بررسی کتاب «پول ناپیدا؛ تاریخچۀ پنهان میلیاردرهای پس پردۀ ظهور راست رادیکال» نوشتۀ جین مایر
در دورانی که امریکا بهسوی انتخاباتی پُرمخاطره با دوقطبیهای ایدئولوژیک پیش میرود، کتابی با عنوان «پول ناپیدا» منتشر شده که براساس اسناد تازهافشاشده و صدها مصاحبه، حکایت چند دهه تلاش راستگرایان افراطی برای تغییر شکل سیاستورزی در ایالات متحده را بازگو میکند. نویسندۀ اثر، جین مایر، ردّ اعانههای صدها محافظهکار امریکایی را تا سازمانهای غیرانتفاعی خانوادگی میگیرد و قدرت تخریبگری زرسالاران را در رأس هرم قدرت راستگرایان تصویر میکند.
تدا اسکاچپُل، دیسنت — پول ناپیدا۱ اثر روزنامهنگارِ پژوهشگر، جِین مایر۲، زمانی منتشر شده است که امریکا بهسوی انتخاباتی پُرمخاطره با دوقطبیهای ایدئولوژیک پیش میرود. این کتاب شرح و بسط مقالۀ مشهور مایر «عملیاتهای پنهانی»۳ است که در آگوست ۲۰۱۰ در نیویورکر منتشر شد. این کتاب بر اساس سوابق عمومی، اسناد تازهافشاشده و صدها مصاحبه، حکایت چندین دهه تلاشهای راست افراطی برای تغییر شکل سیاستورزی در ایالات متحده را بازگو میکند. این تلاشها درنهایت خود به ساخت «نوعی شبکۀ سیاسی یکپارچه» توسط برادران میلیاردرِ کُخ (چارلز و دیوید) میرسد. شبکۀ مذکور از اعانههای صدها محافظهکار ثروتمند بهرهمند است. بهگفتۀ مایر، این زرسالاران بهرهبری کُخها که با انتخاب جمهوریخواهانِ متعصب در حمایت از بازار آزاد میخواستند کشور را از دست لیبرالها نجات دهند، در سال ۲۰۱۴ «ثمرۀ سرمایهگذاریشان را چیدند»؛ یعنی آن هنگام که جمهوریخواهان راستتر شدند، سنای امریکا را از آنِ خود کردند و قدرت کنترل خود در مجلس نمایندگان و چندین ایالت را نیز بسط دادند. ولی هنوز تا جایزۀ اصلی مانده است. شبکۀ کُخ برای چنگانداختن به ریاستجمهوری میخواهد نزدیک به نُهصد میلیون دلار برای آموزش عمومی، تبلیغات، و جمعآوری داده دربارۀ رأیدهندگان و تماس با آنها صرف کند. بهگفتۀ مایر (و دیگر روزنامهنگاران ازقبیل کنت ووگل در پولیتیکو) هماکنون منابع مالی و کارمندان شبکۀ کُخ بیشتر از تشکیلات خود حزب جمهوریخواه شده است.
زمانبندی انتشار کتاب مایر قدری عجیب است؛ چراکه کارزار آغازین ریاستجمهوری مطابق میل کُخها یا تشکیلات جمهوریخواهان، هر که باشند، پیش نرفته است. البته که یک میلیاردر در نظرسنجیهای رأیدهندگان پیش افتاده است؛ اما دونالد ترامپ را نمیتوان دستیار کُخها حساب کرد. بهواقع او تنها مدعی نامزدی جمهوریخواهان است که در نشستهای اعانهدهندگان کُخ یا دورهمیهای فعالان جمهوریخواه هنرنمایی نکرده است. ترامپ خواستار آن است که دیواری در مرز مکزیک ساخته شود، میلیونها مهاجر غیرمجازِ فعلی اخراج شوند و از ورود مسلمانان به ایالات متحده جلوگیری شود. اما آیا او محافظهکاری ضدحکومت است؟ ترامپ هوادار افزایش مالیات برای سرمایهداران بزرگ است و بهتلویح گفته است که جلوی کاهش بودجه یا خصوصیسازی تأمین اجتماعی و بیمۀ سلامت که مطلوب بسیاری از راستگرایان ازجمله کُخها است، را میگیرد. نفر دوم در فهرست نامزدهای جمهوریخواه برای انتخابات سال ۲۰۱۶ سناتورِ تندرو تگزاس، یعنی تد کروز است۴ که در دفاع از بازار آزاد مواضعی اصیلتر دارد؛ اما سایر صاحبمنصبان جمهوریخواه و بسیاری از نخبگان محافظهکار از او بیزارند. در میان مدعیانی که باقی ماندهاند، بیتردید مارکو روبیو انتخاب اصلیشان است؛ چون نقابی جوان و لاتینتبار برای افراطیترین سیاستهای بازار آزاد و هوادار میلیاردرهاست.
در خلأیی که هیچکس از سرنوشت گردهمایی ملی جمهوریخواهان در جولای خبر ندارد، جریان امور در اوایل سال ۲۰۱۶ میتواند نقاط قوت و محدودیتهای تحلیل استادانۀ جین مایر را نشان دهد. کتاب مایر بهخوبی نشان میدهد که مایهدارهای راستگرا چطور حزب جمهوریخواه را به چالش کشیدهاند و نامزدها و صاحبمنصبان آن را بهسمت چنان دستورکارهای افراطی راستگرایانهای سوق دادهاند که غالباً با ترجیحات اکثر امریکاییها (و گاه حتی با ترجیحات اتاق بازرگانی ایالات متحده) در تضادند. اما مایر از ارائۀ زمینۀ سیاسی و اجتماعی کلیتری که زمینهساز این تلاشهای میلیاردرهای راستگراست، بازمانده است. او با توجهِ محض به فرایند ایدهپروری و پیامرسانی انتخاباتی نخبگان، از اختلافات میان راستگرایان غافل مانده و کمکی به فهم علت ظهور ترامپِ چموش نمیکند. تصویری که پول ناپیدا ترسیم میکند، قدرت تخریبگری متحدانه و توقفناپذیر راستگرایان بهرهبری زرسالاران است. این کتاب بهدرستی دربارۀ برخی جنبههای دسیسههای مخفیانه و مرموزانۀ آنها به ما هشدار میدهد. اما واقعیت ماجرایی که در جبهۀ راستگرایان رُخ میدهد، پیچیدهتر و آشوبناکتر است.
تبدیل بشردوستی محافظهکاران به نوعی اسلحه
جدیدترین افشاگریهای پول ناپیدا در بخش اول آمدهاند که بخش تاریخی این کتاب است. مایر رد سابقۀ خانوادگی کُخ را گرفته است: پدرشان، فِرِد، یک شرکت پتروشیمی راه انداخت که بعدتر به هستۀیک غول بزرگ مالی و چندصنعتی تبدیل شد که پسرش چارلز آن را هدایت میکرد. این هستۀ مالی، منبع اصلی ثروت هنگفتی بود که او و برادرش دیوید در دنیای سیاست به کار میگرفتند. همچنین فِرِد یکی از بنیانگذاران «جامعۀ جان برچ» بود که تنفر از حکومت و ترس از «کمونیسمِ» امریکایی را به فرزندانش میآموخت. این سابقۀ خانوادگی روشن میکند که چرا چارلز و دیوید عملاً لنینیستهایی اختیارطلب شدند. آنان در استفاده از اقتدار مدیریتی متمرکز خود برای پیشبُرد فهمشان از «آزادی» مصمم بودند. این دو پسر میل پدرشان به نظریههای توطئه را کنار گذاشتند؛ اما نفرت بیحد او از لیبرالها و دولت لابیگر را نگه داشتند.
فصلهای ابتدایی کتاب مایر به دیگر خانوادههای ثروتمند راستگرا خصوصاً ملون اسکیف، اِولین و بردلی هم توجه میکند که در دستکاری محافظهکاران در قوانین مالیاتی ایالات متحده برای سازمانهای غیرانتفاعی خیریه پیشتاز بودند. صندوقها و سازمانهای غیرانتفاعی خانوادگی تا زمانی که مدعی شوند ۵۱درصد از فعالیتهای خود را به آموزش و دیگر فعالیتهای غیرانتخاباتی اختصاص میدهند، میتوانند بهصورت قانونی و مخفیانه حامی طرحهای سیاسی باشند. مایر با خشم آشکار و بدون هیچ طعن و کنایهای، دربارۀ این تاکتیکها مینویسد. اما این ماجرا طعنهآمیز است؛ چون سازمانهای غیرانتفاعی و صندوقهای لیبرال مانند فورد در بازۀ دهههای ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ در صف اول بسیاری از جنبشهای اجتماعی و ابداعات سیاستگذارانۀ ایالات متحده بودهاند. دستاوردهایی که در زمینۀ حقوق شهروندی، حفاظت از محیطزیست و تدوین مقررات کار حاصل شد، هشداری برای محافظهکاران بود که بهسرعت راهی برای استفاده از این محملها بیابند؛ اما با ایدئولوژی صریحتر و دستور کار استراتژیکتر. قوانین مالیاتی ایالات متحده بیش از هر ملت پیشرفتۀ دیگری به ثروتمندان اجازه میدهد تا از تخفیفات مالیاتی برای پیشبرد ارزشهای خود بهره ببرند. چنانچه مایر با جزئیات قانعکننده نشان میدهد، در این عصرِ نابرابریهای سرسامآور اقتصادی، «اسلحۀ» بشردوستیِ محافظهکارانه در محور سیاستورزیِ مرموز، ناپاسخگو و زرسالارِ ما قرار گرفته است.
تمام ماجرای کُخ
دو ثلث پایانی پول ناپیدا از دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ بهسراغ عصر اوباما میرود. کُخها پس از سرمایهگذاری ابتدایی و مداوم در خلق ایدههای محافظهکارانه از طریق مؤسسۀ کیتو، مرکز مرکاتوس و اعطای کمکهزینه به دانشگاهیان، سراغ تأمین مالی سازمانهایی رفتند که سیاستهای بازار آزاد را ترویج و انتخاب سیاستمدارهای همسو را تسهیل میکردند. در سال ۲۰۰۳، کُخها میزبانی دو «سمینار» در سال را آغاز کردند؛ نشستهای اعانهدهندگان برای آموزشدادنِ سیاستهای بازار آزاد به محافظهکاران ثروتمند. بهگفتۀ مایر، هدف اصلی این سمینارها جمعآوری پول بیشتر برای لابیهای مجموعۀ صنایع کُخ بود. باور این ماجرا مشکل است؛ چون آن سمینارهای اولیه، جلسههای کسالتبار بحثونظر با حضور فقط چند نفر بودند که شیوۀ مناسب جذب پول برای لابی نیست. گسترش ایدهها و ایجاد انسجام اخلاقی میان محافظهکاران ثروتمند همواره برای کُخها اهمیت داشته است. بهتعبیر استادانۀ مایر، «کُخها… موفق به ترغیب صدها نفر از محافظهکاران ثروتمند این کشور شدند تا مدیریت میلیونها دلار کمک مالی خود را به این خانواده واگذار کنند.» آنها محفلی از آذوقهرسانان برای راستگرایان ثروتمندند که برای دوام آن، همه، ازجمله خود کُخها باید به آرمان اخلاقی این کارزار باور داشته باشند.
مایر حرف چندانی دربارۀ تلاشهای خانوادۀ کُخ در بازۀ ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۸ نمیزند و سپس مابقی داستان را از سال ۲۰۰۹ آغاز میکند. او مینویسد: «انتخاب اوباما به چنان ترس عمیق و گستردهای میان نخبگان تجاری محافظهکار دامن زد که موجب شد به همایش هجوم ببرند و آنجا را به محفل مقاومت سیاسی تبدیل کنند.» هر شش ماه یکبار، استراتژیهای کُخ بهروز میشدند: مبارزه با طرح بیمۀ سلامت اوباما، پیروزی در انتخابات میاندورهای سال ۲۰۱۰، بهراهانداختن «مادر همۀ جنگها» برای ریاستجمهوری سال ۲۰۱۲ و درسآموختن از آن شکست برای پیروزیهای دوباره در سالهای ۲۰۱۴ و ۲۰۱۶. در هر نشست، اعانهدهندگان در وعدهدادن پولهای درشت با هم رقابت میکنند تا کُخها و دستیاران سیاسیشان بتوانند بدون بهجاگذاشتن ردپای علنی از آن بهره ببرند. این وعدهها از مبالغ چنددهمیلیون تا صدهامیلیون دلار سر به فلک کشیدهاند. مایر میگوید که علاوهبر ریاستجمهوری اوباما، رأی دیوان عالی در سال ۲۰۱۰در پروندۀ «شهروندان متحد»۵ نیز انگیزۀ مهم دیگری برای برنامههای جمعآوری اعانۀ خانوادۀ کُخ بود؛ اما میپذیرد که اَبَرثروتمندان از دیرباز راههایی برای دورزدن سدهای قانونی در برابر اعانههای سیاسی مییافتهاند. شاید مایر نداند؛ اما کتاب او شاهدی بر این است که آن رأی دیوان عالی، تغییری در قاعدۀ بازی نداد.
اینهمه پولی که کُخها جمع میکنند، کجا مصرف میشود؟ علاقه داشتم حرفهای مایر در این زمینه را بشنوم؛ چون با همکارانم درگیر پروژهای تحقیقاتی دربارۀ «تحول چشمانداز سیاسی ایالات متحده» هستیم که تغییر سازماندهی چپ و راست در میدان سیاستورزی امریکا از دهۀ ۱۹۹۰ بدینسو را پیگیری میکند. من و همکارانم نیز همچون مایر دریافتهایم که شبکۀ سازمانهای سیاسی کُخ پس از سال ۲۰۰۰ منابع و تلاشهای خود را از تشکیلات رسمی حزب جمهوریخواه جدا کرده است. اما برداشت ما از اهداف و روشهای این شبکه قدری متفاوت است. در تصویری که مایر از عملیات کُخها ترسیم میکند، اعانههای سنگین و پراکندهای به دهها سازمان ازجمله گروههای تجاری قدیمی، اندیشکدهها و گروههای راست مسیحی و اسلحهداران اعطا میشوند. مهمتر از همه، او بر تأمین مالی مستقیم و غیرمستقیم تبلیغات انتخابات و پیامهای عمومی با بودجۀ کُخها تأکید دارد. مثلاً بسیاری از صفحات پول ناپیدا به تشریح و توصیف «مرکز حمایت از حقوق بیماران»۶ اختصاص یافتهاند: یک نهاد حمایتی که مشاوری حرفهای و کهنهکار بهنام شون نوبل از آن بهمنظور بسترسازی برای سرمایهگذاری در تبلیغات سیاسی استفاده میکند. در روایت مایر کانون اصلی عملیات سیاسی کُخها نظرسنجی و پیامرسانی برای تسهیل انتخاب جمهوریخواهان یا حمله به قوانین مصوّب دمکراتها ازقبیل اصلاح نظام سلامت یا انتشار گازهای گلخانهای است. اما تحقیقات ما میگویند که از منظر استراتژی سیاسی کُخها، این تلاشها در مقایسه با آنچه سالها پیش آغاز شد، بسیار کماهمیتتر است: سرمایهگذاریهای مداوم در یک اتحادیۀ سیاسی عظیم، کشوری و چندمنظوره بهنام «امریکاییهای خواهان شکوفایی»یا همان ایافپی.
سازمان ایافپی که در سال ۲۰۰۴ بهعنوان نهادی غیرانتفاعی تشکیل شد، همانند بنگاهی خصوصی یا حزبی قدرتطلب بهصورت متمرکز اداره میشود؛ اما یک سازمان سیاسی چندسطحی با کارمندان مُزدبگیر نیز هست که وظیفۀ بهکارگیری منابع و بسیج فعالان محافظهکارِ داوطلب هم در سطح ملی و هم در اکثر ایالتهای امریکا را بر عهده دارد. در بازۀ ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹، یعنی از زمانی که تیم فیلیپس، مدیر سابق سازمانهای راستمسیحی، سکان ایافپی را به دست گرفت تا زمانی که اوباما وارد کاخ سفید شد، این سازمان مدیران مزدبگیر دائمی خود و اغلب، تعدادی کارمند دیگر را به هفده ایالت در تمامی مناطق امریکا میفرستاد. پیش از ریاستجمهوری اوباما، ایافپی در نیمی از ۳۴ ایالتی که تا سال ۲۰۱۵ مدیران مُزدبگیر به آنها فرستاد، ریشه دواند. اولین ایالتهای مدنظر ایافپی تقریباً سهپنجم جمعیت امریکا و اکثر سناتورها و نمایندگان جمهوریخواه را شامل میشد. کارولینای شمالی و ویسکانسین، دو ایالتی که بنا به شواهد مایر شاهد گذارشان بهسوی راست رادیکال هستیم، ازجملۀ اولین ایالتهایی بودند که ایافپی در سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ به آنها توجه کرد.
این سازمان که توسط دهها مدیر ملی، منطقهای و ایالتی اداره میشود، هنگام انتخاباتها و در میانۀ آنها تلاش میکند جمهوریخواهان را در مسائل حیاتی مدنظر کُخها، مانند مالیات و دامنۀ عمل حاکمیت، بهسمت راست افراطی بکشاند. همچنین در بسیاری از ایالتها مقابله و ناتوانسازی اتحادیههای بخشهای دولتی نیز همواره هدفی کلیدی بوده است؛ چون این اتحادیهها نهتنها ابزار تأمین مالی و بسیج رأی برای دمکراتها هستند، بلکه از برنامههای دولتی حمایت کرده و هرازگاهی با قانونگذاران و فرمانداران جمهوریخواهِ میانهرو همکاری کردهاند. تحقیقات ما نشان میدهند که ایالتهایی که ایافپی مدیریت آنها را بر عهده داشته است، توانستهاند جمهوریخواهان را بهتصویب لوایحِ منفورِ محدودسازی حقوق اتحادیهها وادارند. نزاع بر سر قانونگذاری کانون توجه مایر نیست، بهجز یک مورد روایت عالی در فصل هشتم دربارۀ تلاشهای بیوقفۀ راستها برای جلوگیری از اقدام حکومتی در زمینۀ تغییرات اقلیمی.
مایر ایافپی را «پرچمدار» گروه کُخ مینامد؛ اما بهجای تحلیل کلان این فدراسیون، بر عملیاتهایی تمرکز میکند که ارتباط کمتری با کُخها دارند. چرا؟ او در عمدۀ مباحثش میگوید شبکۀ کُخ به مقابله با دمکراتها و تأمین مالی نامزدهای جمهوریخواه اختصاص یافته است. ما شواهد گستردهای یافتهایم که نشان میدهند شبکۀ کُخ، از زمان ریاستجمهوری جورج بوشِ پسر، اساساً بهدنبال آن بوده است که با دستکاری مسیرهای شغلی و البته پولی، دستورکار سیاسی جمهوریخواهان را هرچه راستتر کند. گروه تحقیقاتی من با جمعآوری اطلاعات مفصل دربارۀ مسیر حرفهای سیاستمداران نشان دادهاند که ایافپی نهتنها درگیر مهندسی انتخابات و لابیگری است، بلکه فرصتهای حرفهای بسیار جذابی به جمهوریخواهان پیشنهاد میدهد. سازمان ایافپی عملاً نوعی حزب سیاسی موازی است که خصوصاً در ایالتهای تحتمدیریت تشکیلات محصور کُخها، در سمت راست جمهوریخواهان جای گرفته است. مدیران ایالتیِ این سازمان اغلب از کارمندان ستادی جمهوریخواهان هستند و پس از کار برای کُخها روانۀ مناصب مهمتری میشوند تا ادارۀ کارزارهای انتخاباتی جمهوریخواهان یا کارمندان دستاندرکار سیاستگذاری در قوای مقننه و مجریه را به عهده بگیرند. ازآنجاکه ما ایافپی را مهمترین سازمان شبکۀ کُخ میدانیم و برای جابهجایی آدمها و نه فقط پول، اهمیت قائلیم، یافتههایمان تفاوتی ظریف، اما مهم با یافتههای مایر دارد.
هر چقدر به انتهای پول ناپیدا میرسیم، مایر تلاشهای اخیر کُخها در اجرای عملیاتهای تخصصی برای دادهکاوی رأیدهندگان را مطرح میکند. این نمونهای عالی از برنامههای شبکۀ کُخ در تأمین منابع لازم برای جمهوریخواهان و بالتبع تسهیل نفوذ عناصر کُخ در کارزارها و کمیتههای حزب است. اما منابع این شبکه، دردسرسازند. شاید جمهوریخواهان به منابعی که شبکۀ کُخ عرضه میکند، نیاز داشته باشند: دادههای رأیدهندگان، پول تبلیغات، شهروندان فعال و مواردی ازاینقبیل. احتمال دارد شاهد آن باشیم که تعداد روزافزونی از نامزدهای جمهوریخواه برای بهرهمندی از این منابع دستبهکار استخدام عناصر کُخ و هنرنمایی در مراسمهای جمعآوری اعانۀ این شبکه باشند. اما بهرهمندی از منابع کُخ، هزینهای هم دارد: پذیرش دستورکار سیاسی افراطی بازار آزاد آنها که از بسیاری جهات نزد رأیدهندگان محبوب نیست و این رأیدهندگاناند که جمهوریخواهان برای پیروزی در انتخابات رقابتی ملی و ایالتی بدانها نیاز دارند.
جای خالی پوپولیستهای راست
اکثر ملاحظات من دربارۀ کتاب خوبِ مایر صرفاً در حد میزان تأکید بر نکات مختلف است. اما با فصلی که به تیپارتی اختصاص یافته است، اختلافنظر اساسی دارم؛ چراکه کلیت نیروهای نمایندۀ محافظهکاری امریکایی و حزب جمهوریخواه را نادیده گرفته است. محتوای این فصل بهگونهای است که گویا چند هوادار حرفهای در مصاحبه با مایر، اغراقهایشان در میزان کمکهایشان به اعتراضات تیپارتی را به خوردِ او دادهاند. او مکرراً به یادداشتهای وبلاگی و محور بحثهایی اشاره میکند که عناصر کارمند ایافپی، فریدموُرکز و دیگر گروههای هواداریِ پولدار مطرح کردهاند و بدینترتیب ظهور تیپارتی را همچون نوعی ملودرام رسانهای حرفهای تصویر میکند که ظاهری پرزرقوبرق، اما دروغین از واکنش عامۀ مردم به اوایل کار دولت اوباما را به رُخ میکشد. مایر با این رویکرد نهتنها اغراقهای آن عناصر را بهعنوان واقعیت میپذیرد، بلکه خشم عمومی و کنش مردمی مستقل در جناح راست را نادیده میگیرد.
آنچه بهویژه من را نگران میکند، نقلقول نادرست مایر از جملهای از کتاب تیپارتی و بازسازی محافظهکاری جمهوریخواه۷ است که در سال ۲۰۱۱ با وَنسا ویلیامسون نوشتهام. او آن جملۀ ما را نشانۀ موافقتمان با استدلال بالابهپایینِ خود تفسیر کرده است؛ اما بهواقع آن جمله را در پاراگراف جمعبندی استدلالی آورده بودیم که با آن مخالفیم. کتاب ما دربارۀ تیپارتی در بازۀ ۲۰۰۹تا ۲۰۱۱ نشان میداد که تیپارتی هرگز سازمان یا جریانی واحد نبوده است؛ بلکه محصول تعامل میان دو دسته نیروی سیاسی بالابهپایین و پایینبهبالاست. از بالا، فاکسنیوز و دیگر خروجیهای رسانهای راستگرا درخصوص برچسب «تیپارتی» غلو میکنند تا راهی باز کنند برای ابراز خشم رأیدهندگانِ محافظهکار از دولت تازهکار اوباما و اکثریت دمکرات کنگره. بسیاری سازمانهای حرفهای هواداری نیز سوار همین موج شدند: آنها اتوبوس میآوردند تا مردم را به تظاهراتی بیاورد که عناصر خودشان سخنرانی میکردند. اما این مانورهای بالابهپایین، سائقۀ اصلی آن جنبش نبودند. شهروندان معمولیِ محافظهکار و فعالان اجتماعی، که تقریباً همگی سفیدپوست و عمدتاً مسنتر بودند، اشتیاق خشمآلود خود را به میان آوردند تا با تقدیم انرژی خود، برنامههای اولیۀ تیپارتی را از حد صفآراییهایِ گاهوبیگاه تلویزیونی فراتر ببرند. هواداران مردمی تیپارتی شاهکار بزرگی رقم زدند: از سال ۲۰۰۹ آنها حداقل نُهصد گروه محلی را سازمان دادند که «واحدهای تیپارتی» نام داشتند و جلسات منظم برگزار میکردند. وَنسا و من با همکاری جمعی از دانشجویان پژوهشگر از آغاز سال ۲۰۱۱ سعی در مستندسازی این گروهها داشتهایم. همچنین در جلسات محلی در نیوانگلند، آریزونا و ویرجینیا شرکت کردهایم و مصاحبههای رودررو با رهبران و اعضای گروههای محلی تیپارتی داشتهایم. این شواهد را بهدقت با پیمایشهای ملی میان تقریباً ۱۵ تا ۲۵درصد از تمامی امریکاییها تنظیم کردهایم که گفتهاند با تیپارتی همدلی دارند. نیمی از آنها خود را جمهوریخواه میدانند و زیرمجموعهای از آنها نیز فعالانه به این جریان کمک مالی میکنند.
ما دریافتیم که هوادارانِ مردمیِ تیپارتی را اصلاًوابداً نمیتوان اختیارطلبان منضبطی دانست که پیرو گروههای هوادار سیاستهای افراطی بازار آزاد هستند. گروههای محلی تیپارتی در کلیسا، کتابخانه و رستوران جلسه میگذاشتند و با جمعآوری اعانههای اندک یا فروش کتاب، سنجاقلباس، برچسب و دیگر کالاهای تیپارتی و دریافت کمیسیون از آن، هزینههای کمِ خود را تأمین میکردند. آنها برای گذران امور خود از برادران کُخ یا دیگر سازمانهای ثروتمند هواداری، چک نمیگرفتند. همچنین دیدگاههای فعالان مردمی تیپارتی و دیگر رأیدهندگان متمایل به جمهوریخواهان که با این برچسب همدلی داشتند نیز با دُگمهای «بازار آزاد» همسو نبود. تحقیقات کریستوفر پارکر، استاد علومسیاسی دانشگاه واشنگتن، نیز مؤید نتیجهگیری ماست که فعالان و همدلانِ معمولیِ تیپارتی نگران تغییرات اجتماعیفرهنگی در ایالات متحده، خشمگین و هراسناک از مهاجرت، وحشتزده از حضور یک لیبرال سیاهپوست با اسم وسط مسلمان در کاخ سفید و مخالف سرسخت آن چیزی بودند که بهنظرشان «مخارج کنترلنشدۀ رفاهی» برای فقرا، اقلیتها و جوانان میآمد. بسیاری از هواداران تیپارتی خود از تأمین اجتماعی، بیمۀ سلامت و برنامههای ویژۀ کهنهسربازان بهره میبرند و مایل به کاهش بودجه یا خصوصیسازی آنها نیستند. همچنین حدود نیمی از فعالان یا همدلان تیپارتی، محافظهکاران مسیحیاند که ممنوعیت سقط جنین و نکوهش ازدواج همجنسگرایان دغدغۀ جدیشان است.
برای سنجیدن استدلال مایر که میگفت «ایافپی سازماندهندۀ این اعتراض» بوده است، سراغ دادههایمان دربارۀ وبسایتهای محلی تیپارتی رفتم. آیا تعداد گروههای تیپارتی بهنسبت جمعیت بزرگسال یا بزرگسالِ سفیدپوست در ایالتهایی بیشتر بوده است که ایافپی تا سال ۲۰۱۱ برای آنها مدیر و کارمند منصوب کرده بود؟ پاسخ منفی است. هیچ رابطۀ معنادار آماری وجود ندارد. در مصاحبههای ونسا و من با هواداران تیپارتی در اوایل سال ۲۰۱۱، بسیاری از افراد را دیدیم که اصلاً خبر نداشتند گروههای هواداری حرفه ای بهنیابت از ایشان در تلویزیون سخنرانی میکنند و دیگرانی هم بودند که قویاً به این پروژههای بالابهپایین بیاعتماد بودند. مایر با ارجاع به فهرست آدرسهای ایمیلی که چند سازمان حرفهای عرضه کردهاند، مدعی است که پشتیبانی از تیپارتی بهنسبت جمعیت ایالات متحده کمتر از آن رقم معدود هواداران جامعۀ آزادی امریکاییان در دهۀ ۱۹۳۰ یا حدود ۵درصد حامیان جامعۀ جان برچ در دهۀ ۱۹۶۰ است. این هم بهوضوح غلط است. شاید ایدهها و اشتیاقات در طول زمان ثابت باشند؛ اما بنا به تحقیقاتمان، در ایالات متحده، پوپولیستهای محافظهکارِ خشمگین که نگرانیهای فرهنگی دارند و از بالا کنترل نمیشوند، یکی از نیروهای مهم در آغاز قرن بیستویکم هستند. دههامیلیون شهروند متمایل به جمهوریخواهان، یعنی تقریباً یکپنجم کل جمعیت و حدود نیمی از رأیدهندگان جمهوریخواه، از این دستهاند.
در سالهای آغازین ریاستجمهوری اوباما، هواداران مردمی تیپارتی و همدلان متعدد آنها سرسخت و لجوج بودند. البته آنان در مقابلِ دمکراتهای نامحبوب، به جمهوریخواهان رأی میدادند که مشارکت بالای رأیدهندگان سفیدپوستِ مسن را شکل میداد تا موج پیروزیهای جمهوریخواهان در سال ۲۰۱۰را رقم بزند. اما جمهوریخواهانِ همیشگی، مورداعتماد یا پذیرش این شهروندان نبودند. در رأیگیریهای سالهای ۲۰۱۰ و ۲۰۱۲، رأیدهندگان معمولی تیپارتی و بسیاری از رأیدهندگان راستمسیحی به پشتیبانی آن دسته نامزدهای سنا در دلاور، میسوری، آلاسکا و ایندیانا درآمدند که بهخاطر جایگاه نامناسبشان برای پیروزی در انتخابات عمومی، مدنظر رهبران جمهوریخواه و شبکۀ کُخ نبودند. در انتخابات درونحزبی برای ریاستجمهوری سال ۲۰۱۲، رأیدهندگان محافظهکار ناامیدانه بهدنبال جایگزینی برای میت رامنی بودند؛ اما نامزدهای مطلوب آنها محبوب کُخ نبودند.
اکنون برچسب «تیپارتی» از دید عموم رخت بربسته است، بهندرت در فاکسنیوز نام بُرده میشود و در پیمایشهای ملی نیز چندان محبوب نیست. اما آن شهروندان محافظهکار خشمگین که موج مردمی تیپارتی را در سالهای آغازین دولت اوباما رقم زدند، هنوز با ما هستند. بسیاری از آنها حامی نامزدهایی همچون تد کروز هستند که به حمله به واشنگتن مشهور است یا دونالد ترامپ که صدای پرطنین نگرانیها و دغدغههای آنها پیرامون مهاجرت شده است. اینها کسانیاند که اساساً به جمهوریخواهان رأی میدهند؛ اما پیروان کُخ نیستند.
حزب جمهوریخواهِ امروزی از جهات مختلف تکهپاره و وصلهپینه میشود. تقریباً تمامی نامزدها و قانونگذاران جمهوریخواه، حتی خوشاقبالترین داوطلبان نامزدی ریاستجمهوری، حامی ایدههای بازار آزاد و ضدحکومتی هستند؛ همانند آنچه شبکۀ کُخ میخواهد. اما رأی مردم لزوماً همراه این بزرگان نیست. بسیاری از رأیدهندگان متمایل به مرکز [طیف راست-چپ] خواهان کاهش بودجۀ آموزش یا تعطیلی آژانس حفاظت محیطزیست نیستند. بسیاری از رأیدهندگان راستگرا نیز بیش از همه به توقف مهاجرت، ممنوعسازی سقط جنین و کاهش آنچه بذل و بخشش حکومت برای فقرا میدانند، توجه دارند. محور دستور کار کُخ یعنی کوبیدن اتحادیهها، کاهش مالیات ثروتمندان، جلوگیری از لایحههای حامی محیطزیست و کنارگذاشتن تأمین اجتماعی، اولویتهای اصلی رأیدهندگان محافظهکار نیستند.
در سرانجام کار، شاید پول ناپیدا کماکان تعیینکنندۀ نامزد جمهوریخواهان در انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۶ باشد. بیشک این خرجکنندههای بزرگ، حملههای بیوقفه به نامزد دمکراتها را متقبل میشوند. اما نشانهها همه حاکی از آناند که هرکس در ژانویۀ ۲۰۱۷ به کاخ سفید قدم بگذارد، لاجرم باید در عرصهای از سیاستورزی در ایالات متحده قدم بزند که بنیانهای آن سروسامانی جدید یافتهاند؛ یعنی جایی که حزب جمهوریخواه، مستعمرۀ شبکۀ کُخ شده است تا در مسیر دلخواه آن حرکت کند. کُخها فقط پای چکهای انتخابات و اندیشکدهها را امضا نمیکنند. برخلاف آنچه برخی ناظران میگویند، «رقیب» حزب جمهوریخواه نیز نیستند؛ چون بیشتر، شبیه انگلهاییاند که تداوم زندگیشان وابسته به حیات میزبان است. شبکۀ سازمانهای دقیقاً هماهنگ کُخ، با محوریت ایافپی، در تغییر مسیر حزب جمهوریخواه پیشرفت زیادی داشتهاند؛ بهگونهای که برچسب و پوستۀ نهادی آن باقی مانده، اما انتخابهای حکومتیاش به جهاتی اساساً متفاوت رانده شدهاند.
اگر رئیسجمهور آیندۀ ایالات متحده یکی از محبوبین مشترک حزب جمهوریخواه و شبکۀ کُخ مانند مارکو روبیو باشد، وی مشتاقانه پای بودجههای رادیکالی را امضا خواهد کرد که منابع برنامههای ملی فدرال را کاهش خواهند داد. پیشنویس این لایحههای بودجه را پُل رایان، سخنگوی مجلس نمایندگان امریکا که موردحمایت شبکۀ کُخ است، از هماکنون به کنگره عرض کرده است. اگر رئیسجمهور جدید چهرهای رامنشده مانند دونالد ترامپ باشد، شاید در نغمههای خود قدری خارج بزند؛ اما احتمالاً بخش عمدۀ این دستورکار راست افراطی را میپذیرد. ترامپ کارمند سیاستگذار ندارد و مدیر کارزار ملی انتخاباتی او، کوری لواندوفسکی، پیشتر مدیر موفق ایافپی در نیوهمپشایر بوده است. لواندوفسکی میتواند منصوبان و ایدهها را از شبکۀ کُخ بگیرد. در آخر اگر رئیسجمهور جدید هیلاری کلینتونِ دمکرات باشد، لاجرم درگیر جنگ چریکی میشود. دمکراتها در کنگره و در اکثر ایالتها در اقلیتاند و رهبران شبکۀ کُخ و متحدانشان که بهترین سازماندهی را دارند، از مسیر حزب رادیکالشدۀ جمهوریخواه درصدد اجرای تغییراتی در سیاستگذاریها هستند که تغییر دوبارهشان دشوار خواهد بود. برادران کُخ و دیگر متنفذینِ صاحب پولهای ناپیدا باید هرازگاه با پوپولیستهای مردمیِ چموش و پیروزیهای دمکراتها دستوپنجه نرم کنند؛ اما تمام حزب جمهوریخواه در چنگ آنهاست. آنها صبور و مصمماند و تصمیم ندارند کنار بکشند.
اطلاعات کتابشناختی:
Mayer, Jane. Dark money: The hidden history of the billionaires behind the rise of the radical right. Doubleday, 2016
پینوشتها:
• این مطلب را تدا اسکاچپُل نوشته است و در تاریخ ۳ فوریه ۲۰۱۶ با عنوان «Who Owns the GOP» در وبسایت دیسنت منتشر شده است. سایت ترجمان در تاریخ ۳ شهریور ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «ماجرای کُخ؛ میلیاردری که حزب جمهوریخواه در چنگ اوست» و با ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• تدا اسکاچپُل (Theda Skocpol) او استاد حکومتداری و جامعهشناسی در دانشگاه هاروارد و مدیر شبکۀ استراتژی دانشپژوهان است.
[۱] Dark Money: The Hidden History of the Billionaires Behind the Rise of the Radical Right, by Jane Mayer, Doubleday, ۲۰۱۶, 449 pp
در ایالات متحده، پول ناپیدا (Dark Money) به اعانههایی گفته میشود که به سازمانهای غیرانتفاعی، خصوصاً سازمانهای دستاندرکار رفاه اجتماعی یا انجمنهای تجاری داده میشود. این سازمانها در دریافت اعانه محدودیتی ندارند و میتوانند این پول را برای تأثیرگذاری بر انتخابات استفاده کنند؛ اما مجبور به افشای اسامی اعانهدهندگان نیستند.
[۲] Jane Mayer
[۳] Covert Operations
[۴] تد کروز از کارزار نامزدی جمهوریخواهان کنارهگیری کرد.
[۵] Citizens United: سازمانی امریکایی و غیرانتفاعی که در پروندهای در سال ۲۰۱۰ موفق به جلب نظر دیوان عالی این کشور شد. رأی اکثریت قضات دیوان عالی، با پنج رأی موافق در برابر چهار رأی مخالف، میگفت که بنا به متمم اول قانون اساسی این کشور، حکومت حق ایجاد محدودیت برای مخارج سیاسی مستقل سازمانهای غیرانتفاعی را ندارد.
[۶] Center to Protect Patient Rights
[۷] The Tea Party and the Remaking of Republican Conservatism