن با گوشی، وب‌گردی، کلیک‌کردن و انگشت‌کشیدن روی صفحه‌نمایش.

فیلسوفان، نظریه‌پردازان اجتماعی، روان‌شناسان و انسان‌شناسان همگی از واقعیتی جدید می‌گویند که در نتیجۀ این تغییرات با آن مواجهیم. می‌توان ادعا کرد که رابطه‌ها سطحی‌تر یا عمیق‌تر، پایدارتر یا زودگذرتر، شکننده‌تر یا مستحکم‌تر شده‌اند.

اما شاید بتوانیم این فصل از تاریخ انسان را از دریچه‌ای متفاوت‌تر ببینیم. چه می‌شود اگر به‌جای تمرکز روی امیدها و ناخشنودی‌های جدیدِ تمدن معاصر، مهم‌ترین تغییرات امروزی را در تغییراتی ببینیم که انسان‌ها با دستان خود رقم می‌زنند؟ ‌ عصر دیجیتال ممکن است بسیاری از جنبه‌های تجربۀ ما را دگرگون کرده باشد؛ اما بدیهی‌ترین و درعین‌حال مغفول‌ترین جنبهْ آن است که این عصر به مردم امکان می‌دهد دستان خود را به‌طور بی‌سابقه‌ای مشغول کنند.

مالک کتاب‌فروشی «شکسپیر و شرکا» می‌گوید این روزها جوانان کتاب‌ها را با اسکرول‌کردن ورق می‌زنند. حتی شرکت اپل برای ثبتِ حقّ اختراع اشارات خاص دست درخواست داد. درخواست ثبت اختراع شمارۀ ۷۸۴۴۹۱۵ [ادارۀ ثبت اختراع امریکا] که در سال ۲۰۰۷ مطرح شد، شامل اسکرول‌کردنِ اسناد و زوم‌کردن با اشارۀ دست می‌شد و درخواست شمارۀ ۷۴۷۹۹۴۹ دامنه‌ای از اشارات چندلمسی را در برمی‌گرفت. ادارۀ ثبت اختراع هر دو درخواست را رد کرد؛ نه به‌ این ‌دلیل که نمی‌توان ایما و اشاره‌ها را به‌عنوان اختراع ثبت کرد، بلکه به‌این‌دلیل که امتیازنامه‌های پیشینْ اشاره‌های مذکور را در خود داشتند.

امروزه پزشکان شاهد افزایش انبوه مشکلات دستیِ مرتبط با رایانه و گوشی‌های همراه‌اند؛ چون انگشتان و مچ خود را برای حرکات جدیدی به کار می‌گیریم که به‌هیچ‌وجه برای چنین حرکاتی آماده نشده‌اند. پیش‌بینی می‌شود در نتیجۀ این رژیمِ جدید، شاهد تغییراتی در بافت‌های سخت و نرمِ دست باشیم. ما درنهایت صاحب دست‌های متفاوتی خواهیم شد؛ همان‌گونه که استدلال می‌شود ساختار دهان در نتیجۀ عرضه‌شدن کارد و چنگال در بازار و نیز تغییرِ شکل قرارگیری دندان‌ها روی هم، تغییر کرد. تا حدود ۲۵۰ سال پیش معمولاً دندان‌ها روی هم جفت می‌شدند؛ اما امروزه در سایۀ روش‌های جدیدِ برش غذا با کارد غذاخوری، پیش‌آمدگی دندان‌های بالایی نسبت‌به دندان‌های پایینی افزایش یافته است. اینکه خودِ شخص در مقایسه با فناوری در درجۀ دوم اهمیت قرار می‌گیرد، در نام‌گذاری تجاری محصولات امروزی نمود پیدا کرده است: واژه‌های «pad» و «phone» در برندهای تجاری «iPad» و «iPhone» با حرف بزرگ شروع می‌شوند؛ اما حرف «I» که نمایانگر «منِ» کاربر است با حرف کوچک نوشته می‌شود.

گرچه نحوۀ به‌کارگیری دست‌ها در حال تغییر است، این واقعیت که ما همیشه دست‌هایمان را مشغول نگه داشته‌ایم، چیز جدیدی نیست. از دوران بافندگی گرفته تا ریسندگی و تبادل پیامک، دست‌های انسان همیشه مشغول بوده است. اگر والدین زمانی در تفریحگاه‌های کودکان مشغول بافندگی و ورق‌زدنِ روزنامه بوده‌اند، اکنون مشغولِ انگشت‌زدن به صفحه‌نمایش گوشی‌ها و وب‌گردی هستند. در خانه، بازی‌های رایانه‌ای دست‌ها و انگشتان را مشغول می‌کنند: بازی «ماینکرَفت» موفق‌ترین بازی دنیا، دستی کنجکاو بر روی صفحه نمایش دارد که همه‌جا بازیکن را همراهی می‌کند. همچنین محبوبیت شگفت‌انگیز بازی جورچینِ لِگو صرفاً به‌خاطر بازاریابی هوشمندانه نیست؛ بلکه مدیونِ عملکردش در به‌کارگیریِ دست‌هاست.

وقتی به اهمیت مشغول‌نگه‌داشتنِ دست‌ها پی بردیم، می‌توانیم به علت‌های این ضرورت عجیب نیز بیندیشیم. دست‌های بیکار چه خطری دارد؟ فعالیت بی‌وقفۀ دست‌ها واقعاً چه کارکردی دارد؟ چه اتفاقی می‌افتد اگر از به‌کارگیریِ دست‌هایمان جلوگیری شود؟ حالت‌های اضطراب، تندمزاجی و حتی درماندگی‌ای که تجربه می‌کنیم، نشان می‌دهد که مشغول‌نگه‌داشتن دست‌ها از سر هوس و تن‌آسایی نیست؛ بلکه حکایت از چیزی در دلِ زندگیِ جسمانی ما دارد.

حال به تناقضی آشکار می‌رسیم. بدیهی‌ترین پاسخ به پرسش‌های بالا این است که ما برای انجام کارها به دست‌هایمان نیازمندیم. دست‌های ما در خدمت‌ ما هستند. آن‌ها ابزارِ کنش‌های اجرایی‌مان هستند. دست‌ها به ما امکان می‌دهند تا جهان را به‌گونه‌ای دست‌کاری کنیم که آرزوهایمان بتواند در آن برآورده شود. ازآنجاکه دست معمولاً نمایندۀ انسانِ کنشگرِ صاحبِ آن است، پس می‌توانیم با نشان‌دادنِ دست رأی‌ دهیم یا توافق و اتحادی را تأیید کنیم. در فیلم‌های «فرانکنشتاین» و «زامبی»، موجودات دست‌هایشان را جلوی خود می‌گیرند؛ نه برای اینکه مشکلی در بینایی دارند، بلکه برعکس، این کار کاملاً هدفمند است.

اما درعین‌حال دست‌هایمان از ما اطاعت نمی‌کنند. هستند داستان‌ها و فیلم‌هایی که در آن‌ها عضوی از بدن مانند چشم، پا یا حتی گوشْ جانی مستقل می‌گیرد یا به تسخیر دیگران درمی‌آید؛ اما همۀ آن‌ها چیزی نیست درمقایسه با موارد بی‌شماری که در آن‌ها «دست»، چه به‌صورت متصل به بدن و چه جداشده، مستقل عمل می‌کند و تقریباً همیشه همراه با خشونت و کشتار بوده است. در فیلم‌های ترسناکی که اعضای بدن تسخیر می‌شوند، ‌ از فیلم «دست‌های اورلاک» گرفته تا «مردۀ شرور» تقریباً همیشه دست‌ها هستند که تحت کنترل نیرویی شیطانی درمی‌آیند؛ نه پاها و چشم‌ها یا دهان.

در بیشتر این داستان‌ها، دست‌ها خلاف ارادۀ آگاهانۀ شخص عمل می‌کنند. آن‌ها ممکن است مرتکب قتل یا انتقامی شوند که شخص کمابیش به آن میل دارد؛ اما جامعه و تصویرِ شخص از خود، او را از این کار منع می‌کنند. در فیلم «دست»، مایکل کِین در نقش نویسندۀ داستان‌های مصور درمی‌یابد که کشتار کسانی که در حقش ظلم کرده‌اند، درواقع کارِ دست جداشدۀ خودش بوده است. در سناریوهایی دیگر، دست‌ها ممکن است تجسم ارادۀ شخصی دیگر باشد؛ مثلاً ارادۀ یک روح یا اعطاکنندۀ عضوِ پیوندی. درهرحال، این داستان‌ها جدایی یا گسستگی را نشان می‌دهند و قهرمانان نگون‌بختِ آن‌ها مجبورند با بدن خود به مبارزه برخیزند.


اِلسا در انیمیشن «یخ‌زده» به هرچه دست می‌زند، تبدیل به یخ می‌شود.

آیا این گسست‌ها در زندگی روزمره تداوم ندارد؟ ممکن است درحالی‌که سعی داریم حواسمان را به حرف‌های همسر یا دوست خود معطوف کنیم، دستانمان مشتاق فرستادن پیامک، چک‌کردنِ ایمیل یا به‌روزرسانی صفحۀ فیسبوکمان باشد. مردم از وابستگی بیش‌ازحد به گوشی یا تبلتِ خود می‌نالند، گویی دست‌هایشان نمی‌تواند از لمس آن‌ها بازایستد. «دست» درعین‌حال که نماد مالکیت و عاملیت انسان است، عضوی است گریزان از ما. در انیمیشنِ «یخ‌زده» که یکی از محصولات بسیار موفق‌ دیزنی است، شاهد وضعیت دشوار دختری هستیم که دست‌هایش برخلاف خواسته‌اش کارهایی انجام می‌دهند. دست‌های اِلسا به هرچیزی بخورند، به یخ تبدیلش می‌کنند و داستان فیلم مربوط می‌شود به تلاش‌های او برای پنهان‌کاری، کنترل و شاید پذیرش این عضو از خودش که به‌تعبیر سنت آگوستین «در او بیش از خودش» است.

وقتی رئیس‌جمهور اسبق امریکا جیمی کارتر در سال ۲۰۱۵ به دنیا اعلام کرد که دچار سرطان شده است، گفت که اکنون همه‌چیز «در دست خدا» ست. برای مشخص‌کردنِ محل کنشگری و اراده، به‌جای ذهن یا مغز، دست را انتخاب می‌کنند؛ گویی دستْ نمایندۀ انگیزه است. در صحنۀ پایانیِ فیلم «نابودگر» می‌بینیم که انسانِ ماشینی که یگانه هدفش نابودکردنِ سارا کانر است، حتی پس از آنکه بدنش تخریب شد، با دست خردشده هم چند اینچ به پیش می‌رود. درواقع، در قسمت‌های بعدی این سری، همین تک دستِ باقی‌مانده است که فناوری‌های جدید و مرگبارِ آینده را تولید می‌کند.

این ارتباط دست با کنشگری و قدرت تاریخچۀ درازی دارد؛ از کتب مقدس گرفته تا آثار جالینوس، از «الهیات دستیِ» کالوَن گرفته تا دست نامرئیِ آدام اسمیت. در کتاب مقدس بیش از هرعضوِ دیگرِ بدن به دست اشاره شده است و این عضو در عهد عتیق بیش از دوهزار بار تکرار شده است. در مسیحیت اولیه، ‌ خدا اغلب به‌صورت دستی بزرگ به تصویر کشیده شده که از میان ابرها پدیدار می‌شود و احتمالاً لوح‌های ده‌فرمان در ابتدا به‌شکل دو دست بوده‌اند که روی هریک پنج ‌فرمان حک شده بود. برای این تصویر از دست الهی که همه ‌جا دیده می‌شود، گاهی تفسیری سنت‌شکنانه می‌آورند: چون نشان‌دادن چهرۀ خدا ممنوع بود، به‌جای آن از عضوی جسمانی استفاده می‌شد. دست فقط به‌این‌دلیل ظاهر می‌شود که مجاز نیستیم بقیۀ بدن را ببینیم.

ایدۀ دست به‌مثابۀ ابزاری در خدمت گسترشِ کنشگریِ ما، در دوران کلاسیک نیز رایج بوده است. آناکساگوراس گفته بود که انسان‌ها هوشمندند، چون دست دارند. اما ارسطو و بسیاری از فلاسفۀ بعد از او در مخالفت با این ایده گفتند که انسان‌ها دست دارند، چون هوشمندند؛ چراکه دست‌ها اسباب جاودانه‌سازی ارادۀ ما را فراهم می‌کنند. در کتاب‌های علم بلاغت که سخنرانان رومی گردآوری کرده‌اند، برای دست، آداب پیچیده‌ای به‌منظور نشان‌دادن، نشانه‌گذاری و تأکید در سخنرانی آمده است. کوئینتیلیان، فیلسوف و ادیب رومی، روش‌های استفاده از دست‌ها را برای «درخواست، وعده‌دادن، فراخواندن، مرخص‌کردن، تهدید، التماس، بیان بیزاری یا ترس، پرسش یا انکار» توصیف کرده است. او مدعی بود می‌تواند فقط با خواندن خطابه‌های سیسِرو بگوید که در چه لحظاتی از سخنرانی‌اش از ایماواشاره استفاده می‌کرده است.

آماده‌شدن برای سخنرانیِ عمومی نیازمند تمرین زاویۀ دقیق انگشتان و زاویۀ دست و نحوۀ قرارگیری آن نسبت‌به بدن بود. حرکات دست بخش جدایی‌ناپذیری از سخنرانی بود و سیسرو این حرکات را «سِرمو کورپوریس» یعنی «زبان بدن» می‌نامید. حتی گاهی اشارات و حرکات دست را مهم‌تر از محتوا یا ترکیب سخنرانی می‌دانستند. طبق مشاهدات گرگوری آلدریت، مورخِ اشارات کلاسیک، احتمالاً تصادفی نبوده که پس از قتل سیسرو، سر و دست‌های جداشده‌اش را به نمایش عمومی گذاشتند.

امروزه نیز برای دست، ارزش ویژه‌ای قائل می‌شوند. به‌نظر می‌رسد تقریباً همۀ فیلم‌های علمی‌تخیلی، جاسوسی و ماجراجویی صحنه‌ای دارند که در آن قهرمان فیلم مجبور می‌شود رایانه‌ای را به‌صورت دستی مغلوب کند. این را می‌توان به ناراحتی انسان از قدرت‌گرفتن ماشین‌ها بر خود تعبیر کرد؛ اما آیا می‌توان گفت این کار ازطرف دیگر تلاشی است برای زنده نگهداشتنِ باوری که می‌گوید نقطۀ نهاییِ کنترل، کنشگری دست است؟

تأکید بر «دست» به‌عنوان تجسم کنشگری، آن‌قدر قوی است که حضور دست می‌تواند کنشِ بدون کنشگر را توضیح دهد. در علم عصب‌شناسی سندرم «دست بیگانه» را داریم که در آن یکی از دو دست ممکن است برخلاف دست دیگر عمل کند و از دستورهای آگاهانۀ بیمار اطاعت نکند. در مقاله‌ای پژوهشی که پیش‌تر منتشر شده بود، برای این اختلال اصطلاح «سندرم دکتر استرنجلاو» پیشنهاد شده بود؛ اما کارشناسانِ بررسی‌کنندۀ مقاله این عنوان را نپسندیدند. این نام از فیلم «دکتر استرنجلاو» گرفته شده است که در آن پیتر سِلِرز مجبور است پیوسته از دست چپ خود برای بازداشتن دست راستش از ادای احترام نازی استفاده کند. «دست بیگانه» را اغلب متمایز از «دست نابهنجار» می‌دانند؛ چون در دومی، دست نافرمانی می‌کند، اما بیمارْ آن را به‌صورت عضوی متعلق به بدن احساس می‌کند.

گزارش‌های عصب‌شناسی پر است از نمونه‌هایی که در آن‌ها دست‌ها ظاهراً با یکدیگر سر جنگ دارند: یکی از دو دست کتاب را می‌بندد و دست دیگر سعی دارد آن را باز کند؛ یکی سیگار روشن می‌کند، اما دیگری سعی می‌کند آن را خاموش کند؛ یکی برنامۀ تلویزیونی خاصی را روشن می‌کند، درحالی‌که دیگر سعی می‌کند کانال را عوض کند. در موارد شرورانه‌تر، یکی از دست‌ها سعی می‌کند شخص را خفه کند؛ درحالی‌که دست دیگر می‌کوشد از این کار جلوگیری کند؛ یک دست غذا را به‌زور وارد دهان می‌کند، اما دست دیگر مانع این کار می‌شود یا یکی از دست‌ها سعی می‌کند بیمارِ شناگر را غرق کند، درحالی‌که دیگری جلوی این کار را می‌گیرد.

کورت گلدشتاین عصب‌شناس و روان‌پزشک آلمانی در مقاله‌ای که در سال ۱۹۰۸ منتشر شد، از بیماری حرف می‌زند که با دست چپش گلوی خود را می‌گرفت و می‌فشرد و می‌گفت: «من این کار را نمی‌کنم، دستم می‌کند.» برای خلاص‌کردنِ گلوی بیمار از دستش نیروی زیادی لازم بود. بیمار سعی می‌کرد این نافرمانیِ آسیب‌زا را به وجود «روح شرور در دست» نسبت دهد. او به گلدشتاین می‌گفت: «دستش عادی نیست؛ هرکاری که دلش می‌خواهد می‌کند.» او حضور دو نفر را احساس می‌کرد: دست و خودش.

افراد مبتلا به سندرم دست بیگانه شگردهای زیادی برای آرام‌کردنِ دستِ سرکش مطرح کرده‌اند. برخی از آن‌ها از محدودیت‌های فیزیکی مانند بند استفاده کرده‌اند؛ اما به نظر می‌رسد حرف‌زدن با دست به‌امید آنکه دست از نافرمانی بردارد، روش متداول‌تری است. بیمار گلدشتاین به دستش سیلی می‌زد یا به او التماس می‌کرد که آرام بگیرد؛ گویی داشت با بچه حرف می‌زد. می‌گفت: «دست کوچولوی من، آرام باش.»

برخی پژوهشگران سعی می‌کنند بین این دو مورد تمایز قائل شوند: مواردی که در آن‌ها مالکیت دست انکار می‌شود و مواردی که در آن‌ها مالکیت دست برخلاف خودمختاریِ آشکارش به رسمیت شناخته می‌شود. بااین‌حال تمایزات و تلاش‌های بعدی برای مرتبط‌دانستنِ این موارد با مواضع آسیب مغزی همیشه متقاعدکننده نبوده‌اند. قدر مسلم آن است که بیماران فکر می‌کنند دستْ کاری هدفمند انجام می‌دهد؛ اما ممکن است مثل بیمار گلدشتاین بگویند: «دستم این کار را می‌کند؛ من نمی‌کنم.»

نکتۀ بسیار جالب آن است که در برخی موارد، شخصی که سعی دارد رفتار عجیب دست بیگانه را توجیه کند، دست سومی را برای کنترل دستِ سرکش احضار می‌کند. این «دست شرور» در یک مورد باعث می‌شد دست چپ بیمار برخلاف دست راستش عمل کند و حرکاتش را از بالا هدایت می‌کرد.

این نشان می‌دهد که نمی‌توان دست را به‌آسانی از ایده‌های مالکیت و خودمختاری جدا کرد. اگر قصد داریم کاری بکنیم، ‌ لازم است دستی کارگر داشته باشیم، حتی اگر دست واقعی و تجربی ما نافرمانی کند. این تناقضِ کنشگریِ دستی در تغییرات عجیب و غریبِ ایدۀ مدرنِ آزادی نیز منعکس می‌شود. وظیفۀ آزادبودن و انتخاب شخصی داشتن درچارچوب شبکه‌ای از دستورها شکل می‌گیرد که از بیرون صادر می‌شوند و ما را امر به آزادبودن می‌کنند. نتیجه کاملاً روشن است: هرچه برای خودمختاری و استقلال ارزش بیشتری قائل شویم، فعالیت‌های اساسی انسان که تحت کنترلِ آگاهانه درنمی‌آیند، آسیب‌زاتر خواهند بود.

این می‌تواند توضیح دهد که چرا حوزۀ «اعتیادها» به‌سرعت در حال گسترش است. اعتیاد به خرید، اعتیادهای جنسی، اعتیادهای اینترنتی و اعتیادهای تلفنی را به‌ این‌ دلیل اعتیاد می‌دانند که ظاهراً تحت کنترلِ آگاهانه نیستند. اما اعتیاد واقعی در پسِ همۀ این‌ها اعتیاد به خودمختاری است؛ یعنی این توهم که ما می‌توانیم ارباب تام‌الاختیار خود باشیم. هرچه بیشتر تسلیم این ایده شویم، دچار اختلال‌های بیشتری خواهیم شد.

این نیروها آ‌ن‌قدر قوی شده‌اند که امروزه حتی زنده‌ماندن نیز انتخاب تلقی می‌شود؛ یعنی چیزی که قدرت کنترلش را داریم. با وقف خودمان در راه یک سبک زندگی سالم، ‌ تغذیۀ خوب و ورزش، طول عمرمان را افزایش خواهیم داد. آن‌هایی که استطاعتش را دارند، می‌توانند زغال‌اخته، کلم بروکلی و انواع غلّات مرغوب بخورند و بخش زیادی از وقت خود را صرف آمادگی جسمانی کنند. وقتی از آن‌ها می‌پرسند چرا این کارها را می‌کنید، پاسخ روشن است: برای سالم ماندن، حتی اگر این بدان معنی باشد که فرد از بخش بیشتری از عمر واقعیِ خود صرف‌نظر کرده تا عمر طولانی‌تری داشته باشد. ممکن است فرد درست‌خوردن و ورزش‌کردن را صرفاً وظیفه بداند، نه تجربه‌ای لذت‌بخش؛ به‌طوری که یک زندگی قربانیِ ایده‌ای کاملاً انتزاعی از زندگی دیگر می‌شود: زندگیِ عاطفی، قربانیِ زندگیِ زیستی. همان‌طور که ایملاک در رمان فلسفیِ ساموئل جانسن به راسِلاس می‌گوید: «به‌نظر من درحالی‌که زندگی را انتخاب می‌کنی، از زندگی‌کردن غافل می‌شوی.»

تب معاصر برای صنایع دستی نیز بسیاری از همین تناقضات را دارد. ما را ترغیب می‌کنند تا برای مقابله با ازخودبیگانگیِ آشکارمان در این دنیای مجازی به فعالیت‌های سنتی بازگردیم؛ مثل بافندگی، ماکت‌سازی، باغبانی، مجسمه‌سازی و تعمیرکاری. استفاده از دست‌ها برای ساخت اشیا ظاهراً درتضاد با دنیای ماده‌زدایی‌شده‌ای است که در آن مسکن گزیده‌ایم.


دونالد سادرلند در نقش رئیس‌جمهور اسنو در حال هرس گل‌های رز در فیلم «عطش مبارزه»

این کارها هرقدر هم ستودنی و لذت‌بخش باشند، کاملاً منطبق با این ایدئولوژی‌اند که هدفْ طفره‌رفتن است. برندهای جهانی‌شده دقیقاً بر استراتژی‌های بازاریابی و ارتقای مشابهی متکی‌اند: تأکید بر منحصربه‌فردبودنِ هرشخص، توانایی فرد برای خلاقیت، اهمیت زمان برای خود شخص و استمرار سنت‌های خانوادگی و مردمی. فردی که در خانه با زحمت و علاقه نوشیدنی دم می‌کند، روزبه‌روز مجموعه ارزش‌های مشترکی با شرکت بزرگی مثل استارباکس پیدا می‌کند؛ هرچند ممکن است قهوۀ متفاوتی داشته باشد.

وقتی مردم از علت روی‌آوردن به صنایع دستی می‌گویند، معمولاً بن‌مایه‌های اصلی در صحبت آن‌ها همانی است که در بازار مدرن می‌بینیم: اهمیت انتخاب شخصی، حس خودمختاری، جست‌وجوی لذت و خودسازی. بحث این نیست که این فعالیت‌ها ذاتاً خوب‌اند یا بد؛ بلکه تصورِ وجودِ نوعی آنتی‌تز در درون فرد، استفادۀ متمرکز از دست‌ها که امروزه آموزگارانِ سبک زندگی ترویجش می‌کنند و دنیای تولید انبوهِ کالاها و خدماتْ توهمی بیش نیست.

البته نمایش ویترینیِ این ارزش‌ها در دنیای کسب‌وکار، خشونت زیرین آن‌ها را پنهان می‌کند و اینجاست که دشوار می‌توان از این واقعیت چشم‌پوشی کرد که برخی فعالیت‌های دستیِ دقیق و ظریف با بی‌رحم‌ترینِ دیکتاتورها مرتبط بوده‌اند. می‌توان اشاره کرد به نقاشی آبرنگِ هیتلر، خوش‌نویسی ظریفِ مائو یا هَرس‌کردن لطیفِ گل‌های رز به‌دست پرزیدنت اسنو در فیلم «عطش مبارزه». به نظر می‌رسد صنایع دستیِ فردی‌شده با تخریبِ خودکار، اتحاد عجیبی دارد. آیا همین منطق را در پروفایل مدیران ارشد اجراییِ بزرگ‌ترین شرکت‌های چندملیتی نمی‌بینیم که درعین نابودسازیِ فرهنگ‌هایی بزرگ، از ماکت‌سازی و سفالگری لذت می‌برند؟

• نسخهٔ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.


پی‌نوشت‌:
• این مطلب را داریان لیدر نوشته است و در تاریخ ۲۱ می ۲۰۱۶ با عنوان «Darian Leader: how technology is changing our hands» در وب‌‌سایت گاردین منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۱۰ مرداد ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «فناوری چگونه دست‌های ما را تغییر می‌دهد؟» و با ترجمۀ مجتبی هاتف منتشر کرده است.
•• داریان لیدر (Darian Leader) نویسنده، روانکاو، استاد مهمان دانشگاه روهمپتون واقع در لندن و عضو مؤسس «مرکز پژوهش و تحلیل فرویدی» است.

مرتبط

بیشتر آدم‌ها واقعاً نمی‌دانند چطور فکر می‌کنند

بیشتر آدم‌ها واقعاً نمی‌دانند چطور فکر می‌کنند

برخی افکارشان به شکل تصویر است و بعضی به شکل واژه‌ها. اما فرایندهای ذهنی مرموزتر از چیزی که تصور می‌کنیم هستند

ممکن است فایدۀ کتابی که امروز می‌خوانید، سی سال دیگر معلوم شود

ممکن است فایدۀ کتابی که امروز می‌خوانید، سی سال دیگر معلوم شود

یک متخصص هوش مصنوعی می‌گوید فرق انسان‌ها با هوش مصنوعی در نحوۀ آموختن آن‌هاست

چه بر سر ژیژک آمده است؟

چه بر سر ژیژک آمده است؟

سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپ‌ها به مشکل خورده است

چرا نباید از هوش مصنوعی ترسید؟

چرا نباید از هوش مصنوعی ترسید؟

گفت‌و‌گویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانه‌ها

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

لیزا هرتسُک

ترجمه مصطفی زالی

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0