فلسفه دغدغهای عقلانی است، اما زمانی چهرۀ جسمانی خود را نشان میدهد که فیلسوف برای ایدهاش جان بدهد
اگر از آریستوفان، طنزپرداز یونانی، میپرسیدید سقراط چگونه آدمی است، برایتان فردی را تصویر میکرد که چنان از مسائل واقعیِ انسانها دور است که بر «ابرها» راه میرود. برای انسانهای امروزی هم، واژۀ «فیلسوف» تداعیکنندۀ لفاظیهای پرطمطراقی است که جز انتزاعیاتی پوچ چیزی به دیگران نمیدهد. شاید هم این کلماتِ دهانپرکن کاری از پیش نبرند. اما فیلسوف نیز چندان از این ناکارآمدی بیخبر نیست، به همین خاطر جانش را کف دست میگیرد و به کوچه و بازار میآید.
نویسندۀ کتاب جاندادن در راه ایدهها
Philosophy as a Bloody Affair
8 دقیقه
کاستیکا براداتان، لسآنجلس ریویو آو بوکز — وضعیتی را برای فلسفهورزی تصور کنید که به معنای دقیق کلمه، در آن، نوشتن و گفتن و سخنرانی و تدریس نباشد، در واقع گونهای از فلسفیدن را که حتی به مقولۀ زبان نیز نیاز نداشته باشد، فلسفیدنی که درون کار خود را نشان دهد، آن هم کاری عضلانی. [در این شرایط گویا] فیلسوفان هر چه در چنتۀ ذهنشان دارند بیرون میریزند و، حال، وقت آن میرسد که جسمشان را نیز به میدان بیاورند. این وضعیت خالی از طنز نیست: رشتهای اساساً نمادمحور [یعنی فلسفه] در مخمصهای گیر میافتد که دیگر واژهها جواب نمیدهند و استدلالها بیفایده میشوند؛ گذشته از اینکه چقدر حرفهای فیلسوفان قانعکننده باشد، کسی را نمیتوانند متقاعد کنند. چارۀ راه این است که سخنرانی و مجادله را کنار بگذارند و به اصل دعوا بپردازد. این دقیقاً همان تنگنایی است که در آخرین کتابم به تصویرش کشیدهام: جان دادن در راه ایدهها: حیات پرمخاطرۀ فیلسوفان۱.
سقراط اولین کسی بود که میخواست از تجربههای شخصی بیاموزد که اگر در فلسفه چنین کاری کند، چه میشود. وقتی که او در نشاندادن ارزش طرح فلسفیاش به هواداران آتنیِ خود شکست خورد، علیالخصوص وقتی در دادگاه محکوم به مرگ شد، قطعاً به او ثابت شد که نهتنها آنچه از دستِ زبان برای فلسفه برمیآید محدود است، بلکه فیلسوف باید بر این محدودیتها پا بگذارد، البته اگر نخواهد به خود و رسالتش خیانت کند. سقراط، وقتی خبر حکم اعدام خود به دستور قضات آتنی را شنید، حتماً به این فکر فرو رفت که فلسفه -اگر بخواهد وجههاش را حفظ کند- باید ابزاری رساتر از واژهها برای محققکردن اهدافش به کار بگیرد. و در این اوضاع، آنچه رساتر از واژههاست مرگ خود فیلسوف است. با چنگزدن به مرگ جسمانی خود، و منظرهای که افراد از مرگ او میبینند، سقراط چیزی را با مخاطبانش در میان میگذارد که ورای خُبرگی در زبان یونانی لازم دارد.
شهود او درست از آب درآمد: او با شیوۀ مرگ خود کاری بکر کرد. او گرهِ کور و معناداری بین کار و زندگی خود زد. اگر «مرگ فلسفی» سقراط نبود، نهتنها زندگیاش هیچگونه ویژگیِ شاخصی نمیداشت، بلکه رسالتش نیز ناتمام میمانْد. زیرا وقتی فکر خود را روی کاغذ نیاورده بود، نمیشود تصور کرد چگونه نامش میتوانست، در حوزهای که از آغاز به نوشتن شناخته شده، باقی بماند.
پیامی که سقراط با سرکشیدن شوکران به ما میداد نسبتاً ساده، اما کوبنده، بود: شما باید روح فلسفهتان را در بدن بدمید. زیرا اولاً، فلسفه فعالیتی دانشگاهی نیست، بلکه نوعی عمل است. چیزی نیست که دربارهاش حرف بزنید، بلکه کاری است که باید انجامش دهید. فلسفیدن به معنای تغییر در نفس خودتان است، به معنای کارکردن بر روی خود است، گویا مُشتی مادۀ خامید که باید شکل خاصی به خود بگیرید. فلسفه تولید محض دانش نیست؛ کارکرد آن نیز نه آگاهساختن، که شکلدادنِ ماست. هدف نهایی فلسفه «تحقق خود»۲، یعنی خودسازی۳ فیلسوف، است. لذا جایی که فیلسوف خانه میکند نه متن دانشگاهی است و نه کلام فیلسوفانه، بلکه خانۀ فیلسوفْ بدن است. فلسفه با ما زندگی میکند، لکن با ما نمیمیرد.
در حقیقت، وقتی که فیلسوف ترجیح میدهد پای عقایدش بماند و بمیرد، تازه فلسفه میشکفد. مرگ سقراط مقدمهای است بر حیات تأثیرگذار آیندگان که، اگر به بند کلمات هم نمیآمد، دست کمی از اعجاز نداشت. همینطور هیپاتیا۴ نیز شخصیتی بسیار اثرگذار بود، حال آنکه چیزی از او به دست ما نرسیده. آثار جوردانو برونو هم امروزه کم خوانده میشود، اما به گمان من او یکی از بزرگترین فلیسوفان کل تاریخ ایتالیاست. آنچه این اشخاص را به «عظمت» -که جاندادن به پای ایدههاست- میرساند، شیوۀ مرگ آنهاست. این شیوۀ خاصِ از مرگْ قربانیاش را به ورطۀ نابودی نمیکشاند، بلکه او را پرشکوهتر میکند.
این شیوۀ زندگیِ فیلسوفان، و «فارغ از مکان» انگاشتن آنها در جامعه، اوجگرفتن دراماتیک آنها که موجب تنهاییشان میشود، این معنای متمایز «بحران» که جوامع را در دل شکوفاییشان از خود آکنده میسازد، و نهایتاً به سرنوشتی پرخشونت میرساند، همگی، به روایتی از واقعۀ مرگ منتهی میشوند که بوی برونو میدهد. در چشم رنه ژیرار۵، همۀ این وقایع «داغ قربانیشدن» بر پیشانی دارند. همه از این فیلسوفان توقع دارند که با آنها چهرهبهچهره حرف بزنند و هیچچیز را باقی نگذارند إلا اینکه آن را در ترازوی نقد خود وزن کرده باشند، حال آنکه این فیلسوفان اغلب عاجزند از اینکه با دیگران اُخت و دمخور شوند؛ آنها اغلب به خود اجازه نمیدهند دچار آن علاقه و الفتهایی شوند که ستون جامعه است. زیرا زبان آنها معمولاً تند است؛ البته که هیچ چیز نمیتواند جای اثر صیقلدهندۀ گفتوگوی مستقیم آنها را پر کند. به همین خاطر، در مواقع بحرانی بهراحتی قربانی میشوند، زیرا فلسفه از آنها شخصیتهایی شکننده و آسیبپذیر ساخته است.
نظریۀ ژیرار، «مکانیسم سپربلاشدن»۶، نهتنها برایمان میگوید فیلسوفانِ شهید نمردهاند، بلکه تبیین میکند که چرا پس از مرگ آنقدر بر نفوذشان در قلبها افزوده میشود. آنها با شیوۀ جاندادنشان به «قداست» میرسند. فیلسوفان «شخصیتهای دورانساز» میشوند، زیرا ازبینرفتن آنها -به تعبیر ژیرار- «مصیبت دورانساز» بوده. این روایتِ سنتیْ فیلسوفان را در خطبهخط اسطورهسازیها جریان میدهد، زیرا مرگشان آمیزهای است پرشکوه از شرم و گناه که داغش بر اذهان مردم به جای میمانَد. ما آنها را تا بدان حد تعظیم میکنیم که گویا اسطورهاند، آنقدر که جزوی از تلقیِ اساطیری ما میشوند.
این اتفاق شاید برایمان روشن سازد که چرا دوست داریم گفتار و کردار فیلسوفان یا کیستی آنها -در طول حیات واقعیشان- را طبقِ رأی خود تفسیر کنیم. ما سقراط را «مؤسس» فلسفۀ غرب میدانیم. چنین عقیدهای کاملاً هم درست نیست، چراکه پیش از وی نیز فیلسوفان دیگری بودهاند، منتها آنها را «پیشسقراطیان» مینامیم. هیپاتیا را معمولاً مسبب ورود زنان به فلسفه میدانیم، اگرچه پیش از وی نیز زنان فیلسوفی زیستهاند. نام او با سنگبنای فمینیسم فلسفی قرین شده (دستکم دو مجلۀ فمینیست نام وی را یدک میکشند)، حال آنکه نسبتدادن فمینیسم به او کار دشواری است، زیرا آثار او از دست تاریخ جان سالم به در نبردهاند. مرگ این فلاسفه ما را مبهوت خود میکند. پذیرفتن مرگ آنها امری سرتاسر عقلانی نیست، بلکه در هالهای از اسطوره پیچیده شده. این فیلسوفشهیدان ما را به واقعیت مهمی توجه میدهند: طرحهایی سراسر عقلانی بر شکلگیری سنن روشنفکری و فلسفی حاکم نیست، بلکه گاهی این اَشکالِ تفکر و تخیلِ اسطورهای است که آنها را میپروراند. طبق معمول، دوست داریم چنین بیندیشیم که اسطوره و عقل در تقابل با هماند و با یکدیگر نمیسازند. منتها این تصویرِ سادهانگارانهای است. گاهی اسطوره عقل را تکمیل میکند: اسطورهسازی و تصور اسطورهای ممکن است دستِ فلسفه را بگیرد و به سفری در اعماق ظرافتها ببرد که اگر فلسفه تنها بود نمیتوانست از آن سفر بهسلامت بازگردد.
• نسخهٔ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
پینوشتها:
• این مطلب را کاستیکا براداتان نوشته است و در تاریخ ۱۵ مه ۲۰۱۵ با عنوان «Philosophy as a Bloody Affair» در وبسایت لسآنجلس ریویو آو بوکز منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۱ مرداد ۱۳۹۶ آن را با عنوان «وقتی واژهها جواب نمیدهند، باید مُرد» و ترجمۀ علیرضا صالحی منتشر کرده است.
•• کاستیکا براداتان (Costica Bradatan) استاد دانشگاه صنعتی تگزاس و محقق دانشگاه کوئینز استرالیاست. علاوهبراین، دبیر بخش دین و مطالعات دینی لسآنجلس ریویو آو بوکز است. او بیش از ده کتاب نوشته یا ویرایش کرده است که از جملۀ آنها جان دادن در راه ایدهها: حیات پرمخاطرۀ فیلسوفان (Dying for Ideas: The Dangerous Lives of the Philosophers) است. وی همچنین نویسندۀ وبسایتهایی همچون نیویورک تایمز، بوستون ریویو و لسآنجلس ریویو آو بوکز است.
[۱] Dying for Ideas: The Dangerous Lives of the Philosophers
[۲] self-realization
[۳] self-fashioning
[۴] Hypatia: هیپاتیا فیلسوفی نوافلاطونی بود که به عنوان نخستین زن برجستۀ ریاضیدان و آخرین کتابدار کتابخانه اسکندریه شناخته میشود [ویکیپدیا].
[۵] René Girard
[۶] scapegoat mechanism
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها
چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجاتبخش دوران افسونزدایی میداند
او چیزی از خواهرم نمیدانست، خوبیاش همین بود
فیلسوف حقیقی بدنبال کشف حقیقت نمی رود بلکه بدنبال معنای بهتری در زندگی می گردد و البته در این میان اگر بدلیل معنایابی مرگ به سراغ او بیاید چون سقراط و برونو ...اتفاق جاودانگی آنان نیز به سرانجام می رسد بی آنکه قصدی اولیه از این ممارست در ذهن داشته باشند . وب سایت ALIBAHAR.BLOG.IR