آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 1 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
مردم خشمگین میشوند چرا که گمان میکنند خشم آنها را از درماندگی میرهاند
چرخهٔ انتخاباتِ امریکا مملو از خشم و عصبانیت است. ترامپ هوادارانش را به خشونت تشویق میکند و توهینکردن قسمتی ثابت از تبلیغات انتخاباتی اوست. خیلیها کوشیدهاند این پدیده را توصیف کنند اما مارتا نوسبامِ فیلسوف به بسط چارچوبی برای تفکر دربارهٔ پیدایش ترامپ پرداخته است که فاصلهٔ زیادی با تبیینهای مشابه دارد: او خشم را بهعنوان انگیزه و منبع تضاد اخلاقی مطرح و بررسی میکند. او در کتاب جدیدش به بررسی خشم در روابط شخصی، سیاست و تعاملات روزانه میپردازد.
گفتوگوی اِما گرین با مارتا نوسبام، آتلانتیک — چرخهٔ انتخابات ریاستجمهوری امریکا مملو از خشم و عصبانیت است. درگیری تنبهتن در شیکاگو؛ بیرونانداختن معترضان از تجمعات توسط پلیس؛ تهمتهایی که طبق آنها مهاجران مکزیکی متجاوزند و پناهجویان جنگزده اعضای داعش هستند؛ در کل، مهماننوازی از صفات بارز دونالد ترامپ است. او نامزد احتمالی حزب جمهوریخواه در انتخابات ریاستجمهوری امریکاست که هواداران خود را به خشونت تشویق کرده و به نظر میرسد توهینکردن و برچسبزدن به دیگران قسمتی ثابت از تبلیغات انتخاباتی اوست.
میتوان گفت بیشتر صاحبنظران در اینترنت به توصیف این پدیده پرداختهاند. اما مارتا نوسبامِ فیلسوف، نشسته در برج عاج دانشگاه شیکاگو، به بسط چارچوبی برای تفکر دربارهٔ پیدایش ترامپ پرداخته است که فاصلهٔ زیادی با تبیینهای مشابه دارد: او به بررسی خشم بهعنوان انگیزه و منبع تضاد اخلاقی میپردازد. نوسبام در کتاب جدید خود، خشم و بخشش؛ کینه، بلندنظری، عدالت۱، به بررسی خشم در روابط شخصی، سیاست و تعاملات روزانه میپردازد. منظورْ تعاملاتی مانند اینهاست: تماس با مراکز پشتیبانی فنی که توسط رباتها اداره میشوند یا مراجعات بانکی که تا یک ساعت به طول میانجامند. او در کتاب خود دربارهٔ همه چیز صحبت میکند، از نظام عدالت کیفری گرفته تا جنبشهای انقلابی و البته هرازگاهی حاشیههایی همچون نوشتهٔ زیر نیز در کتاب او به چشم میخورد. این قطعه از بخش «خشم و دلبری»۲ انتخاب شده است:
«مردان فکر میکنند اگر بتوانند زنی را عصبانی کنند، کاری از پیش بردهاند؛ بهخصوص اگر آن زن، زنی آرام و روشنفکر باشد. آنها اغلب سعی میکنند از عصبانیکردن شما بهعنوان راهی برای دلبری استفاده کنند و بدون شک فکر میکنند آشکارساختن احساسات محبوسِ چنین زنی، نوعی پیروزی جنسی است. به این موضوع توجه داشته باشید که آنها گمان میکنند این احساسات، نهفقط نزد آنها، بلکه بهطور کلی و نزد تمام افرادْ سرکوب شده و محبوس است! این مانورِ بهشدت ملالآور نشان میدهد آنها هیچ وسیلهٔ جذابی برای دلبری در اختیار ندارند؛ چیزهایی مثل شوخطبعی یا خیالپردازی. واقعاً معتقدم این عملِ مردها اثر عکس دارد و حوصلهٔ زنها را سر میبَرد. آنان بدون شک پیشازاین مشابه این اعمال را بسیار دیدهاند. این کار باعث میشود احمق به نظر برسند.»
با مارتا نوسبام دربارهٔ ترامپ، حبس همگانی۳ و اینکه حس درماندگی چطور بر سیاستهای امریکا تأثیر گذاشته است، صحبت کردهام.
اما گرین: خشم چیست؟
مارتا نوسبام: بهتر است از تعریف مشهور ارسطو از خشم شروع کنیم. اجزای اصلی سازندهٔ خشم عبارتاند از:
۱) فکر میکنید به شما ظلم شده است.
۲) این آسیب اشتباهاً به شما تحمیل شده است.
۳) به آنچه برای شما مهم بوده است، این آسیب شدید وارد شده است.
ارسطو همچنین فکر میکند این آسیب همواره نوعی بیحرمتی است؛ او این بیحرمتی را کممرتبگی مینامد یا نوعی خارشمردن میداند که باعث میشود شما در تدبیر امور در موقعیت پایینتری قرار بگیرید. من به این نتیجه رسیدم که وضعیت همواره اینگونه نیست. اگرچه معتقدم در بسیاری از خشمهایی که مردم از خود بروز میدهند، این جزئی مهم به شمار میرود.
آخرین نکته که فکر میکنم نکتهٔ بسیار مهمی هم باشد، این است: ارسطو و تمام فیلسوفان دیگری که دربارهٔ خشم نوشتهاند، معتقدند میل به تلافیکردن، بخشی از خشم است. بدون این میل، احساسِ بهوجودآمده خشم نیست؛ چیز دیگری است.
گرین: وقتی به رقابت انتخابی این دوره نگاه میکنید، مثلاً چیزی شبیه به تجمع هواداران ترامپ، متوجه نوعی خشم گروهی نمیشوید؟
نوسبام: بله؛ کاملاً. ما در بسیاری از موقعیتهای زندگی خود احساس درماندگی میکنیم. به نظر میرسد بهوسیلهٔ خشمگینشدن میخواهیم خود را از این درماندگی نجات دهیم. مردم دوست ندارند منفعل باشند. فکر میکنم این موضوع مخصوصاً دربارۀ مردم امریکا صدق میکند. آنها دوست دارند کنترل امور را به دست بگیرند. فکر میکنم آنچه ترامپ بهشکلی بسیار زیرکانه بدان پی برده است، این باشد که انبوهی از درماندگی درست در قلب امریکا تلنبار شده است. مردم فکر میکنند آنقدر که میخواهند، خوب نیستند. آنان به خوبیِ پدر و مادرشان نشدهاند. فرصتهای شغلی به چین میرود. فرصتهای شغلی از جوانان امریکایی گرفته شده و به کشورهای دیگر واگذار میشود. ترامپ آنها را وادار میکند که فکر کنند اگر درماندگیِ خود را به خشم تبدیل کنند، مشکلاتشان حل شده و به جایی خواهند رسید.
البته که چنین نخواهد شد. مردم گمان میکنند اگر راه بیفتند و سروصدا بهپا کنند، کاری از پیش خواهند برد؛ اما مسلماً اینطور نخواهد شد. آنها تنها در صورتی موفق خواهند شد که ایدهای زیرکانه دربارهٔ مسیر، هدف و سیاست خود داشته باشند. خشونتی که به وجود آمده است، کمکی به تدوین سیاستهای اقتصادی هوشمندانه نخواهد کرد. خشونت باعث میشود خشمی خطرناک در جامعه به وجود آید که قادر است در بلندمدت آسیبی جدی به مردم امریکا وارد کند.
گرین: به نظر شما سیاستمداران باید چه چارهای برای درماندگی بیاندیشند؟
نوسبام: فکر میکنم باید حس آیندهنگری و امید را در جامعه تقویت کنیم. آقای اوباما حساسیت زیادی به این موضوع داشتهاند و دلیل اصلیِ اینکه نام کتاب دوم خود را جسارت امید۴ گذاشتهاند، این است که از نقش معجزهآسای آن باخبرند.
گرین: باوجوداین، امروز که روزهای پایانی ریاستجمهوری اوباما را پشت سر میگذاریم، همچنان حجم وسیعی از خشم و ناکامی جمعی را شاهد هستیم؛ از جنبش ترامپ گرفته تا جنبش«زندگی سیاهپوستان اهمیت دارد». فکر نمیکنید با وجود این مشکلات، درجهای از بدبینی به قدرتِ امیدْ موجه باشد؟
نوسبام: نه؛ واقعاً اینطور فکر نمیکنم. فکر میکنم در سطح داخلی، باوجود تمام ناکامیها و مشکلات، امیدهای زیادی وجود دارد. فکر میکنم امریکا آنقدر بزرگ و ناهمگن است که نباید تنها در سطحی ملی بهدنبال امید باشیم. احساس میکنم در شیکاگو جنبش «زندگی سیاهپوستان اهمیت دارد» بود که باعث شد نظام فاسد پلیس متلاشی شود و ریاست آن به یک امریکایی افریقاییتبار واگذار شود. این واقعیت که صدای مردم شنیده شد و اهمیت داشت، موضوع بسیار مهمی است. فکر میکنم در سرتاسر کشور چنین چیزهایی را میتوان دید.
گرین: شما گفتهاید خشمْ ریشه در فقدانِ کنترل دارد. فکر میکنید کسانی که بر اَعمال خود کنترل ندارند و مرتکب جرم میشوند، کمتر مسئول اعمال خود هستند؟
نوسبام: بر اساس داوری اخلاقی، شاید در این نوع موارد شکلی از کاهش مسئولیت وجود داشته باشد؛ اما اینکه آیا باید چنین موردی را در قانون هم لحاظ کنیم یا نه، پرسش دیگری است. زیرا قانون پیامهایی ارسال میکند، محرکهای لازم را تأمین میکند و صرفاً به درستی و نادرستی آنچه اتفاق افتاده نمیپردازد.
اما بزرگترین درسی که میتوان گرفت، این است که مجازاتْ آخرین مرحله است و وقتی به مجازات میرسیم، دیگر خیلی دیر شده است. در سطح ابتدایی، جرائم عادی نتیجهٔ ناامیدی است. مردم از محبت خانوادگی محروم هستند، از تغذیۀ مناسبی برخوردار نیستند، بهخوبی آموزش نمیبینند و فرصتهای شغلی مناسبی پیشِ روی آنها قرار ندارد. باید تمام این مشکلات را پیش از آنکه جرمی اتفاق بیفتد، از پیشِ رو برداریم. این همان کاری است که نمیکنیم.
فکر میکنم گفتن این جمله برای مردم بسیار آسان باشد: «آه، بازهم خلاف و جنایت. بندازیمشون توی زندان!» اما امروز تجربه به ما نشان داده است که حبسِ همگانی مشکلی را حل نمیکند. حبس همگانی هزینهٔ زیادی دارد و باوجوداین قطعاً از میزان جرم و جنایت نکاسته است.
گرین: به نظر میرسد شما از این استدلال علیه حبس همگانی، گامی فراتر گذاشتهاید. شما میگویید خشم که موجب ایجاد میل به سختگیری بیشتر درقبال جرم میشود، خود از لحاظ اخلاقی بد است. چرا چنین استدلالی میآورید؟
نوسبام: هزاران سال است که مردم میپرسند نظام عدالت کیفری باید از چه روشی استفاده کند؟ یکی از پاسخهای ارائهشده این است که باید از مجازات و قصاص استفاده کرد. طبق پاسخی دیگر نظام عدالت کیفری باید بر هر آنچه برای آینده مفید است، تمرکز کند. اما سومین راهحل میگوید باید روی اصلاحات تمرکز کنیم. البته پاسخ دوم و سوم ملازم یکدیگرند؛ زیرا یکی از چیزهایی که میتواند برای آینده مفید باشد، اصلاحات است.
مشکل این است که امریکاییها عاشق تلافیکردن و انتقام هستند. آنها تصوری از مردانگی دارند که رویکرد آیندهمحور را در نظر آنها ضعیف و زنانه جلوه میدهد. وقتی ذهنیت تمام جامعه راجع به چیزی منفی باشد، اجراکردن آن بسیار دشوار خواهد بود.
گرین: ازیکسو به نظر میرسد شما خشم را بهعنوان احساسِ تحریککنندۀ مردم جدی میگیرید؛ اما ازسویدیگر ظاهراً مردم را دعوت میکنید بهشکلی عقلانی بر خشم خود چیره شوند تا در روابط خود یا در سطح اجتماع به نتایج بهتری دست یابند. فکر نمیکنید این چشمداشتی ابَرانسانی باشد؟
نوسبام: فرهنگ ما از همان دوران کودکی به خشم دامن میزند و بهنحوی این موضوع بیشتر دربارۀ مردان صادق است تا زنها. پژوهشهای بیشماری در این زمینه صورت گرفته است. طبق این پژوهشها وقتی پسربچهای خشم خود را بروز میدهد، اطرافیانش او را تشویق میکنند؛ اما وقتی دختربچهای خشمگین میشود، از ابراز خشم خود منع میشود. پس بهتر است از همان ابتدا کودکان را از خشمگینشدن منع کنیم. منعکردن افراد بزرگسال و میانسال از خشم بسیار دشوار است و مطمئناً نمیتوان با یک بار استدلالِ منطقی، آنها را متقاعد کرد. اما بهنظر من بهمحض اینکه شما به چنین استدلالی برخورد میکنید، این انگیزه درونتان ایجاد میشود که روی خودتان بیشتر کار کنید. مثل آن عقیدهٔ رواقی که طبق آن باید خود را سالها درگیر ریاضتهای متفکرانه کنید.
فکر میکنیم بسیاری چیزها، همچون سلامتی یا اندام مناسب ارزش این را دارند که هر روز برایشان تلاش کنیم؛ اما وقتی نوبت به خشم میرسد، بهنحوی از تلاشکردن طفره میرویم و شانه خالی میکنیم.
گرین: چطور مردان و زنان خشم خود را بهاشکال متفاوتی بروز میدهند و این خصوصیات چطور بهشکلی متفاوت در آنها پرورش یافته است؟
نوسبام: شما بسیار جوان هستید و فکر نمیکنم رقابت ناموفق مایکل دوکاکیس در انتخابات ریاستجمهوری را به خاطر داشته باشید. او به چند زندانی اجازهٔ مرخصی داد و یکی از آنها در حین آزادی مشروط خود به یک نفر تجاوز کرد. از او پرسیدند: «اگر این ویلی هورتون به همسر خودتان تجاوز میکرد چه؟ آن وقت چه عکسالعملی نشان میدادید؟» او کمی فکر کرد و جوابی بسیار منطقی به این پرسش داد. او گفت که دربارهٔ این سیاست چطور فکر میکرده و اینکه در مجموع آن را برنامهای حسابشده میدانسته است و این اتفاق توأم با بدشانسی بوده است. این چیزی نبود که جامعهٔ امریکا بخواهد. آنها میخواستند او بهشدت عصبانی شود و خشم مردی متعصب را بروز دهد که از همسرش دفاع میکند. این یکی از دلایل مهمی بود که باعث شد او در انتخابات شکست بخورد.
همچنین در جنبش فمنیسم گرایشی به این تفکر وجود دارد که زنان تابهحال ضعیف بوده و مورد سوءاستفاده قرار گرفتهاند. البته تمام اینها حقیقت دارد؛ اما آنها فکر میکنند که جوابِ درستْ این است که زنها خشمگین شوند.
فکر نمیکنم که اینها تنها راهحلهای موجود باشند. شما میتوانید متین باشید، اعتراض کنید و بگویید وضعیت موجود شرمآور و زننده است؛ اما لازم نیست این کار را با عصبانیت بکنید یا بهدنبال تلافی باشید.
گرین: شما مثالهای زیادی از زندگی خود میآورید و این کار را در پوشش دوستی صمیمی به نام لوئیس انجام میدهید. برای بررسی خشم، بهعنوانمثال به همکاری اشاره میکنید که نتوانست مقالهای را که قرار بود در کنفرانس ارائه دهد، بهموقع آماده کند یا دانشمند مؤسسهای دیگر که برای حضور در همایش بهشکلی گستاخانه برای خود و همسرش پرواز درجۀ یک درخواست کرد. چرا از زندگی خود بهعنوان موردپژوهی تعاملات اخلاقی روزمره استفاده میکنید؟
نوسبام: در تاریخ فلسفه چند رویکرد متفاوت برای مهیاساختن مواد اولیهٔ فلسفهورزی بهشیوهای جامع و مفصل وجود داشته است. یکی از این رویکردها دیالوگنویسی است. در این روش شما خالق شخصیتها هستید. رویکردِ دیگر استفاده از ساختی مشخص از خودتان بهعنوان یک شخصیت و استفاده از موادی است که احتمالاً از زندگی خودِ شما گرفته شده است. البته خواننده این موضوع را نمیداند. نباید فکر کنیم منظور این است که هر چه در سر داریم، بیرون بریزیم و سفرهٔ دلمان را یکسره جلوی دیگران باز کنیم. اگر چنین کنیم، کار احمقانهای کردهایم زیرا چنین چیزی را نمیتوان فلسفه نامید.
مارسل پروست در جایی گفته که رمان او همچون ذرهبینی است که مردم بهوسیلهٔ آن میتوانند به احساسات خود بنگرند. هدف من اساساً چنین چیزی است. با مسخرهکردنِ خود، مردم را تشویق میکنم که طنز نهفته در تعاملات روزمرهٔ خویش را مشاهده کنند.
گرین: همکارانتان نگرانِ این نیستند که در صورت معاشرت با شما روزی سر از کتابهایتان در بیاورند؟
نوسبام: سه شخصی که از آنها در کتابم نام بردهام، همگی بهنحوی بدناماند. بنابراین تعجبی ندارد که این چیزها به آنها نسبت داده شده است. به تنها دوست واقعیام مرتب گوشزد میکنم که هرگز نباید چنین رفتارهایی از خود نشان دهد.
در ضمن پیش از نوشتن هر مطلبی ابتدا بهخوبی فکر میکنم.
پینوشتها:
• این مطلب گفتوگویی با مارتا نوسبام است و در تاریخ ۷ می ۲۰۱۶ با عنوان «The Anger of the American People» در وبسایت آتلانتیک منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «مارتا نوسبام: امریکاییها عاشق تلافیکردن هستند» و با ترجمۀ امیر قاجارگر منتشر کرده است.
•• مارتا نوسبام (Martha C Nussbaum) فیلسوف و استاد حقوق و اخلاق در دانشگاه شیکاگو است. جنسیت و عدالت اجتماعی (Sex and Social Justice) و خشم و بخشش (Anger and Forgiveness) عنوان دو کتاب از تألیفات متعدد نوسبام است.
••• اما گرین (Emma Green) سرویراستار سایت آتلانتیک است و دربارهٔ سیاست و دین مینویسد.
[۱] Anger and Forgiveness
[۲] Anger and Flirting
[۳] Mass Incarceration
[۴] Audacity of Hope
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست