آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 7 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
بهباور لیلا، دلمشغولی جناح چپ به سیاست هویتیْ تقویت ناآگاهانۀ فردگرایی نئولیبرال است
مارک لیلا، اکثر دوران حیاتِ چهلسالۀ خود در دنیای آکادمیک را با احترام گذرانده بود. اما وقتی در نوامبر ۲۰۱۶ مقالهای در نقد سیاستهای هویتی لیبرال در آمریکا نوشت ناگهان وارد یک باشگاه مشتزنی فکری شد. او در مصاحبهای گفت توییترش مثل یک «حمام اسید» شده بود که چپگرایان آنجا مشتومالش میدادند. لیلا استدلالش در آن مقاله را با چاپ کتاب تازهای ادامه داد. کتابی که مثل همان مقاله مخالفان و موافق خاص خود را دارد.
جی. الیور کانروی، گاردین — مارک لیلا بیشتر زندگی کاری تقریباً چهلسالۀ خود را در نوع خاصی از مباحثۀ روشنفکرانۀ فرادانشگاهی سپری کرده است. مقالات شوخطبعانه و فشردۀ او در تحلیل هانا آرنت، دریدا، و راست تندروی فرانسوی، معمولاً در نشریههایی نظیر نیویورک ریویو آو بوکز یا کرونیکل آو هایر اجوکیشن ماهیتاً پرخواننده میشود.
اما، ۱۰ روز پس از انتخابات ریاستجمهوری در نوامبر ۲۰۱۶، لیلا، استاد علوم انسانی در دانشگاه کلمبیا، یادداشتی در روزنامۀ نیویورک تایمز چاپ کرد با عنوان «پایان لیبرالیسم هویتی»۱. آن یادداشت به پرخوانندهترین یادداشت سیاسی سال نیویورک تایمز تبدیل شد و نقطۀ گذار لیلا از استاد دانشگاه و روشنفکرِ عمومی پارهوقت به یک جدلی۲ بود.
این یادداشت که لیبرال دموکراتها مخاطب آن بودند، هم دعوت به تجهیز قوا بود و هم آنها را نکوهش میکرد. از دیدگاه لیلا، ورود ترامپ به کاخ سفید، واکنشی علیه دلمشغولی جناح چپ آمریکا به سیاست هویتی بود.
او مینویسد: «لیبرالیسم آمریکایی در نوعی وحشت اخلاقی از هویت نژادی، جنسیتی و جنسی فرو غلطیده است که پیام لیبرالیسم را تحریف کرده است و آن را از تبدیلشدن به نیرویی وحدتبخش و دارای توان حکمرانی باز داشته است».
بیدرنگ، ۲۴۴۴ خوانندۀ نیویورک تایمز در پاسخ به این یادداشت اظهار نظر کردند. این مباحثه با موجی از واکنشها و ردیّهها پی گرفته شد. ناگهان عکسی معروف از لیلا در همه جا پخش شد که در آن از قاب عینکی گرد و مشکی شبیه به عینک هری پاتر به خواننده چشم دوخته است.
در ماه اوت، لیلا با انتشار لیبرال روزگار گذشته و آینده: در پی سیاست هویتی۳ (۲۰۱۷) بر استدلال خود تأکید میورزد، کتابی کوتاه و نخستین کتاب او برای مخاطب عام. او مینویسد: «ما به تظاهرکنندگان بیشتری نیاز نداریم. ما به شهرداران بیشتری نیاز داریم». بهباور لیلا، دموکراتها تنها با ارائۀ چشماندازی سیاسی که خواستههای تمام مردم آمریکا را مد نظر قرار دهد، میتوانند به قدرت سیاسی دست یابند، موج ترامپیسم را معکوس کنند، و به اقلیتها کمک نمایند.
لیلا، بهعنوان فردی لیبرال، میخواهد لیبرالیسم را از خطر خود آن نجات دهد.
با این وجود، بسیاری از ترقیخواهان از رهنمودهای لیلا خرسند نیستند. تصور این امر برای برخی منتقدان آزارنده است که مردی سفیدپوست و میانسال، جناح چپ را تشویق کند تا از فعالیت اجتماعی دوری کند. مسئلۀ خلوص ایدئولوژیک نیز مطرح است: لیلا زندگی کاری خود را بهعنوان دستپروردۀ اندیشمند نومحافظهکار، ایروینگ کریستول آغاز کرد. بحثانگیزتر از همه اینکه، انتقادات لیلا از سیاست هویتی در زمانی مطرح میشود که بهباور ترقیخواهان، گروههای اقلیت نیازمند توجه بیشتر هستند، نه کمتر.
بنابراین، در مباحثاتِ مربوط به چپ ترقیخواه، لیلا به نوعی علامت اختصاری یا فرامفهوم تبدیل شده است، یک کیسه بوکس که استمدادطلبی از او به میانهگراییِ۴ خودپسندانۀ بورژوایی تعبیر میشود.
لیلا بعدتر به یک مصاحبهگر میگوید که، پس از یادداشتش در پاییز گذشته، «برای اولین بار در توییتر حمامِ اسید را» تجربه کرده است، که در آن کاربران چپگرای توییتر دیدگاههای خود را دربارۀ سیاست او با جزئیاتی تحقیرآمیز و اغلب صریح بیان داشتهاند. یکی از این توییتهایی که میشود نقلش کرد میگوید: «اگر به فرض محال به سرم میزد که حرفهای مارک لیلا را بخوانم، آنقدر با چکش توی سر خودم میزدم تا این فکر از کلهام بیرون بیاید».
در ردیّهای بر لیلا که در نشریۀ لسآنجلس ریویو آو بوکز منتشر شد، کاترین فرانک، همکار لیلا در دانشگاه کلمبیا، او را متهم کرد که «برترپنداری نژاد سفید را دوباره قابلاحترام میداند» و او را با دیوید دوک رهبر سابق جنبش [کوکلاکس] کلان مقایسه کرد. در نقدی خصمانه که در روزنامۀ نیویورک تایمز چاپ شد، بورلی گیج، مورخ دانشگاه ییل، کتاب لیلا را نوعی «ترولبازی در جامۀ مبدلِ فرزانگی» مینامد.
در مصاحبهای تازه در دفتر دانشگاهیاش در منهتن، لیلای ۶۱ ساله، چنین انتقاداتی را رد میکند، و آنها را «خوانشهای نادرست و عمدی» از اندیشههای خود توصیف میکند. (در رابطه با توییتر، او تندترین و خندهدارترین توییتها را برای سرگرمی خود گردآوری کرده است). کراوات و کت و شلوار مشکی لیلا، در کنار موی ژولیده و عینک غیرمعمول و بیشتر پروفسوری او، نمایندۀ موقعیت جدید او به نظر میرسد با دستی در دنیای آکادمیک و دستی در دنیای کارشناسی سیاسی.
او میگوید، لیبرال روزگار گذشته و آینده متنی آکادمیک نیست؛ کتابِ «مداخله است، همانند موردی روانشناختی که شما در کنار او در میان خانوادهای از معتادان به مشروبات الکلی مینشینید».
بهباور او، لیبرالیسم آمریکایی به یک راهبرد سیاسی بازنده اعتیاد پیدا کرده است و روزنههای فرصت برای مداخلۀ ثمربخش دارد بسته میشود.
شهرستان مکمب در ایالت میشیگان، زادگاه لیلا، درست نزدیک دیترویت، یکی از شهرستانهای کمربند زنگار۵ بود که دو بار به اوباما رأی دادند قبل از اینکه به ترامپ رأی بدهند، واقعیتی که فرضیۀ «واکنش سفیدپوستانِ»۶ ترقیخواهان را با مشکل مواجه میکند، فرضیهای که میگوید انگیزۀ رأیدهندگان به ترامپ نفرت نژادی بوده است.
اما مکمب از پیش در جهان علوم سیاسی بهعنوان کانون پدیدۀ دموکراتهای ریگان معروف بود: سفیدپوستان طبقۀ کارگر، اعضای اتحادیۀ کارگری و دموکراتهای مادامالعمر، که نخست در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ به حزب خود پشت کردند و به نامزد حزب جمهوریخواه رأی دادند.
مردمِ دور و برِ لیلا اینها بودند. پدرش در خط تولید شرکت خودروسازی شورلت کار میکرد، سپس طراحی آموخت و بهعنوان طراح در یک کارگاه ابزار و قطعات مشغول به کار شد. مادرش پرستار بود. مادربزرگ پدریاش، یک دموکرات نیو دیل سرسخت، عکسی از فرانکلین روزولت را بر دیوار خانهاش زده بود. او هر سال در یکشنبۀ نخل۷ به کلیسا میرفت و یک برگ نخل میگرفت تا پشت عکس بگذارد. این برگ تمام طول سال در آنجا باقی میماند تا روزی که او برگ جدیدی در آنجا بگذارد. لیلا به من گفت: «اگر قرار باشد جایی عبادت کنم، هنوز در آن محراب عبادت میکنم».
لیلا از نزدیک شاهد تیرگی روابط بین حزب دموکرات و سفیدپوستان طبقۀ کارگر در میشیگان بود، و محرک این جدایی تا حدودی «حس مردم مبنی بر وجود نخبگان فرهنگی دموکرات بود که به آنها و دین و زندگی خانوادگی و دیدگاههای سنتی آنها با دیدۀ تحقیر مینگریستند».
استن گرینبرگ، متخصص نظرسنجی، در تحقیقی تأثیرگذار در ۱۹۸۵ دربارۀ مکمب، استدلال کرد که رأیدهندگان سفیدپوستِ «کمربند زنگار» ایمان خود به حزب دموکرات را بهدلیل این برداشت از دست دادند که این حزب از دیگر گروهها، سیاهپوستان آمریکایی، افراد بسیار تنگدست، مهاجران جدید، و فمینیستها حمایت میکند نه از آنها.
لیلا در سال ۱۹۷۴ تحصیلات دانشگاهی را در میشیگان در دانشگاه وین استیت آغاز کرد، مطالعات خود را با کوشش پی گرفت، برندۀ بورسیۀ تحصیلی شد و به دانشگاه میشیگان انتقالی گرفت. «ناگهان دیدم فرزندان مدیران شرکت فورد دارند به من دربارۀ طبقۀ کارگر درس میدهند». او میخواست از دانش سیاستگذاری عمومی برای کمک به مردم استفاده کند، بنابراین تصمیم میگیرد تا در مدرسۀ علومِ حکومتِ کندی در دانشگاه هاروارد۸ مدرک کارشناسی ارشد بگیرد.
استاد لیلا در آنجا دنیل بل جامعهشناس مشهور بود که، همانند بسیاری از «اندیشمندان نیویورکی» سرشناس در عصر جنگ سرد، لیبرالی بود که از عناصر چپ ناراضی بود. بل با ایروینگ کریستول، اندیشمند نومحافظهکارِ دیگری که سابقاً در جناح چپ قرار داشت، عضو هیئت سردبیری نشریۀ پابلیک اینترست بود، و آنها لیلا را در مقام دبیر تحریریه استخدام کردند. در آن زمان، نومحافظهکاری همانند امروز با سیاست خارجی پیوند نداشت؛ نشریۀ پابلیک اینترست برای انتقاداتش از برنامههای اجتماعی شکستخوردۀ «جامعۀ بزرگ»۹ شناخته میشد. بسیاری از نویسندگان این نشریه، همانند لیلا، دموکرات بودند.
باوجوداین، در پایان دوران همکاری او با پابلیک اینترست، این نشریه بیشازحد به راست سوق پیدا کرده بود و لیلا دیگر نمیتوانست از آن خشنود باشد. «نومحافظهکاری مرا رها کرد. هنگامی که نومحافظهکاری به ماجراجویی خارجی، ’کاهش تمام مزایا‘، و کاهشِ سرسختانۀ مالیاتها بسط پیدا کرد، من دیگر اصلاً خودم را در آن سهیم نمیدانستم».
او هنوز شدیداً حامی اتحادیه و طبقۀ کارگر بود. «من به حزبی [باور داشتم] که به آرمانهای طبقۀ کارگر نزدیک باشد و بیانگر آنها باشد و علاقهای نداشتم که ارزشهای آنها را پایمال کنم، حتی اگر همیشه با آن ارزشها موافق نبودم».
لیلا در ۱۹۸۴ به همکاری خود با نشریۀ پابلیک اینترست پایان داد تا در دورۀ دکترا تحصیل کند، و از آن زمان موقعیت خود را در دنیای آکادمیک در جایگاه «مورخ اندیشهها» مستحکم کرده است. در مقام اندیشمند، آشنایی او با متفکران محافظهکار برای او سودمند بوده است. معروفترین کتابهای او عبارت است از ذهن بیپروا۱۰ (۲۰۰۱)، دربارۀ اندیشمندان قرن بیستم که جذب حکومتهای استبدادی شدهاند؛ خدای مردهزاد۱۱ (۲۰۰۸)، دربارۀ دین و غرب مدرن؛ و ذهن درهمشکسته۱۲ (۲۰۱۶)، پژوهشی دربارۀ اندیشۀ ارتجاعی.
به باور لیلا، ناآشنایی دانشجویان با اندیشههای محافظهکارانه بسیار برای آنها زیانبار است. از دیدگاه او، امروز فعالان ترقیخواه برای مبارزه با جناح راست مهارتهای اندکی دارند، تا حدودی بدان دلیل که آدمی نمیتواند با مخالفی مباحثه کند که اندیشههای او را نمیفهمد. «شما باید از اندیشههای واقعی مردم آگاهی داشته باشید و به ظنی خیالبافانه دربارۀ اندیشههای آنان متکی نباشید».
لیبرال روزگار گذشته و آینده، سیاست مدرن آمریکا را به دو دورۀ تاریخی یا دو «نظام» تقسیم میکند: نظام روزولت، که بر وظایف آمریکاییها در قبال یکدیگر در مقام شهروند تأکید داشت. سپس آونگ بهسوی دیگر چرخید: نظام ریگان دولت را علت مسائل اجتماعی، نه راهحل بالقوۀ آنها، مینگریست؛ فردگرایی پیروز عرصۀ فرهنگ شد.
بهباور لیلا، دلمشغولی جناح چپ به سیاست هویتی تقویت ناآگاهانۀ آن فردگرایی است، «ریگانیسم برای چپگرایان». در لیبرال روزگار گذشته و آینده، او از لیبرالیسم جهانی دفاع میکند که از هویت فردی فراتر میرود و ائتلافها را تشکیل میدهد. در بندی از کتاب، تدابیر (اگرچه نه اهدافِ) جنبشِ «جان سیاهپوستان مهم است»۱۳ بهعنوان «مثالی درسی دربارۀ چگونگی ایجادنکردن همبستگی» نقد میشود.
تا-نهیسی کوتس در مقالۀ پرخوانندهاش با عنوان «نخستین رئیسجمهور سفیدپوست»۱۴، که در ماه اکتبر به انتشار رسید، استدلال میکند که نقد لیلا بر سیاست هویتیِ ترقیخواهانه عملاً سیاست هویتیِ نژاد سفید را توجیه میکند: «آنچه خوشایند طبقۀ کارگر سفیدپوست است، گرامی داشته میشود. آنچه خوشایند کارگران سیاهپوست و تمام دیگر افرادِ خارج از قبیله است بهصورتی رذیلانه هویتگرایانه قلمداد میشود».
توماس چترتون ویلیامز، روزنامهنگاری که به خاطرِ تفاسیرش از مسائل نژادی معروف است، متذکر میشود که گزارش لیبرال روزگار گذشته و آینده از تاریخ قرن بیستم، «راهبردِ جنوبی»۱۵ اغواکنندۀ نژادی را نادیده میگیرد که جمهوریخواهان از آن برای ایجاد اختلاف بین دموکراتها و سفیدپوستان طبقۀ کارگر استفاده کردند. اما ویلیامز به من میگوید که او عمدتاً با ارزیابی لیلا از وضعیت سیاست ترقیخواه موافق است. از دیدگاه او، واکنش علیه لیلا «مسخره و نشانگر آزمونهای خلوصِ خودتخریبکنندهای است که جناح چپ به خودش تحمیل میکند».
از دیدگاه لیلا، این واکنش منفی تفسیری از وضعیت گفتمان سیاسی است. «ناراحتکننده است که شاهد سطح فکری پایین، فقدان ژرفاندیشی، و بیمیلی برای پرداختن به موضوعی بسیار پراگماتیک باشیم که من مطرح کردهام. ما نهتنها باید با جمهوریخواهان مبارزه کنیم، و با یکدیگر مناقشه کنیم»، بلکه آشکار است که «ما باید با این نوع ابراز خودبینانۀ ایدئولوژی سیاسی نیز مبارزه کنیم».
جاناتان راوچ، عضو مؤسسۀ بروکینگز و مدافع حقوق دگرباشان، در نیویورک ریویو آو بوکز از لیلا دفاع میکند. راوچ استدلال میکند که دموکراتها در دستیابی به قدرت و نگاهداشت آن، بهویژه در سطح محلی، بهنحوی رقتانگیز ناموفق هستند، و ترقیخواهان این واقعیت را انکار میکنند: «در طول هشت سال ریاستجمهوری باراک اوباما، دموکراتها در کل بیش از هزار مقام انتخاباتی را از دست دادهاند، ازجمله سیزده صندلی مجلس سنا، شصتونه صندلی مجلس نمایندگان، دوازده فرمانداری، و بیش از نهصد صندلی قوۀ مقننه».
از دیدگاه لیلا، دانیکا روئم، بهعنوان اولین تراجنسیتیای که اخیراً در انتخابات مجلس ایالتی ویرجینیا پیروز شد، مثالی خوب در این زمینه است که دموکراتها چگونه میتوانند مسائل هویتی را پیش ببرند:
«او مفتخرانه و آشکارا ترنس است، اما پویش سیاسی او دربارۀ ترنسبودن نبود. او دربارۀ مسائلی صحبت میکرد که بر زندگیِ بیشترِ مردم تأثیر دارد، و فریب دام رقیب خود را نمیخورد تا [هویت جنسیتی خود] را به موضوع بحث تبدیل کند».
من از لیلا دربارۀ مقالۀ اخیری که در نشریۀ پولیتیکو بهقلم مایکل کروس منتشر شد نیز پرسیدم. این مقاله با رأیدهندگان در غرب پنسیلوانیا مصاحبه کرده است که ترامپ به آنها وعده داده بود تا صنایع فولاد و ذغالسنگ را دوباره در آنجا احیا کند. تقریباً تمام افرادی که کروس با آنها صحبت میکند، اذعان دارند که ترامپ محتملاً در تحقق وعدۀ خود موفق نخواهد بود، اما آنها محتملاً با این وجود باز هم در ۲۰۲۰ به او رأی میدهند.
بهجای نابرابری اقتصادی، مسئلهای که به نظر میرسد آنها را بیش از هر چیز دیگری خشمگین میسازد، بازیکنان فوتبال لیگ ملی هستند که هنگام پخش سرود ملی آمریکا روی زانو نشستند؛ یکی از آنها ماجرا را با ناسزاهای نژادی توصیف میکند.
لیلا میگوید که رأیدهندگان سفیدپوست طبقۀ کارگر «رأی میدهند تا ابراز وجود کنند. این امر تماماً دربارۀ نمادهاست، و ابراز آنچه آنها هستند، در برابر آنچه آنها فرهنگ متخاصم به شمار میآورند … کسانی که در این کشور از موفقیت برخوردار نیستند، دربارۀ خودشان احساس بدی دارند، و وقتی احساس بدی دارند، حالت تدافعی به خودشان میگیرند».
«وقتی آدمها در این نوع وضعیت روانشناختی قرار میگیرند، شما باید قانعشان کنید تا از موضع خود کوتاه بیایند و به آنها نشان دهید که منافع واقعی آنها در کجا نهفته است».
پی نوشت ها:
• این مطلب را جی. الیور کانروی نوشته است و در تاریخ ۲۱ دسامبر ۲۰۱۷ با عنوان «Mark Lilla: the liberal who counts more enemies on the left than the right» در وبسایت گاردین منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۹ بهمن ۱۳۹۶ آن را با عنوان «مارک لیلا: لیبرالی که در جناح چپ دشمنان بیشتری دارد تا در جناح راست» و با ترجمۀ علی برزگر منتشر کرده است.
•• جی. الیور کانروی (J. Oliver Conroy) نویسنده و روزنامهنگار ساکن نیویورک است که عمدتاً دربارۀ سیاست و ایدئولوژیهای مذهبی، آزادی بیان و حقوق شهروندی مینویسد. نوشتههای او در نشریات مختلف از جمله گاردین و مدیوم به چاپ رسیده است.
[۱] The End of Identity Liberalism
[۲] polemicist
[۳] The Once and Future Liberal: After Identity Politics
[۴] centrism: چشماندازی سیاسی شامل پذیرش توازنی از برابری اجتماعی و قشربندی اجتماعی؛ در عین مخالفت با تغییرات سیاسیای که در جامعه گردشی قابلتوجه به چپ یا راست ایجاد کند [مترجم].
[۵] rust belt: مناطقی در آمریکا بیشتر در غرب میانه که زمانی از بخش صنعتی قوی برخوردار بودند اما اکنون از نظر اقتصادی و صنعتی سقوط کردهاند [مترجم].
[۶] whitelash
[۷] Palm Sunday: جشنی در مسیحیت و نماد ورود عیسی به اورشلیم است که مردم با شاخههای نخل به استقبال وی رفتند [مترجم].
[۸] Kennedy School of Government at Harvard
[۹] Great Society: برنامههای لیندون جانسون دموکرات برای حذف فقر و بیعدالتی نژادی در ۶۵-۱۹۶۴ [مترجم].
[۱۰] The Reckless Mind
[۱۱] The Stillborn God
[۱۲] The Shipwrecked Mind
[۱۳] Black Lives Matter
[۱۴] The First White President
[۱۵] Southern Strategy: راهبرد انتخاباتی جمهوریخواهان برای افزایش حمایت سیاسی بین رأیدهندگان سفیدپوست در جنوب با توسل به نژادپرستی علیه آفریقاییتبارهای آمریکا [مترجم].
پروپاگاندا که روزگاری با بلندگو پخش میشد، حالا با الگوریتم کار میکند
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد